دروغ بگو،سروری کن!



من آدم خنگی هستم.رسما خنگ هستم.یعنی از آن دست آدم ها هستم که مثلا پسری بیاید و بگوید عاشقم شده است و بعد از یک ماه بگوید به من پول بده ،بهش پول می دهم و دلیلش هم این است که می گویم:"ووووووووووووا.همه ی آدما شبیه هم نیستن که،حتما لازم داره!"

یا مثلا خانمی می آید و مرد زندگی من را تور می کند و من باخودم می گویم:"نههههههههههههه!فقط با هم دوستن."

یا مثلا می دانم طرف زیراب من را زده است ها،اما باز می گویم:"نننننننننننه،تهمت نزن."

من چنین آدم خنگی هستم.یعنی بینهایت امیدوارم و برعکس نوشته های وبم همیشه فکر می کنم:"آخیییییییییییی،چه آقای طفلکی ای،چه دخترک معصومی،چه رییس طفلکی ای "و بعد می خورد توی ذوقم و باز هم ناامید نمی شوم و دفعه ی بعد هم درمورد آدم جدید فکر می کنم باید به او حق بدهم.

یا مثلا وقتی کسی می آید و می گوید:"تا به حال عاشق شده ای؟"

راستش را می گویم.

این ها همه اش خنگی است،خنگی است که یک روز،یک جا،مردها بیایند و بگویند :"ههههههان،تو که با یک نفر دیگر بودی!"

یا مثلا دخترها این را،یا هرموضوعی را اسلحه کنند و یک روز یک جا بکوبند توی سرت.

چرا؟

فقط به خاطراینکه دروغ نگفته ای.

که مثلا وقتی از آدمی متنفر بوده ای بروز داده ای،وقتی کسی را دوست داشته ای گفته ای،یا حتی گفته ای که:"وای،آن آقا چقدر خوش تیپ است."

این ها خنگی است که ننشینی جلوی مردی و به او زل بزنی و سرش شیره بمالی که تو تنها مرد زندگی من هستی و تا به حال اصلا هیچ مردی دست من را توی خیابان نگرفته است و من تمام این سالها صبر کرده بودم که تو وارد زندگی ام شوی عزیزم.

مردها این دروغ ها را دوست دارند و این خنگی است که بعد این همه سال از دروغ گفتن بدم می آید.

این طوری است،این طوری باید حرف بزنی که یک روز ،یک جا مردی وسط دعوای زن و شوهری نزند توی سرت که:"تو که با صد نفر بوده ای."

این طوری است،این طوری است که روزی رفیق جان جانی ات وسط یک جمعیت روابط گذشته ات را به رخت می کشد یا تمام اشتباهاتت را .

بعد تو چه می کنی؟ دفعه ی بعد هم جواب سوالات مردم را خیلی راحت می دهی.

بعدش چه می شود؟باز می خورد توی ذوقت و حالی ات نمی شود که باید سر همه شیره بمالی ،که یک کم از خنگ بودن دست برداری.

این ها خنگی است دیگر،نه؟

که نمی دانم درد مردها این است که دروغ را دوست دارند،دروغ گفتن و دروغ شنیدن را.

این ها خنگی است دیگر،نه؟

 وگرنه ظرف یک ماه ولم نمی کردی بروی با دختری که توی چشم هایت نگاه کرد و گفت اولین بار است جرقه های عشق را درونش احساس می کند!

من باید دروغ گفتن را یاد بگیرم. باید دست از این همه خنگ بازی بردارم.باید!

 



مطالب مشابه :


دروغ بگو،سروری کن!

خرمالوی سیاه - دروغ بگو،سروری کن! - خرمالوی سیاه. دروغ بگو،سروری کن! من آدم سمانه شبنم




آثار هنرجویان

اثر سایه سروری(درجشنواره سال۹۰ اول شد) اثر محبوبه رنگ و روغن اثر سمانه




مهارتهاي زندگي

فریده نجم سروری: سعيد سمانه زارع




نمرات نهایی پایان ترم

نفیسه میرزا سروری 17 فاطمه روحی 37 حمیده سکاکی 26 سمانه ارغوانی 30 خدیجه ایزدی 39 لیلا دره کی 17




اعلام اسامی عکاسان شرکت‌کننده در جشنواره عکس زنان و زندگی

، سرانجام پور مجتبی، سربندی حسین، سربندی زینب، سرکاری نوشین، سروری سمانه ، غلام




اسامی دوستان برای امتحان پایان ترم

سمانه ارغوانی. سید نفیسه میرزا سروری حامد مرشدلو سعید محسنی الهام کامرانی مشهدی نجمه مظهر




شرکت کنندگان در سوگواره ملی ۷۲ راوی آسمان

، مرتضی نعمتی، سید علیرضا نعمتی، غلام حسین زارع، علیرضا دانافر، سمانه سروری ، ویدا




برچسب :