کلبه ای ترسناک در جزیره ای متروکه



تنها در جنگل قدم میزنم.هوا تاریک شده است.صداهای ترسناک و وهم انگیز به گوش میرسد.مدام به پشت سرم نگاه میکنم.چیزی لا به لای درختان تکان می خورد.به جلو میروم.کورسویی توجهم را جلب میکند.سریع به طرف آن میروم.هوا داشت ابری می شد.ابر های سیاه به هم نزدیک می شدند.آسمان می غرید و فریاد می زد انگار قصد داشت من را از داخل شدن به آن کلبه منصرف کند.راستی گفتم کلبه...بله  این کورسویی که توجهم را جلب کرده از داخل شیشه ی شکسته ی پنجره ی کلبه ای خراب و متروکه در اعماق جنگل بود.جایی که به سختی میتوانی موجود زنده ای پیدا کنی!دستم را روی دستگیره ی در چوبی گذاشتم...سرد بود مثل یخ!انگار به یخ دست زده بودم.لای در کلبه باز بود.در را به سختی هل دادم٫گیر داشت.تلی از گرد و غباربا صدای بسیار بدی روی سرم ریخت و تلمبارشد که نشان میداد مدت بسیار زیادی است که کسی در این کلبه نبوده است !البته از ظاهر کلبه به راحتی می شد به این قضیه پی برد.داخل کلبه صندلی کنار شومینه بود.شومینه خاموش بود،سرد و پر از خاکستر و دوده بود.این کلبه خیلی عجیب بود!عجیب و وهم انگیز!ا داخل آشپزخانه صدای شکستن چیزی به گوشم رسید.کمی ترسیدم ولی فورا به آنجا رفتم به خاطر باد شدید پنجره باز شده بود و به لیوان کنار پنجره خورده بود. به طرف اجاق گاز در کنج آشپزخانه رفتم و به آن دست زدم گرم بود!

باورم نمی شد مگه این کلبه متروکه نبود؟پس چرا اجاق گاز گرم بود؟آیا کسی اینجا زندگی می کند؟در این کلبه آشفته؟از آشپزخانه بیرون آمدم در به آرامی پشت سرم بسته شد!خدای من!انگار کسی همه‌ی این اتفاقات را از قبل برنامه ریزی کرده بود.روی میز عسلی کنار شومینه چند قطعه عکس خاک گرفته بود. آنها را برداشتم و نگاه کردم.عکس ها خانوادگی بودند.زن و مردی جوان با پسرکی حدودا7یا8 ساله!پشت عکس را نگاه کردم.تاریخ عکس مال چند روز پیش بود.پس چرا این کلبه اینقدر خراب و خاک گرفته بود؟یعنی این خانواده در این کلبه زندگی می کردند؟یا...یا شاید اسیر دست ارواح و شیاطین حاضر در جنگل شده بودند؟این سوال ها مدام در ذهنم تکرار می شدند.چرا عکس ها داخل این کلبه بودند؟آیا این عکس ها و افراد داخل آن ربطی به اجاق گاز گرم آشپزخانه دارد؟از کلبه بیرون آمدم تا شاید بتوانم سرنخی از آنها پیدا کنم!چند قدم جلوتر از کلبه اتاقکی پیدا کردم،برگ های درختان روی آن ریخته بود و آن اتاقک را بسیار آشفته نشون میداد باران با شدت هر چه تمام تر می بارید.هوا سرد بود!ومن تنها،تنها تر از همیشه زیر بارن به دنبال یک خانواده‌ی گمشده و راه فرار خودم!ترسیده بودم ولی باید راه فراری برای نجات خودم پیدا می کردم.در اتاقک به هم ریخته و نا مرتب بود.درست مثل کلبه‌ی متروکه! کف آن دری بود که به چاله‌ای زیر زمینی باز می شد،اول برای رفتن به آنجا تردید کردم.بعد دیدم تنها راه من همین است،داخل چاله خزیدم چند قدم جلو تر بوی تعفن به دماغم خورد،بویی شبیه به چیزی فاسد و مانده...بوی لاشه یا جنازه!جلوتر رفتم در اتاقی کوچک و سرد پر از خاک و ریشه گیاهانی که از زیر زمین عبور کرده بود سه تابوت بلندبود.در تابوت اول به زحمت باز شد.ملافه‌ای سفید روی آن بود...ملافه را کنار زدم...وای خدای من جنازه‌ی پسرک داخل عکس بود!چه کسی این کار را با این خانواده کرده است؟در تابوت های دیگر را گشودند جنازه‌ی زن و مرد جوان بود که به طرز وحشتناکی کشته شده بودند.فوری و بدون اتلاف وقت از زیر زمین و اتاقک بیرون آمدم.نمی خواستم خودم را در گیر ماجرا کنم.یا کسی از این ماجرا بویی ببرد...بی هدف و بی مقصد دویدم.اصلا نمی دانستم مقصدم کجاست...تا اینکه جاده را پیدا کردم...


مطالب مشابه :


خانه ی متروکه ((قسمت قسمت هجدهم و نوزدهم و بیستم))

خانه ی متروکه قسمت هجدهم. حرکت کرد و ملی سریع دست به کار شد و اشتباهی که کریس مرتکب شده بود رو




خانه ی متروکه (( قسمت بیست و چهارم و بیست و پنجم و بیست و ششم))

خانه ی متروکه بیست و چهارم فلش بک کریس از توی فکر بیرون اومد و فهمید که چرا این همه چیز




خانه ی متروکه ((قسمت بیست و یکم و بیست و دوم و بیست و سوم))

خانه ی متروکه قسمت بیست و یکم و همه با سرعت به عقب رفتن . در گاو صندوق کاملا باز شده بود .




کلبه ای ترسناک در جزیره ای متروکه

کلبه ای ترسناک در جزیره ای متروکه ی پنجره ی کلبه ای خراب و متروکه در اعماق خانه; ایمیل




خانه های متروکه !

خانه های متروکه ! در ضمن به پیوندهای وبلاگ هم سر بزنید که همه ی پیوندها دیدنی و جالب هستند.




رمان باران - 2

اصلا خاک نیس اینجا، نمیشه که متروکه باشه و و تقریبا شبیه خانه ی خودمان شده بود




به خود آی

که خود آن نقطه ی تا بر در خانه ی متروکه ی هرکس




سفری به ماسوله

Mies Van der rohe پیتر آیزنمن Peter Eisenman تادائو آندو Tadao Ando زاها حدید Zaha Hadid خانه ی متروکه احداث شد




برچسب :