نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص

نمایشنامه کمدی:

سمفونی احمق ها

نوشته:محمدجواد صرامی

 

 

اشخاص

شفتل                        دربان دستشویی پارک

قری یو                        مربی ایروبیک

بوگندا                       تعمیر کار لوله های فاضلاب

گامبولی                       نعل ساز

ماری                         پادشاه سرزمین مارتادیندا

اندرو                        پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا

سارینا                       همسر اندرو

کاملیا                       پیشخدمت کاخ ماری

مرد زیرزمینی             معرف متخصصین

پسر                          فرزند پاتیاس پادشاه سرزمین اقطاریوس

دختر                          فرزند جادوگر سرزمین کیتوایس

مجری      

                              وعده ای دیگر......

 

 

یک:

صحنه تاریک است و همه منتظر آغاز نمایش اند.موسیقی نواخته می شود و نور می آید. درمیان صحنه بر روی تختی رنگین ماری[پادشاه سرزمین مارتادیندا]به خوابی عمیق فرورفته است. لحظاتی به همین منوال می گذرد و موسیقی ریتم شادی به خود می گیرد.

چهار مرد[بوگندا،قری یو،شفتل،گامبولی] در حالی که کت و شلوار های یک رنگ ولی با سایزهایی مختلف به تن دارد آشفته حال به صحنه وارد می شوند .گویا ماری خواب می بیند واین چهار مرد و حرکاتشان همان رویایی است که در خواب ماری می گذرد. ناگهان پیشخدمت [کاملیا] وارد می شود.

کاملیا:بانو ماری،بانو ماری،بانو ماری[حامل پیغام مهمی است.]

ماری همچنان خواب است و رویایش اجرا می شود. کاملیا به سرعت از بیرون سطل آبی می آورد وبر روی ماری می ریزد ماری از خواب می پرد.

ماری:چه شده؟باز منگول ها حمله کردند؟لشکری بفرستید و سرهای بریده شان را برای ما بیاورید. مگذارید دروازه کاخ را تخریب کنند...وای کاملیا کجایی؟طلاهایم کجاست؟

کاملیا:بانو ماری بانو ماری من اینجا کنار شما ایستاده ام.

ماری:هان !....چرا من خیسم؟

کاملیا: به خوابی عمیق فرو رفته بودید من مجبور شدم با مقدار کمی آب شما را بیدار کنم.

ماری: [اشاره به سطل]احتیاج نبود اینقدر تعارف کنی و مرا با همین مقدار کم بیدار کنی! کاملیا؟

کاملیا:بله بانوی من

ماری:آیا همه ی پیشخدمتان کاخ های سرزمین های مختلف مانند تو اینقدر بی شعورند؟

کاملیا:سرور من معذرت می خواهم...اما بماند که من با شما دوستی قدیمی ای دارم. اگر یادتان باشد هر دو از کودکی در همین کاخ به عنوان برده آمدیم...حال شانس درب خانه ی شما را زد و با سیمای زیبایتان شدید ملکه ی این کاخ و حال که پنج سال از فوت شوهرتان می گذرد اولین پادشاه زن سرزمین مارتادیندا! به اندازه ی دوستی قدیمیمان که حق دارم با شما شوخی کنم.

ماری:اگر به احترام دوستی مان نبود می گفتم از سرت برایم مجسمه ای زرین بسازند.

کاملیا:بانو ماری باز رویایی شدید؟ انگار فراموش کرده اید که شما از مخالفین سرسخت کشت و کشتار می باشید. اگر یادتان مانده باشد  با شعار آجر و بیل وفرقون وتیشه ، با کشت و کشتار چیزی حل نمی شه  توانستید نود و نه درصد آرای مجلس خادمان همیشه در صحنه ی کاخ را به خود اختصاص دهید.

ماری: آری چه دورانی بود. کاملیا یادت مانده یک درصد که به من رأی ندادند به که رای دادند؟

کاملیا:سرورم آنان رأی های باطله ای بود که بر روی آنها...

ماری:آهان فهمیدم یادم آمد.آه کاملیا چقدر از شعارهایم ناراضی ام.

کاملیا:بانوی من شما باهمین شعارها در میان مردم اعتبار ویژه ای کسب نموده اید. مخصوصا با شعاری که روز تولید پسرتان اندرواز روی آن ایوان طلایی رو به مردم گفتید. یادتان هست؟

ماری:شعار زیاد دادم کدامش را می گویی؟

کاملیا: آب و گندم وخاک وهوا تأمینه                      پادشاه زن باقدرت همینه،همینه

ماری:] می خندد]الان که این همه سال از همه اون حرفا می گذره... نمیدانم چرا اینقدر خسته ام؟!

کاملیا: سرورم عذر تقصیر مرا بپذیرید که اینگونه مزاحم خلوتتان شدم. بهتر است بروم تا شما به استراحتتان بپردازید.

ماری: بسیار از توممنونم کاملیای عزیز که درک می کنی چقدر در امور پادشاهی بر من سخت گذشته و نیاز به استراحت دارم.

کاملیا:بخوابید بانوی من، با آسودگی بخوابید.[از صحنه بیرون می رود]

بلا فاصله کاملیا با فریاد برمیگردد

کاملیا:بانو ماری بانو ماری بانو ماری[با فریاد]

 ماری: [از خواب می پرد]کوفت، زهرمار ،جزجیگر!

کاملیا:بانوی من انقدر از خاطرات بیهوده تان گفتیم که فراموش کردم برای چه آمده بودم.این جعبه هم اکنون برایتان رسید. از طرف پادشاه با عظمت سرزمین اقطاریوس.

ماری:اقطاریوس؟!

کاملیا:آری بانوی من

ماری:یعنی این جعبه از طرف پایتاس برایمان ارسال شده است؟[ذوق کرده است]

کاملیا جعبه را به ماری می دهد.جعبه بسیار بزرگی است. جعبه را باز می کند باز در آن جعبه ای است. جعبه ی دوم را باز میکند باز در آن جعبه ایست این بازکردن جعبه ها تا ده جعبه ادامه دارد.جعبه ی دهم را باز می کند در آن پاکت نامه ایست.پاکت نامه را باز میکند باز در آن پاکت دیگری است . این بازکردن پاکت ها نیز تا پنج پاکت ادامه می یابد تا بالاخره پاکت پنجم حاوی نامه ایست.ماری آن را می خواند و برافروخته میشود.

ماری:کاملیا

کاملیا:بله سرورم

ماری:سریعا اندرو را پیدا کنید و نزد من فرا خوانیدش

کاملیا: چشم سرورم[ خارج می شود.[

ماری: با این افتضاح به بار آمده چه کنم؟[در صحنه قدم می زند.اندرو با صورتی خواب آلوده واردمی شود]

اندرو: درود بر مادر همیشه خوش احوالم. درخدمتم زیبای همیشگی سرزمین مارتادیندا.

ماری:بس است تملق. این نامه را بگیر و بخوان.

اندرو شروع به خواندن نامه می کند

اندرو:چه خوش خط است؟

ماری:کوته فکر چکار به خطش داری نامه را بخوان؟

اندرو:خواندم مادرم

ماری:چه فهمیدی؟

اندرو:خطش شبیه خط نامه نویس خودمان است

ماری:وای خدای من این چه فرزند شوت العقلی بود نصیب من کردی؟بیچاره سارینا از دست تو چه می کشد؟

صدای سارینا:مادر ماری کاری با من داشتید؟

ماری:کاملیا

کاملیا:بله بانو اساعه انجام می دهم.

صدای سارینا:وااای سوسک، بازکه در این راهرو سوسک دیده شد [جیغ می زند وفرار می کند]

ماری:خجالت نمی کشد . پشت در ایستاده و شنود حرفهای ما را می کند... اندرو!

اندرو:بله مادر عزیزم

ماری:چرا اینقدر تو گیجی؟ این نامه را پایتاس پادشاه سرزمین اقطاریوس فرستاده است و از ما دعوت نموده تا با فرستادن چهارتن از متخصصین امور در اجلاسی بین المللی که به مناسبت حل مباحث روز دنیا برگزار می شود شرکت نماییم و مهمتر از همه،هر سرزمینی که متخصصینش بتوانند ایده های نو بدهند به چشم دوست همیشگی اقطار یوس دیده می شوند،و دوست همیشگی یعنی...یعنی...

اندرو :رفیق فاب!

ماری:چی؟این که گفتی چه بود؟

اندرو: استاد جدید زبانم مرا آموخته است. لغتی است از فرهنگ لغت سرزمینی بسیار بسیار بسیار دور.همان دوست همیشگی خودمان است.

ماری:حسابش را بکن که پایتاس مارا به چشم دوست همیشگی خود ببیند.

اندرو:اینکه خیلی خوب است پس شمانگران چه هستید؟

ماری:ای خر![عصبانی]

اندرو:مادر ماری تا الان سه بار به من توهین کردید یک بار گفتید کوته فکر،بار دیگر گفتید شوت العقل و الان هم خر.

ماری: آخه چرا گیج بازی درمیاوری ؟این نامه سراسر مشکل است.مشکل ما نداشتن متخصصین امور است. متخصصینی که بتوانند دراین اجلاس بزرگ خودنمایی کنند.می دانی که پایتاس به خیر الپادشاه معروف است و چقدر خوب می شود دست خیری بر سرزمین ما بکشد و ما نیز چقدر می توانیم آنان را...

اندرو:بچاپیم

ماری:این لغت چه بود؟

اندرو:این نیز از آموخته های استاد جدیدم می باشد . از همان فرهنگ لغت سرزمین دور.همان به چنگ آوردن خودمان است.

ماری:چه لغت زیبا و جمع و جوری...حال اندرو من تو را ماموریتی می دهم.هرجور و هرطور و هر شکل و از هر مکان و هرزمان وبه هر حالت چهار متخصص جستجو کن و آنها را برای حفظ آبروی این سرزمین راهی اقطاریوس کن.

اندرو:اما در این سرزمین هیچ متخصصی وجود ندارد.

ماری: اندرو!اینجانباشد آنجا ها که هست.وقتم را نگیر و برو. حاضرم برای هر کدامشان هزار سکه بدهم

اندرو:اما مادر ماری

صدای سارینا:اندرو.اندرو‍.

ماری:برو دختر رویاهایت صدایت می کند. گویی دوباره در حال شنود بوده است . شب هنگام بیا چکیده خواسته های سرزمین را برایت باز گو کنم که به متخصصین بیاموزی تا طالب آنان باشند.

دو

اتاق اندرو،سارینا [همسر اندرو] اسپری سوسک کشی را در دست گرفته است و همزمان در حالیکه از دست اندرو عصبانی است سوسک می کشد و با او صحبت می کند.

سارینا:گیج،شنگول،یا به قول مامانت کوته فکر یعنی اینقدر تو ساده ای که نمی فهمی این موقعیت یعنی چی؟می دونی چهارتا هزار سکه می شه چقدر؟ آخه من با خری مثل تو باید چیکار کنم؟اومدی اینجا زج و ناله می کنی که از پس مأموریت سخت مامانت بر نمی آیی؟همین اسپری را توی حلقت خالی کنم؟منو از اون جای گرم و نرم از پیش بابام آوردی اینجا به امید اینکه خوشبخت شم.چی شد قول وقرارت ؟ خریدن نصف اقیانوس هند ،خریدن تمام شترهای سرزمین بغداد،ساختن پلی مثل سی و سه پل که ایوان اتاقمون را به ایوان اتاق مالینا جون وصل کنه.

اندرو:آخه من نمی دانم چه باید بکنم؟

سارینا:کوفت. مگه من نگفتم وقتی پیش منی با این گویش ضایعتون حرف نزن.پس این استاد زبان چی بهت یاد داده؟

اندرو:فعل الحال کلمات کلیدی

سارینا:مثلا چی؟

اندرو:چاپیدن معادل همان به چنگ آوردن ،قاپیدن معادل همان دزدی،وخی معادل همان برخیز،هَشتم معادل همان گذاشتم،کوجا معادل همان به کدامین سو می روی، یُخده معادل همان مقدار کم از چیزی،و امروز هم لغتی یادگرفتم که بودکی کا،کی کو،کیک،نمیدانم یک چیزی شبیه همین تلفظ که گویا لغتی است ناسزا.

سارینا:نه بابا !

اندرو:یک لغت دیگر هم بود که از قلم افتاد.گُنده که گویا هرچیز بزرگ را می گویند.

سارینا: بسه بابا! تا تو بتونی مثل آدم حرف بزنی من رو دق میدی! پاشوبرو به این آدرس که اینجا نوشتم.این رومالیناجون معرفی کرده. تمام متخصصین زبده ی جهان زیر دستش اند. برو چهارتا خوبهاشون را سوا کن. البته مالینا گفت قبلش با همین یارو که پیشش می ری هماهنگ کرده که چیکار کنه.

اندرو:یعنی به این سرعت !

سارینا:اینش دیگه به تو مربوط نیست

اندرو:همسر عزیزم برای چه این همه به خودت زحمت داده ای؟

سارینا:یعنی تونفهمیدی؟

اندرو:چه چیز را؟

سارینا: تو فقط برو اینها را بیار پیش من !به هیچ کس نگو ما می خواهیم چیکار کنیم.

اندرو:خوب ما می خواهیم چیکار کنیم؟

سارینا:[با عصبانیت و بافریاد]آنها را که آوردی باهاشون توافق میکنم که هر کدوم پانصد سکه بگیرند. ولی از مادرجون همون هزار سکه را می گیریم !

]مکث[

اندرو:اما این کار خیانت به اموال پادشاهی است.

سارینا:نه بابا !...نه که این اموال ارث باباته... شیطونه می گه برم دوباره یه تظاهرات با عنوان حقوق زنان دو راه بندازم.

اندرو:نه نه!همان یکبار برای من کافی بود.چشم لام تا کام باکسی صحبت نمی کنم. سارینا!

سارینا:زهرمار ...من بلقیسم...صدبارگفتم با خودم که هستی اسم واقعی ام را بگو.

اندرو:چشم سارینا ببخشید بلقیس عزیز.....می خواستم بپرسم چقدر ...چقدر...

سارینا:چقدر چی؟

اندرو:چقدر من رو دوست می داری ؟

سارینا:دوتا[با بیانی کودکانه]

اندرو:اما هفته ی پیش دوتا بود قرار بود این هفته سه تا شود

سارینا:[به اندرو نزدیک می شود]راستش پیشرفت عقلی ات این هفته خیلی کم بود ولی اگه دوست داری سه تاش کنم.

اندرو:اوهوم خیلی دوست می دارم.

سارینا:] با اسپری به صورت اندرومی پاشد]برو بیرون پررو.گیر چه خلی افتادم.

اندرو به سرعت خارج می شود.

سه

اتاق ماری،کاغذهای باریک پیوسته ای در محیط وجود دارد که مقداری از آن نیز در دستان ماری می باشد.گویا ماری بر روی آن یادداشت هایی می نویسد . تعدادی بازیگر فرعی نیز کاغذهای باریکی را در دست گرفته اند و به طور موزیکال آنها رابه حرکت در می آورند که نشان از رویای ماری می باشد ناگهان اندرو وارد می شود

اندرو:مادر ماری... مادر[تعجب می کند،ماری غرق نوشتن کاغذهاست]مادر ماری

[ماری از زمین بر می خیزد و با حالتی رقص کنان مقداری از کاغذها را به دست اندرو می دهد و اندرو نیز متأثر از حرکات ماری به خود رقص ناهماهنگی می گیرد. گفتگوها را همزمان با حرکات می شنویم]

ماری:پسرم اندرو

اندرو:بله مادر عزیزم

ماری:این کاغذها همه ی همه ی خواسته هایست که باید به دست پایتاس برایمان اجرایی شود. مخصوصا امتیاز کارخانه های تولید لوازمات زیبایی و آراستگی که امروزه منبع درآمد بسیار خوبی است.

اندرو:آه مادر عزیزم مطمئن باشید که ما موفق خواهیم شد.

ماری:متخصصان چه شد؟

اندرو:آه مادر عزیزم هنوز هیچ

ماری:چرا پس؟

اندرو:آه مادر عزیزم

ماری:کوفت و مادر عزیزم[از رویاییش خارج می شود]آمده ای اینجا و خود را شریک رویای من کرده ای و حال می گویی هنوز هیچ اقدامی نکرده ای؟

اندرو:اقدامات در حال انجام است.

ماری:اما متخصصین باید تاچهارشب دیگر در کاخ پایتاس باشند.

اندرو:من آنها را تا فردا قبل از ظهر می یابم و تا قبل از ظهر فردای فردا آماده سفر می کنم و سپس با طیاره ی اختصاصی مان که از کانگالازاک ها خریده ایم راهی اقطاریوس می کنم.

ماری:حالا خوب شد...برو...برو به دنبال وظایفت باش و مزاحم رویای من نشو

اندرو خارج می شود

چهار

یک خرابه ی زیرزمینی گوشه به گوشه ی آن افرادی به شکل محافظ ایستاده اند. در گوشه ای از صحنه مردی را در حال کشیدن پیپ می بینیم . اندرو وارد صحنه می شود.بانشان دادن آدرس به محافظان، سراغ آن مرد را می گیرد تا بالاخره با کش وقوس فراوان به آن مرد می رسد.

اندرو:د..........د.......درود بر شما [ترسیده است]

مرد زیرزمینی:[قهقهه می زند]

اندرو:ببخشید شما مرد زیرزمینی هستید؟

مرد زیرزمینی:[قهقهه ای طولانی می زند و سپس با خشم می گوید]قراره چه جوری بکشینش؟

اندرو:[گویی شلوارش را خیس کرده است]ما سالهاست که کشت و کشتار را در سرزمین مان منع کرده ایم.

مرد زیرزمینی:[پس از قهقهه ای طولانی باخشم] پس قراره خونه نشینش بکنید؟

اندرو: نه قربان ،من برای امر  خیر  خدمت شما رسیده ام.

مردزیرزمینی :[باهمان حالت]احمق محضر سیصد طبقه از اینحا بالاتره!

اندرو: محضر...! ببخشید بنده دایره لغاتم بسیار اندک می باشد محضر چه است؟

مرد زیرزمینی:کی این دیوونه را اینجا راه داده؟

-  : قربان از من آدرس را خواست و من راهنماییش کردم.

مرد زیرزمینی هفت تیرش را به سمت او نشانه می رود و آن فرد را با یک شلیک می کشد.اندرو با دیدن این صحنه می خواهد فرارکند.

مرد زیرزمینی:کجا؟

اندرو: مـ   مـ  من فکر می کنم که اشتباه آمده ام.

مرد زیرزمینی:تا تو را هم نکشتم برگرد و بگو از کدوم گروهی؟

اندرو:جان!...بنده متعلق به هیچ گروهی نمی باشم،از بچه گی هم در هر گروهی می رفتم بیرونم می کردند و می گفتند تو مایه ی ننگ مایی! آقای مرد زیرزمینی من از طرف خانم مالینا آمده ام . همانی هستم که دنبال متخصص می گردد.

مرد زیرزمینی:[پس از قهقهه ای طولانی آرام می گیرد] زودتر می گفتی. من متخصصین را واست پیدا کردم.

اندرو:جدأ؟

مرد زیرزمینی:[تصاویری را روی پرده نشان می دهد] اینایی که می بینی همونایی هستند که تو می خوای. آدرس هاشونم توی این کاغذ نوشتم.

اولیش اینه،اسمش بوگنداست،کارشناسی فلسفه داره کارشناسی ارشد کتابداری ،دکترای فلسفه هم افتخاری بهش دادن.توی جزیره پایین اقیانوس آرام زندگی میکنه.

 دومیش اینه اسمش قری یوإه،کارشناسی روانشناسی داره ،کارشناسی ارشد تربیت بدنی و دکترای ریاضیه.توی جزیره بالای اقیانوس آرام زندگی می کنه.

سومیش اینه اسمش گامبولیه،یه ضرب جهشی خونده و رفته دکترای فیزیوتراپی.توی جزیره ی وسط اقیانوس آرام زندگی می کنه.

و چهارمیش اینه اسمش شفتله،بچه خیلی خوبیه دکترای تئاتر داره.

اندرو:حتما ایشون هم در جزیره ی چپ یا راست اقیانوس آرام زندگی می کنه.

مرد زیرزمینی:نه  نه... این کلا توی فضا زندگی می کنه.

اندرو:من که زیاد مدارکشان را متوجه نشدم اما آقای مرد زیرزمینی می توانم بپرسم این مدارکی که عرض نمودید  یعنی تا چندم خوانده اند؟

مرد زیرزمینی:گفت خیلی خری!

اندرو:جانم؟

مرد زیرزمینی:هیچی...تحصیلات شما توی سرزمینتون به چی ختم می شه؟

اندرو:ما اول داریم ...دوم و سوم هم داریم.

مرد زیرزمینی:بعد همه چی را توی اول تا سوم یاد می گیرین؟

اندرو:آری  تازه باید بگویم که من تنها کسی هستم که در سرزمینمان تاسوم را خوانده ام.

مرد زیرزمینی:جون من؟ ...ببین اول شما همون کارشناسی ماست،دوم شما همون ارشد ماست و سومتونم هم دکترای ما.

اندرو:اَ یعنی من الان دکترم؟ اَ من چقدر درس خوانده ام!

مرد زیرزمینی:]قهقهه ای طولانی با خشم] آدرس را که بهت دادم می تونی بری.

[اندرو با ترس از صحنه خارج می شود.]

پنج

اندرو از طرف چپ صحنه وارد می شود. گویا به دنبال متخصصین آمده است.

اندرو:کمی به چپ بروم ده قدم به جلو بردارم . همانجا سرم را برروی زمین بگذارم و صداکنم آقای بوگندا...آقای بوگندا

[صدای بوگندا را از ته چاهی می شنویم.]

صدای بوگندا:بله

اندرو:درود برشما ،شما کجا هستید؟

صدای بوگندا:سلام. زیرپاهات!

اندر: [به زیر پاهایش نگاه می کند]اما زیر پای من هیچ چیزی نمی باشد.

صدای بوگندا:آخه من خیلی زیرم. توکی هستی؟

اندرو:بنده اندرو ادمینتوشارلین هستم پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا.

صدای بوگندا:مارتادنیدا کدوم گوریه؟

اندرو:نه آقا آنجا گورستان نیست سرزمینی است که همه آنجا زنده اند.

[بوگندا وارد صحنه می شود و پشت اندرو می ایستد. صورتی چرکین و لباسی  کثیف به تن دارد.]

بوگندا:خب حالا کی فرستادتت؟

اندرو:چه جالب صدایتان به زیر پایم نزدیکتر شد.

بوگندا:[به شانه ی اندرو می زند.]پاشو بابا زشته هرکی تو را با این وضعیت ببینه فکر بد میکنه

اندرو:[به پشت سرش نگاه می کند]واااااای
بوگندا:چیه بابا مگه جن دیدی؟

اندرو:صد رحمت به اجنه ها شما احیانا انسان هستید؟

بوگندا :نه بنده شغال هستم!

اندرو:هان گفتم انسان به این شکل و قیافه ها نیست ...وااااااای!

بوگندا:ای بابا چه مرگته؟

اندرو:اما چگونه شغالی هستید که مانند انسان ها کلام می گویید؟

بوگندا:پررو من بوگندام این وضعیتم هم به خاطر اینه که توی چاه فاضلاب مشغول تعمیر لوله های فاضلابی بودم که کسایی امثال تو پر از گه کردنش

اندرو:بعد در آنجا بهتان خوش می گذره؟

بوگندا:عجیب!جات خیلی  خالیه ... هر جایی که یه ردپا از آدم توی اون باشه کثیف ترین جاست. این جمله را از من توی کلت فروکن. نگفتی کی فرستادتت؟

اندرو:مرد زیرزمینی

بوگندا:پس کارت خیلی باید مهم باشه

 [ادامه ی گفتگو را موزیکال می بینیم.]

بوگندا:متوجه شدم من فردا صبح زود توی کاخم.

اندرو:بدرود پس منتظرتان هستیم[خارج می شود]

 

شش

اندرو از ته صحنه واردمی شود شاهد یک کلاس ایروبیک هستیم که افراد در حال ورزش اند. اندرو به میان آنها می رود. در حالیکه با دیدن حرکات آنها شگفت زده می شود سراغ قری یو را از آنها می گیرد و بالاخره به طرف قری یو که مربی آنان  است می رود.صدای موسیقی زیاد است و اندرو مجبور می شود با صدای بلند گفتگو کند.

اندرو:آقای قُری یو

قری یو:قِری یو...شما؟

اندرو: بنده اندرو ادمینتو شارلین هستم پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا

[قری یو دستور می دهد تا موسیقی قطع شود. پس از قطع موسیقی افراد در حالاتی که هستند خشک می شوند]

قری یو:خوش اومدین چه کمکی از دست من برمیاد؟

اندرو:ببخشید شما دلقک هستید[می خندد]؟

قری یو:] جا می خورد] بابات دلقکه من مربی ایروبیکم.

اندرو:اما پدر من پادشاه بودند.پدر پدر من نیز پادشاه بودند. پدر پدر پدرمن نیز پادشاه بوده اند پدر پدر پدر  پدر من نیز پادشاه بوده اند.پدر پدر پدر پدر پدر من نیز پادشاه بوده اند پدر پدر پدر پدر پدر پدر من نیز پادشاه بوده اند پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدر من..........

قری: اه بابا بسه فهمیدم جد در جد پادشاه بوده اید.

اندرو:اشتباه نکنید این پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدر من مانند شما دلقک بوده اند.

قری یو:گفتم من دلقک نیستم بعد چه جوری این پدر پدر پدر پدر پدر پدر شما دلقک بوده اند و بعدی ها پادشاه شدند؟

اندرو: نه نه اشتباه نکنید پدر پدر پدر پدر پدر پدر من پادشاه بودند پدر پدر پدر پدر پدر پدر پدر  دلقک بودند.

قری یو:]عصبانی می شود [خب بابا،همونابگو!

اندرو:قصه اش مفصل است اما خلاصه اش اینه که پدر پدر پدر پدر پدر پدر من یه هو پادشاه شدند و بعد به این ترتیب پدر پدر پدر پدر پدر و سپس پدر پدر پدر پدر و سپس پدر.........

قری یو:بر پدرت لعنت بابا ولمون کن!

اندرو:این را هم باید بگویم با این که پدر من دلقک نبودند اما دلقک ها را بسیار دوست داشتند.آقای قری یو بنده دایره ی لغاتم بسیار محدود می باشد . ایروتیک چیست؟

قری یو:ایروبیک! یه نوع ماسته که از شیر ببر می گیرن.

اندرو:هـ هـ پس شما در اصل ماست بند هستید.بعد میتوانم بپرسم شما چگونه شانه ی خود را اینگونه می کنید؟[حرکتی انجام می دهد]

قری یو:چگونه ؟

اندرو:اینگونه

قری یو:همین حرکت که  الان داغونش کردی یک ماه تمرین می خواد.

اندرو:اما ما خود یک حرکت بلدیم که هم زیباتر است هم مدت تمرین آن بسیار کمتر می باشد[قرمی دهد]

قری یو: بیش تر از این به خودت فشار نیار...کی تو را فرستاده؟

اندرو:مرد زیرزمینی

قری یو:پس حتما کار مهمی داری

[ادامه گفتگو به طور موزیکال دیده می شود.]

قری یو:اوکی اوکی من میام

اندرو:اوکی را بلدم همان قبول خودمان است.

قری یو:من صبح کاخم.

اندرو:بدرود...بدرود...

اندرود از صحنه خارج می شود

هفت

اندرو از سمت راست وارد صحنه می شود گامبولی درشت هیکل در گوشه ای از صحنه در حال آهنگری است گویا سم اسبی را نعل می کوبد.

اندرو:یادم باشد گفت هنگامی که با او صحبت میکنی با او شوخی نکنید چون دستش شل است

[به گامبولی می رسد]سلام.ببخشید در این حوالی کسی را بنام گامبویی می شناسید؟

گامبولی:گامبویی یا گامبولی؟

اندرو:نمیدانم فکر می کنم گامبولی درست تر باشد[با خنده]

گامبولی:[سیلی محکمی به او می زند]خودت را مسخره کن.

اندرو: ]شوکه شده است[ مگر گامبولی شما هستید ؟چقدر ابعادتان بزرگ است؟

گامبولی:[ سیلی محکمی به او می زند] دوست داشته که بزرگ بشه.

اندرو:[به گریه می افتد] چرا می زنید؟ من که حرفی نزدم.

گامبولی:[سیلی دیگری به او می زند.]می گم مسخره نکن.

اندرو: ] با گریه [من اندرو ادمینتوشارلین هستم پسر پادشاه مارتادیندا از طرف آقای مرد زیرزمینی آمده ام.

گامبولی: ]میخواهد به او سیلی بزند اما صرف نظر میکند]خوب زودتر بگو

اندرو:آخه شما اجازه نمی  دهید تاکلامی بگویم. دستتان بسیار شل و ول است.شما اینجا نعل اسبان را می کوبید؟

گامبولی:اسب و گاو و بز و آدم فرقی نمی کنه هرکی نعل بخواد برایش می زنم.

اندرو:احیانا کف پاهایتان را می توانم ببینم.

گامبولی:واسه چی؟

اندرو:می خوام ببینم برای خودتان نیز نعل زده اید؟

گامبولی:[سیلی محکمی به او میزند]

اندرو:باور کنید قصد شوخی با شما را ندارم شما میزان حساسیتتان بسیار زیاد است.

گامبولی:کارت را بگو....باید کارمهمی داشته باشی که مرد زیرزمینی فرستادتت.

[گفتگو را به صورت موزیکال می بینیم.]

گامبولی :اگه بقیه ی افراد خوب عمل کنند مشکلی ندارم میام.

اندرو:بسیار ممنونم

گامبولی :من صبح کاخم

اندرو:بدرود.........بدرود........

[اندرود از صحنه خارج می شود.]

هشت

اندرو عقب عقب وارد صحنه می شود شاهد صف طولانی هستیم که پشت درب یک دستشویی ایستاده اند.شفتل با لباسهای کثیف و پاره بر روی صندلی نشسته است و از افرادی که قصد ورود به دستشویی را دارند پول می گیرد. اندرو به میان این صف می رود وتحت فشار قرار میگیرد.

اندرو:دوستان هل ندهید بنده اینجا له شدم.

-  : اینجا همه چی هلیه، هل بده.

اندرو:من هل دادن بلد نیستم.

-  : باباکاری نداره که کافیه فقط زور بزنی.زوربزن.

[ناگهان صدایی شنیده می شود.]

اندرو:من که گفتم هل دادن بلدنیستم

[افراد پراکنده می شوند واندرو بلافاصله قصد ورود به دستشویی می کند]

شفتل:کجا؟

اندرو:خلا

شفتل:اِ ... من فکر کردم می خوای بری داخل هواپیما.

اندرو:اشتباه فکر کردید، با اجازه

شفتل:هو شه!

اندرو:هو شه را به اسب می گویند تا بایستد برای چه به بنده گفتید؟

شفتل: آخه سرت را مثل اسب انداختی پایین و داری کجا می ری ؟ ورود به این توالت پولیه .

اندرو : داخل موزه که نمی خواهم بروم .

شفتل : ببین حق الزحمه خالی کردنشا باید بدی .

اندرو : دوست عزیز ، برای امر مهمتری می خواهم وارد خلا  شوم .

شفتل : معتادی ؟!

اندرو : نه بابا دنبال آقای شفتل می گردم .

شفتل : بی شعوره بی نزاکت توی توالت ؟!

اندرو :آدرس را اینگونه داده اند .

شفتل : کی هستی ؟

 اندرو : اندروادمینتوشارلین ، پسر پادشاه سرزمین مارتادیندا

شفتل : منم شفتلم

اندرو: شفتل شما هستید ؟ اما شما الان باید بر روی صحنه های بزرگ یونان نقش آفرینی کنید . [ با صدای بلند]

شفتل : هیس ، چرا قیل وقال می کنی ؟

اندرو: بنده دایره لغاتم بسیار محدود است . قیل و قال چه هست ؟ [با صدای آهسته].

شفتل : بیخیال بابا

اندرو: چرا اینجا؟

شفتل : طرح جدید خدمت سربازی را می گذرونم ، مرزبانی را از اینجا شروع کردم تا برم اون بالا  بالاها

اندرو: شما مأمور حفظ مرزتوالت ها هستید ؟

شفتل : اوهوم ... حالا بگو کی فرستادتت؟

اندرو :آقای مرد زیر زمینی

شفتل : نه! ... پس حتماً کار خیلی مهمی داری .

[ادامه گفتگو به صورت موزیکال]

شفتل : خیالتون راحت باشه ، من حتماً میام .

اندرو: پس من فردا صبح منتظرتون هستم ... .بدرود .

شفتل : قبل رفتن بیاین یه توالت رایگان در خدمت باشیم .

صدای اندرو: بسیار ممنون عجله دارم، نوش جان .

اندرواز صحنه خارج می شود

نه

سارینا بر روی تخت پادشاهی نشسته است و مشغول تماشای دلقک هاست . در کنارش اندرو را دست و پا و دهان بسته می بینیم . کاملیا وارد می شود .

کاملیا : بانو سارینا ، بانو سارینا .

سارینا : چه شده است؟

کاملیا: متخصصین آمده اند ، اجازه ورود  می خواهند

سارینا : از مادر ماری چه خبر ؟...مطمئنی با قرصی که بهش دادی حالا حالا ها خوابه ؟

کاملیا: [بادستانش تقاضای سکه می کند] امیدوار باشید .

سارینا کیسه ی سکه ای به او می دهد .

سارینا : بیچاره مادرماری بدبخت که دوستی صمیمی همچون تو دارد .

کاملیا: متخصصین محترم می توانید وارد شوید .

باصدای شیپور تک تک  با حرکاتی عجیب و با همان لباس های قبیح شان وارد می شوند

متخصصین : درود بر شما بانوی محترم .

بوگندا: بوگندا

قری یو: قری یو

گامبولی : گامبولی

شفتل : شفتل

سارینا: به سرزمین ما خوش آمدید . درود بر شما متخصصین امور .

قری یو: اینم مثه بقیه شون مسخره حرف می زنه

سارینا: عرضی فرمودید ؟

بوگندا: چرا همتون یه جوری حرف می زنید ،مسخره و بی مزه .

سارینا : ایول شما هم خودی هستید ؟

متخصصین : بله ؟!

سارینا : می خواستم بگم شما هم عین من حرف می زنید .

شفتل : چه عجب تو این سرزمین یکی مثل آدم حرف زد .

سارینا : خیلی خیلی خوش اومدین... مطمئناً اندرو همه چیز رو واستون گفته ، همون جور که اندرو همه چیز را در مورد شما به من گفته

گامبولی: خانم می تونم بپرسم چرا مثل سگ افسارش را بستید ؟ [همه می خندند ]

سارینا : صلاح سرزمین حکم می کنه افسارش بسته باشه ، اینجوری کمتر چرند میگه ... این ماموریت برای این کاخ بسیار مهمه ، آبروی این سرزمین دست شماست . طبق قول و قرارمون  هر کدومتون پانصد سکه هدیه می گیرید .

ناگهان دو دختر زیبا رو که جام نوشیدنی به دست دارند وارد می شوند و نوشیدنی ها را به متخصصین تعارف می کنند

گامبولی : ببخشید از این ها هم هدیه می دین ؟ [اشاره به دختران ]

سارینا: هر چند تایی که بخوایین توی انبار کاخ داریم .

بوگندا : می شه کلاً کلید انبار را بدین ؟

سارینا : کلید انبار را هم خواستید می دهیم .

قری یو: [با اشاره به یکی از دختران می فهماند که شماره تلفن بدهد . ]

شفتل : [محودیدن آنها جام نوشیدنی را به جای نوشیدن بر روی زمین می ریزد .]

سارینا : باید بگم که این کاخ هر چی بخواین داره . فقط  قضیه را با آبرو حلش کنید .

شفتل : خیالتون راحت آبجی ، ما بخاطر شمام که بالاخره هم زبون ما هستی آبروتون را می خریم .

سارینا : ممنونم ... جسارت نباشه اما باید مقداری چهره تان راعوض کنیم .

متخصصین : مثلاً چیکار کنید ؟

گروهی ازآرایشگران کاخ وارد می شوند وبه سرعت وهمنوا با موسقی چهره ی متخصصین را تغییر می دهند .

گامبولی : سبیل من کو ؟ ...دوازده سال عمرم را گذاشتم تا اینقدر بشه.

قری یو : من دوتا اسپری چسب مو توی این مو خالی کرده بودم.

شفتل : می دونید شش سال بود موهام روکوتاه نکرده بودم حالا همه بچه تئاتریهای یونان بهم می خندن .

بوگندا: این دماغ من چقدر کوچیک شد ، روش جراحیتون چی بود ؟!

سارینا : کاملیا ، کاملیا

کاملیا : بله بانو

سارینا: متخصصین امور حاضر و آماده اند ! خسته ی سفر می باشند آنان را به استراحتگاهشان ببرید و هم چنین حمام را برایشان آماده کنید. در ضمن خیاط کاخ را بگویید تا اندازه ی آنها را بزند و تا شب هنگام لباس های سفرشان را تحویل دهد .

کامیلا : به روی چشم بانوی من

سارینا : متخصصین محترم مزاحم وقتتان نمی شوم ...

قری یو : می گم نمی شه قبل رفتن ، به انباری که گفتید یه سری بزنیم .

سارینا : کاملیا انبار را هم نشانشان دهید.

متخصصین خارج می شوند .

ده

صدای هواپیما شنیده می شود و صحنه همزمان باآن به فضای اجلاس تغییر می کند . صندلی های بسیار وارد صحنه می شود و رو به تماشاچیان ردیف می شود . افراد دعوت شده به مراسم یکی در میان بر روی آنها می نشینند . همزمان با تغییرات ، صدای افراد را می شنویم

صدای گامبولی : فکرش رو می کردید یه روزی اینقدر همین جوری و بیخودی سوار یه هواپیمای اختصاصی بشیم .

صدای قری یو : نه اینقدر همین جوری و بیخودی .

صدای شفتل : الآن سرنوشت یک سرزمین در دست ماست [با بیانی رسمی ].

صدای بوگندا: بابا بیخیال ، بچسب به این همه رفاه و آسایش ، با سکه های زرین احمق های مارتادیندایی

صدای شفتل : اگرآنها احمق اند پس ما که رفاه وآسایشمان در گرو سکه های زرین یه مشت احمقه از آنها احمق تریم ]با بیان  رسمی تر[

صدای بوگندا: جون شفتل ولمون کن ، دوباره شروع نکن هنری مُنری حرف بزن .

صدای قری یو : به نظرتون چقدر سکه فرت کردند که این هواپیما را بخرن؟

صدای گامبولی : فرتا

صدای شفتل : نه بابا بیش تره

صدای بوگندا: فرتی فرتا!

صدای شفتل : بیش تر

صدای قری یو : فرتو فرتی فرتا .

صدای شفتل : بروبالا

صدای گاملولی : فرتا فرتوفرتی فرتا؟

صدای شفتل : نه دیگه اینقدر !

صدای بوگندا:پس یه کم پایین تراز فرتا فرتو فرتی فرتا .

صدای شفتل : درست همین قیمت

صدای قری یو : این پول ها را از کجا میارن ؟ تازه پولهاشون همه اش سکه اس ، روزبه روز ارزشش بالاتر می ره .

صدای گامبولی : احتمالاً ارثیه ی آبا اجدادیشونه .

صدای بوگندا: بعد آبا اجداد شون از کجا اینقدر پول داشتند ؟ !

صدای خلبان : مسافرین محترم ، متخصصین سرزمین مارتادیندا به سرزمین اقطاریوس خوش آمدید .

ناگهان متخصصین با یک فرم حرکت منظم و با سرعت وارد صحنه می  شوند ، قصد ورود به سالن اجلاس و نشستن بر روی صندلی ها را دارند .

- : خوش آمدین شما؟

قری یو : قری یو

گامبولی : گامبولی

شفتل : شفتل

بوگندا: بوگندا

متخصصین باهم : متخصصین سرزمین مارتادیندا

- : خیلی  خیلی خوش آمدین ، خیلی وقته مراسم شروع شده، چرا اینقدر دیر ؟!

گامبولی : راستش توی راه پنچر کردیم .

-: مگه با هواپیما نیومدین ؟

بوگندا: احمق اگه میخوایی دروغ بگی لااقل تابلو نگو...چرا خانوم... ایشون کمی شوخ و بی مزه و ....

قری یو: لیم تشریف دارند ! راستش ما کمی پشت درب دستشویی هواپیما گیر کرده بودیم .

-: یعنی چی ؟

قری یو : ببینید این هواپیما با بقیه هواپیما ها فرق می کرد و درب خروجی اش از توی دستشویی اش باز می شد . خوب موقع خروج ما، یکی توی اونجا اسیر شده بود .

-:وای حتماً فشار سختی را متحمل شدید!

شفتل : نه خانم نگذاشتیم کار به فشار بکشه ، گه زدیم به کف هواپیما !

-:حتماً دارین شوخی می کنید .

شفتل : به نظرتون ما با شما شوخی داریم ؟

-: ]جامی خورد[ خب خیلی خیلی خوش آمدین . این ظروف حاوی اغذیه تون هست ، این ژتون برای میز میوه ، این ژتون هم برای میز آب میوه واین ژتون هم برای میز ...

بوگندا: پوست میوه [باخنده]  

-: نخیر برای ورود به ضیافت شام .

قری یو : خانم حالا که اینقدر توجیک و پوک هم رفتیم و حرفهای پشت پرده و جلوی پرده و زیر و بالاش را با هم گفتیم ، می تونم بپرسم شام چیه ؟

-: [متعجب ] دوازده نوع غذاست .

قری یو: کباب هست ؟

-: بله

بوگندا: کوبیده یا لقمه ای ؟

-: هر دو

شفتل : زغالی یا با فر؟

-: هر دو

گامبلولی : گوشت چی هست ؟ من به گوشت گاو و گوسفند و بز وشتر و آهو و تمساح و نهنگ و ماهی و پلنگ حساسم .

قری یو : به چی حساس نیستی ؟!

گامبولی : آدمیزاد

شفتل : گیرت میاد ؟

گامبولی : نه بابا لا مذهب کم یاب شده .

-: خب شما می تونید چیزهای دیگه ای بخورید .[ به ساعتش نگاه می کند] اگه دوست دارید می تونید سری هم به اجلاس بزنید .

بوگندا: اِ راست می گه ... خوب شفتل برگه های سخنرانی مون را بده .

شفتل : برگ سخنرانی ؟... مگه دست من بود ؟

گامبولی : جاگذاشتی ؟

قری یو : دوباره  رفتی تو فضا و یه چیزی گم کردی ؟ حالا چیکار کنیم ؟

]مکث و سکوت[

شفتل : نمی دونم چی بگم[مردّد]  بهتره بریم یه گوشه ای بتمرگیم و هیچی نگیم .

گامبولی : این همه راه اومدیم و هیچی نگیم ؟ ما اصلا اومدیم که حرف بزنیم گاگول!

بوگندا: حالا که این گه زده به همه چی !

قری یو: مجبوریم خودمون را توی جمع نشون ندیم .

متخصصین به روی صندلی ها می نشینند و بلافاصله شروع به خوردن کیک های درون ظروف می کنند .

مجری : ضمن خوش آمدگویی به متخصصین محترم سرزمین مارتادیندا...

افرادی که نشسته اند بر می گردند و به متخصصین می نگرند. متخصصین جا می خوردند و در حال کیک خوردن دهانشان باز می ماند.

مجری : چون در انتهای مراسم هستیم و سخنرانی همه ی نمایندگان متخصصین سرزمین های مختلف به اتمام رسیده ، دعوت می کنیم از نماینده ی محترم متخصصین سرزمین مارتادیندا تا برای ایراد سخنرانی به پشت تریبون تشریف بیارن .

متخصصین مات و مبهوت به چهره یکدیگر می نگرند  

قری یو : شفتل پاشو .

شفتل : من برای چی ؟

بوگندا : عمه ی من بود برگه ی سخنرانی را گم کرد ؟

مجری : نماینده ی عزیز

-: فکر کنم رفته گل بچینه ![جماعت می خندند ]

گامبولی: پاشو پس ،آبرومون داره می ره

قری یو : مگه خودت نمی گفتی تخصص من همیشه در امور سخت و دشوار به داد انسانها می رسه

شفتل : بابا من یه شعاری دادم حالا !

مجری : برای بار دوم نماینده ی محترم .

-: رفته گلاب بیاره [ جماعت می خندند .]

بوگندا: بابا پاشو یه گلی به دیوار بمال و بیا ، پاشوپس !

مجری : برای بار سوم

شفتل : بله ،بله

-: [جماعت تشویق می کنند .]مبارکه ، مبارکه

شفتل به پشت میکروفون می رود .

مجری : باید خدمت نماینده محترم عرض کنم این مدتی که نبودید در مورد یکی از مسائل مهم روز دنیا بحث های بسیاری شد . عشق ! موضوع مورد بحث ما عشقه . ما دو جوان داریم که ادعا می کنند عاشق همدیگه اند ، اما آقای پایتاس معتقدند اینها عاشق هم نیستند . بخاطر همین تصمیم گرفتند با برگزاری این اجلاس بزرگ و با استفاده از متخصصین زبده، بی عشقی آنها را اثبات کنند. اما تا این زمان هیچ نماینده ای موفق به این امر نشده . حالا منتظر سخنرانی شما هستیم تا شاید شما این قفل را بشکنید . حتماً می دانید که آقای پایتاس به سرزمینی که توی اینکار موفق بشه نگاه ویژه ای می کنند .

شفتل : سلام [صدای میکروفون قطع شده ] صدا نمی آید ، الو ،الو ،الو ، الو  [مجری میکروفونش را به شفتل می دهد تا صحبت کند اما میکروفون مجری نیز قطع شده ] الو ، سلام ، پس اینم که قطعه ... مهم نیست [صدایش را بلند می کند ] سلام دارم خدمت همه ی متخصصین محترم ، ببخشید آقای پایتاس کدومند؟

مجری: [صدایش بسیار کم است ] شما حضور نداشتید ما عرض کردیم آقای پایتاس ... [جماعت اشاره به کم بودن صدای مجری می کنند].

شفتل : بلند تر صحبت کن ، همچین تئاتری و سرحال [ناگهان میکروفون وصل می شود.] بیا شانست گفت

مجری : بله ... شما حضور نداشتید بنده عرض کردم که آقای پاتیاس یک ملاقات بسیاربسیار مهم با ملکه ی سرزمین شوتی ها داشتند و بسیار عذر خواهی کردند که حضور ندارند .

شفتل : یعنی صاحب مراسم خودش نیست ؟ عکسش را هم ندارید ببینیم چه شکلی اند؟

کجری : نه متاسفانه

شفتل : خوب باشه [مکث] گفتید موضوع مراسم عشقیه ؟!

مجری : نه نه در مورد عشق هستش ، نه عشقی !

شفتل : بعد از ما می خواهید ثابت کنیم که عشقی بین این دو جوان وجود نداره ؟!

مجری : بله بله

شفتل : مگه مرض دارین ؟

مجری : بله؟!

شفتل : شما این همه متخصص راکشیدیداینجا درمورد مسائل روز صحبت کنید یا دور هم مسابقه راه بندازید که بین دو نفر را به هم بزنید ؟

مجری : خوب مگه به روزتر از مسائل عشقی وجود داره ؟

شفتل : وقت من و همه ی متخصصین ارزشش بیش تراز اینه که به مسائل عشقی مردم بپردازیم  [جماعت تشویق می کنند] آیا دغدغه ی جوامع ما کلمه ی سه حرفی است بنام عشق ؟[جماعت تشویق می کنند.] آیا اگه مادر بزرگم به پدر بزرگم و پدر بزرگم به مادر بزرگم یا مامانم به بابام و بابام به مامانم یا دادشم به زن داداشم و زن دادشم به داداشم یا خواهرم به شوهر خواهرم و شوهر خواهرم به خواهرم یا عموم به زن عموم و زن عموم به عموم یا عمه ام به شوهر عمه ام و شوهر عمه ام به عمه ام یا خاله ام به شوهر خاله ام و شوهر خاله ام به خاله ام یا دایی ام به زن داییم و زن داییم به دایم عشق می ورزه ، اینقدر مسئله ی مهمی است که باید ریشه یابی بشه و در موردش این همه ......

مجری: نماینده ی عزیز [در گوش شفتل چیزی می گوید .]

شفتل : الان در گوش بنده گفت  مراقب باش در این جمع متخصصین سرزمین خانه خراب کن ها هم هستند .

مجری : چرا گفتی ؟

شفتل : من یک تئاتری هستم ! تئاتری ها همه جا و در هر موقعیتی صداقت خودشون را دارند . [جماعت تشویق می کنند] شما لطف کنید برید پایین و بزارید بنده به ارائه خودم بپردازم ... و اما شما دو جوان ، بالاجبار و بخاطر مسائل امنیتی ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصادی ، ورزشی و هم چنین غیر امنیتی  غیر اجتماعی غیر سیاسی  غیر اقتصادی و غیر ورزشی سرزمینم ، مجبورم ثابت کنم که شما عاشق هم نیستید .

پسر: به همین خیال باش ، قبل تواینقدر این بالا اومدند و با فک کشیده برگشتند پایین .

دختر: من نمی گذارم هیچ کس عشقم رو زیر سوال ببره .

پسر: ببین آقا من عاشق این دخترم و به محض اینکه از این مراسم کوفتی بیرون برم باهاش ازدواج می کنم .

دختر : من عاشق این پسرم و اینقدر عاشقشم ،عاشقشم ، عاشقشم ، عاشقشم ، عاشقشم ! حتی مهمون هامون را هم دعوت کردیم ، همه چیز آماده است .

 قری یو : ببخشید خانم شام عروسی چیه ؟ [ از میان جمعیت داد می زند ]

جماعت می خندند .

 شفتل : من از دوستانم ، آقایان دکتر بوگندا دکتر قری یو و دکتر گامبولی دعوت می کنم که به اینجا بیان تا به کمک هم و با یک شیوه ی موثر بتونیم عشق این دو جوان را بررسی کنیم .

جماعت به طرف آن سه برمی گردند و آنها بالاجبار به بالای صحنه  می روند .

شفتل : [ میکروفون را قطع می کند .]دیگه به این میکروفون نیازی نیست ! ما با صدای خودمون و نه با صدایی که از مترها سیم می گذره با شما صحبت می کنیم ... شاید این دوجوان واقعاً عاشق همدیگه اند .کاش می دانستم که چرا جناب آقای پایتاس اصرار به اثبات نبود عشق میان این دو را دارند . اما این را خوب می دانم که ایشان از مدّبرترین پادشاهان این کره خاکی است .

شفتل در گوشی با همکارانش صحبت می کند و برای آنها توضیح می دهد که چکار کنند

 پسر : خوب حالا ما باید چیکار کنیم ؟ بگیم چند سالمونه؟ چطوری با هم آشنا شدیم ؟ چند دوره تخصصی گذروندیم ؟

گامبولی : [گویی جوگیر شده است ] مانیاز به هیچ کدوم از اینها نداریم ، ما با کمک دوستان و استاد مسلم عزیزمان آقای شفتل با یک سری حرکات نمایشی از شما توضیح می خواهیم و با این کار احساس درون شما را کشف می کنیم .

 دختر : هوو ... این کار حوصله بر و بی فایده اس .آرایشم بیات می شه .

قری یو : چه مصیبتی

 پسر: ممکنه نتونم همه چیزایی که توی دلمه بگم ،اما مطمئنم شما را هوس می اندزام عاشق بشین

 بوگندا : شب درازه !

دختر : بله ؟

شفتل : می گه جوجه را آخرزمستون می شمرن

گامبولی : به


مطالب مشابه :


دانلود نمایشنامه کوتاه (2)

هنر ششم - دانلود نمایشنامه کوتاه (2) - اولین نشریه مجازی دانشگاه تربیت معلم تهران (کانون




یک نمایشنامه کوتاه

تسبیح - یک نمایشنامه کوتاه - آنان(شهدا) که رفتند کاری حسینی کردند.حال ای برادر و خواهر خوبم ما




نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص

نمایشنامه - نمایشنامه صحنه ای کمدی با موضوع خاص برای آدم های خاص - طنز پرداز و نمایشنامه




نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود

دانلود نمایشنامه های حامد مربوط صادق - نمایشنامه طنز خیابانی : حامد بابا نامزد می شود




نمایشنامه

نمایشنامه و مهم می باشد .مواردی مثل طنز ،تعلیق کوتاه شده "آموزش سینما و تئاتر




نمایشنامه ی صابون

ترانه های کودکان - نمایشنامه ی صابون - شعر و سرود و داستان برای کودکان و نوجوانان




خلاصه 50نمایشنامه ایرانی

مرجع تخصصی نمایشنامه نمایشنامه های طنز و نمایشنامه های کوتاه.




برچسب :