رمان ثمره انتظار

فصل اول (ثمره ومیثاق)کوله ءورزشی رو دوشیمو از این شونه به اون شونه میکنم صدای سوت ویه متلک _(ماشششششالله )سرمو برمیگردونم دوباره یه پسر ریزه میزهءدیگه ویه متلک دیگه (مرسی هیکل )اعصابم بهم ریخته بود.. اگه میثاق منو میدید چی ؟؟حتما دوشقّه ام میکرد ....دوباره یه پسر دیگه که از قصد داشت تو شیکمم مییومد آشغالها ....اخه به تیپ من میخوره که اینکاره باشم ؟مقنعمو رو سینم مرتب میکنم ....هیکل درشت داشتن خیلی سخته یا باید مراقب باشی از پشت مانتوت به تنت نچسبه یا باید مدام دستت به مقنعه ات باشه تا سینه هات زیاد تابلو نشه اووووف ....خدایا چی میشد من تو انگلیس یا امریکا بدنیا می اومدم که مدام تنم نلرزه وناراحتی روانی نگیرم ؟سوت بعدی از بیخ گوشم گذشت ......دستامو رو بند ساک مشت کردم خدا کنه میثاق پیداش نشه..... هر چند شانس ندارم که ......هر بار که مسابقه داشتم مثل جن ظاهر می شد*******************به ساعت تو ماشین نگاه کردم.....وای یک شد..... خداکنه هنوزراه نیفتاده باشه.....اخه من نمیدونم چرا باید یه دختر بره سراغ ورزش؟ اونم والیبال؟ آخه مگه قحطی رشته است ؟خوب برو ژیمناستیک که هم باریک بشی و هم ظریف ...حالا درسته که هیکلش خیلی باحاله ولی این دلیل نمیشه که بخواد این رشتهءمزخرفو ادامه بدهاَاااَاااااااااه مدرسه تعطیل شده ....دستمو رو بوق گذاشتم -دجون بکن.... برو....برو ااَاااااه چرا راه نمیره ؟اینم از شانس منِ.... یه امروز که میخوام زود بیام این رضای نفهم باید گیر بده بهم دم مدرسه قل قله بود ....ماشینو ماشین وپسرهای متفاوت ودخترهای اونیفرم پوش به هر طرفی سرازیر میشدن صدای قه قهءدخترهاومتلکها ونیش باز پسرها رو مخم بوداخه این چه وضعِ مملکته ؟همون جای همیشگی رو نگاه کردم .... نبود....نه نبود ...مثل همیشه سر خود پا شده رفته دوباره عصبانی شدم.... خوبه زنگ زدم و گفتم که صبر کنه... نگاهم رو دخترها میچرخید .....خوشبختانه پیدا کردن قدو قامت ثمره تو اون جمعیت کار آسونی بود هیکلش از دور چراغ میزد دستمو دوباره گذاشتم رو بوق ...بوق ...بوق ...برو دیگه ...دِ جون بکن آها اوناهاش ...پیداش کردم کنارخیابون پارک کردم ودزدگیرو زدم ...چشمم بهش بود با اون مانتوی تا زیر زانو واون مقنعهءبلند واون کفشهای ساده بازم تحریک کننده بود ....ای خدا چرا باید از بین این همه دختر ....دختری که من عاشقشم این قدر آس باشه؟یه پسراز کنارش رد شد ودرگوشش چیزی گفت..... فکم منقبض شد با اینکه خیلی وقته دارم این چیزها رو میبینم ولی هنوز برام عادی نشده نمیتونم قبول کنم کسی بهش متلک بندازه سرش پائین بود ....دنبالش دوئیدم وبازوشو گرفتم با مشت گره کرده و چشمهای خشمگین برگشت به سمتم -ولم کن عوضی ...اِ ...تویی؟رنگش سفید شد ...خشمش رفت وجای خودشو به ترس داد-مگه زنگ نزدم به خانوم شفیعی گفتم وایسی ؟پس چرا صبر نکردی ؟سرشو انداخت پائین وبا همون استایل مخصوص خودش گفت -صبر کردم نیومدی گفتم مامان نگران میشه -راه بیفت تو ماشین راجع بهش حرف میزنیم مثل بچهءادم سوارشد ..خون خونمو میخورد دوباره چادرشو سر نکرده بود.... هزار بار باهاش بحث کرده بودم ولی نه.... نرود میخ اهنین در سنگ ....حرف تو گوشش نمیرفت ..غریدم -چادرت کو ؟روش به سمت خیابون بود وچیزی از نیم رخش معلوم نبود -با تواَما ....میگم چادرت کو؟ چرا سرت نکردی ؟بازم سکوت.. قاطی کردم.... راهنما زدم و کنار خیابون تو یه جای خلوت پارک کردم..... بازوی عضلانی شو که از زیر مانتوی طوسی مدرسه هم معلوم بود گرفتموبه سمت خودم برش گردوندم -وقتی دارم باهات حرف میزنم به من نگاه میکنی ....شیر فهم شد ؟بازوشو با غیض کشیدو گفت -چرا شیر فهم ؟بگو خر فهم شد ....من که آدم نیستم.. خرم... حیوونم که باید زد تو سرم ....هزار بار گفتم برای بار هزارویکمین بار میگم نمیپوشم ....من از چادر بدم مییاد همینی که هست میخوای بخواه ...نمیخوای نخواه -منم هزاربار گفتم برای بار هزارو دومین بار میگم با این هیکل وقدوقواره حق نداری با مانتو بگردی .-دلم میخواد.... اصلا تو چکاره ای ؟پوزخندی زدم وگفتم _-خوبه خودت بهتر میدونی که همه کاره منم .مسئول تو منم . شوهر تو منم .مالک زندگی تو منم .پس مثل بچهءادم ،حرف گوش کن ویه کاری نکن شاکی بشم و نزارم درستو بخونی ....میدونی که دایی رو حرف من حرف نمیزنه تا اینجا هم که خوندی به خاطر گل روی من بوده... هر چند اونقدر نمک نشناسی که یه وقتهایی از این که وساطتتو کردم از دست خودم شاکی میشمدوندوناشو رو هم سائیدوروشو ازم برگردوند.... خودمم از این لحن صحبت کردن خوشم نمی یومد ولی اگه جلوش در نمی اومدم کارخودشو میکرد سرتق وخودسربود وحرف کسی مخصوصا ....منو نمیخوندبه نیم رخ عصبانیش نگاه کردم... دلم پر شد از مهرش... وقتی این جوری ساکت میشدولب ورمیچید میخواستم یه لقمهءچپش کنم ثمره یه صورت معمولی داشت ابروهای دخترونه چون تو خونوادهءما دختر جماعت حق ابرو ورداشتن نداشت هر چند...... بعضی ها زیر آبی میرفتن وفکر میکردن ماها نمیفهمیم اره داشتم میگفتم .....یه بینی گوشتی معمولی که تو صورتش مینشست نه خیلی بد بود نه خیلی عالی .....چشم وابروی مشکی وپیشونی نه بلند ونه کوتاه تنها چیزی که مشخصهءصورتشِ.... لبهای درشتش بود..... نمیگم قلوه ای... چون نبود.... فقط میتونستم صفت درشت رو به کار ببرم صورتش خیلی عادی بود.... حتی اون لبهای درشت هم نمیتونست جز من کس دیگه ای رو جلب کنه ولی هیکلش.......وای محشر بود... عالی.... به معنی واقعی کلمه ..........چهارشونه و قد بلند بود فکر میکنم قدش حداقل صدو هفتاد وپنج رو داشت ... تخت سینهءپهن وبازوهای عضلانی که وقتی دست به سینه میشد چشمهارو خیره میکرد ومتاسفانه این کار جزو عادات لاینفکِ ثمره بود از پائین تنشم حرف نمیزنم که ناخوداگاه فکرمو منحرف میکرد ومن شدیدا از این کار حذر میکردم هیکل ثمره درجه یک بود.... نه اینکه فکر کنی یه زن گنده ءافریقایی تو ذهنت بیاد نه ...یه دختر ایرونی رو ببین با یه هیکل بی نقص عضلانی که وقتی با یه گردن خوش تراش ویه غرور خاص همراه بشه میشه معنیِ کلمهءثمره لعنتی .....هر وقت که تو خیابون راه میرفت تمام چشمها به سمتش میچرخید حتی با همون تیپ ساده ومعمولی هم طرفدار داشت هرچند اونقدر جذبه پشت اون چشم وابرو خوابیده بود که همه درحد چند تا متلک بهش نزدیک میشدن ولی خوب اینم یه نوع مزاحمت بود دیگه ......که متاسفانه برام اروم وقرار نمیذاشت از فکر ثمره یه لبخند پت وپهن اومد رو لبم ........این دختر مال من بود ...زندگی من بود... برخلاف اینکه میگفتم من مالکش هستم اون مالک روح وتنم بود... همه چیز من مال ثمره بود خودشم اینو میدونست ولی دریغ از یه ارزن محبتمیخواستم با مشت توی اون چونهءشیش تیغه اش بکوبممن نمیخوام چادر سرم کنم مگه زوره ؟خدایی اگه رو بابا نفود نداشت وتهدید نمیکرد که مانع ادامه تحصیلم میشه عمرا ازش حساب میبردم ....پسرهءجفنگ آخه یکی نیست بهش بگه بابا اگه من تورو نخوام حسابم چیه؟مدام برای خودش میبره ومیدوزه با یاداوری اینکه ممکنه پسررو دیده باشه لبمو گاز گرفتم ویه خندهءمزوّرانه زدماره فکر کنم پسره رو دیده .......حتما دیده که جوشی شده وگرنه ده دفعه اومده دنبالم و من رو بدون چادر دیده وهیچی هم نگفته سعی کردم اون لبخند گل و گشادرو از رولبم جمع کنم ولی مگه میشد..... اصلا من مریض روانی بودم..... حرص دادن میثاق یکی از تفریحات سالمم بود که ناجور بهم مزه میداد با خودم گفتم حقشه..... حتما وقتی دیده کلی رگ غیرتش باد کرده دوباره یه لبخند محو نشست رو لبم به جهنم..... بزار اونقدر حرص بخوره که کبود بشه پسرهءالدنگ لبمو گاز گرفتم ....حالا همچینم الدنگ نبود یعنی اصلا الدنگ نبود...نیشم بسته شد وعذاب وجدان گرفتم متاسفانه سرجمع میشد گفت برای یه مرد زندگی زیاد از حد خوب بود ولی خوب ....من دوستش نداشتم ازهمون کوچیکی که اسمامو ن و روهم گذاشتن یه جورایی تَوَهُم مالکیت ورداشتمدام امرونهی... مدام مراقبت بیش از حد ...همه جا اسم من زیر سایهءاسم اون بود... ثمره ومیثاق همه جا با هم بود... اَاااااااه آخه این چه رسم مزخرفی بود که تو ایل وتبار خاندان انتظار فقط خِفت من یکی رو گرفته ؟اخه یکی نیست بگه .....کی دیگه تو این دوره زمونه اسم رو دخترش میزاره که بابای ما رو حساب عِرق فامیلی رو من گذاشت ؟یادمه ازهمون کوچیکی با اینکه نیم مثقال وزن ونیم وجب قد داشتم .... جلوش درمی اومدم .....انگار همیشه دوست داشتم باهاش مخالفت کنم ذات عصیان گرم قبول نمیکرد که زیر یوق یه ادمی که همش نه سال ازم بزرگتر بود برم همیشه هر چی میگفت برعکسشو انجام میدادماون میگفت شب ِ من میگفتم الا وبلا روزِ... اون میگفت ماست سفیده من با هزاران هزار دلیل وبرهان الکی میگفتم سیاهه.....اِی اِی اِی چه زود گذشت یادمه تازه به کلاس اول راهنمایی رفته بودم که زندگی من از این رو به اون رو شد ....می پرسی چه جوری؟ بزار برات بگم ...عرضم به خدمتتون که ....تقریبا دوماه از شروع سال تحصیلی گذشته بود که چشمم به جمال کاپیتان تیم والیبال مدرسمون افتادقد بلند ترین وهیکلی ترین دانش اموز مدرسه بوداون موقع سوگند یه سال از من بزرگتر بود ودوم راهنمایی درس میخوند یلی بود واسهءخودش با معرفت بود وتریپ مرام روزهای اولی که میدیدمش تو حیاط داره والیبال بازی میکنه، غرق بازی خوب وپرشهای عالیش میشدمکم کم به خودم اومدم ودیدم که سوگند شده بت من همه جا چشمهام دنبالش بود مخصوصا که خیلی بچهءباحال وبامعرفتی بود وهمه یه جورایی هواخواهش بودن سر تا ته مدرسه یه سوگندمیگفتن وده تا از بقلش میریخت یه گروه نوچه داشت که همیشه همراهش بودن اِند مرام ومعرفت بود وخدای رفاقتکم کم از هر چیزی که منو شبیه سوگندمیکرد کپی برداری میکردم.... تیپ ،قیافه ، طرز صحبت .... استایل ....خلاصهحتی یادمه با اون سن کمم برخلاف نظر بقیه پاموتو یه کفش کردم و گیر دادم که میخوام برم این رشته رو یاد بگیرمبابام که همون اول یه نهءقاطع گفت وخودشو راحت کردهرچی عزّو جز کردم قبول نکرداون جا بود که برای اولین بار دست به دامن میثاق شدم وبر خلاف انتظارم که فکر میکردم عمرا میثاق بتونه بابامو قانع کنه بابا قبول کرد که یه دوره توتابستون برای یادگیری برم وای نمیدونید چقدر خوشحال شدم اصلا انگار دنیا رو به هم داده بودن اونقدر ذوق داشتم که همون جا پریدم تو بقل میثاق ویه ماچ ابدار از لپاش گرفتم ههههه خودشم کُپ کرده بود سال دوم راهنمایی رو درصورتی شروع کردم که بعد از کلی تمرین وممارست وارد تیم مدرسه شده بودم وعلنا یکی از یارهای همیشگی سوگند چقدر تو اون دوسالی که زیر دستش اموزش میدیدم کمکم کرد.... هنوز که هنوزه اسطورهءمن سوگندِ ...هرکاری هم که میخوام انجام بدم اول عکس العملهای سوگند تو ذهنم نقش میبنده وبعد تصمیم میگیرم الان هم تمام مخالفت ولجبازی هام با میثاق به خاطر این که داره بهم زور میگه وگرنه خیلی پسرآقاییه سال سوم از سوگند جدا شدم ...اون رفت ومن شدم کاپیتان تیم وجایگزین سوگند.... تمام موفقیتم رو مدیون سوگند بودم وحالا شده بودم سوگند دو همون کارهاو همون مرام .....همون حرکات وهمون شخصیت ..... همون تیپ وهمون استایل..... اصلا دیگه من نبودم .....سوگند بود که به جای من حرف میزد .....به جای من بازی میکرد .....به جای من میپرید واسپَک میزد کم کم که بزرگتر وبالغ تر شدم قد کشیدم واز اون دختر ریز نقشِ کوچولو موچولو تبدیل به یه دختر قد بلند وتو پُر شدم مثل یه ققنوس که از خاکستر وجودش یه ققنوس جوون وزیبا سردراورده.... شدم یه شخص جدیدهمون موقع ها بود که زمزمهءبدن سازی رفتن میثاق واشتیاق شدیدش برای وزنه زدن..... وِلوله انداخت تو خاندان انتظارتازه از سربازی اومده بودو با اون کلهءکچلش کارصبح تا غروبش شده بود دمبل زدن یادمه من که رفتم کلاس اول دبیرستان میثاق هم باشگاه خودشو راه انداخت وشد همه کارهءباشگاه بدنسازی( ثمره )اااااااااااوغ ....حالم از این کارهای چندشش بد میشه اخه یعنی چی که اسم باشگاهشو گذاشته ثمره ؟خلاصه ....هردومون رشته هامونو ادامه میدادیم ومیثاق شده بود یه بدنساز حرفه ای که هرروز تیکه های شیکمش درشت تر وبرجسته تر از قبل میشد با استعداد خدادادی که تو بدن هر دومون بود شدیم دوتا از خوش هیکل ترین های فامیل به جز اسمهامون که کنار هم بود هیکلهامونم با هم ست شده بود.... خدا وکیلی که بعداز سه سال حظ میکردی سینهءستبر میثاق رو با اون لباسهای جذب دختر کشش ببینی اون هم مثل من اونقدر خودشو درگیر رشتهءورزشیش کرد که چند تا مدال گرفت وافتخارش شد مقام اولی کشور چقدر اون روز خوشحال بود.... دیوونه اولین جایی که بعد از مدال گرفتن اومده بود خونه مابود اخه یکی نیست بگه خنگ خدا مثلا میخوای با این کارها دلمو بدست بیاری ابله ؟صدای زمزمه اش منو از گذشته کشید بیرونصدای زمزمه اش منو از گذشته کشید بیرون -ثمره ؟ثمره خانم؟قهری باهام خانمی ؟ااااااااه دوباره منت کشیش شروع شد .....اخه بچه..... تو که قاطی میکنی ودودقیقه بعدهم میای منت کشی .....خوب اون فکت و ببند واینقدر خودتو کوچیک نکن چشمام درخشید... حالا نوبت من بود که بخوام تلافی کنم با خشم برگشتم وگفتم -ببین میثاق هزار بار بهت گفتم بازهم میگم ... من همینی هستم که میبینی.... قیافهءمن ،هیکلِ من شکل و شمایل من همینه .اگه خیلی ناراحتی من ازخدامه که تو یه نفر دست از سرم برداری وبری رَد کارت .من چادر سرکن نیستم .همین که با این سن وسال وتو همچین محله ای این مانتو وشلوار ومقنعهءمسخره رو سرکردم خیلیه .بیشتر از این ازم توقع نداشته باش .چون اون وقته که چشمم رو، رو همه چیز میبندم واز فردا باهمون تیپ سابق میرم مدرسه به من ربطی نداره که پسرهای ایرونی هیکل درشت ندیدن ودم به دقیقه یه چیزی بارم میکنن عصبانی شد ؛-اره به تو ربطی نداره.... ربط پیدا میکنه به سوپوره محله خوب گوشاتو بازکن ثمره . راجع به هر چی کوتاه بیام راجع به این کوتاه نمییام باید چادرتو سرکنی همین که گفتم والسلام -من هم بهت گفتم چادر سرن-م- ی-ک-ن-م.....بهتم بگم.... اگه بیشتر از این گیر بدی مانتومم تا بالای زانوم کوتاه میکنم میدونی که این کارو میکنم -توغلط میکنی ...دستی تو موهاش کشید وراهنما زد -اینجوری نمیشه .باید با دایی یه صحبت اساسی کنم تو درست بشو نیستی .شاکی شدم بازم از نقطه ضعم داشت استفاده میکرد_اصلا من نمیفهمم تو سر پیازی یا ته پیاز ؟تورو سننه؟-ای بابا مثل اینکه باید صد دفعه یه حر ف وبه تو زد .....درسته که اسمت تو شناسنامم نیست ولی عالم وآدم میدونن تو به نام منی .زن منی .پس بی خودی جفتک ننداز وبیشتر از این عصبانیم نکن -این تویی که مدام باید یه حرفو بهش زد .....این تویی که مدام داری با اعصاب من بازی میکنی ......چرا حالیت نیست خسته شدم ...همش گیر... همش غُر... همش دستور... بابا بفهم... منم ادمم...دلم میخواد مثل بقیه باشم ...راحت برم ...راحت بیام.. بدون اقا بالا سر... چرا حالیت نمیشه ؟ببین من به حرف دیگران کاری ندارم ولی دارم بهت میگم من حتی به ذهنمم خطور نمیکنه که روزی تو شوهرم باشی... اصلا کی گفته که من باید با تو ازدواج کنم ؟یه حرفی بوده اون هم هیفده سال پیش .....یکی گفته یکی هم شنفته تموم شد ورفت وحی مُنزل نیست که حتما انجامش بدم ....اقا من اصلا تو رو دوست ندارم ..چرا نمیفهمی تو به چشم من فقط وفقط یه پسر عمه ای نه بیشتر نه کمتر .....اصلا من از تو خوشم نمیاد -ببند ثمره دهنتو .....ببند تا خر نشدم وخودم چاک دهنتو نبستم .....خوشت میاد یا نه مهم نیست.....مهم منو دایی هستیم که هردو موافقیم حالام بهتره این شرّوورا رو جمع کنی ....پیچید تو کوچمونو دم درخونه واستاد -خوب گوشاتو واکن ثمره برای بار اخرِ که خودمو خسته میکنم چون نه حوصلشو دارم نه وقتشو که هر حرف و ده دفعه تکرارکنم دفعهءبعد خودت میدونی وخان دایی...... از این به بعد بدون چادر پاتو از خونه بیرون نمیزاری روشن شد ؟داد زدم ؛-نههههههه ....توام خوب گوشاتو واکن من عمرا چادر سرم کنم ....این ارزو رو با خودت به گور میبری تودهنیش ساکتم کرد -لعنت به تو ، لعنت به من که با تو یکی به دو میکنم .به خداوندی خدا اگه فقط یه بار دیگه بدون چادر ببینمت ...خروشیدم ؛-چی کار میکنی ؟هان ؟چه غلطی میکنی ؟من چادر سرم نمیکنم توهم هر گوهی که میخوای بخور از ماشین پیاده شدم ودستمو گذاشتم رو زنگ ...دروباز کردم واز پله ها یه راست رفتم بالا دراپارتمان و کوبیدم و اومدم تو سالنصدای ثمین بلند شد -اوی روانی ....درو چر امیکوبی ؟دوباره هار شدی ؟تمام خشمم از میثاق رو تو گلوم ریختم وداد زدم -روانی خودتی عنتر .حرف دهنتو بفهم عوضی تن لش ....-به من میگی تن لش ؟-چه خبرتونه دوباره مثل سگ وگربه افتادین به جون هم ؟تو باز اومدی خونه دعوا راه بندازی؟ اخه مگه تواون مدرسه چی بهت یاد میدن که مدام به همه میپری ؟رو به ثمین گفتم -از این دختر آنتِنت بپرس.... انگشتشو به سمت سینش گرفت وگفت -من آنتِنم ؟دستم وبه کمرم زدم و گفتم- نه پس بقال محل، جفری شوته رو میگم ....چرا رفتی را پورت منو به میثاق دادی ؟اصلا تو چه کاره ای که میری همه چیزوبهش خبر میدی ؟اون روی هوچی گری اش ونشون داد وگفت -اصلا خوب کردم که گفتم ....دوست داشتم ...به تو چه ؟به سمتش حمله کردم که مامان از هم سوامون کرد -یه دیقه اروم بگیر ذلیل شده ....... چیزی نشده که ......اون نامزدته باید بدونه چیکار میکنی .......گُر گفتم ویه جیغ بنفش کشیدم -همینه ......وقتی شما اینو میگید چه توقعی از بقیه دارم؟ اون از بابام که منو تو سینی خاتم کاری گذاشته وپیشکش پسر ابجیش کرده....این ازمادرم که به جای مهر مادری مهر به طایفهءشوهرداره خفش میکنه ودخترشو دودستی میده که بره وفقط به فکر اینکه پشت شوهرجونشو بگیره تا یه موقع به اقا فشار عصبی وارد نشهاین هم از خواهر یکی یکدونه ام که انگار نه انگار هم خون منه... مدام داره خبرکشی منو پیش هر کس و ناکسی میکنه وابروبرام نذاشته دیگه چی میخواید از جونم ....بابا ولم کنید... من میثاقو دوست ندارم چه جوری باید حالیتون کنم که ازش بدم مییاد ....اصلا ازش متنفرم .....از همتون متنفرم .....تا کی میخواید این رابطهءمزخرفو ادامه بدید؟اخه مگه عهد دقیانوسه که دخترتونو دارید اینجوری شوهر میدید ؟اصلا مگه من چند سال از ثمین بزرگترم ؟چرا رو ثمین اسم نذاشتید ؟چرا هر چی بدبختیه رو سرمن هوار کردید ؟چرا تو خاندان به این گندگی فقط اسم من باید زیر مجموعهءاسم کسی باشه ؟-خوبه ...خوبه ...همچین داره جیغ وداد میکنه هرکی ندونه فکر میکنه میثاق دزد سرگردنه ست یا قاچاقچی مواد مخدر.... خوبِ خودت اونو بهتر از همهءما میشناسی ....میدونی چه ادم با معرفتیه وچقدر خاطِرت رو میخواد -اره خوببببببب میشناسم .....کجا بودید که ببینید دست ِ همین ادم با معرفت یه ربع پیش رو صورت من نشست؟شماکه اینقدر دوستش دارید خوب اونیکی دخترتونه پیش کشش کنید ......ماشالله خدا دوتادختر بهتون داره..... یکی از یکی مشتری پسند تر برای فروش چیزی کم ندارید .....بیاید این ثمین رو بدین بهش که چشممش به اون هیکل عضلانی افتاده واب ِ لب و لوچه شو نمیشه جمع کرد ثمین دوباره هجوم اورد به سمتم -چرا چرت میبافی ؟کی چشمش دنبال میثاقه ؟-تو .توی نمک به حروم که به خاطر یه عوضی چشماتو رو رابطهءخواهریمون بستی وهر خیانتی رو به خواهرت میکنی والله تو کار خدا موندم.... آخه تو چه جور خواهری هستی؟ اصلا به تو هم میشه گفت ادم؟یه ذره محبت توی اون وجود بی خاصیتت پیدامیشه؟ میخوای به کجا برسی ؟بیا این میثاق شسته ورفته مال تو .بخداوندی خدا که نمیخوامش...... آخه تا کی میخوای زیر اب منوبزنی وجاسوسیمو کنی؟تا حالا این کارو کردی به کجا رسید ی که بعد از این برسی ؟-خفه شو ثمره..... اصلا میفهمی راجع به خواهر کوچیکترت چه جوری داری قضاوت میکنی ؟-مگه دروغ میگم ؟کدوم حرفم دروغه بیا بزن تو دهنم.....اینکه میگم بابا عین خیالش نیست که من دخترش هستم و اختیارمو داده دست یه الف بچه ،...یا اینکه میگم مامانم مهر مادری رو گذاشته زیر پاشو دخترشو فروخته به طایفهءشوهرش ،.....یا اینکه میگم خواهرم .......هم خونم .....شده قاتل جونمو .....مدام داره جاسوسیمو میکنه؟ اخه کدومش دروغه؟شما ها خجالت نمیکشید؟ شرم نمیکنید ؟ناسلامتی من دختربزرگتونم چرا دارید دستی دستی من وبدبخت میکنید ؟چرا میخواید منو به خاک سیاه بکشونید ؟من از میثاق بدم میاد.... اصلا شما که اینقدر بی مروتید بیاید ثمین رو به نامش کنید..... کاری نداره که .....یه شب میثاق جونتونو دعوت کنید ..... معامله روفسخ کنید وبه جاش یه معاملهءجدید.... فقط جای من وثمین با هم عوض میشه -بسه ثمره ،ببند اون گاله رو هر چی از دهنت در میاد بار ما میکنی .....-نمیبندم .....دیگه به اینجام رسیده ....من موندم شما با این طرز تفکر چرا تا حالا نگهم داشتید ؟فکر کنم اگه دست خودتون بود همون نه سالگی مثل عربهای نفهم زمان پیامبر شوهرم میدادید وخلاص...کی به ثمرهء بیچاره اهمیت میده .....کی براش مهمه که من دارم زیر پاتون له میشم وصدامم در نمییاد .....ثمین ابرویی بالا انداخت ومتلک پروند–هِه.... حالا انگار داریم به ممّد کله پز شوهرش میدیم که اینجوری اه وناله میکنه..... باید از خداتم باشه میثاق عاشق توی ایکبیری شده... همهءفامیل یه میثاق میگن ده تا از بقلش میزنه بیرون .....سیمین وساغر مدام دارن اه وناله میکنن که چرا بابابزرگ سرخود اسم شما دوتارو رو رو هم گذاشته اونوقت خانم طاقچه بالا میزاره ....خوبه والله.... افاده ها طبق طبق سگها به دورش وَق و وَقدوباره قاطی کردم- تو خفه سلیطه خانوم که هر چی میکشم از گور تو بلند میشه بشکون مامان تا ته دلمو سوزوند- بهت گفتم خفه شو بفهم داری به خواهرت چی میگی ....-نمیفهمم .....نمیخوام بفهمم... بابا اصلا من خر ....من الاغ .... شما بفهمیدکه من از میثاق متنفرم ....مُ-تِ-نَ-فِ-ر-شمام این ادب و نزاکتِ تون و بزارین در کوزه آبشو بخورین...دختر تربیت کردی یا مار هفت سر بشکون دوم مامان اشکمو دراورد خودمو کشیدم عقب وگفتم _همینه.... مادر گیریت همینهبغض تو صدام نشست ولی من ادمی نبودم که جلوی کسی اونم ثمین گریه کنم با چشمهایی که میخواست بباره ومن نمیزاشتم ساک ورزشیمو چنگ زدم وپریدم تو اطاقم مرده شوره از گنده تا کوچیکشون و ببره که اعصاب واسهءادم نمیزارنببین چه جوری تصمیم گرفتن عیشم رو مُنغِض کنن شیرینی برنده شدن تو مسابقات و رفتن به مرحلهءنیمه نهایی از یادم رفته بود وسرنوشت سیاه وتاریکم جلوی چشمام رژه میرفت ======================داشتم تو خیابون ول میگشتم کجا برم که یکم اروم بگیرم ؟مدام با خودم درگیر بودم... آخه آدم حسابی چرا میزنی تو دهنش ؟یکی با خودت اینکارو کنه خوشت مییاد؟ خیلی دوستت داره حالا شده نور علی نورحق داره که میگه ازت متنفره ....مدام به پرو پاش میپیچی نمیزاری کارشو انجام بده خوب همین میشه دیگه...... قاطی میکنه وهر چی از دهنش در میاد بارِت میکنهخوبِت شد؟ حالا میخوای چی کار کنی؟ چه جوری میخوای این گندی رو که زدی جبران کنی ؟ضمیر ناخوداگاهم مقابله میکرد -خوب چه کارش کنم حرف تو مخش نمیره..... هزار بار بهش گفتم چادر سرت کن انگار نه انگار -مگه هزار بار بدون چادر ندیدیش؟ چرا الان یادت افتاده که چادر سرش نکرده ؟توام کِرم داری ها ......خوب به اون چه که پسره بهش متلک گفته؟ یه نگاه به مسیر کردم داشتم میرفتم سمت باشگاه .....یعنی راه همیشگی رو درپیش گرفته بودم ولی نه ........حوصلشو ندارم .........اگه الان با این اعصاب خراب وداغونم میرفتم حتما یه بلایی سر رضا می اوردم .....بی خیالِ باشگاه وسط راه دور زدم ورفتم به سمت پاتوق همیشگی...... یاد حرفهای ثمره میفتادم وحرص میخوردم چرا از من بدش مییاد؟ من که حاضرم همه کاری براش انجام بدم ....پس چرا حتی حاظرنیست یه لبخند دل خوشکنَک به من بزنه ؟خودش خوب میدونست قِلق من چیه..... کافی بود روی خوش نشون بده تا تمام زندگیمو زیر پاش میریزم ولی حیف...... حیف که منو ادم حساب نمیکردواقعا برای خودم متاسف بودم با این همه محبتی که بهش میکردم اگه کمکهای دایی نبود حتی حاظر نمیشد منوببینه چه برسه سوار ماشینم بشه دستام رو دور فرمون محکمتر کردمای بابا ....... با چه ذوقی این ماشین وخریدمتو حرفاش گفته بود از زانتیا خوشش مییاد ومنِ خر..... مثل احمق ها تمام سعی ام رو کردم و بعد از چند ماه این عروسک رو خریدم اگه علاقهءثمره نبود عمرا پول بالای همچین ماشینی میدادم منو چه به زانتیا....مگه پراید چشه که بخوام چند برابر پولشو بابت همچین ماشینی بدم که هیچ جایی غیر از باشگاه وخونه ونهایتا خونه ءدایی باهاش نمیرفتم؟همش به خاطر اون بود به خاطر اینکه دلشو بدست بیارم ولی چنان نسبت به ماشین ومن بی اهمیت بود که همون موقع فهمیدم براش هیچ ارزشی ندارهیادمه حتی شیرینی ماشین رو هم نخورد ااااااااااه اعصابم خورد شد .... هر چی بیشتر بهش فکر میکردم بیشتر دلم به حال خودم میسوختهمیشه خواستم مراقبش باشم همیشه خواستم کمک حالش باشم ولی اون .....حتی حاضر نبود به این فکر کنه که دلیل اصلی کارهای من چیه....یادمه سرکلاس والیبال چقدر جز زد که دایی بزاره بره ولی مرغ دایی یه پا داشت همین که اجازه داده بود درس بخونه وتا این مقطع تحصیلی پیش بره کولاک کرده بود واز نظر خودش خیلی متجددانه رفتار کرده بود حالا بزاره ثمره بره کلاس والیبالللللللل؟؟ اصلا وابدا ....عمرا.... محال بود بزاره ...سیستم دایی این بود که دخترمال خونهءشوهره..... فقط باید تو خونهءباباش هنر اشپزی و بچه داری و..... تا حدی هم شوهر داری یاد بگیره که دوروزِ دیگه توادارهءزندگیش نمونه... همینبیشتر از این گناه کبیره بود ....ولی من اینو قبول نداشتم ثمره هم آدم بود مثل من.... دوست داشت تفریح کنه .....زندگی کنه ثمره که دید دایی به هیچ صراطی مستقیم نیست تازه یاد من وقدرت من افتاد اونقدر دوستش داشتم که خودشم میدونست گره کارش به دستهای من باز میشه البته اون موقع ها کوچیکتر بود وهنوز بلد نبود چه جوری منو گول بزنه ولی خب بازم عقل رس تراز بقیه بودرفتم پیش دایی وباهاش حرف زدم اولش کوتاه نمیاومد ولی بعد با واسطه کردن بابابزرگ که یکی از اهرمهای فشار من تو اون خونواده بود قبول کرد که با مسئولیت من ثمره رو بفرسته برای کلاس والیبال..... اونم فقط وفقط توتابستون چقدر اون وقتی که بهش گفتم دایی قبول کرده خوشحال شد...... چنان لپمو بوسید که هنوز که هنوزه شیرینیش به یادمه اون موقع ها به خاطر ذوقی که داشت اونقدر خواستنی شده بود که مدام میخواستم تو بغلم بگیرمشو دیگه نزارم جایی بره هییییییی کاش اون موقع خر نمیشدم .....کاش اون همه خودم رو به اب واتیش نمیزدم تا به اون کلاسها بره کاش هیچ وقت خام اون خواهش ها وچشمهای ملتمس نمیشدم واجازهءرفتن وازدایی نمیگرفتم ...رفتن همانا ودور شدن ثمره از من هماناونقدر دورشد که حتی فراموش کرد که میثاق نامی این کارو براش انجام داده وبا کلی بدبختی اجازشو ازباباش گرفته زندگی من همین بود دستم نمک نداشت هر کاری هم که براش میکردم بازم دیدش نسبت به من همون بود ای دل غافل اون روزها به هیچ عنوان فکرشم نمیکردم که روزی اینقدر پشیمون و بی چاره بشمدم رستوران ماشینم وپارک کردم یه جای دنج و خلوت که فقط مشتری های خاصی بهش سرمیزدن اونقدر پرت بود که کسی فکرشو هم نمیکرد یه رستوران شیک اون جا دایر باشههوا پائیزی و نیمه گرم بود کتم و انداختم رو دستم وسلانه سلانه راهی شدم دختر پسرهایی که اومده بودن به دور از چشم پدرومادرشون جای جای رستوران قرق کرده بودن وتک وتوکی هم خونواده نشسته بودن صندلی رو کشیدم بیرون -کاش اذیتم نمیکردوالان باهام می یومد.... دلم لک زده یه بار باهم بریم بیرون پشت میز نشستم وسفارشمو دادم وزل زدم به نمک دون استیل روی میز-چرا زدمش؟ خیلی بامن خوبه حالا با این کار بیشتر باهام خوب میشه ....هههههذهنم برگشت به سمتش -یعنی الان داره چی کار میکنه ؟حتما از دستم شاکیه ؟خودم میدونم که کار بدی کردم ....ای بابا دلم داره میترکه کاش با قهر نمیرفت یه لبخند محو رو لبم نشست با اینکه قدرت من ازش بیشتربودو خودشم اینو خوب میدونست که پشتم به دایی گرمه بازهم برام گردن کلفتی میکرداِی ای ای.... ببین کارمنِ به این گندگی به کجا کشیده که یه الف بچه منو رو انگشتش میچرخونه ....باز کاش میفهمید که همه کارهام برای اینه که رو چشمم جا داره ولی دریغ که اصلا منو قبول نداره غذام از گلوم پائین نمیرفتَ اَاااه ثمره جوجه دوست داره ....حالا چه جوری بدون اون چیزی بخورم قاشقو پرت کردم تو ظرفم ونوشابمو تو دستم گرفتم ....شبنم دور ظرف نوشابه دستامو مرطوب کرد مدام یه جملش تو ذهنم اسکی بازی میکرد (از تو خوشم نمییاد) اره واقعا منو دوست نداشت اخه چرا ؟دیگه چی کار باید براش میکردم ؟نگاهم به پسر دختری افتاد که روبه من نشسته بودن ....دختره یه شاخه گل و کنار بینیش گرفته بود وبایه لبخند گل وگشاد به مزخرفات پسرِگوش میداد....پسره هم نشسته بود تنگ دلش و چنان دستش ودورشونه اش حلقه کرده بود که دختره یه ریزه شده بود تو بغلش .پسره بادست ازادش از تو جیبش یه جعبهءکوچیک دراورد وگذاشت جلوی دختره دختره همچین ذوق کردکه انگار جایزهءاُسکارو از دستان هنرمند آلپاچینو گرفته ....اصلا پسرِ وگل ورستوران وهمه چی رو...ول کرد وباذوق کادو رو جر دادچنان چشماش گشاد شده بود که هر کی میدید باخودش فکر میکرد یا پسرِ بهش حلقهءبرلیان داده یا یه سرویس خدات میلیون تومنی ..اخر سر بعداز کلی لاو ترکوندن وعشق و ماچ و وموچ و چیزهای سانسوری ....خلاصه .....یه دستبند پرپری از توش کشید بیرون وبازم تو بقل پسرِ خودشو پرس کرد فکرم رفت پیش ثمره .-من چرا تا حالا بهش کادوندادم ؟چرا هیچ وقت علنا بهش ثابت نکردم که دوستش دارم ؟چیزایی که از نظر من عشق ومحبت به ثمره بود از دیدگاه اون میشد دخالت بی جا ومحدود کردنش .یه حس تازه تو وجودم نشست ......باقی غذای سرد شده ام رو با لذت بیشتری خوردم وشروع کردم به نقشه کشیدنباید یه جوری می اوردمش بیرون ویه شب مثلا رومانتیک رو براش میساختم شاید این جوری یکم دلش نرم میشدو با هام راه مییومد ولی با این گندی که زدم.........دوباره غذا تو گلوم گیر کرد اَه اَه اَه اخه مردم انیقدر احمق ؟چرا زدیش ؟دستی که تو صورتش زده بودم ومشت کردم و به دندون گرفتم .ای دستم بشکنه که توی صورتِ گلت زدم .آها باید به دایی بگم ووووآره اینجوری بهتره .وووووگوشی روبرداشتم وتو عرض ده دقیقه چنان مخ دایی رو شستشو دادم که محال بود ثمره جرات کنه وفردا همراه من نیاد .ازاینکه باید مجبورش کنم تا حرفمو گوش بده راضی نبودم ولی کار دیگه ای از دستم بر نمیاومد اگه به خودش بود عمرا پاشو از خونه بیرون میزاشت .کف دستهامو بهم مالیدم حالا باید برم دنبال کارها یه لبخند گل وگشاد نشست رو لبماووووووه کلی کار دارم برای فردا .=================فصل دوم انگشتر نشانساعت شش عصر بود ...ومن حاضر واماده منتظر شازده بودم ای تو روحت میثاق .....من موندم چه جوری با اون افتضاحی که بار اوردی خیلی روداری که به بابا زنگ میزنی وقرار میزاری .شیطونه میگه بزنم از وسط دوشقّه اش کنم .....اصلا چر ادوشقّه؟میخوام ریز ریزش کنم بعدم ده دور از تو چرخ گوشت ردش کنم که هیچی از این موجود بی خاصیت باقی نمونه .راس ساعت شش عصر بود که زنگ دروزدناَااااااااااه بازم یکی از نکته های مثبت اخلاق میثاق .اقا همیشه آن تایم بود نکبت هزار تا خصلت خوب داشت ولی بازهم به چشم من یه عوضی بود از قصد وبرای در اوردن حرصش چادر سرنکردم که هیچ ....کلی هم به خودمم رسیدم یه مانتوی کوتاه مشکی با یه شال روشن با کلی ریمل ویه رژ مایع صورتی ملایم ....ههههوم قیافهء میثاق دیدن داره ها ........نمیدونم این دعوت شام دیگه چه مدلشه ؟ اصلا آفتاب از کدوم طرف دراومده مهربون شده ؟دعوت به شام؟ اونم میثاق ؟جزو محالاته .اصلا رستوران رفتن ودعوت به شام واین جلف بازیها تو گروه خون میثاق نبود .بعد از نیم ساعت لفت دادن وصد بار بالا پائین کردن قیافه ام وهزار بارغرغرهای مامانو شنیدن رفتم دم در ......اولین اتفاقی که افتاد بالا پریدن جفت ابروهام بود ....اوُوه لالا ببین آقا چه تیپی زده.انگار میخواد بره مجلس عروسی .....صورت شیش تیغه ای وکت اسپرت و شلوار جین و تیشرت ساده وسفید نه خوبه ....خیلی خوبه.... این جوری حداقلش با اون تیپی که من داشتم در کنارش خجالت نمیکشیدم وای چه شبی بشه امششششششششب ....اخمهای میثاق نشون میداد زیاد راضی نیست.... ولی برام مهم نبود از قصد این کارو انجام دادم که منو با خودش نبره ....ولی ای بابا .........امشب قصد کرده بود یه ادم دیگه بشه.... نه تنها حرفی بهم نزد بلکه با کمال تعجب خیلی ....خیلی ...خیلی.... محترمانه سلام کردودر ماشین رو مثل یه نجیب زاده ءاصیل برام باز کرد .یا ابولعجب ......یعنی این میثاقِ که در وبرام باز کرده ؟جزو محالاته....... بایه تای ابروی بالا رفته خیره شدم بهش .واقعاهدفش از این کارها چی بود؟به چی میخواست برسه که اینجوری داشت جلوی اون زبون واموندشو میگرفت که چیزی به من نگه ؟تا حدودی میدونستم میخواد جبران تو دهنی دیروز روکنه ....ولی بعید میدونستم این کارا رو به خاطر همچین چیزی انجام بده .این اتفاقها جزو اون وقایعی بود که تو ده تا قرن شاید یه بار یپش بیاد تامیثاق اون رو انجام بده .نشستم تو ماشین وجناب راننده هم راه افتادناصر زینعلی حلقه رو میخوند(روی تنِ سردم چیکه چیکه بارون میبارهانگاری که با تو دارم میشم عاشق دوباره چه قد حس خوبی به تو دارم عشق من اگه ترو میخوام دست خودم نیست آخه دوست دارم ) ای بمیری میثاق که از همه چیز من خبر داری .سرمو تکیه دادم به صندلی ماشین وزل زدم به درختهای کنار جاده وماشینهای درحال عبور ناخواسته یه حس خیلی قشنگ تو وجودم لونه کرده بود ومنو به خلسه میبرد (دلم میخواد آروم ،تورو زیر بارونتو بغلم بگیرم وببوسمتچشمهامو ببندم ...حلقه کنم دستهامو دور تنت)بوی ادکلن میثاق همون ادکلی که مجبوری برای روز تولدش خریدم مشاممو نوازش داد ....دروغ نمیگم اول میخواستم برای خودم برش دارم اخه بوش خیلی لایت وسبک بود ومن عاشق بوی ملایمش شدمولی حیف مجبور شدم برای تولدبهش بدم .اهنگ دلخواهم همراه با بوی ادکلن وتکونهای ماشین وعصر زیبای پائیزی قشنگ ترین چیزهایی بود که منو تو خودش حل می کرد با ریتم اهنگ منم اوج میگرفتم وبا ضرب اهنگ ضرب میزدم .واقعا سرخوش بودم دست میثاق رو کنترل ضبط رفت وصداشو بیشتر کرد وای چه فازی میده این اهنگ .داشتم کلی عشق دنیا رو میکردمدانلود حلقهاز زیر چشم هواشو داشتم ببین پدر سوخته از حرص من چه تیپی زده .لبمو به دندون گرفتم ....اوی میثاق یه نفس عمیق بکش ......خودتو کنترل کن فراموش نکن چه فکری کردی .امروز باید به دلش راه بیای برو ببینم میتونی خرابکاری قبلی رو ماست مالی کنی یا نه.....پاهاشو با ضرب اهنگ تکون میداد وحسهای نهفته تو وجودم رومثل غولهای بی دست و پا بیدار میکرد من عاشق هیکل ثمره ام .اصلا از وقتی دیدم داره قد میکشه وتو پر میشه منم رفتم سراغ بدن سازی میخواستم یه هیکل مشتی بسازم که درکنار ثمره مثل فیل و فنجون نباشم یادمه تازه از سربازی برگشته بودم که ثمره با اون هیبت جدید وهیکل تو پر سینی بدست اومد تواولش که فکر کردم غریبست سرمو انداختم پائین ونگاهمو دوختم به صندلهای سفیدش ولی وقتی جلوم خم شدو بهم تعارف کرد تازه فهمیدم این همون ثمرهءجوجهءمنه که از این رو به اون روشده ....دیدن هیکل جدید ثمره از عجیب هم عجیب تربود آخه چه طور ممکنه ؟من که همش نه ماه ندیدمش؟ تو عرض چند ماه مگه یه نفر چقدر میتونه قد بکشه وسایز عوض کنه ؟همون موقع بود که استیل معرکش وعضلات قشنگش از این رو به اون روم کرد...... من درشت بودم مثل همهءمردهای دیگه..... ولی اگه قرار بود ثمره به همین رویه ادامه بده ازمنم کشیده تر میشد..... به خاطر همین زدم تو فاز بدن سازی...... اونقدر دنبل زدم ......اونقدر وزنه بالا وپائین کردم اونقد ر به کیسه بکس مشت کوبیدم ک


مطالب مشابه :


دلنوشته های جدید و بسیار زیبا همراه با عکس

متن هاي كوتاه تلخ نوشته عاشقانه و عکس های قشنگ و گرافیکی از عكس هاي جشن عروسی مجتبی




متن هاي كوتاه تلخ نوشته عاشقانه و زيبا

متن هاي كوتاه تلخ نوشته کارت پستال های زیبا برای تبریک عکس های قشنگ و گرافیکی




رمان چشم هایی به رنگ عسل11

- واقعا که خیلی لوسی مهران!برو دنبال کارت تا به دایی وزیبا قلبم را کاری دعوت من رو




داستان عاشقانه...نرگس وامیر قسمت دوم (2)

من اصلاً حواسم نبود که به اون دسته گل یه کارت ناپدریش دعوت کرد برم تو گردنبند قشنگ




رمان ثمره انتظار

خیلی ناراحتی من ازخدامه که تو یه نفر دست از سرم برداری وبری رَد کارت . دعوت کنید عروسی




شماره دختر + شماره داف + تهرانی + خارجی + لاو + دختر بازی

کارت پستال متن ترانه های آلبوم جدید محسن چاوشی دعوت چت, نازلي چت, لاولي چت




برچسب :