تحليل عمليات بدر و خيبر



  قبل از اينكه وارد اصل بحث شوم چند نكته است كه خدمت دوستان عرض مي‌كنم: نكته اول اين است، مطالبي كه خدمت شما عزيزان عرض مي‌كنم در واقع مطالبي است كه براي اين جلسه در نظر گرفته شده و لزوماً شايد مطرح كردن در كلاس‌هاي درس دانشگاه خيلي ضروري و لازم نباشد و يا حتي در حد ظرفيت اين عزيزان جوان نباشد. لذا جهت اطلاع و آگاهي شما عزيزان اساتيد است كه نسب به موضوع اشراف داشته باشيد. نكته دوم اينكه به نظر مي‌آيد شرايطي كه ما را به تصميم گيري براي انجام عمليات خيبر كشاند خيلي شرايط مهمي بود و مطرح كردن اين شرايط و وضعيت خيلي ضروري‌تر از شرح خود عمليات خيبر است؛ چون عمليات خيبر خيلي دسترسي به آن سخت و دشوار نيست و آنقدر اسناد، مدارك و منابع هست كه مي‌توان شرح عمليات را به راحتي به آن دسترسي پيدا كرد. و اما عوامل و موضوعات و مسائلي كه سبب شد به سمت عمليات خيبر برويم و تصميم گيري بكنيم، به نظر من مسأله مهمي است كه بيشتر سعي مي‌كنم در اين رابطه خدمت عزيزان توضيحاتي را عرض كنم.

قبل از ورود به بحث اصلي توضيحي مختصر را لازم مي‌دانم راجع به مسئله مديريت جنگ عرض كنم كه در واقع براي ورود به موضوع به نظر مي‌آيد كه اين مقدمه كوتاه لازم است. در بحث مديريت جنگ چهار مرحله داشتيم. مديريت اول مديريتي است كه بني صدر عهده‌دار آن بود. كه حدود يك سال طول كشيد و در واقع سال اول جنگ مديريت آن به عهده بني صدر بود كه از سال 59 تا 60 طول كشيد. بعد از آن يك دوره كوتاه مديريت بعد از عدم صلاحيت بني صدر و خارج شدن ايشان از گردونه سياست كشور و جنگ بود كه يك دوره چهار بود، كه شهيد فلاحي را حضرت امام(ره) به عنوان فرمانده جنگ و به عنوان جانشين خودشان در جنگ تعيين كردند.

دوره ايشان هم چهار ماه بيشتر طول نكشيد؛ چون ايشان بعد از عمليات 5 مهر و شكست حصرآبادان (يا عمليات ثامن الائمه) در حادثه سقوط هواپيماي 330 ـ كه تعدادي از فرماندهان از جمله شهيد جهان آرا بود ـ به شهادت رسيدند. بعد از آن يك تحولات اساسي و شايد تعيين كننده در بخش نيروهاي مسلح اتفاق افتاد، بخصوص در سطح فرماندهي، و آن هم اين بود كه انتخاب يا انتساب آقاي رضايي به عنوان فرمانده كل سپاه و انتساب شهيد صياد شيرازي به عنوان فرمانده نيروي زميني و در واقع نقطه عطفي بود در روند مديريتي جنگ كه مرحوم صياد و آقاي محسن رضايي با تشكيل يك قرارگاه مشترك تصميم گرفتند؛ در واقع مديريت جنگ را از آن شكل قبلي خارج كردند و در قالب يك راهبرد و يا استراتژيك به عنوان يك برنامه مدون براي ادامه جنگ تنظيم شد و بالاخره يك ستاد مشترك هم تشكيل دادند و اين ستاد هم موظف شد كه يك برنامه‌ريزي كامل براي ورود به جنگ تدوين كنند.

بحث‌هاي زيادي صورت گرفت و در نهايت يك سلسله عمليات‌هايي به تصويب رسيد كه مجموعه عمليات‌هايي كه اين ستاد در واقع تصويب كرد و قرار شد ادامه جنگ با اين روند ادامه پيدا كند عمليات طريق القدس بود كه به دنبال فتح المبين طراحي و اجرا شد. بعد هم عمليات بيت المقدس بود كه با انجام اين سه عمليات، كل سرزمين‌هاي اشغالي ما از دست دشمن خارج شد. مديريت دوره سوم ما مديريتي بود كه به طور مشترك توسط شهيد صياد شيرازي و آقاي محسن رضايي اداره مي‌شد و در واقع جنگ را بدون واسطه و با هدايت و راهنمايي حضرت امام(ره) اداره كردند. تا سال 62 تقريباً اواخر سال 62 بود كه بنا به دلايلي ـ كه عرض خواهم كرد ـ آقاي هاشمي رفسنجاني به عنوان جانشين فرمانده كل قوا، دوره چهارم مديريت جنگ را به عهده گرفتند كه تا آخر جنگ هم ايشان مسئول و فرمانده جنگ بودند. از مطرح كردن اين مقدمه مي‌خواستم به اين نكته اشاره كنم كه در دوره سوم مديريت وقتي كه عمليات بيت المقدس  در منجر به با آزادسازي خرمشهر شد شرايط هم براي ما و هم براي دشمن تا حدود زيادي تغيير كرد و وضعيتي به وجود آمد كه شايد بخش عمده‌اي از شرايطي كه به ما تحميل شد در واقع نتيجه عملكرد دشمن بود چون دشمن از بعد از فتح المبين كه شكست سختي هم خورد به فكر اين افتاد كه براي وضعيت دفاعي خودش چاره انديشي كند. منتها رزمندگان چون با سرعت زياد از فتح‌المبين آمده بودند سراغ بيت المقدس.

زمان بر دشمن اجازه نداد كه افكارش خودش را در ارتباط با تغيير نگرش در واقع عملي كند. بعد از اينكه خرمشهر فتح شد چه اتفاقاتي افتاد؟ ابتدا مي‌كنم اتفاقاتي كه در جبهه دشمن افتاد، توضيح بدهم، بعد هم اتفاقاتي كه در اردوگاه خودمان و در جبهه خودي رخ داد، كه بخش زيادي از آن هم متأثر از عملكرد دشمن بود، عرض بكنم تا برسيم به بحثي كه چرا به عمليات خيبر رسيديم و بعد از آن بدر. اولين مسئله‌اي كه در واقع نكته‌اي كه بعد از آزادي خرمشهر به دشمن تحميل شد و شايد دشمن پذيرفت، اين بود كه دشمن استراتژيك خودش را از حالت تهاجمي و حالت اسرار در توقف در سرزمين‌هاي اشغالي تبديل كرد به استراتژي دفاع از سرزمين‌هاي خودش. چرا؟ اين را عرض مي‌كنم، وقتي عليات بيت‌المقدس را انجام داديم و خرمشهر را آزاد شد، با توجه به اينكه عمليات در منطقه جنوب غرب ايران و در جنوب خوزستان اتفاق افتاده بود، دشمن قصر شيرين و سر پل زهاب را تخليه كرد. حال چرا تمام مناطق اشغالي در غرب و جنوب غرب را تخليه كرد؟ اين چه ربطي به عمليات بيت المقدس داشت؟ در واقع دشمن با يك تغيير نگرش در استراتژي خودش و عقب نشيني تاكتيكي كه صورت داد تمام نيروهايش را منتقل كرد روي نوار مرز و روي ارتفاعات. با اين اقدام چند تا هدف را دنبال كرد: اولاً پذيرفت كه ديگر آن اهداف و آن آمال و آرزوهايي كه دنبال مي‌كرد در ارتباط با اشغال خوزستان و تضعيف انقلاب و دسترسي به آرمان را كنار بگذارد و نيز پذيرفت كه ديگر توان اين كار را ندارد؛ به همين خاطر هم عقب نشيني كرد. نكته دوم اين كه دشمن ناچار بود در يك تراكم پرحجم، نيروهاي خودش را در شرق بصره متمركز بكند و جلوي رزمندگان اسلام را بگيرد؛ چون دشمن به وضوح مي‌دانست گام بعدي ما در واقع ورود به شرق بصره است و رفتن به سمت بصره است لذا يك تمركز عجيبي را آنجا داد. عرض كردم بيش از دو سوم ارتش خودش را منتقل كرد در شرق بصره و آنجا تمركز داد. براي اينكه بتواند اين شرايط را تحمل بكند يك صرفه جويي در قوا صورت داد يعني نيروهايش را از تمام مناطق اشغالي كشور ما عقب برد و همه مناطق را خالي كرد و رفت روي نوار مرزي و روي ارتفاعات صعب‌العبور و سخت كه داراي قابليت پدافندي بسيار خوبي بودند. بنابراين يك جايي را مثلاً يك لشكر را گسترش داده بود نيروهايش را برد روي تپه، روي قله و ارتفاعاتي كه مي‌توانست آنجا با يك گردان هم پدافند كند.
 
بنابراين توانست با اين ترفند بخش زيادي از نيروهاي خودش را آزاد كند و در واقع اولين ـ شايد ـ هدفي كه دشمن بعد از آزادي خرمشهر و نااميد شدن از اهداف و آمال و آرزوهاش اين بود كه يك سروساماني به وضعيت نظامي خودش بدهد قدم اول را با اين كار برداشت. كار ديگري كه دشمن به موازات اين كار انجام داد در عرصه سياسي بود و سعي كرد حركتي را در دنيا ايجاد كند، بخصوص توسط حاميانش در مجامع بين‌المللي و يك فشاري را به ايران وارد كند، كه ايران را مجاب كند در متوقف كردن جنگ؛ چون واقعاً شرايط دشمن شرايط نگران كننده‌اي بود به هر حال  دشمن در دو عمليات پي در پي چيزي حدود چهل، پنجاه هزارتا اسير داده بود و كلي كشته و تلفات داده بود و وضعيت ارتش آنها وضعيت اصف‌باري بود! تازه بعد از اين همه تلاش، عقب نشيني كرده و روي مرزها مستقر شد. اين به و به لحاظ رواني و به لحاظ سياسي هيچ توجيهي نداشت و وضعيت واقعاً خوبي نداشت.

بنابراين به موازات اين اقدام نظامي تلاش سياسي وسيعي را هم براي متوقف كردن جنگ آغاز كرد و اگر به تاريخ جنگ مراجعه شود خواهيد ديد كه در عمليات بيت المقدس هيچ حركتي در دنيا در جهت متوقف كردن جنگ از هيچ مرجع بين‌المللي، حالا چرا ممكن است موردي داشتيم كسي به شكل ريش سفيدي آمده مثلاً يك سري در كشور ما زده و گفته بياييد آشتي كنيد با هم و بياييد يك جوري با هم به توافق برسيد، حرفي از مثلاً صلح يا حرف منطقي براي توقف جنگ مطرح نكرد؛ ولي بعد از آزادي خرمشهر در واقع يك حركت‌هايي شروع شد آن هم نه در جهت صلح يا اينكه يك مجموعه‌اي كه حرف منطقي داشته باشد همه آمدند گفتند حالا فعلاً آتش بس كنيد تا ببينيم بعداً چه مي‌شود. و اين نشان مي‌دهد همه اصرار داشتند به اين كه فشار را از روي ارتش بعث عراق و رژيم بعث عراق بردارند؛ دشمن نيز با توجه به اينكه تقريباً مطمئن شده بود كه بايد با يك شرايط جديدي در جنگ سازگاري داشته باشد يك بررسي عميقي را هم درارتباط با شكست‌هايش بعد از طريق القدس تقريباً شروع كرد يعني بعد از شكست در عمليات طريق القدس علل و دلايل شكست‌هاي خودش را بررسي كرد كه چرا اين همه شكست نصيبش شده. در اين بررسي‌ها دشمن به نتايج خيلي خوبي رسيد ـ چرا اين را عرض مي‌كنم ـ چرا اقداماتي كه دشمن شروع كرد از بخصوص بعد از فتح المبين نشان مي‌دهد، دشمن با يك هوشياري خاصي هم به ضعف‌هاي خودش تا حدودي پي برد و هم به نقاط قوت ما تا حدودي پي برد؟ يعني مي‌دانست كه نقاط قوت ما چيست. حالا ما از شب استفاده مي‌كنيم نيروهاي ما قدرتشان در شناسايي و تهاجم به نيروهاي عراقي از يك قابليت‌هاي بسيار بالايي برخوردارند و به هر حال دشمن در يك بررسي و تحليلي كه قطعاً ساعت‌ها و وقت زيادي را هم براي اين موضوع گذاشته بود به يك جمع بندي رسيده بود كه بايد يك تغيير نگرشي در ساختار پدافندي خودش بدهد.

براي اين كار چه كار كرد؟ اولين اقدامش خط پدافندي خودش را ترميم كرد، يك سر و ساماني داد، از دشت و از كج و كله بودن و از عقب و جلو بودن خارج كرد و يك وضعيت ژئوپوليتيكي و جغرافيايي خاصي نيروهايش را چيد (خيلي مؤثر بود). نكته دوم بحث پدافندي اين كه دشمن اقدام كرد و خيلي تأثيرگذار بود، اصلاح ساختار پدافندي‌اش بود كه يك مجموعه اقدامات مهندسي بسيار وسيع و حساب شده و بعضاً علمي در جبهه‌ها انجام داد كه اين اقدامات اعم از كانال‌هاي بسيار وسيع و طولاني بعضاً 60 كيلومتر، 70 كيلومتر، 80 كيلومتر، طول خط دفاعي نوار مرزي را با كانال‌هاي بسيار وسيع و عميق كَند كه درون اين كانال‌ها آب ريخت موانع متعدد ريخت و شرايطي را ايجاد كرد كه عبور نيروها از اين كانال‌ها خيلي سخت مي‌شد. دومين كاري كه انجام داد استفاده از ميادين مين و سيم خاردارها و موانعي كه مكمل هم بودند، يعني يك نظم سيستم پدافندي خودش كه در زمين استقرار داد و علاوه بر آن براي اين كه سيستم را هوشمند كند، در آن نيروهاي كمين و گشتي و رزمي استقرار داد؛ چون قبلاً اينجوري نبود.

قبلاً مثلاً نيروهاي ما مي‌رفتند ميدان مين را شناسايي مي‌كردند يك معبر باز مي‌كردند معبر را علامت‌گذاري مي‌كردند دو شب، سه شب، چهار شب وقتي كه مي‌خواستيم عمليات بكنيم از اين معبر عبور مي‌كرديم ولي دشمن با استقرار نيروهاي كمين و گشتي رزمي اين ترفند ما را تا حدودي خنثي كرد. يعني مثلاً ما يك معبري را باز مي كرديم امشب فردا شب براي شناسايي مي‌رفتند مي‌ديدند اين معبر بسته شده يا دشمن نيروهاي كمين گذاشته در واقع با اين اقدام تا حدود زيادي نفوذ نيروهاي اطلاعاتي و شناسايي ما را كنترل كرد. يك اقدام ديگري كه دشمن انجام داد در اقدامات مهندسي واقعاً كار بي‌نظيري انجام داد در مجموعه كار مهندسي دژ، سنگر و موانع دفاعي با اشكال مهندسي مثلاً مثلثي شكل و نوني شكل و چيزهاي ديگري، كاري كه حداقل به لحاظ برآورد منطقي دو سال سه سال طول مي‌كشد كه با يك حجم امكانات بالاي مهندسي بايد انجام مي‌شد اينها را دشمن كمتر از شش ماه انجام داد يعني شش ماه نگذشت تمام زمين دشمن مملو از استحكامات شده و ما بعضاً نيروهاي اطلاعات داشتيم كه مثلاً دشمن وزارت كشاورزي‌اش را تعطيل كرده و يا بعضي شركت‌هاي ايتاليايي يا بعضي از كشورهاي حامي به منطقه آمده بودند و بعضي از مأموريت‌ها و مسئوليت‌هاي دفاعي را در خطوط دوم و سوم كه از اهميت بيشتري برخوردار بود آن را با آنها قرارداد بسته بود و يك حجم بسيار عظيمي بود. يك كار ديگري كه دشمن انجام داد كه باز خيلي در اصلاح ساختار دفاعيشان مؤثر بود اين بود كه در يك زمان كوتاه 80 تيپ درست كرد يعني با بسيج نيروهاي مردمي و به اصطلاح خودشان جيش الشعبي آمد 80 تا تيپ تشكيل داد و تيپ‌هايي بودند كه معروف بودند به تيپ‌هاي سه رقمي حال چه منظوري داشت از تشكيل اين يگان‌ها ؟

همه اين يگان‌ها را در خط مقدم چيد. در واقع حدود سه رده ديوار گوشتي جلوي ما چيد برايش هم مهم نبود كه ما وقتي تا صبح حمله مي‌كرديم بخش زيادي از انها تلفات مي‌دادند مهم اين بود كه ما از شب كه به دشمن حمله مي‌كرديم تا صبح با اين ديوار گوشتي با آن موانع و استحكامات با آن كانال‌ها با آن همه ميادين مين شكل‌هاي مهندسي عجيب و غريب مواجه مي‌شديم تا صبح نيروي رزمنده خسته و كوفته صبح مي‌رسيد به يك جايي. حالا خيلي مناسب پدافند نبود تازه لشكر 3 عراق لشكر 5 عراق لشكر 6 عراق آماده و قبراق آن عقب ايستاده به عنوان احتياط به ما حمله مي‌كرد يعني يگان‌هاي اصل‌ شان كاملاً از خطوط مقدم و از حدود محدوده درگيري خارج كرده بود و گذاشت عقب. چنين وضعيتي پيش آمده نتيجه‌اش چه مي‌شود؟ نتيجه‌اش اين مي‌شود كه ما از بعد از آزادسازي خرمشهر بلافاصله وقتي مي‌خواهيم وارد عمليات بشويم و تكميل بكنيم عمليات بيت المقدس را و عمليات رمضان را انجام بدهيم با عدم الفتح مواجه مي‌شويم. وقتي با عدم الفتح مواجه مي‌شويم وقتي بررسي مي‌كنيم مي‌بينيم كه اين موانع و استحكامات و شكل نيروهاي دشمن در شرق بصره يك شرايطي پيدا كرده كه حمله به آن تا حدودي ديوانگي است يعني در آن شرايط و وضعيت وقتي ما بررسي كرديم متوجه شديم كه اصلاً حمله به اين موانع از لحاظ استحكامات با توجه به اين كه بيش از دو سوم ارتش عراق با آن شرايط در شرق بصره متمركز است آمديم تجديد نظر كرديم در استراتژي خودمان. چون ما استراتژيمان از اول جنگ اين بود و تا آخر هم تغيير نكرد.
 
بعضي از دوستان را مي‌بينم كه در محافل مي‌گويند چرا نرفتيم غرب و... اين هم حالا يك موضوعي است كه ان شاءالله دوستان توضيح خواهند داد اين هم از آن موضوعاتي است كه خيلي واضح و روشن است. اين را به شما كوتاه عرض مي‌كنم كه نه الان اگر ده بار ديگر، بيست بار ديگر قرار باشد كه با عراق بنا باشد كه بجنگيم شما شك نكنيد كه ما هيچ راهي به جز جنگيدن در جنوب و با هدف بصره با دشمن نداريم مگر اينكه ما از نظر توان رزم آن قدر بر دشمن برتري و تسلط داشته باشيم كه بتوانيم به راحتي برويم به سمت بغداد يعني مثلاً بتوانيم با يك مثلاً دو هزار تا تانك و حجم نيروي زياد و با يك مثلا چند هزار هواپيما كه برتري غير قابل انكاري نسبت به دشمن داشته باشيم بله مي‌شود رفت به سمت بغداد، در غير اينصورت ما هر كاري بكنيم واقعيت اين است كه ما هيچ راهي نداريم. كما اينكه عراقي‌ها هم همين وضع را داشتند مگر عراقي‌ها وقتي به ما حمله كردند شما بررسي كنيد تهاجم عراق را به ما، عراق با بيش از شش لشكر به خوزستان حمله كرد. با دو لشكر به استان ايلام و كردستان و كرمانشاه حمله كرد. و يك لشكر هم به شمال غرب يعني آذربايجان غربي كه تازه از هيچكدام وارد نشد يعني عراق هم به همين وضع است عراق هم اگر بخواهد به ما حمله كند بطور قطع آن جنوب خواهد بود چون در غيرجنوب اصلاً هدف خاصي نبود مثلاً به غير از جنوب برود ايلام وارد بشود و كجا را بگيرد و يا دركرمانشاه و استان باختران  وارد شود و برود كجا را بگيرد در آذربايجان غربي هم به همين صورت. 

شرايط ژئوپليتيكي وضعيت جغرافيايي بين ما و عراق اين را ديكته مي‌كند كه واقعاً تعيين و انتخاب اين استراتژي كه ما از اول جنگ و تا آخر جنگ هم اين اصرار را داشتيم يك منطقي بر آن حاكم بود كه حالا وارد اين بحث نمي‌شوم. به هر حال وقتي كه وضعيت را اينطور ديديم، تصميم گرفتيم كه در واقع نطقه جنگمان را با عراق ولو به طور موقت تغيير دهيم و اينكه اگر قرار است برويم به سمت بصره مسيرهاي ديگري را امتحان كنيم چون وضعيتي كه در شرق بصره وجود داشت قابل تغيير نبود، با شرايطي كه داشتيم. واقعاً توان آن وضعيت دفاعي عراق را در شرق بصره نداشتيم. بعد از بحث‌هاي زيادي كه صورت گرفت بنا شد كه حد فاصل چزابه و فكه طرح‌ريزي كنيم و عملياتي را به طور جدي و بزرگ طراحي كنيم و به سمت العماره پيش برديم. دو تا دليل داشت: يك اينكه العماره سومين شهر عراق بود اهميت هم داشت الان كه ما نمي‌توانستيم برويم به سمت شهر بصره، شايد العماره بهترين هدف براي ما بود.

دوم اينكه شايد بتوانيم عراق را مجاب كنيم كه اين همه حجم نيروي خودش را از شرق بصره بكند و بيايد به سمت ما و ما بتوانيم  فضايي آنجا  ايجاد كنيم كه در يك بازگشت مجدد بتوانيم از آنجا عمليات انجام دهيم. رفتيم و در آنجا عمليات والفجر مقدماتي را انجام داديم كه در با عدم فتح مواجه شديم، كه حالا عرض خواهم كرد. بعد از آن، عليات والفجر يك را انجام شد، عمليات والفجر يك تدبير شهيد صياد بود، كه ايشان داشت كه بيايم و در اين منطقه عمل كنيم و يك شعاري هم داشتند تحت عنوان آتش به جاي خون. ايشان گفتند بياييم و از حجم آتش استفاده كنيم و بتوانيم دشمن را بعد از اينكه آتش زيادي كه بر سرش مي‌ريزيم، برويم سراغش. اين تاكتيك هم موفق نبود؟ چرا؟ چون استحكامات دشمن آنقدر قوي بود كه حجم آتشي كه ما درآن شرايط ريختيم بر سر دشمن، هر كسي بود فكر مي‌كرد كه هر چيزي كه بود ذوب شد.

ولي بعد از آتشي كه ريخته شد بلافاصله رفتيم سمت دشمن با دنيايي از تيربار و گلوله و آتش و دفاع و عكس‌العمل دشمن مواجه شديم كه خيلي شرايط سختي را براي ما ايجاد كرد. در هر حال ما در يك دوره زماني حد فاصل آزادسازي خرمشهر يعني سوم خرداد تا اسفند 62 يعني چيزي حدود يكسال و هشت و يا نه ماه، ما سه تا عمليات بزرگ را طراحي كرده بوديم كه رمضان، والفجر مقدماتي و والفجريك بود كه در هر سه عمليات مواجه با عدم فتح شديم و يك تعداد هم عمليات محدود انجام داديم كه حالا من عرض مي‌كنم خدمتتان. عمليات محدودي كه انجام داديم و همه اين عمليات‌ها بيشتر به خاطر بر هم زدن در واقع تمركز دشمن در شرق بصره بود يك عمليات به نام عمليات محرم بود كه در شمال فكه انجام داديم در ارتفاعات حمرين عمليات نسبتاً خوبي بود و توانستيم چيزي حدود هزار و پانصد اسير از دشمن بگيريم تلفاتي بر آنها وارد كنيم و تعدادي ارتفاعات را نيز تصرف كنيم. يك عمليات مسلم بن عقيل بود در منطقه شمال. عمليات محدود و كوچكي بود اما باز عرض كردم كه چون ما يك مشكلي هم كه داشتيم اين بود كه نمي‌توانستيم شرايط جنگ را در يك حالت ركود قرار دهيم و يك فشاري پشت سر ما بود كه اين فشار خيلي ما را آزار مي‌داد و اين فشار هم تقريباً از بعد از آزادي خرمشهر شروع شد.

چون بعد از آزادي خرمشهر بلافاصله اين ندا بلند شد كه حالا براي چه مي‌خواهيد جنگ را ادامه دهيد؟ حالا كه دشمن رفته و بر سر مرزها رفته و امام هم فرموده‌اند لازم نيست كه برويد در خاك عراق. اين شد يك مبنايي كه خيلي به ما فشار بياوردند كه شما براي چه مي‌خواهيد جنگ را ادامه دهيد؟ كه حتماً اين موضوع را برادر ما آقا محسن خدمت شما توضيح خواهند داد. ماجرايش را به هر حال ما سه يا چهار عمليات محدود هم انجام داديم عمليات محرم، مسلم‌ بن عقيل و يك عمليات والفجر3 را انجام داديم كه نسبت به عمليات‌هاي ديگر يك عمليات تقريباً موفق‌تري بود؛ چون توانستيم مهران را كه هنوز در اشغال دشمن بود، آزاد بكنيم. عمليات والفجر3 بازتاب خوبي هم داشت دو عمليات هم به عنوان والفجر 2و4 هم در شمال غرب در مناطق مريوان و پيرانشهر انجام داديم كه خيلي عمليات‌هاي سخت و دشواري بودند، اما چون ناچار بوديم شرايط جنگ را در يك شرايط فعال نگه داريم اين دو عمليات را هم انجام داديم كه البته خوب اين عمليات‌ها پاسخي شد براي كساني كه اصرار داشتند كه چرا نمي‌رويد غرب و شمال غرب چون معلوم شد جنگ در غرب و شمال غرب خيلي شرايط سختي را دارد و تازه هدفي را هم ندارد يعني ما در بهترين شرايط جنگ در شمال غرب شايد بهترين عمليات ما همان عمليات والفجر 10 بود كه آخر جنگ انجام داديم و رفتيم حلبچه و خرمال را گرفتيم و نتيجه‌اش همان شد كه دشمن آمد و همان بمباران وحشتناك شيميايي را انجام داد و آن همه آدم كشته شد. اينها نشان مي‌داد كه ما در شمال و شمال غرب خيلي نمي‌توانستيم دنبال هدف‌هاي اساسي باشيم كه تأثيرگذار باشد در تحميل خواسته‌هايمان به دشمن. خوب اين اشاره‌اي بود به بحث دشمن و اقداماتي كه انجام داده بود.

اما در مورد خودمان و وضعيتي كه براي خودمان پيش آمد كه ناشي از بخشي از اقدامات دشمن بود، اين بود كه اولين اثر اين  اقدامات دشمن اين بود كه  ناچاراً ما موقتاً از اين استراتژي خودمان و اسرار خودمان در جنگيدن در شرق بصره بايد دست برداريم خوب ناچار شديم همين كار را بكنيم و جابه جا شويم و برويم به سمت چزابه، فكه و شمال غرب و اينها بي‌تأثير نبود نسبت به عملكرد دشمن. نكته دومي كه در جبهه خودي اتفاق افتاد و نكته مهمي و تأثيرگذار هم بود، اين بود كه به دليل عدم الفتح‌هايي كه دچار شديم اين عدم الفتح‌ها كه معمولاً در پيروزي‌ها خيلي حرف و نقد نيست اما به محض اينكه شكست و عدم الفتح پيش مي‌آيد همه بدنبال مقصر مي‌گردند كه چه كسي مقصر است و چرا ما شكست خورديم و چرا ما نتوانستيم موفق شويم خود اين باعث شد كه كم كم يك اختلافاتي بين ارتش و سپاه بروز كند كه شايد اين اختلافات  واقعاً در نهان و در درون هم وجود داشت، به شكل ذاتي وجود داشت منتها خودش را بروز نمي‌داد و با توجه به اينكه ما بيشتر روي دور موفقيت و پيروزي بوديم و كسي به دنبال اين نبود كه بگويد اين پيروزي مال من است لذا خيلي حرف و نقدي وجود نداشت ما حتي در بعضي مقاطع وقتي ـ خدا رحمتش كند ـ شهيد صياد شيرازي اصرار داشت كه تلفيق و ادغام را در رده دسته و نيرو و غيره انجام دهيم خيلي واقعاً با مشكل مواجه مي‌شديم، ايشان اصرار داشت و مي‌گفت براي اينكه اين وحدت و هماهنگي بين ارتش و سپاه در حد نهايت مي‌تواند خودش را نشان دهد شما بياييد و مثلاً در حد دسته و تيم و غيره بياييد و نيروها را ادغام كنيد كه با مشكل مواجه مي شديم؛ مثلا بسيجي ما كه مثلا نماز شب خوان بود و با آن ويژگي‌ها و مشخصات فرهنگي  مي‌آمد در كنار يك سربازي كه واقعاً خيلي تقيدي به نماز معمولي خودش را هم نداشت (نه اينكه بخواهم خداي نكرده تضعيف كنم) خيلي شرايط متفاوت بود لذا خيلي براي ما سخت بود اما چون شرايط پيروزي بود همه اينها قابل تحمل بود و در واقع تحمل مي‌شد و خوب جلو مي‌رفتيم اما به محض آنكه اين عدم فتح‌ها پيش آمد كم كم سرو صدا ها بلند شد كه خوب اين عدم فتح‌ها دليلش چه مي‌باشد؛ اولين مسئله‌اي كه مطرح شد و خوب نگران كننده بود
مسئله‌اي بود كه از طرف شهيد صياد مطرح شد.

ايشان در يك جلسه خصوصي فرمودند كه مشكل اصلي ما در عدم فتح‌ها اين است كه ما وحدت فرماندهي نداريم و بايد تكليف فرماندهي روشن شود و نمي‌شود كه به شكل مشترك فرماندهي كرد خوب اين به هر حال يك نظريه بود و يك ديدگاه بود ايشان خيلي روي اين موضوع اصرار داشتند و يك گام جلوتر هم گذاشتند و گفتند كه چرا ما بسيج نداشته باشيم چرا بسيج را به ارتش نمي‌دهند اصلاً چرا سپاه بايد متولي بسيج باشد چون آن موقع هنوز موضوع بسيج به سپاه اتصالش به سپاه يك اتصال سازماني نبود. ايشان ادعا داشت كه بسيج را چرا به ارتش نمي‌دهيد، خود اين مسائل باعث شد كه يك مقدار نگراني‌هايي پيدا شود در موضوع وحدت در فرماندهي جنگ و هم اينكه در واقع يك واكنش‌هايي را هم داشته باشد؛ يعني وقتي دوستان و ارتشي اين ادعاها و حرف‌ها را مي‌زدند طبيعي بود كه از طرف فرماندهان ما هم در واقع بعضي از ناراحتي‌ها و گله‌ها مطرح شود و اين خود داشت مي‌شد يك معضل. در همين دوره يك سال و هشت ماهي كه از حد فاصل خرمشهر تا خيبر خيلي تلاش شد از طرف مسئولين نظام كه اين موضوع كنترل شود؛ بارها حضرت امام(ره) نماينده فرستادند، پيغام فرستادند در جلساتي كه مرحوم صياد و آقا محسن مي‌رفتند. خدمتشان تأكيد مي‌كردند بر موضوع وحدت و رفاقت و برادري مقام معظم رهبري كه در آن زمان در منسب رياست جمهوري بودند خيلي تلاش كردند روي اين مسئله. خود آقاي هاشمي در موضع رياست مجلس خيلي تلاش كردند. به هر حال خيلي تلاش شد چون واقعاً يك مسئله نگران كننده‌اي بود اين موضوع.
در آخر هم به جاهاي باريك كشيده شد يعني هر چه تلاش شد كه اين موضوع نشود و به نوعي كنترل شود انجام نشد و در نهايت هم حضرت امام(ره) هم صلاح نديدند اين وضعيت با اين شكل خطرناك آن هم در سطح عالي‌ترين رده فرماندهي جنگ بايد بمانند؛ لذا قبل از عمليات خيبر تصميم گرفتند آقاي هاشمي را به عنوان جانشين خودشان، فرمانده جنگ بكنند و ايشان را به منطقه فرستادند.
 
واقع هدفي كه داشتم از اين مقدمه، مي‌خواستم عرض كنم كه شرايط ما در جنگ از حد فاصل آزاد سازي خرمشهر تا عمليات خيبر شرايط خيلي سختي بود يعني واقعاً همه اتفاقات آن دوره را اگر بررسي كنيم مي‌بينيم واقعاً ما به بن بست رسيده بوديم يعني از انتهاي خرداد سال 61 تا اسفند سال 62 ما واقعاً در يك بن بست كامل بوديم. درست است كه ما يك تعداد عمليات‌هاي محدودي داشتيم و موفقيت‌هايي را به دست آورديم اما واقعاً در جنگ به بن بست رسيده بوديم؛ براي اين كه بتوانيم يك عمليات بزرگ سرنوشت ساز در حد فتح‌المبين و بيت‌المقدس انجام بدهيم، قادر نبوديم.

به مشكل برخورديم و خود اين بن بست داشت ما را از درون منهدم مي‌كرد و اين اختلافات نتيجه آن بن بست بود بايد يك فكري مي‌شد. اين بن بست هم دليل تغيير نگرش در ساختار دفاعي عراق صورت گرفته بود يعني به هر حال منشأ اين بن بست همين تغيير ساختار دفاعي عراق بود پس بنابراين يك كاري بايد صورت مي‌گرفت. يك اتفاقي بايد مي‌افتاد، كه ما از اين بن بست خارج مي‌شديم. و در آن شرايط همه كلافه بودند و هر جا را دست مي‌گذاشتيم، مي‌خواستيم برويم عمليات كنيم، نمي‌شد. يك اتفاقي مي‌افتاد. مسأله‌اي پيش مي‌آمد. حتي بعضي جاها قبل از تصميم گيري و قبل از ورود به مرحله عمل منصرف مي‌شديم؛ چون دشمن اينقدر آماده و هوشيار بود (دشمني كه در راستاي مجموعه اقدامات پدافندي خودش يك كار ديگري هم كرده بود و آن هم سيستم اطلاعاتي خودش را به شدت بالا برده بود) يعني ديگر برايمان واضح بود كه همه حركات ما، جابه جايي‌هاي ما، تكان خوردن‌هاي ما به وسيله ماهواره‌هاي امريكايي و فرانسوي به ريز به گزارش داده مي‌شد يعني عكس ماهواره‌اي از همه حركات ما آوردن دستگاهي به نام رازي و استقرارشان در پشت قوس پدافندي كه تا عمق سه كيلومتر خطوط ما را يعني حركاتشان را در حدود زيادي ثبت مي‌كرد و خيلي اقدامات ديگر نشان مي‌داد كه ما مي‌بايست تغييري در روش خودمان براي اجراي آفند انجام دهيم در واقع آن تفكر قبلي ما با توجه به تغيير نگرش آنها در مسئله پدافندي ما هم بايد روشمان تغيير مي‌كرد در آفند. با يك شكل ديگر با يك روش ديگر بايد هدايت مي‌كرديم و اين همه ما را كلافه كرده بود و مانده بوديم در اين قضيه؛ تا اينكه يك روزي اتفاق ساده‌اي افتاد. خيلي هم فكر نمي‌كرديم اين اتفاق ساده يا اين مسأله ما را به يك سمت جديدي براي ورود عرصه جنگ مي‌برد.

آن اتفاق ساده اين بود كه يك روز آقا محسن ما را صدا كرد و گفت كه اين آقاي علي هاشمي  را پيدا كن بگو بيايد پيش من. ايشان آمد رفت پيش آقا محسن و يك جلسه خصوصي دو نفره گذاشتند و هيچ كس هم نمي دانست چه خبر است بعد علي هاشمي آمد بيرون و رفت. بعد از يك مدتي هم ما مي‌ديديم كه آقا محسن فعاليت‌هايش تا حدودي مشكوك است يعني يك دفعه مي‌ديديم كه از قرارگاه غيبش مي‌زد با يك ماشين معمولي مي‌رفت مثلاً به جاي چهار تا محافظ با يك محافظ مي‌رفت ترددهايش ترددهايي بود كه تا حدودي شكل عادي هميشگي را نداشت. اين حركت‌ها در واقع كسي را مشكوك نكند. بعد از يك مدتي كه شايد مدت كوتاهي هم بود ايشان ما را صدا كرد و ما شديم رابط آقا محسن با علي هاشمي، ما آنجا متوجه شديم كه قضيه چيست آنجا ما متوجه شديم كه آقا محسن يك مأموريتي دادند به شهيد علي هاشمي و به ايشان گفته بودند كه شما يك مجموعه نيروهاي اطلاعاتي را سازماندهي كنيد؛ قالب يك قرارگاه اطلاعاتي برويد و جغرافياي هور را براي ما شناسايي كنيد بدون اينكه حتي به علي هاشمي هم گفته باشند كه اصلاً منظورش چيست چه قصدي دارد و هيچ كس نمي‌دانست.

تقريباً دوره زماني خاص اين مسئله شد كه علي هاشمي فقط هور را شناسايي كند در يك مدت زمان نسبتاً كوتاه و قابل توجه بچه‌هاي بسيار خوبي كه انصافاً هر كدامشان به اندازه يك لشكر و تيپ براي ما مؤثر و مفيد بودند دور هم جمع شدند و توانستند در يك مدت زمان كوتاهي به لحاظ جغرافيايي يك تسلط خوبي به هور پيدا كنند. اين آبراه‌ها را بشناسند ني را بشناسند كهر را بشناسند و شناسايي خيلي خوبي را انجام دادند. وقتي كه اين مرحله به بخش‌هاي پاياني خودش نزديك مي‌شد آقا محسن خيلي اصرار كردند كه خودشان در دو سه تا شناسايي مشاركت كنند و بيايد و مستقيماً وارد هور بشوند و خيلي دوستان هم اصرار داشتند كه ايشان خودش وارد نشود، ولي ايشان خيلي اصرار داشت ـ شايد هم حق داشت ـ چون واقعاً تصميم مهمي را مي‌خواست بگيرد و به طور قطع بايد براي اين تصميم گيري ضرورت داشت كه خودش بيايد در صحنه نبرد و از نزديك شرايط را ببينده حتي ايشان خيلي اصرار داشت يك محوري را برويم شناسايي. ما خيلي تلاش كرديم ايشان را منصرف كنيم، قبول نكرد.

در نهايت من با ايشان رفتم آبراه. مثلاً ساعت 4 بعد از ظهر بود فكر كنم مثلاً تا 11 شب ما همينطور كه جلو مي رفتيم رسيديم به سيه مندهاي دشمن جايي كه چراغاني بود و معلوم بود كه محل تردد خودرو بود ما اصرار كرديم كه آقا محسن اين چراغاني و اين خودرو و اين دشمن ديگر جلوتر نرويم ضرورت نداريم برويم به هر حال ايشان را مجاب كرديم كه از آنجا جلوتر نروند. خيلي اصرار كرد كه خودش بيايد فضاي هور و فضاي زمين و جغرافياي آنجا را احساس كند و بشناسد. به هر حال مرحله اول كار با موفقيت تمام شد يعني توانستيم كه يك شناسايي خوبي از جغرافياي هور به دست بياوريم و در واقع استقرار دشمن را در بياوريم و بدانيم كه دشمن با چه استعدادي در كجاها و در چه مواضعي مستقر است. خوشبختانه به دليلي كه در آن مقطع واقعاً صوت و كور بود؛ يعني اصلاً جزء جبهه جنگ محسوب نمي شد به لحاظ وضعيتي كه داشت و باتلاقي كه بود اصلاً دشمن به آن هيچ توجهي نداشت و در مخيره دشمن هم اصلاً خطور نمي‌كرد كه مثلاً يك روزي نيروهاي اسلام بخواهند از اين محور و از اين مسير و از اين زمين باتلاقي بخواهند حمله كنند.

بنابراين بچه‌هاي شناسايي خيلي زود توانستند اهدافشان را كه به آنها داده بوديم شناسايي كنند يعني هر هدفي را كه مي‌داديم مي‌رفتند نصف روز يك روز، يك روز و نصف با توجه به اين كه عمق زياد بود بعضي جاها 30 كيلومتر، 40 كيلومتر و شناسايي‌ها بعضاً طول مي‌كشيد مي‌رفتند هر هدفي را كه بهشان مي‌داديم شناسايي مي‌كردند و مي‌آمدند و اتفاقات عجيب و غريبي هم مي‌افتاد. بچه‌ها با يك اراده واقعاً الهي مي‌رفتند به سمت سكوي افتخارات. يك خاطره هم تعريف مي‌كنم. يك بار يكي از تيم‌هاي شناسايي را فرستاديم در عمق كه مي‌روند سمت القرنه يك هدفي را شناسايي كنند و بيايند. آقا محسن يك هدفي را تعيين كرد و گفت اينها مي‌روند سمت القرنه  اين را شناسايي كنند و بيايند. طبيعي‌اش اين بود كه بچه‌ها بروند ظرف 48 ساعت شناسايي كنند و برگردند. بچه‌ها رفتند و 48 ساعت گذشت و نيامدند. 72 ساعت گذشت نيامدند. خيلي نگران شديم. آقا محسن خيلي شديد نگران شد يعني احساس مي كرد كه تمام زحماتش دارد به هدر مي‌رود و همه اين تلاشي را كه ايشان انجام داده بود كه به نوعي جنگ را از بن بست رها كند. واقعاً در خطر افتاده بود خيلي احساس نگراني مي‌كرد. در آن مقطع ايشان تهران بود و من اهواز بودم مرتب به من زنگ مي‌زد كه چه شد من هم فشار مي‌آوردم به علي هاشمي كه چه شد؟ چند تا تيم شناسايي فرستاديم دنبال اين دو نفر هر چه گشتند آثاري از آنها پيدا نكردند. خيلي ناراحت شديم.

روز چهارم يا پنجم بود كه نااميد شديم و گفتيم كه يا اينها اسير شدند حتي راضي بوديم به اين كه شهيد بشوند كه اطلاعاتمان لو نرود ولي نگران بوديم كه اسير بشوند و كل مسأله لو برود. روز هفتم بود ـ اگر اشتباه نكنم ـ ديدم علي هاشمي به من زنگ زد و با خوشحالي گفت كه اين بچه ها برگشتند من هم بلافاصله زنگ زدم به آقا محسن و گفتم كه خوشبختانه اين بچه ها برگشتند. گفت: كه چه طور شد كه اينجور شد. من هم گفتم:  نمي‌دانم من الان دارم مي‌روم سراغشان ببينم موضوع چه بوده؟ بعد به شما اطلاع مي‌دهم. خيلي هم ناراحت بودم. در ذهنم اين بود كه به محض اينكه برسم به اين دو نفر اگر هم كه شده سيلي هم بگوششان مي‌زنم كه چرا اين همه نگراني برايمان ايجاد كردند. آمديم رفتيم قرارگاه نصرت و رفتيم در سنگر و ديديم آن دو نفر نشستند و من هم خيلي عصباني بودم ـ همانطور با حالت تهاجمي رفتم سراغشان ـ اينها گفتند كه آقا صبر كنيد. صبر كنيد توضيح مي دهيم بعد اگر خواستيد هر كاري مي خواهيد با ما بكنيد. هم زمان هم ديدم يك بغچه سبز انداختند جلوي من.

گفتم اين چيست؟ گفتند: راستش ما رفتيم شناسايي اهدافمان را هم شناسايي كرديم بعد اين رابطمان اين نيروي بومي كه ما را راهنمايي كرد و ما را برده بود. گفت: نمي‌خواهيد برويد كربلا؟ گفتيم: چرا نمي‌خواهيم برويم؟ خودشان مي‌گفتند هم نگران اين بوديم به هر حال داخل مأموريت حساس طبقه بندي شده سري آمده بوديم از آن طرف هم دعوتمان كرده بودند كربلا گفتند خلاصه دعوت كربلا بر ما غلبه كرد. گفتيم: باشد ما را ببر خوب اينها رفته بودند دژباني اول دوم سوم هر چه مانع بود رد شده بودند. رفته بودند زيارتشان را هم كرده بودند، و حضرت امام حسين و حضرت ابوالفضل و يكي‌شان هم مي‌گفت: من موقعي كه ضره را بوسيدم داشتم عقب عقب مي‌آمدم تنم خورد به تن يكي از عراقي‌ها حواسم نبود يك دفعه گفتم ببخشيد بعد حرفم را خوردم. خوشبختانه به سلامت آمده بودند و سوغاتي هم برايمان آورده بودند: پارچه و تربت و اينها بعد هر دويشان هم در عمليات خيبر بلافاصله به شهادت رسيدند در يك فاصله زماني كوتاهي.

اتفاقاً از يكي از دوستان ايشان پرسيدم، گفت: اينها خودشان گفته بودند كه ما از امام حسين خواستيم كه شهادت را نصيب ما بكند. در اين عمليات مي‌خواهم بگويم كه اتفاقات به اين شكل هم زياد داشتيم حالا اگر وارد عرصه اين اتفاقات بشويم در شناسايي‌ها خيلي اتفاقات به اين نحو افتاده بود. به هر حال مرحله دوم هم خوشبختانه جواب داد و شناسايي‌ها به خوبي نشان داد كه اينجا شرايط براي انجام عمليات خوب است و حالا مانده بود مشكلات حاشيه‌اي كه مشكلات اصلي ما هم بودند. ما در يك طبقه بندي به كلي سري داشتيم اين كار را انجام مي‌داديم براي انجام عمليات. دوستان مي‌دانند، بالاخره يك الزاماتي وجود دارد يعني شما مي‌خواهيد عملياتي انجام دهيد از 20 روز قبل، يك ماه قبل، دو ماه قبل خيلي از چيزها را بايد بياوريد پاي كار، اورژانس درست كنيد. چه برسد به يك منطقه ويژه‌اي كه در آن هم بخواهيد عمليات انجام دهيد خيلي كار سختي است.

به بچه‌ها گفتيم كه به هيچ كس چيزي نگوييد و اين كار را خيلي سخت مي‌كرد يعني آقا محسن خيلي طبقه بندي شده و حساب شده نفرات را گلچين مي‌كرد؛ يعني بعد از آن كه شناسايي‌ها كامل شد و ما مطمئن شديم كه مي‌شود اينجا عمليات انجام داد، آقا محسن به مرحله تصميم رسيد تازه آقاي رفيق دوست  را صدا كرد، و به اوگفت كه  ما اينجا مي‌خواهيم يك كاري بكنيم و از شما قايق و لباس غواصي مي‌خواهيم. ليست را مشخص و نيز و تأكيد كرد كه كاملاً بايد اين چيزها طبقه بندي شده پياده شود نبايد كسي بفهد حالا با هر پوششي. من نمي‌دانم شما بايد اين پوشش و حفاظت را رعايت كنيد. آماده سازي منطقه يك معظل ديگري بود. همه بچه‌هايي كه كار شناسايي را انجام داده بودند همه كار مي‌كردند يعني شب مي‌رفتند شناسايي از شناسايي بر مي‌گشتند، بيل مي‌گرفتند آبراه درست مي‌كردند، اسكله درست مي‌كردند. بعد از فراغت از اين جا و استراحت كوتاه بايد مي‌رفتند ماهشهر سوار تريلي مي‌شدند قايق بار مي‌زدند و مي‌آوردند.

چون نمي‌توانستيم مهندسين را به كار بگيريم، نمي‌توانستيم راننده معمولي را بياوريم همين بچه‌ها همين بچه ها، ني‌ها را مي‌بريدند شرايطي را ايجاد مي‌كردند. همين بچه‌ها بايد جاي اورژانس آماده مي‌كردند. و خدايي هم كار سختي بود يعني واقعاً اين كار يك كار استثنايي بود در طول جنگ كه صورت گرفت آماده سازي خيبر و انجام عمليات خيبر به هر حال همه شرايط فراهم شد كه ما به مرحله‌اي رسيديم كه بتوانيم عمليات را انجام دهيم. حالا مانده بود توجيه فرماندهان، فرماندهان را چگونه توجيه كنيم؟ آقا محسن گفتند كه بياييم فرماندهان را با فضاي آب و ... آشنا بكنيم، يك دفعه اينها را بياوريم سمت هور سكته مي‌كنند، مي‌گويند اينجا چه چيزي هست؟ چه خبر است اينجا؟ چگونه مي‌شود كار كرد و جنگيد؟ به هر حال بحث شد چه كار كنيم بنا شد كه همه فرمانده لشكرها را جمع كنيم در يك سفر دريايي اينها را ببريم با آب و دريا آشنا كنيم آن موقع فرماندهان جمع شدند و آقا محسن هم بود و همه رفتيم بوشهر. از بوشهر سوار يكي از همين شناورها وارد ناوهاي ارتش شديم و رفتيم به سمت جزيره كيش . رفتيم آنجا و تنها چيزي هم كه در كيش قابل ديدن بود هين آكواريومي بود كه فرمانده آنجا راه انداخته بود. رفتيم آكواريوم را بازديد كرديم و به هر حال در اين سفر دريايي تا حدود زيادي بچه‌ها آمادگي ذهني پيدا كردند.

چرا؟ اين را عرض مي‌كنم: چون در طول سفر مي‌ديديم فرمانده لشكرها مرتباً مي‌آمدند سراغمان التماس مي‌كردند، اصرار مي‌كردند تو رو خدا بگوييد قضيه چيست؟ چرا ما را آورديد درآب؟ چرا ما را آورديد در شناور؟ نكند مي‌خواهيد براي ما يك نقشه جديد بكشيد ما را جاي جديدي ببريد! خود اين آمادگي ذهني خيلي مهم بود براي ما، و خيلي كمك كرد كه بتوانيم لشكرها را آماده بكنيم كه بيايند پاي كار. فاز دوم هم اين بود كه بچه‌هاي لشكر را بياوريم در منطقه؛ يعني در آن زمانبندي كه تعريف شده بود تقريباً شايد يك هفته دو هفته قبل از عمليات بنا شد فرمانده لشكرها را بياوريم در منطقه و در جلسه اي كه با آنها گذاشتيم هم توجيه شوند نسبت به منطقه، هم اين كه نظرشان را در رابطه با انجام عمليات در منطقه پرسيده شود. جلسه اولي را كه گذاشتيم خيلي جالب بود يعني فرمانده لشكر هم زير بار نمي‌رفتند و داد و غال مي‌كردند مي‌گفتند يعني چه؟! ما چطور بياييم اينجا بجنگيم؟! اصلاً ما نمي‌دانيم غواص چيست؟! خيلي واكنششان تند بود. از قبل چون پيش بيني شده بود بچه‌هاي اطلاعات قرارگاه نصرت تقسيم‌بندي شده بودند و هر يك نفر الي دو نفر تيم شناسايي دست فرمانده لشكر را بگيرد و ببرد در عمق شناسايي و اهدافي را كه بنا است در آينده نسبت به آنها عمل بكنيم نشان بدهيم. چون شرايط هم براي كار شناسايي خيلي راحت و آسان بود يعني اينقدر در رفته و آمد بوديم، كاملاً مسلط به منطقه شده بوديم؛ يعني بچه‌ها كاملاً همه چيز دشمن را شناسايي كرده بودند ـ البته عرض كرده بودم دشمني هم نبود ـ دشمن در حالت پاسگاهي در منطقه مستقر بود. نيروهاي بسيار ضعيف و از جيش الشعبي‌ها بود. مواضع دفاعي نداشتند. و حتي بعضي جاها يك عدد مين هم نبود كه بخواهيم دغدغه مين داشته باشيم. برعكس آن چيزي كه در شرق بصره و جاهاي ديگر بود. وقتي فرمانده لشكرها را بردند شناسايي، يكي از آن دوستان شناسايي مي‌گفت: وقتي آقاي مرتضي قرباني را بردم از دجله عبور دادم بردم در جاده العماره ـ بصره اصلاً حاج و واج مانده بود، مي‌گفت: اينجا كجاست؟! گفتم اين جاده العماره ـ بصره است. مي‌گفت: اصلاً باورش نمي‌شد كه توانستيم اين مسير را با اين عمق در قالب كار شناسايي بيايد و چون ما آن موقع مي‌خواستيم شناسايي كنيم نهايتش تا خط اول مي‌توانستيم برويم.

عبور از خط اول خيلي برايمان سخت بود. الان مثلاً مي بينيم 30 كيلومتر، 40 كيلومتر به راحتي در عمق مي‌آمديم و هدفمان را بدون اين كه برخورد با دشمن داشته باشيم. خود اين كار هم خيلي تأثير داشت در كم كردن واكنش فرماندهان. جلسه دوم وقتي آقا محسن گذاشت و از دوستان نظراتشان را خواست خيلي عكس العملشان نسبت به جلسه قبل تغيير كرده بود يعني بعضي هايشان بعضاً احساسي شده بودن و مي‌گفتند كي برويم؟ امشب برويم، فردا شب برويم. اينقدر احساسي شده بودند مي‌گفتند: همين الان هم آماده‌ايم. چون اين شناسايي خيلي تأثير داشت در ذهنشان.

منتهي خوب به هر حال ما تأكيدمان اين بود كه مثلاً به حفاظت غافگيري و ورود به منطقه خيلي بايد با ملاحظات همراه باشد. تأكيدات، بعد يك برنامه‌ريزي صورت گرفت ظرف كمتر از دو هفته يگان‌ها را به  استان‌هايي مختلف بفرستند چون فصل زمستان بود، اسفندماه بود. و ببرند در استان‌ها، و توسط استخرهاي سرپوشيده غواصي ياد بگيرند. در ظرف دو هفته مي‌خواستيم چند صد غواص را آموزش دهيم، برديم نيروها را در مناطق مختلف آموزش غواصي داديم.  قايق ها را كم كم منتقل كرديم. اسكله‌هايمان را آماده كرديم. و در نهايت با همه كم و كاستي‌ها آمديم پاي كار. آگاهي به اين مسئله هم داشتيم كه واقعاً جنگيدن در اين محيط‌ها خيلي سخت است، شايد مرحله اول كار ما خيلي سخت نباشد رفتن و گرفتن اهداف و زدن به دشمن، اما قطعاً دشمن در واكنشي كه نشان مي‌دهد و عكس العملي كه نشان مي‌دهد شرايط ما خيلي سخت مي‌شد؛ چون پشتيباني براي ما خيلي سخت بود. واقعاً پشتيباني براي ما خيلي سخت بود. نه اين كه علم به اين موضوع نداشتيم، اما در يك شرايطي گير كرده بوديم كه بايد آن بن بست را مي‌شكستيم، حالا وقتي عمليات خيبر را انجام داديم شايد از لحاظ فيزيكي همه آن اهدافي را كه مد نظرمان بود تصرف نكرديم؛ اما آثار بسيار مهمي داشت.

در عمليات خيبر وقتي آماده سازي‌ها را انجام داديم و آماده عمليات شديم واقعاً علم به اين هم داشتيم كه مشكلات زيادي گريبانگيرمان مي‌شود، كما اين كه همين اتفاق افتاد، وقتي كه در جزيره شمالي بودم دشمن خيلي آتش مي‌ريخت سرمان. خيلي فشار عجيبي مي‌آورد. اين از موضوعاتي است كه خيلي در تعريف و در توصيف و قابل نمايش نيست و آدم وقتي در همان صحنه نبود نمي‌توانست درك بكند چه اتفاقي دارد مي‌افتد. يادم هست كه در جزيره شمالي شايد سه، چهار روز از عمليات گذشته بود، در جزيره بوديم دشمن هم داشت فشار زيادي را مي‌آورد، (خدا رحمتش كند) شهيد شفيع‌زاده با بي‌سيم سرش داد زدم، گفتم كه اين چه وضعش است  در اين آتش دشمن يك گلوله به ما بدهيد. ايشان خيلي ناراحت شد و خيلي آدم متعصبي هم بود و خيلي به او برخورد و گفت من الان مي‌آيم آخرين، آخرين نقطه خشكي امكانش است توپ را مستقر كنم و واقعاً اين كار را هم كرد توپ را برداشت برد در لب سيلبند و گفت كه من توپ  را مي‌آوريم اينجا شليك مي‌كنم، تو براي من تصحيح كن تا من بتوانم بقيه ارتش‌ها را هم متمركز كنم، گفتم باشد. توپ را مستقر كرد و گلوله را شليك كرد، گفت كجا خورده گفتم پشت سر خودم يعني همه تلاشش را كرده بود تا آخرين برد توپ را تعيين كند تا برسد پشت سر خودمان. بنابراين شرايط سختي بود، ناچار بوديم از اين فضا خارج شويم واقعاً بايد وارد جاي ديگر از فضاي جنگ مي‌شديم در هر حال عمليات خيبر را انجام داديم و شايد شرح تاكتيكي‌اش در حوصله اين جلسه نباشد، به هر حال ما توانستيم در قدم اولمان به همه اهدافمان برسيم و دسترسي پيدا كنيم، اما عرض كردم مشكلات پشتيباني بخشي از اهدافمان را ناچاراً پس داديم.


    استراتژي‌مان در جنگ دو مرحله بود مرحله اول آزادسازي بود كه اين تا خرمشهر تمام شد. يعني با فتح خرمشهر بخش اول استراتژي ما كه آزادسازي مناطق اشغالي بود تمام شد. از آنجا به بعد به دنبال پياده كردن و عملي كردن بخش دوم استراتژي. تعقيب و تنبيه متجاوز و تحميل اراده خودمان به دشمن بود. اين مانده بود


مطالب مشابه :


بازار غواصي در ايران/تنها سه موسسه غواصي مجوز قانوني فعاليت دارند

مهم ترين اصل در غواصي استفاده از ابزار در كلاس ها ثبت جزاير لاوان، كيش و قشم




دختران جوان غواص در عمق 50 متري دريا

نگين صفايي و ملودي طباطبايي جزء اولين دختراني بودند كه غواصي در در قشم، كيش كلاس هاي




براي آشنايي با جزاير ايراني در خليج فارس ( درس جغرافيا چهارم ) به ادامه مطلب برويد

سواحل كيش در شرق و شمال شرقي و تفريح غواصي نيز از جمله تفريحات به كلاس اول




جزیره کیش

ماهيگيري تفريحي در كيش گستردگي سواحل بادباني و غواصي در مركز تفريحات كلاس در كشورهاي




تپه هاي شني و ساحل دريا در ميانكاله

مي پردازد. در صورت تمايل كلاس زبان كيش نميتوان بدون غواصي به كنار كشتي




تحليل عمليات بدر و خيبر

مطرح كردن در كلاس‌هاي درس سمت جزيره كيش . غواصي ياد بگيرند. در ظرف دو




مروري بر جنگ‌افزارهاي شيميايي

مسموم كردن نگهبانان باروها، از گوگرد و زغال نارس استفاده كرده، در كلاس آنها غواصي




برچسب :