رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 4

خوشبختانه تو خونه کسی گیر نداد که همراهیم کنه و یه خاور گرفتیمو وسایلو سوارش کردیم و راه افتادیم.وقتی رسیدیم با وسایل رفتم دم در خونه رضا و بهش زنگ زدم

ـسلام آقا رضا خوبی؟

ـ به سلام آقا نیما پارسال دوست امسال آشنا عزیزم فکر کردم دیگه منصرف شدی اومدی دیدی گفتی بابا ولش کن این که خوله منم که دست مشاعرم نموندم باهاش برم زیر یه سقف

ـ نه بابا این چه حرفیه فقط رضا من دم درم با وسایل

ـصبر کن ببینم اوه اوه ببینم با وسایل که گفتی منظورت همین خاورس دیگه؟

آره خودشه

ـ صبر کن الان میام پایین

ـ تا اون بخواد بیاد  من خودمو رسوندم طبقه ی آخر آپارتمان و بعد از تغییر چهره رفتم تو آپارتمان خودمون که رضا جعبه به دست وارد شد

ـ ا سلام کی اومدی بالا من ندیدمت

ـ پسر خوب تو در طول یه ساعت چند بار سلام و علیک با مخلفات میکنی؟

ـای کوفت وقتی یهو عین عجل معلق جلو روم دیدمت هول شدم دیگه

ـ ببین آقا رضا من اینارو این بالا جابه جا کنم بچینم تو هم با راننده بیار بالا چطوره؟

ـمرگ من اگه جون داداش تعارف کنی تو بمیری اگه بذارم دست بزنی جان من تعارف نکن که راضی نیستما مرد حسابی من اینهمه راهو بیارم بالا اونوقت حضرت آقا فقط بشینی اینجا عین اون نو عروسا بچینی؟

ـ ای جونت بالا بیاد همچین میگه اینهمه راه انگار چیه خوب آسانسور هست نان میگه که انگار میخواد از دیوار چین ردش کنه

ـخلاصه همه وسایلی رو که نشان از دختر بودن من بود رو چنان جاسازی کردم تو اتاق که عقل خود ناکسمم بهش نرسه فقط میموند لباسام که اونارم مجبوری گذاشتمش تو کمد.

سر سفره شام راننده رو به من گفت:

ـ میگم آقا نیما این خواهرت خیلی بد عنقه ها آب رو غن سوزونده جون داداشیه لحظه غذا چنان پرید تو گلوم که گفتم به امواتم پیوستم ای تو روحت میمردی حرف نمیزدی آخه به تو چه که بد عنقه هر وقت به تو گفتم بیا این خواهر من دو دستی تقدیم به تو تو نگیرش

رضا:نیما مگه تو خواهرم داری؟

راننده:آره بابا  از خود اینم بد اخلاق تره از اونجا تا اینجا نذاشت یه ظبط هم باز کنم.

شیطونه میگه برم اون ظبط اوراقیشو با مخلفات بیارم بکنم تو حلقش خودمو جمع کردمو گفتم:

ـ آره یکم بی اعصابه ولی اگه سر به سرش نذاری کاریت نداره با لحن محکم تر ادامه دادم پاچتو نمیگیره

ـخوب چرا نیاوردیش نیما ترسیدی چشممون نا پاک باشه؟

ای خدا عجب گیری کردما خدایا چرا وقتی میخوای دست یه بندتو رو کنی رو هم رو هم براش از این خر مگس خوشگیل موشگیلا میفرستی؟

ـ رضا گفتم که اعصاب مصاب نداره بهش گفتم بیا بالا قاطی کرد گذاشت رفت گفت اگه فکر کردی تا اینجا وسایلاتو آوردم از اینجا به بعد هم برات حمالی میکنم گور خوندی منم دیگه چیزی بهش نگفتم اونم پاشد رفت ترمینال منم گفتم به درک خلایق هر چه لایق

ـ عجب مادر فولاد زرهیه این خواهر تو ذهن خوانی هم میکنه؟خدا صبرت بده

ـ رضا میشه دیگه بحث خواهر منو تموم کنی؟

ـباشه بابا چرا قاطی میکنی غیرت؟؟؟؟؟

با فریاد بلند بالایی گفتم:

رضا بس کن آمپر بچسبونم میشم همزاد عزرائیلو خونت برام واجبه ها

چشمای رضا از شدت بازی به آخرین حد و اندازش رسیده بود و حتی پلک هم نمیزد بیچاره فکر میکرد برای رگ غیرتمه که حالشو گرفتم دیگه نمیدونست که همین مادر فولاد زره جلو روش نشسته

خلاصه با وسایل من خونه نو نوار شد آخر شب هم که کرایه ی خاور و دادیم رفت و از شدت خستگی عین چی ولو شدیم که رضا با خنده گفت:

ـ میگم نیما تو که جهازت کامله به جون رضا اگه دختر بودی من با کله میگرفتمتا

ـ وا مگه بابام مونده دست من که منو بده به تو؟

ـ مگه من چمه از خداشم باشه دخترشو بده به مهندس مملکت مهندس به این نازی به این خوشتیپی؟

ـای جانم!!!!!!!!چیزیت نیست عزیزم بابای منم که منو بسته بندی کرده گذاشته تو فریزرفقط به خاطر تو که تو همین که سوار بر یابوی سفید تشریف فرما شدی منو دو دستی تقدیمت کنه.

ـولینه خدا وکیلی با این همه وسایل مامانت قرار نیست برات سر جهازی هم بفرسته؟

ـامر دیگه ای نداری؟بیسکویت خوردن خرو نگاه پپسی هم میخواد

ـ بی ادب میگم نیما خیلی قاطی هستیا سر سفره گهفتم الانه که با کف گرگی بیای تو صورتمخدا بهم رحم کنه تو منو نپخته میخوری با اون چشمای هیزت نگاش کن تورو خدا چه هم نگام میکنه چیه خوشگل ندیدی؟مهندس ندیدی؟اون چشاتو درویش کن نکبت؟کاری نکن به آقامون بگم اون چشاتو از کاسه درشون بیاره بعد هم بیاره واسم باهاشون برای عصرونه ی آقامون خوراک درست کنما

خیلی بلا نمک حرف میزد چنان که من پکیدم از خنده بعد گفتم؟

ـنه خدا وکیلی رضا کسی پا رو دمم نذاره باهاش خوبم ولی همه از من انتظار دیگه ای دارن که در توان من نیستاصلا ولش کن پاشو بریم بخوابیم

ـ میدونی چیه نیماولی من فکر نمیکنم تو اونطور که نشون میدی و خشن و بد عنق باشی نمیدونم چرا میخوای خودتو اینطور نشون بدی ولی تهنا چیزی که معلومه اینه که دلت و باطنت بر عکس ظاهرته اینو از برخورد اول میشه فهمید باور کن اگهحرفای رو که سر سفره بهم زدی کسی با اون لحن بهم میگفت مادرشو به عذاش میشوندم من چشم ناپاک و هیز نیستم که تو حتی نخوای بحث خواهرتو پیش من بکنی.

راست میگفت با اینکه منظورم این نبود ولی با حرفام توهین بزرگی بهش کرده بودم تو همین فکر بودم که که گفت:

ـ حالا آقا خره پاشو دمتو جمع کن بریم بخوابیم که دارم بیهوش میشم

ـ ا خرخودتی بیشعور

ـ وا من چی کار کنم خودت هی میگی دمم دمم

ـ منظور من دم شیر بود 

خلاصه رفتیمو خوابیدیم باید حسابی میخوابیدم که این بازی رو از فردا به صورت تنگا تنگی ادامه بدم


مطالب مشابه :


خانه هاي مجردي

مجنون منم - خانه هاي مجردي - تو برو پیچک من فکر تنهایی این قلب مرا هیچ مکن ،




زندگی مشترک بدون عقد زیر سقف تهران

خانه مهر - زندگی مشترک بدون عقد زیر سقف تهران - ازدواج و تشکیل خانواده




رواج زندگی مجردی دختران در تهران

اگر در سالهای گذشته "خانه مجردی" مقوله ای نظر خود را اجاره کنند. این خانه ها ممکن است




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 3 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان




به نام دانشگاه، به کام زندگی مجردی!

سالهای پیش اگر دختر و پسری در شهری غیر از شهر محل زندگیشان، خانه مجردی اجاره می کردند، خبر




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 9

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 9 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 11

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 11 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 4

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 4 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان




انفجار خانه‌های مجردی اگر در گذشته مردان تنها در رده سنی ۳۵ به بالا مشتری خانه‌های نقلی بودند اما ا

واژه خانه مجردی «مدتی زندگی گروهی را هم تجربه کردم یعنی چند نفری خانه‌ای اجاره می




رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 10

دنیای رمان - رمان قایم موشک های خانه مجردی ما 10 - بزرگترین وبلاگ رمان در ایران , به جمع رمان




برچسب :