عشق کیلویی چند

غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد . آخیش .

شامم رو خوردم (عزیزم اون وقت اون یه دست غذای قبلی چی بود ؟............ مری جون اون پیش غذابود ............ ماشالا به این معده ای که توداری روی جارو برقی روهم سفید کردی .)

بلد شدم از رستوران زدم بیرون . سوار دچرخم شدم و توی حال و هوای خودم بودم و هی شعر می خوندم تاشاید از ترسم کم بشه (وا تو ترس آرزو جون .......... اه خوب هر آدم دیگه ای هم باشه توی این ساعت شب اونم بادوچرخه سنگ کوب می کنه .......... عزیزم نه دیگه تا این حد .)

که ی ماشین به من رسید منم که دیدم اوضاع خرابه اگه روز بود حسابشون رو میرسیدم ولی حالا نمی شه (چرا ؟............. چون موقعیتش نیس .)

تند تند آهنگم رو خوندم و رکاب زدنم رو تند کردم .

جان مریم چشماتو واکن . منو صدا کن . شد هوا سپید. در اومد خورشید. وقت اون رسید. که بریم به صحرا های نازنین مریم وای نازنین مریم . هوی رعنا رعنا رعنا سیه چشم میشی رعنا . به سر کوچمون رسیدم پیچیدم توی کوچه خیلی سرعت داشتم .

من – لیلا در واکن مویم پشت در واکن میوم . بابا دارم می کم مویم وای .

به در خونه که نزدیک می شدم نتونستم ترمز بگیرم ترمزهاش خراب بود نگرفت .

من – یا چادره معصوم یا ابولفضل یا امام هشتم یا امام زمون یا خدا الان میرم تو دیوار .

همون موقع یه ماشین اومد توی کوچه و من با سرعت 200رفتم توی ماشینش مثه سوسک چسبیدم به شیشه ی ماشین صدای جر خوردن شلوار نازنینم رو شنیدم .

من – ای لباسای نازنینم . (ای خاک... لباسات به درک خودت روبچسب . ............ ده آخه نمیدونی چقدر من این لباس رو دوست داشتم تازه خیالم از بدنم راحته چون روی فولاد رو هم سفید کرده ........... اون که صد البته . )

راننده از ماشین پیاده شد . په این که کوچه نرسیده خودمونه اینورا چی کار می کنه . اون ماشین که اون موقع تا حالا پشتم بود رسید به ما په اینم که سرنده پیتی خودمون الهی خودم زنده زنده خاکت کنم ترسوندیم .

سارا اومد طرفم و گفت :

سارا – آرزو حالت خوبه ؟

من – آره نمی بینی . و یه لب خند عمیق زدم که دندونام ردیف شد .

سعید – خانم صداقت چرا ترمز نگرفتید .

من – آقای باهو خودم که خر نیستم البته بلا نسبت سارا ترمزام خرابه نگرفت . حالاهم سارا جون یه کمکی بده .

سارا باعصبانیت – نعه خودت بیا پایین .

من – خره دادا تو . (یه اصفهانیه داشته با خرش میرفته خره لغت بهش می زنه مرده می گه بهش : خره دادا تو .)

سارا عصبانی تر شد و رفت طرف همون ماشین که باهاش اومده بود و سوار شد . از روی ماشین پریدم پایین و رفتم سمتش .

من – سارا کجا دوباره می خوای بری ؟

سارا – خونه ی دوستام تا وقتی که مامانینا از مسافرت بیان .

من – آخه دلت میاد منو توی خونه تنها بزاری .داداش دوستش گفت :

-        عزیزم چرا تنها خودم میام پیشت . منم عصبانی شدم . آرزوجون خونسردیت رو حفظ می کنی و یه داد قشنگ میزاری زمین . 

من – برو گمشو عوضی سارا تو هم هر قبرستونی دوس داری برو . تا این حرف رو زدم گازشو گرفتند رفتند . و با عصبانیت همین جور که داشتم میرفتم طرف دچرخم .

من – دختره ی نفهم نمی فهمه من تنهام توی خونه می زاره میره خونه ی دوستش . زیر لبی گفتم : دوستت توکون خر نفهم .

که تازه یادم افتا آقای پلیس هنوز اونجاست .یاد یه شعری افتادم شب ها که ما می خوابیم آق پلیسه بیداره .ما خواب خوش می بینیم اون دنبال شکاره. یاد ستاره افتادم یعنی میاد خونمو بذار از این کچه نرسیده بپرسم .

من – جناب سرگرد .

سعید – بله .

من – ستاره جون می تونند یه چند شب بیان خونه ی ما تا تنها نباشم ؟

سعید – مگه تنهایید ؟

من – نه با خرزو خان زندگی می کنم . خوب آره دیگه گفتم که مامان و بابام رفتند مسافرت سامانم رفته سر بازی و سارا هم که دیدید رفت منم تنها توی خونه می ترسم . می شه ستاره جون بیان پیشم ؟

سعید – اگه ستاره بخواد بیاد من و سهیل هم باید بیایم ؟

وای مگه می خوام مهد کودک راه بندازم ؟

من – واسه چی ؟

سعید – چون مامان و بابای ستاره هم رفتند مسافرت و اون الان خونه ی ما هستش پدرمم که در جریان هستید برای پروژه ای رفتند برای دو سه هفته ای شمال . در نتیجه منو ستاره و سهیل توی خونه تنهاییم .

ای خدا تمام دنیا دست به دست هم دادن به مهر روز های خوشی ی منو خراب کنند.

من – اشکالی نداره شما ها هم بیاییند فقط من می خوام تنها نباشم .

سعید – چشم به ستاره می گم تا با سهیل بیاند .

من – پس من منتظرم بیایند ها .

سعید – چشم . چشمت بی بلا ایشلا خودم و خودت میریم کربلا .

سوار ما شین شد و رفت منم رفتم خونه و یه راست از در حیاط رفتم توی اتاقم و یه دوش کوچولو گرفتم و لباسام رو عوض کردم .

من – ایول حالا که میان اینجا یه بلایی سرت بیارم که تا هفت آسمون واست گریه کنند . صدای زنگ در خونه اومد پریدم از در حیاط بیرون و رفتم طرف در (خوب دختری خل برو با آیفن در و باز کن . ............. نه همیشه باید رفت استقبال شوهر نه که با آیفن در و باز کرد ........... دوکلوم از ننه عروس .)

من – بله کیه ؟

ستاره – منم .

من – منم کیه ؟

ستاره – ستاره خانم .

من – اه از کجا معلوم دستاتت رو ببینم و بعد درو باز کردم و کشیدمش توی خونه .

من – اه پس آقاتون با دوداشی شون کوشن ؟

ستاره – دارن وسایل رو از توی ماشین میارن .

وای اینا که چتر باز تر از من هستند .

من – خوب اینم از آقاتون . سلام آقاسهیل .

سهیل – سلام خانم صداقت .

من – بفرمایید تو . هرسه شون یه عالمه وسایل دستشون بود اونا جلو می رفتند و من عقب به در ورودی که رسیدیم در رو باز کردم .رفتند تو یه هو همه وسایل از دستشون افتاد .

من – وای چی شد ؟

ستاره – تو چه جوری اینجا زندگی می کنی ؟

یه نگاه به اطراف انداختم . چیز خاصی نبود فقط یه تشت وسط حال بود و یه صابون هم نزدیک راه پله ها شلوار سامان وارونه روی مبل لباسای سارا که از مسافرت اومده بود پخش وپلا ریخته بود روی زمین پوسه چیپس و پفک ریخته بود یه چند تا پشتی که منو سامان باهم دعوا کرده بودیم یه چند تا ظرف بلور شکسته یه لنگه دنپاییم که به طرف سامان پرت کرده بودم و جاخالی داده بود افتاده بود گله گلای گلدون . چیز خاصی نبود .

من – چی اینقدر عجیبه ؟

ستاره – چرا اینجا همچین شده ؟ نکنه دزد زده .

من – هان نه مدل همچینیه . خوب مناظر زیبا رو دیدن کردین بیایند بریم اتاقتون رو نشونتون بدم رفتیم طبقه ی بالا .

من – 4تا اتاق بیشتر نداره که یکیش مال سامانه یکیشم مال منه واون دوتا هم مال مهمونه . رفتم طرف در اتاقم .

من – یه لحظه صبر کنید من الان کلیدش رو میارم .

در رو که باز کردم شاتاپاق افتاد . آخه یادتونه که قبلا شیکوندمش . یه صدای وحشت ناکی داد که هر سه شون اومدند طرفم .

سهیل – چی شد خانم صداقت .

من – هیچی هیچی فقط در افتاد .

کلید ها رو برداشتم و رفتم تا در رو باز کنم دراتاق هارو باز کردم .

من –بفرمایید اینم از اتاق ها دیگه هر جوری دوست دارید .

هرسه شون رفتند توی اتاق ها منم رفتم تمام چراغ ها رو خامونش کردم ورفتم اتاقم . د خوابم چرا نمی بره ؟ بزار برم یه قرص مسکن بخورم تا یه کم خوابم ببره . از جام بلند شدم و رفتم از پله ها پایین تا پام رو گذاشتم روی زمین. خدا نسیب هیچ کس نکنه پام رو گذاشتم روی یه چیز لیز که فکر کنم صابون بود وپخش زمین شدم . یه جیغ زدم . یکیشون از اتاق اومد بیرون خیر سرش اومد به من کمک کنه که از بالای پله پاش گیر کرد به موکت و سر خرد و اومد تازه افتاد روی من .

من – یا خدا له شدم . باداد – بلند شو له شده . ستاره لهم کردی پاشو . بابا تو چقدر سنگینی .یکم خودش رو از روم کشید بالا .

من – ستاره چرا لال مونی گرفتی ؟

 

ادامه دارد...................................................................

چطور بود دوست داشتید نظر بدید که اگه خوشتون اومده بود فردا صبح هم میزارم .


مطالب مشابه :


عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت:




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد .




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی




عشق کیلویی چند

رمان - عشق کیلویی چند - رمان خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید .




عشق کیلویی چند

رمان عشق کیلویی چند. رمان خواستگاری یا




برچسب :