ازدواج به سبک کنکوری 17

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و لبخند زد و دستش رو دور گردنم انداخت. یه نگاه به پویان انداختم. اخم هاش رو تو هم کشید. دلم واسش سوخت اما خب تقصیره خودش بود. کنارم نشست و گفت:
-خب از خودت بگو ... خیلی وقته ندیدیم هم رو ...اصلاً فهمیدم ازدواج کردی شوکه شدم.
بزور لبخندی زدم و گفتم:
-اوهوم. یهویی شد دیگه...
پویان: یعنی چی؟ یعنی خودت نمی خواستی؟
آریان که انگار از این حرف خوشش نیومد با صدای محکم و جدی گفت:
-نه، اشتباه متوجه شدی...من و پریناز اتفاقی عاشق شدیم و ازدواج کردیم.
پویان که انگار از هم صحبتی با آریان خوشش نمی اومد دوباره طرف صحبتش رو من قرار داد و گفت:
-نامزدید یا ازدواج کردید؟
این بار هم آریان زودتر از من جواب داد:
-ازدواج کردیم.
پویان: راستی شنیدم عمران می خونی...تبریک...همون رشته ای شد که می خواستی...
آریان: آره نتیجه تلاشش بود.
از اینکه آریان جای من جواب می داد خنده ام گرفته بود. شبیه بچه های حسود شده بود. برگشتم سمت آریان و گفتم:
-البته با کمک آریان بود وگرنه باید بی خیال می شدم.
با این حرف من پویان از جا بلند شد و گفت:
-باشه...خوشبخت باشید.
انقدر دیر رفته بودیم که همون موقع سفره نهار هم پهن شد و همه دور سفره نشستن. خداروشکر پویان دور از من نشست و مجبور نبودم دوباره بداخلاقی آریان رو تحمل کنم. از طرفی از این اخلاقش خیلی خوشم اومد که همونطور که با پدرام حرف می زد تکه های جوجه کبابش رو روی بشقابم می گذاشت و هوام رو داشت.
بد ترین اتفاق روز هم زمانی افتاد که بچه ها می خواستن وسطی بازی کنن و از شانس افتضاحم هر سال سیزده به در از اونایی بودم که از خیر وسطی نمی گذشتم و بزور هم که شده بچه ها رو جمع می کردم تا وسطی بازی کنن.
مامان: بلند شو مادر...تو انقدر مظلوم نبودی...
-مامان جان امروز دلم نمی خواد بازی کنم. اا... زوره؟ حوصله ندارم می خوام برم خونمون.
مامان: بیخود می کنی ...از اول صبح بدخلقی می کنه. اون از وقتی که به آریان میگی بگه سیزده به در نمیای اینم از الانت که مث برج زهرمار نشستی این گوشه...چته؟ با آریان دعوات شده؟
-ا مامان صدات رو بیار پایین می شنون...
مامان: بزار ببینم...آریان...پسرم بیا مادر...
وای چه افتضاحی...لبم رو گاز گرفتم و گفتم:
-مامان خودم توضیح میدم واسه چی آریان رو صدا می کنی؟
دیر شده بود دیگه آریان کنارم اومد و گفت:
-جونم مامان؟ چی شده؟
مامان: این پری چشه امروز؟ بحثتون شده؟
اخم کرد و گفت:
-واسه چی دعوامون بشه؟ من از گل بهش کمتر نمی گم. واسه چی این حرف رو می زنید؟
مامان: صبح که نمی خواستید بیاید...الان هم یا پیش تو نشسته یا پدرام... اونم کی؟ این زلزه که سیزده به در باغ رو به آتیش می کشید حالا میگه حوصله ندارم می خوام برم.
از اون طرف پدرام داد زد:
-پری نمیای؟ بازی شروع شدااا
قبل از اینکه من جواب بدم آریان گفت:
-نه داداش شما بازی کنید.
و رو به مامان گفت:
-مامان جان من و پری دعوامون نشده...فقط یکم حالش خوب نبود از صبح واسه اینکه که امروز از شیطنت هاش کم شده...
مامان زد تو صورتشو گفت:
-چی شده؟
-ا مامان شلوغش نکن بخدا هیچیم نیست.
مامان: پس چرا میگه حالت خوب نیست؟
مونده بودم چی بگم؟ آریان هم جای اینکه حرف بزنه لب هاش رو جمع کرده بود تا نخنده و فقط به سقف نگاه می کرد.
همزمان دوستای پدرام هم از راه رسیدن و باغ پر شد از دختر و پسرای جوون که یا خواهر برادر بودن و یا نامزد...اگه دوست بودند که مامانم اول پدرام رو می کشت بعد اون ها رو که درس عبرتی بشه واسه آیندگان...از فکر خودم خنده ام گرفت. همزمان بچه ها بازی رو بی خیال شدن و مشغول سلام احوال پرسی شدن.
مامان هم بی خیال من شد و به طرف مهمون ها رفت. سرم رو انداختم پایین که آریان بلند خندید. تا همین جا هم خیلی خودش رو نگه داشته بود. دستم رو مشت کردم و زدم توی بازوش و گفتم:
-کوفت...همش تقصیره توئه...خودت باید جواب مامانم رو بدی اگه باز گیر داد.
پسره ی پرو به سمت مامان رفت و گفت:
-باشه الان میرم توضیح میدم.
به طرفش دویدم و لباسش رو کشیدم و گفتم:
-لازم نکرده...بگیر بشین...
که باز سر و کله ی پویان پیدا شد و آریان رو از رفتن منصرف کرد.


مطالب مشابه :


ازدواج به سبک کنکوری 17

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و




ازدواج به سبک کنکوری 13

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و




ازدواج به سبک کنکوری 16

پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:




ازدواج به سبک کنکوری 19

آریان مگه تقصیر من بازی آریان و پویان از همه طولانی تر شد.




ازدواج به سبک کنکوری 16

پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:




رمان ازدواج به سبک کنکوری 22

پویان با لبخند تلخی که رو لب هاش بود سمتم اومد. بی توجه بهش به آریان نگاه کردم که متوجه شد و




رمان ازدواج به سبک کنکوری21

پویان هم که بعد از سه سال من رو می دید اول شک بعد از دست دادن آریان و پویان رو به پویان گفتم:




رمان ازدواج به سبک کنکوری 9

که باز سر و کله ی پویان پیدا شد و آریان رو از رفتن منصرف کرد. پویان: پری چرا اینجا ایستادی؟




برچسب :