حکایتی از گلستان سعدی

حکایتی از گلستان سعدی



 

«هرمز» را گفتند: وزیران پدر را چه خطا دیدی که بند فرمودی؟ گفت: خطایی معلوم نکردم، ولیکن دیدم که مهابت من در دل ایشان بی‌کران است و بر عهد من اعتماد کلی ندارند؛ ترسیدم از بیم گزند خویش، آهنگ هلاک من کنند (۱) . پس، قول حکما را کار بستم که گفته‌اند :



از آن کز تو ترسد، بترس اى حکیم

وگر با چون او صد، بر آیى به جنگ

 

از آن مار بر پاى راعى زند

که ترسد سرش را بکوبد به سنگ (۲)

 

نبینى که چون گربه عاجز شود

برآرد به چنگال چشم پلنگ؟



توضیحات:

(۱) معنی چند جمله: فرزند «انوشیروان» عادل را گفتند که از وزیران و ندیمان پدرت چه خطایی دیدی که به زندان‌شان افکندی؟ گفت: خطایی ندیدم اما دیدم که در دل‌ از من ترس دارند و بر پادشاهی و دولت من، آن‌چون‌آن که باید وفادار و ایمن نیستند. بیم‌ناک شدم که مبادا از ترس این‌که جان‌شان را بستانم، پیش‌دستی جویند و هلاک‌ام کنند.

(۲) راعی: چوپان * معنای دو بیت: ای هوشیار! هشدار که از آن ضعیف که مهابت تو در دل دارد، بترس، حتا اگر از پس صد حریف چون‌ او برآیی؛ مار، چوپان را از ترس جان خود می‌کشد و باشد که اینان نیز چون هم‌آن مار، مایه‌ی دردسر باشند و آزار.

 

«دروغ مصلحت آمیز، به از راست فتنه انگیز»!


(گلستان سعدي ـ باب اول)

 

 

«پادشاهی به كشتن اسيری اشارت كرد. بيچاره در آن حالت نوميدی مَلِك را دشنام دادن گرفت، چرا كه هر كه دست از جان بشويد هر چه در دل دارد بگويد.
ملك پرسيد: ”چه می گويد؟“
يكی از وزرای نيك محضر گفت:
”ای خداوند! همی گويد: و الكاظمين الغيظ، و العافين عن الناس“
ملك را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت.
وزير ديگر كه بر ضدّ او بود گفت: ما را نشايد در حضرت پادشاهان سخن جز به راستی گفتن ... اين, ملك را دشنام داد و ناسزا گفت!
ملك روی از اين سخن در هم آورد كه: مرا آن دروغ پسنديده تر آمد از اين راست، كه روی آن در مصلحتی بود و بنای اين بر خُبثتی. خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز».

حکایتی از گلستان سعدی

 

پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد (۱)؛ بی‌چاره، در آن حالت نومیدی مَلِک را دشنام‌دادن گرفت و سَقـط‌ - گفتن (۲) ، که گفته‌اند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.



وقت ضرورت چو نماند گریز

دست بگیرد سر شمشیر تیـز(۳)

اذا یَئِس‌الانسانُ طالَ لسانه

کسنّورِ مغلوبٍ یصولُ علی‌الکلب (۴)



مَلِک پرسید: چه مى‌گوید؟

یکى از وزرای نیک‌محضر(۵)، گفت: ای خداوند! همی گوید: «والکاظمین الغیظ و العافین عنّ الناس».(۶)

 

مَلِک را رحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضد او بود، گفت: ابنای جنس ما (۷) را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن - گفتن؛ این مَلِک را دشنام داد و ناسزا گفت. مَلِک، روی ازین سخن درهم آمد (۸) و گفت: آن دروغ ِ وی پسندیده‌تر آمد مرا زین راست که تو گفتی، که روی آن در مصلحتی بود و بنای ایــن بــر خـُبثی (۹)، و خردمندان گفته‌اند: دروغی مصلحت‌آمیز به که راستی فتنه‌انگیز.

هر که شاه آن کند که او گوید

حیف باشد که جز نکو گوید

بر طاق ایوان «فـریدون»(۱۰)، نبشته بود:



جهان اى برادر نمانـَد به کس

دل اندر جهان‌آفرین بند و بس

مکن تکیه بر مُلک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ ِ رفتن کند جان پاک

چه بر تخت مردن چه بر روى خاک (۱۱)

توضیحات:

(۱) اشارت کرد: فرمان داد

(۲) سقط – گفتن: سخن ناهم‌وار گفتن [سقط بر وزن ِ فقط] (فرهنگ فارسی معین)* معنای جمله: اسیر تیره‌بخت، چون امید زنده‌گی را تباه دید، زبان به درشت‌گویی و دش‌نام دادن به پادشاه گشود * سعدی در«بوستان» گوید: «نبینی که چون کارد بر سر بُــوَد ـــ قلم را زبان‌اش روان‌تر بُــوَد؟»

(۳) معنای بیت: به‌هنگام پیکار، چون جنگ‌افزار و دست‌آویز نماند، انسان از بیم جان عزیز، با دست ضعیف، راه شمشیر بُـران و تیز را سد می‌کند

(۴) معنای بیت عربی: همان‌طور که گربه‌ی مغلوب‌شده و شکست‌خورده، با آخرین توان خود به سگ پیروز حمله می‌آورد، انسان هم، چون همه‌چیز را تمام‌شده می‌یابد، بی‌پروایی می‌کند و زبان‌اش در گفتن آن‌چه در دل نهان دارد، بیمی ندارد. سعدی در یکی دیگر از حکایات هم‌این باب، بیتی فارسی نظیر این بیت را آورده: «نبینی که چون گربه عاجز شود ـــ برآرد به چنگال چشم پلنگ؟ »

(۵) نیک محضر: نیکو سرشت؛ وزار و ندیمان نیک‌محضر و نیکوبنیاد در چندین حکایت «گلستان» حضور دارند.

(۶) تلمیح دارد به آیه‌ی صد و بیست و نه از سوره‌ی «آل‌عمران» در کتاب «قرآن». معنی عبارت: آنان که خشم خویش فرو می‌خورند و بر مردم می‌بخشایند [و خداوند نیکوکاران را دوست می‌دارد]

(۷) ابنای جنس ما: رتبه‌داران و ندیمانی چون ما؛ معنی جمله‌ی پیشین: دل پادشاه از شنیدن آن آیه‌ی قرآن و دیدن عجز اسیر، به رحم آمد و از کشتن او صرف‌نظر کرد.

(۸) روی از این سخن در هم آمد: از شنیدن این سخن چهره بر هم کشید و موافق طبع‌اش نیامد

(۹) معنای عبارت: آن دروغ وزیر نیکونهاد، مرا خوش‌تر آمد تا این سخن راست تو. چه این‌که در پس آن حسن‌نیت و خیرخواهی نهفته بود و بنای این بر رذیلتی بود و بدطینتی.

(۱۰) فریدون‌شاه: پادشاه عادل اسطوره‌ای؛ گویند سه پسر داشت: ایرج و سلم و تور. جهان را به سه کشور ایران و توران و روم تقسیم کرد و هر یک را به یکی از پسران ارزانی داشت. سلم و تور به ایرج حسادت ورزیدند و او را کشتند و فریدون از شنیدن این خبر: «بیفتاد ز اسپ آفریدون به خاک»، و به کین‌خواهی ایرج، منوچهر را برانگیزاند تا سلم و تور نیز مکافات جنایت را دیدند (دو خط اخیر را با نیم‌نگاهی به کتاب «جستاری در شاه‌نامه» نوشته‌ی زنده‌یاد «شاه‌رخ مسکوب» نوشته‌ام).

(۱۱) فردوسی در «شاه‌نامه» گوید: «چه با رنج باشی، چه با تاج و تخت ـــ ببایدت بستن به فرجام رخت»؛ این مفهومی‌ست که در سخن قدما و اکابر نثر و نظم فارسی، فراوان تکرار شده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

بر اساس نسخه‌ی تصحیح‌شده‌ی زنده‌نام «محمدعلی فروغی» (ذکا‌ء‌الملک)



انتخاب، حواشی، شرح دش‌واری‌ها، و پیرایش شیوه‌ی نگارش:

حسین جاوید



حکایتی از گلستان


گلستان - باب ششم - حکایت یکم

با طایفه ی دانشمندان در جامع دمشق [1] بحثی همی کردم که جوانی درآمد و گفت در این میان کسی هست که زبان پارسی بداند ؟ غالب، اشارت به من کردند.

گفتمش خیر است، گفت پیری صد و پنجاه ساله در حالت نزع است و به زبان عجم چیزی همی گوید و مفهوم ما نمی گردد گر به کرم رنجه شوی مزد یابی، باشد که وصیتی همی کند. چون به بالینش فراز شدم این می گفت :

دمی چند گفتم برآرم به کام

دریغا که بگرفت راه نفس
دریغا که بر خوان الوان عمر

دمی خورده بودیم و گفتند بس

معانی این سخن را به عربی با شامیان همی گفتم و تعجب همی کردند از عمر دراز و تاسف او همچنان بر حیات دنیا. گفتم چگونه ای در این حالت ؟ گفت : چه گویم ؟

ندیده ای که چه سختی همی رسد به کسی

که از دهانش به در می کنند دندانی
قیاس کن که چه حالت بوَد در آن ساعت

که از وجود عزیزش بدَر رَوَد جانى

گفتم تصور مرگ از خیال خود بدر کن و وهم را بر طبیعت مستولی مگردان که فیلسوفان یونان گفته اند مزاج ار چه مستقیم [2] بود اعتماد بقا را نشاید و مرض گر چه هایل، دلالت کلی بر هلاک نکند. اگر فرمایی طبیبی را بخوانم تا معالجت کند. دیده بر کرد و بخندید و گفت :

دست بر هم زند طبیب ظریف

چون خرف [3] بیند اوفتاده حریف
خواجه در بند نقش ایوان است

خانه از پاى بند ویران است
پیرمردی ز نزع می نالید

پیر زن صندلش همی مالید
چون مخبط [4] شد اعتدال مزاج

نه عزیمت [5] اثر کند نه علاج

ــــــــــــــــــــــــ

پانوشت ها :

1. پایتخت شام (سوریه ی امروزی)
2. راست و سالم
3. کسی که از کثرت سن و پیری در حواسش تغییر و خلل راه یافته باشد.
4. فاسد و تباه
5. افسون و دعا

حکایتی از گلستان سعدی

حکیم فرزانه ای را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای عز و جل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را که ثمره ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت: هر درختی ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ ازین نیست و همه وقتی خوش است و این صفت آزادگان است.

به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست بر آید، چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

 

حکایتی از گلستان سعدی




حکیم فرزانه ای را پرسیدند: چندین درخت نامور که خدای عز و جل آفریده است و برومند، هیچ یک را آزاد نخوانده اند مگر سرو را که ثمره ای ندارد. درین چه حکمت است؟ گفت: هر درختی ثمره معین است که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید و گاهی به عدم آن پژمرده شود و سرو را هیچ ازین نیست و همه وقتی خوش است و این صفت آزادگان است.

به آنچه می گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست بر آید، چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید، چو سرو باش آزاد

 


مطالب مشابه :


غزل سعدی

آثار مهم و پر قدرت دیگر سعدی یعنی گلستان وبوستان می باشد و چند بیت زیبا از سعدی :




باز خوانی حکایتی از گلستان سعدی

مرز بندی داستان و شعر با ارائه چند نمونه . ارجحیت گلستان و سعدی بعد از بیان دو بیت مشکل




سعدی

نمونه نثر از گلستان سعدی: سعدی حدود هفتصد بیت است که کرده‌است.سعدی چند چکامه




دو حکایت پند آموز از گلستان سعدی

دو حکایت پند آموز از گلستان سعدی کودکی ام پر است از خاطره تلخ و "پیغامی چند"(میثم




تصنیف گلستان سعدی

تصنیف گلستان سعدی چند شعر ومطلب زیبا بیت:شروع ماه اردیبهشت از تقویم جلالی /بلبل خوش




چند شعر عاشقانه سعدی شیرازی

شعری عاشقانه از سعدی : برای خواندن چند شاهکارشعری سعدی به آدرس زیر هم سری




حکایتی از گلستان سعدی

حکایتی از گلستان سعدی معنی چند جمله: چوپان * معنای دو بیت:




سعدی

نمونه نثر از گلستان سعدی. سال ۲۰۰۹ این بیت از سعدی را هایی برای چند تن از




برچسب :