رمان ایرسا 3

اين دفعه دوازده امام کمه.چي بگم اخه؟يا صدو بيستو چهار هزار پيامبر. اخه من قرار بود اگه اينو ديدم حسابشو برسم نميتونمم بزنم زير قولم اخه. ميدددددددددددددونيد کي بود؟همون پسر خوشگله که فورد داشت . يعني چي اخه؟ اين اينجا چي کار ميکنه؟ همه داشتن با بهت نگاش ميکردن که اقاي پندار هم پشت سرش وارد شد.

 

 

پندار_خوب بچه ها اينم استاد زبانتون.

 

 

برگشت سمت من و گفت:خوب حله خانوم افشار؟

 

 

چيييييييييييييي؟اين استادمونه؟!!!!!!! اي ي ي ي خداااااااا... بابا اينو چه به استادي اخه؟سعي کردم تعجبمو پنهون کنم . با غرور گفتم:

 

 

والا اقاي پندار وقتي حل ميشه که ما کار اين اقا رو ببينيم هنوز که هيچي معلوم نيست ولي بازم ممنون

 

 

اقاي پندار لبخندي زد و از کلاس خارج شد. پسره همچين نگام کرد که يه دقيقه از خودم بي خود شدم. خيلي ترسناک بود . قد که بگم چي؟من که قدم بلنده شايد تا گردنش ميرسيدم يعني در واقع يه سرو گردن ازم بلند تر بود هيکلشم که ديگه هيچي . خيلي خوشتيپ بود . يه کت اسپرت پوشيده بود با يه شلوار کتون خيلي خوشگل .باور کن فقط سر و هيکلش يه چند مليوني ميرزد.اگه الان هيچي پولم نداشته باشه خودشم که بدزدي باز بردي. ساعتشو ،عينکشو،کيفشو،خلاصه همه چيزش فوق العاده بود.از اينا مهم تر قيافش بود ولي من ازش خوشم نميومد .ازش نفرت پيدا کرده بودم چون ميدونستم اين ترمو افتادم. من بايد تلافيه کارشو درارم حتي به قيمت اين که از دانشگاه اخراج شم.

 

 

سوژه ي از اين به بعدمون هم جور شد. از اين به بعد دختراي کلاسمون کارشون شروع ميشه. اخي حالا بايد دنبال اين بيفتن که اين گل پسر از چه نوع لباسي خوشش مياد اصلا چه مدل دختري دوست داره. دختراي کلاساي ديگه ام که بايد خودشونو يه جوري بهش نشون بدن. البته کار منم باهاش شروع ميشه. يه کاري ميکنم که کم کم به اين گل پسر بگن خل پسر .فقط وايسيد و نگاه کنيد.

 

 

پسره شروع کرد با اخم برامون حرف زدن. به خدا هيچ کس نفس نميکشيد . فقط صداي اون ميومد . بشنويد سخن هاي اقا رو:

 

 

سلام .من فرجام هستم.دانشجوي دکتراي زبان . تا حالا زبان تدريس نکردم اما خيلي خوب از عهدش بر ميام .متاسفانه براي استاد سليمي مشکلي پيش اومده که قادر به اومدن نبودن براي همينم از من خواهش کردن که يه چند وقتي به جاي ايشون تدريس زبانو بر عهده بگيرم. از هيچي براتون کم نميذارم و سعي ميکنم شيوه ي تدريسم شبيه استاد باشه که شما دچار مشکل نشيد. بالاخره استاد سليمي سالهاست که استاد من هستن براي همينم با شيوه ي تدريسشون اشنا هستم.

 

 

به به اقا دانشجوي دکتراست. همه ي بچه ها نگاهشون برگشت سمت من. يا امام باز چي شده؟!!

 

 

شيما در گوشم گفت:ازش بپرس اسمش چيه!!

 

 

_بمير به من چه؟مگه خودت لالي؟

 

 

پريا_هيشکي جرئت نداره بپرسه

 

 

_به منم ربطي نداره تا پسر تو اين کلاس هست من اين کارو نميکنم .

 

 

شيما_بابا اونا که همشون ابجي داداشن ماشاالله.

 

 

پريا_نه خير غرورشون اجازه نميده اخه پسره خيلي مغرور و بداخلاقه!!!

 

 

_گمشيد بابا . خودشون جرئت ندارن اون وقت منه بدبختو ميندازن جلو.

 

 

پريا_اخه تو جروئت از هممون بيشتره. نکنه ازش ميترسي؟

 

 

واي خدايا چه گيري کرديما.اگه نگم فکر ميکنن کم اوردم . راستش ازش ميترسيدم چون مطمئن بودم ضايع ام ميکنه.اما اگه نپرسم خيلي بد ميشه اون وقت برام دست ميگيرن.دلو زدم به دريا. خودش موقعيتو با اين سوالش پيش اورد.

 

 

خوب ديگه اگه سوالي نيست درسو شروع کنيم.

 

 

از ته کلاس داد زدم:چرا من يه سوال دارم

 

 

با تعجب نگام کرد و ابروشو انداخت بالا و گفت:بفرماييد

 

 

نفس عميقي کشيدم همه داشتن نگام ميکردن . خودمو زدم به بي خيالي و گفتم:اسم شما چيه؟منظورم اسم کوچيکتونه!

 

 

زل زد بهمو گفت:منظورم سوال درسي بود.

 

 

_اما شما نگفتين سوال درسي گفتيد اگه سوال داريد بپرسيد خوب اينم سواله ديگه

 

 

پسره_خيلي مهمه؟

 

 

_براي من که اصلا اما انگار براي ديگران مهمه

 

 

پسره_اگه براي ديگران مهم بود خودشون ميپرسيدن

 

 

پسره ي عوضي .بزنم فکشو بيارم پايين.من که در هر صورت اين ترم افتادم .نمي خوام ازش کم بيارم.چشمامو ريز کردمو فقط زل زدم بهش

 

 

همه با تعجب نگامون ميکردن.خدا کنه قاط نزنم که ديگه هيچي دست خودم نيست. پسره اومد جلوم و مقابلم وايساد .يا امام مي خواد چي کار کنه؟ايول کاش يه دونه بزنه تا منم خودمو خالي کنم. زل زد تو چشمامو گفت:

 

 

اسم کوچيکم سپنتا ست .حله الان؟!!!! اسممو گفتم که تموم طول کلاس به اين فکر نکني که اسمم چيه بعدم هيچي از درس نفهمي.چون من اگه درس بدم و بعد که يه سوالي از يه نفر پرسيدم بلد نباشه جواب بده ديگه کنترل خودمو از دست ميدم پس سعي کن فقط رو درست تمرکز کني دختر کوچولو.

 

 

ابروم پيش همه رفت .شيطونه ميگه پاشم از کلاس برم بيرون .نه ولش کن اينجوري بدتر خودم ضايع ميشم .بايد وايسم يه جوابي بهش بدم که ديگه جرئت نکنه با من اين جوري حرف بزنه.

 

 

_چشم اسسسسسسستاد. فقط سعي کنيد خيلي کنترلتون از دستتون خارج نشه چون اين جا اون جايي نيست که الان قرار بود بريد.فقط چه جوري به جاي اون جا سر از اين جا در اورديد الله اعلم.

 

 

با خشم نگام کرد و يه پوزخند بهم زد.واي چه قدر از اين پوز خنداي تحقير کنندش بدم ميومد. هيچ کس اون جايي رو که من به سپنتا گفتم نميدونست کجاست.الان چه فکرايي که نکردن. فقط خودش منظورمو گرفت.شايد فهميده بود که من از پوزخندايي که ميزنه چه قدر حرصم در مياد واسه همينم جوابمو نداد.

 

خدايا چه اسميم داره.اين بشر هيچي کم نداره غير از اخلاق.گند اخلاق گوشت تلخ.تموم طول کلاس با جديت درس ميداد و بيشتر نگاهش سمت پسرا بود اما وقتيم که يه دختري ازش سوال ميپرسيد خيلي محترمانه جوابشو ميداد. منم يه عالمه سوال برام پيش اومده بود اما غرورم اجازه نميداد که سوالامو بپرسم.مايي که تو کلاس اين همه استادارو اذيت ميکرديم حالا سر کلاس اين جرئت نفس کشيدنم نداشتيم .اي خاککککک.

ديگه طاقت نداشتم . يه سوال عين خوره داشت مغزمو مي خورد.حسابي با خودم درگير بودم.خيلي اروم سوالمودر گوش شيما گفتم و ازش خواهش کردم که سوالمو از سپنتا بپرسه.ا....دختر بد. سپنتا چيه؟استاد فرجام. همين استاد گفتنم هم زورشو در مياره . چون يه جوري به حالت مسخره استادو ميکشم.اينو همين يه ساعت پيش فهميدم.اخه وقتي بهش گفتم«چشم اسسسسسستاد» اخم کرد و معلوم بود بدش اومده.

شيما سوالو مطرح کرد.سپنتا...اه يعني استاد نگاهي به من کرد و پوزخندي زد و بعدم سوالو جواب داد. مطمئنم که فهميد سوال مال من بوده . از نگاهش معلوم بود .وقتيم که با شيما در گوشي حرف زدم متوجه شد.من هي بايد جلوي اين کم بيارم.اخه اين چه وضعيه؟راستي دارم ميگم ها من اينو نميتونم استاد صدا کنم همين سپنتا بهتره.البته قرارم نيست که صداش کنم واسه شماها گفتم.!!!!

اين کلاس لعنتي بالاخره تموم شد .بدترين کلاسي بود که تو عمرم تجربه کردم.تموم مدت سرم پايين بود و اصلا نگاش نميکردم اونم که چه قدر براش مهمه اخه!!! همه از سر جاشون بلند شدنو مشغول جمع کردن وسايلشون شدن.نميدوني چه استاد استاديم ميکردن.خدا نگهدار استاد،با اجازه استاد،وقت خوش استاد.

اي دردو استاد اي کوفتو استاد.ولي پوريا و وحيد و علي فقط گفتن خدافظ. وحيد که يه اخمي کرده بود که نگو.ايولا عاششششششقتونم. مرسسسسسسسي. همه زديم بيرون .همه داشتن در مورد سپنتا حرف ميزدن.

پريا_وااااااااي چه جيگري بود.خيلي خوشگل بود .چه با کلاسم هست.عاشق اين ترسناک بودنشم .واااااااااي

پسرا چپ چپ داشتن نگاه ميکردن .سرش دعواشون بود . پريدم وسط حرفشون:

اه ...بسه ديگه حالمونوبهم زديد عين نديد بديدا ميکنن

شيما_خوب هستيم ديگه خدايي من نميدونم اين بشر چرا ان قدر خوشگله

_اون چي بود اخه؟درسته قيافش اصلا به استاد نميخوره غول دو سر. بعدشم هرچيم که باشه فقط استادتونه.اميدوارم يادتون نرفته باشه.

کسي با چشم غره ي من ادامه نداد.اخه چه قدر خرن .خوب زشته جلوي يه عالمه پسر. من برگشتم رو به وحيد که معلوم بود حسابي عصبانيه. خواستم جو رو عوض کنم واسه همين گفتم:

راستي وحيد خان نگفتي اوني که قراره حالشو بگيريم کيه.

وحيد لبخندي زد و گفت :اگه عجله نداري الان برات ميگم.

_نه ندارم

شيما_بچه ها امشبو که يادتون نرفته ...مخصوصا تو ايرسا خانوم....

امشب ،امشب چه خبره مگه؟اي خااااااااااک بر سرم امشب تولد شايگانه بعد من دعوت خاله رو قبول کردم. چرا من ان قدر خنگ شدم جديدا؟حالا چي بگم ؟هيچي خيلي ضايع ست اگه بگم نميام .اشکال نداره خاله که غريبه نيست. بهش ميگم يادم نبوده جايي دعوتم.

_نه...يادم هست

شيما_باشه پس ما رفتيم . فعلا باي

پريا_ساعت7 جلوي خونتونم

_باشه خدافظ

همه رفتن .فقط منو وحيد مونديم.با هم رفتيم روي يه نيمکت تو همون محوطه ي دانشگاه نشستيم.که يهو سپنتا هم اومد بيرون.ما رو که ديد اولش تعجب کرد بعدم يه اخمي کرد و تو جواب سر وحيد اونم سري تکون داد و رفت. ببين الان چه فکرايي که نکرده!!!ابرومون رفت.اي بابا بيخيال.اصلا مهم نيست که حالا پيش اون ابروم بره يا نره.

وحيد خيلي دست دست ميکرد. اعصابم خرد شد.بگو ديگه. چپ چپ نگاش کردمو گفتم:

خوب نميخواي شروع کني؟

وحيد_نميدونم از کجا شروع کنم ميترسم عصباني بشي

_وا واسه چي عصباني بشم؟!

وحيد_اخه تو يه کم اعصاب خرابي

_هوي... من کجاش اعصاب خرابم.ما رو باش با کي حرف ميزنيم

وحيد_اه...ببين الانم عصباني شدي

چپ چپ نگاش کردمو گفتم: ميگي يا پاشم برم

وحيد_خيلي خوب بابا ميگم. راستش من ميخوام حال يه نفرو که خيلي خودشو برام ميگيره رو بگيرم.

_واي ايولا. ببين يه فن با حالي ياد گرفتم رو هر کي پياده کني پخش زمين ميشه.فقط يارو رو بهم نشون بد تا حالشو بگيرم

وحيد_ بدبخت دختره ميمونه پوست استخوون . تو اون جوري بزنيش که چيزي ازش نميمونه

_دکي... دختره يارو؟بابا من نيستم . اين دختر لوسا رو که نميشه زد. تا يه پخ بهشون ميکني غش ميکنن . بي خيال بابا.!!!

وحيد_منم که نميخوام با زدن حالشو بگيرم

_پس چي؟ لفظي؟

وحيد_ نه تو اصلا لازم نيست حتي باهاش حرف بزني

گيج شده بودم پس چي کار کنم. دستمو زدم زير چونمو گفتم:

خيلي ببخشيدا اما يه دفع عين ادم بگو بايد چي کار کنم

وحيد_ميترسم ناراحت بشي

 

_ا... د بگو ديگه . ناراحت نميشم.

_ من يه نفرو دوست دارم. اما با هم هر دقيقه دعوامونه. اون يه خواستگار داره.با همونم ازارم ميده .منم ميخوام يه کم ازارش بدم.

گرفتم چي شد. حتما ميخواي منم نقش خواستگار تو رو بازي کنم.Ok_

وحيد زد زير خنده و گفت: مگه دختر هم ميشه خواستگار باشه

_چرا که نه.من خودم هزار نفرو ميشناسم که از پسرا خواستگاري کردن

ابروشو انداخت بالا و گفت:ولي من ميخوام نقش دوستمو بازي کني يعني کسي که مثلا دوستم داره

_اي بابا من از اين لوس بازيا خوشم نمياد . کاش يه کم با حال تر بود . خوب اين همه دختر . کاري نداره. واست اين نقشو بازي ميکنن.چرا من؟

وحيد_تو از همشون بهتر از پس اين کار بر مياي بعدم يکي که از نظر ظاهري خيلي خوشگل باشه که حسوديش بشه.

اي اي خرم کرد عين چي!!! البته خودم ميدونستم خوشگلم.!!!

_باشه قبول. حيف که خيلي مردم دوست و فداکارم . وگرنه قبول نميکردم.

وحيد_مرسي واقعا. ميدونم که نميتونم جبران کنم اما هر کاري از دستم بر بياد دريغ نميکنم.

_خواهش. شما جيب ما رو نزن نميخواد جبران کني!!!

همچين زد زير خنده انگار براش جوک تعريف کردم. کلا اين جوريه .خوش خندس. با هم يه نقشه ي با حال چيديم. قرارمون هم گذاشتيم .

هر دو از دانشگاه زديم بيرون . وحيد هم سوار پژو 405 خودش شد و از اون جا دور شد.

وحيد توي شرکت باباش کار ميکنه . اين دختريم که دوست داره دختر شريک باباشه که اونم توي شرکت کار ميکنه. بقيشم خودتون بعدا ميفهميد. من الان برم کادو بخرم براي اين شايگانه.

واي خدايا من اخر خودمو ميکشم. بابا ميميريد يه پارکينگ بزنيد.!!! اه،اه،اه....

بابا اين چرا جون ميکنه؟يه بار درا ديگه.بلد نيست از پارک در بياد.يه نفر اومد کنارم وايساد. اين ديگه چي ميخواد؟ من اول اومدم.

_هوي اقا...منو نميبيني اينجا؟مثله اين که من اول اومدم ها.بکش کنار ببينم.

يعني من هر روز بايد با اين مردم بجنگم.مرتيکه ي بيشعور.

مرد_تو اول ببين اين جا ميتوني پارک کني بعد واسه من قلدر بازي در بيار!

اها... منظورش اينه که من نميتونم اينجا پارک کنم. اشهدتو بخون من امروز تو رو شهيد ميکنم ببين حالا.!!!

_تو اول بکش عقب تا بهت نشون بدم ميتونم پارک کنم يا نه.

مرتيکه پوزخندي زد و ماشينشو برد عقب و با قيافه ي مسخرش زل زد به من. دستمو گذاشتم رو بوق:

اي بابا اقا چي کار ميکني؟ بيا بيرون ديگه

اقا_نميبيني خانوم؟جا تنگه . نميتونم بيام بيرون

اي خاک بر سرت. اون وقت اگه الان يه زن نميتونست ماشينشو در بياره همه کلي مسخرش ميکردنو يکي عين همين اقا ميشد استاد رانندگي و ماشينو با کلي ژست در مياورد بيرون.!!!!

در ماشينو کوبوندم به هم و از ماشين پياده شدم.رفتم سمت اقاهه و گفتم:اقا سوئيچتو بده

با تعجب نگام کرد.واي خدايا.اون جور نگا نکن الان چشمات از حدقه ميزنه بيرون. درسته که من پارک دو بلام جالب نيست اما استاد جا کردن ماشين تو کوچکترين فضاي موجودم. چپ چپ نگاش کردمو گفتم:

بفرما اقا اينم سوئيچ خودم که يه وقت خيالات برت نداره.

اقا_خواهش ميکنم. بفرماييد

سوئيچ خودمو انداختم تو دستش. نکنه ماشينمو ببره !!!!!خودم خندم گرفت. يعني دلم مي خواست قهقهه بزنم . اخه گوشت کوب اون مياد 206 خودشو ول کنه ماشين تو رو بدزده!!! خوب چه کاريه با اين وضع ماشين؟اخه 206 داره هر روز گرون تر ميشه. شانس داره ديگه.

در ماشينشو باز کردمو با بدبختي ماشينو در اوردم. اقاهه طفلکي کلي تشکر ازم کردو جاي پارکو نگه داشت و منم سريع پارک کردم.

اه...يارو مرد پرو هه رفته بود. حيف ...حيف. خودش فهميد اگه بمونه چي کارش ميکنم. ضايع

کيفمو برداشتم و پريدم بيرون.به نظرم وقتي کسي رو نميشناسيد و نميدونيد براش کادو بايد چي بخريد بهترين گزينه عطره. البته اين نظر منه ها.پريدم تو همون مغازه ي عطر فروشي که هميشه عطرامو ازش ميخرم.

فروشنده_سلام خانم افشار خوش اومديد

_سلام . حال شما؟خوبيد

فروشنده_ممنونم. بفرماييد در خدمتم

_يه عطر مردونه ي خوش بو ميخوام که همه کس پسند باشه چون سليقشو نميدونم

فروشنده برانم چند تا عطر اورد و کلي در موردشون توضيح داد.يکيو که احساس کردم از همه خوش بو تره برام گذاشت داخل ساک. نکنه خوشش نياد.... به درک... اصلا ميخوام خوشش نياد. به من چه که خوشش بياد يا نياد.!!!!

به فروشنده گفتم شايد بخواد عوضش کنه...... اره اين جوري بهتربود.

رفتم سمت ماشين و راه افتادم سمت خونه. مثل هميشه پشت چراغ قرمز بودم.گوشيمو در اوردم و شماره ي خاله رو گرفتم.

خاله_الو،بفرماييد

_سلام خاله خانوم گل. خوش ميذگره؟

خاله_سلام خاله قربونت بشه خوبي؟ چيزي شده؟

_وا خاله مگه بايد چيزي شده باشه؟

خاله_نه.... اخه نه که قراره بياي اينجا گفتم کاري داشتي

_اره خاله...يه چيزي شده.! راستش من شب تولد دعوت داشتم بعد يادم نبود به شما بگم . شرمنده

خاله_ديدي گفتم؟من تو رو ميشناسم. اشکال نداره خاله جون خوش بگذره

_مامان اينا ميان ديگه

خاله_اره خاله جون ميان تو هم بايد قول بدي که بعدا بياي

_رو تخم چشمام.کاري نداري خاله؟

خاله_نه خاله جان مواظب خودت باش

_شما هم خدافظ

ماشينو توي پارکينگ پارک کردم اخه عصر هم پريا مياد دنبالم.درو باز کردم و پريدم تو خونه.

_سلامممممممممممم

چرا هيشکي جواب نميده؟ رفتم همه جا رو يه سرک کوچيک کشيدم. نه خير طبق معمول هيشکي خونه نبود. به خدا ديگه اعصابم خورد شده از دستشون. يه بار نشد من بيام خونه و اينا خونه باشن.طلعتم که نيست .پس چرا نمياد؟ميدوني چند روزه رفته؟دلم داشت ضعف ميرفت. رفتم سمت اشپزخونه و يه بسته ماکاروني در اوردمو يه مقداريشو درست کردم. من هيچي هم که بلد نباشم عاشق اشپزيم . در واقع تا جايي که وقت داشته باشم وايميسم پيش طلعت و با هم غذا درست ميکنيم. غذا هام حرف نداره. غذايي هم بلد نباشم کتاب اشپزيمو باز ميکنم و از روش درست ميکنم .بابا هم عاشق غذاهامه.اخرين باري که مامان غذا درست کرد فکر کنم 12 سالم بود .از حق نگذريم خيلي هم خوشمزه بود اما ادم تنبل... هيچي ولش کنيد. منم که به خاطر شکم غذا درست کردنو ياد گرفتم . گفتم که طلعت فقط 2 ساله که تو خونه ي ما کار ميکنه.

عجب غذايي شده بود پر پنير پيتزا. دستم درد نکنه.حال بلند شدن نداشتم. ظرفا رو چيدم تو ماشينو پرت شدم رو کاناپه. اي واي يادم رفت لباسامو در بيارم . فکر کنيد فقط مقنعمو در اورده بودم. البته بهداشتي بودما چون قبلش رفته بودم دستشويي ،دستامم حسابي تميز بود.حال برداشتن کنترلو نداشتم. اگرم بردارم که تلويزيون هيچي نداره نه مال خودمون نه ماهواره.الان بايد بشينم يا به اهنگاي تکراريش گوش کنم يا فيلم سينمايي هاي تکراريشو ببينم. اونم که از مال خودمون يا الان يه حاج اقا نشسته حرف ميزنه يا تکرار سرياله. اخه خدايي ساعت 3 بعد از ظهر نبايدم چيزي داشته باشه. بي خيال شدمو واسه خودم يه چرتي زدم.

گوشيم داشت زنگ مي خورد . با بي حالي به صفحش نگاهي کردم . اگه اين پريا گذاشت من يه دقيقه کپه ي مرگمو بذارم. گوشيو گذاشتم در گوشم.

_الو ،ها

پريا_سلام . درد و ها.تو کجايي پس؟گفتم مردي گوشيتو بر نميداري

_من تا تو رو کفن نکنم نميميرم. اگه مزاحما اجازه بدن من يه ديقه اون کپه ي مرگمو بذارم....

پريا_چييييييييييييييييييي

پريا_چييييييييييييييييييي!!!!!!!!! !!! کپه ي مرگتو بذاري. خره پاشو اماده شو من 7 اونجام ها.

_مگه چنده ساعت

 

پريا_5

 

_اي مرض. من نميدونم ميخواين از ساعت 7 بريد اونجا چه غلطي بکنيد !!!!

 

پريا_بابا خوب ما بايد زودتر بريم .اونجا باغ رستورانه. ميخوايم ميزا رو با سليقه ي خودمون بچينيم

 

_بار اللها !!!! تو برو من خودم ميام ديگه

 

پريا_بمير ديگه هم زر نزن عزيزم !اماده شو که اومدم . بعدم ساعت 7 اصلانم زود نيست خيلي هم ديره همه ديگه ساعت 8 اونجان.

 

 

_خيلي خوب قطع کن کار دارم

 

 

گوشيو قطع کردمو پريدم سمت حموم. مي خوام تولد نگيريد. اخه من چي کاره ي اون شايگانم که از ساعت 7 پاشم برم اون جا. اي بميريد همتون.

 

 

حولرو انداختم رو سرمو موهامو چند بار محکم تکون دادم. وقت سشوار يا اتو مو نداشتم.

 

 

اشکال نداره موهام همين جوري هم خوب بود.همرو کج کردم و دستي به زيرش کشيدم. يه

 

 

شلوار کتان چسب مشکي پام کردم. فقط نميدونستم اونجا لباسشون رو در ميارن يانه. نه

 

 

بابا فکر نکنم رستورانه. جاي خصوصي که نيست. يه مانتوي اجري استين سه ربع که تا بالاي

 

 

زانوم بود و خيلي هم خوشگل و مجلسي بود تنم کردم. شال مشکيي چروکم که هاله هاي

 

 

زرد که نه همون خردلي داشتو با يه مدل خيلي خوشگل سرم کردم و يه تل بافت مانند

 

 

مشکي و خردلي هم زدم سرم. صندل هاي پاشنه بلندم که حالت ساتن داشتن رو هم پام

 

 

کردم. خيلي ناااااااااااز شده بودم. موهاي حالت دارم از زير شال زده بود بيرون. چشم و ابروم

 

 

خيلي خوشگل بود ابروهام کموني بود .چشمام هم خيلي بزرگ نبود تازه مژه هامم خيلي

 

 

بلند نبود اما خيلي خوش فرم بودن. وقتي مي خنديدم کنار گونم يه خطه خيلي با حال

 

 

ميفتاد. دماغمم اروپايي بود . همه بهم ميگفتن که خيلي خوشگلم. اما در کل شيطوني از

 

 

صورتم ميريخت. هر کي هم که ميديدم بهم ميگفت . خلاصه کيف بزرگه مشکيمو هم

 

 

برداشتم و موبايلمو انداختم تو جيبم.

 

 

کاش اول به مامان اينا خبر بدم . حالا نه که خيلي نگران ميشن!!!!تلفن خونه رو برداشتمو شماره ي مامانو گرفتم.بي خيالا. اين جوري خودمو کوچيک ميکنم.ديگه دير شده بود .مامان داشت پشت تلفن الو الو ميکرد.

 

 

مامان_الو بله؟

 

 

_سلام ، ايرسام .من امشب دير ميام ها. يه وقت نگران من نباشيد!!!!. ناهارمم خوردم ،يه وقت به خاطر من پا نشيد بيايد خونه . خوبه يه کم تفريح داشته باشيد ان قد که خونه داريو بچه داريو شوهر داري کرديد خسته شديد.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

 

گوشيو قطع کردم نه خدافظي کردم نه گذاشتم مامان حتي يه کلمه حرف بزنه. اه بابا ولشون کن تو که بايد عادت کرده باشي.

 

 

2 دقيقه مونده بود به 7.پريا تک زد به گوشيم. پريدم بيرون. نشسته بود تو ماشين . با سرعت نشستم تو ماشين.

 

 

_سلام

 

 

پريا_سلام چي شده؟

 

 

_مورچه سوار خر شده. چيو چي شده

 

 

پريا_فکر کردم عجله داري.

 

 

_نه بابا . چه خبرا؟

 

 

پريا_خبرا که دست توئه !!! چيه امشب خوشگل کردي؟؟؟؟؟

 

 

_ا... تو هم فهميدي امشب يه خبري هست.

 

 

پريا_کيو ميخواي تور کني؟

 

 

_بابا بزرگ تورو.!!!! مگه من مثل تو هم؟تو مي خواي کيو تور کني؟

 

 

پريا_بيشعور . مسخرم ميکني؟

 

 

_نه به جون تو. واسه چي مسخره؟. ماشاالله بابا بزرگت از اقايي چيزي کم نداره. نکنه زورت مياد مامان بزرگت به اين خوشگلي و جووني باشه.!

 

 

پريا_مطمئني ديگه؟ من تو رو به بابا بزرگم معرفي کنم ولت نمي کنه ها.

 

 

_يادت نره ها. بدبخت تو اين بي شووري بابا بزرگ تو رو تو هوا ميزنن.نگفتي...

 

 

پريا_والا براي من که فرقي نميکنه. هرکي که خدا خواست!!!

 

 

_خدا که حتما ميخواد...!!!! حالا مثلا ميخواي بري اونجا چي کار کني تو؟ حماليم از پست بر نمياد که بگيم وايسي اونجا ميز ببري بياري.

 

 

پريا_وظايف تو رو من چرا انجام بدم؟ بيشعور!!!!!

 

 

_خسته شدم. چرا نميريسم؟ راستي چرا تو رستوران گرفتيد اخه؟

 

 

پريا_پس کجا ميگرفتيم؟

 

 

_خووووووووونه

 

 

پريا_ برو بابا خونه بدبختيه

 

 

_نه منظورم اينه که تو خونه ي خودشون ميگرفتن

 

 

پريا_قراره ما براش تولد بگيريم نميشه که تو خونه ي خودشون

 

 

دستمو بردم سمت ضبطتش و صداشو بلند کردم. دوستام هم عين خودم چل بودن،واسه همين چيزي نميگفتن.!

 

 

پريا چپ چپ داشت نگام ميکرد.

 

 

_مرض ، واسه چي اين جوري نگام ميکني؟

 

 

پريا_يه چيزي بپرسم راستشو ميگي؟

 

 

_بستگي داره

 

 

پريا_اذيت نکن ديگه

 

 

_بگو باشه

 

 

پريا_بين تو و استاد چيزي هست؟

 

 

_نه!!!!

 

 

پريا_چرا قشنگ معموله.!!!

 

 

بهتر بود به پريا و شيما بگم. ما هيچ چيزيمون از هم پنهون نيست. يعني اگه اونا نبودن من تا حالا دق ميکردم . اما بهتر بود يه موقعي بهشون بگم که دوتاشونم باشن . اخه به کمک هر دو نياز دارم. ميخوام پدره اين سپنتا رو در بيارم.!!!

 

 

_ببين پريا هيچي بين ما نيست اما يه چيزايي هست که بعدا براي تو و شيما ميگم. حتي به کمکتون هم نياز دارم .

 

 

پريا_ واي حس فوضوليم گل کرده اونم نميدوني چه قدر!!! باشه بعدا بگي ها!

 

بالاخره رسيديم . يه باغ رستوران بود نزديکاي دربند. جاي قشنگي بود.با هم رفتيم داخل. يه قسمتو کلا رزرو کرده بودن. فقط شيما و چندتا پسر ديگه اونجا بودن.شيما برامون دست تکون داد. رفتيم سمتشون.


مطالب مشابه :


رمان ایرسا

رمــــان ♥ - رمان ایرسا پدر و مادرش برای کمک به عموی ایرسا راهی دانلود رمان برای موبایل.




رمان ایرسا 3

رمــــان ♥ - رمان ایرسا 3 دانلود رمان برای موبایل. دانلود رمان عاشقانه




دانلود رمان شکیبا باش

بـزرگـتــرین ســایـت دانـلـود رمــــــان دانلود کتاب برای موبایل رمان ایرسا




دانلود کاملترین مجموعه نقشه شهرهای ایران . برای گوشیهای موبایل با فرمت جاوا

و کتابهای رمـــان برای آندروید موبایل android antivirus دانلود مسنجر ایــرســــا




برچسب :