مروری بر آراء جامعه شناسان کلاسیک ومدرن(نظریه قشربندی اجتماعی )

نابرابری اجتماعی

      اگرچه در اینکه نابرابری به موضوعهایی همچون شکاف بین پولدارها و فقرا یا تفاوت میان فرادستان[1] و فرودستان[2] توجه دارد، توافق نظر وجود دارد، با این حال نابرابری اجتماعی به طورکلی تر به تفاوت هایی میان افراد اشاره می کند، که بر نحوه ی زندگی آنها ، خاصه بر حقوق [3] ، فرصت ها [4] ، پاداشها[5]  و امتیازاتی [6] که از آن برخوردارند، تأثیر دارد. مهمترین تفاوت ها ، تفاوت هایی هستند که به معنای اجتماعی کلمه، ساختاری شده اند، تفاوت هایی که جزء لاینفک کنش متقابل[7] و مستمر افراد هستند.(گرب ، 1373 :10). نابرابری اجتماعی وضعیتی است که در چارچوب آن ، انسان ها دسترسی نابرابری به منافع با ارزش ، خدمات و موقعیت های جامعه دارند. (لهسایی زاده، 1377 :6).در منابع جدید ، نابرابری اجتماعی چنین تعریف شده است: وجود تفاوت های دائمی و منظم در قدرت خرید کالاها، خدمات و امتیازات میان گروههای معینی از مردم که شاخص آن نابرابری در دادن پاداش به کار است.(ملک، 1382: 103).جامعه شناسان در اینکه نابرابری بر چه موضوعاتی دلالت دارد با یکدیگر  همداستانند اما در این که زمینه های حقوقی ، اقتصادی ، سیاسی و فرهنگی آن دقیقاً بر چه خصوصیاتی دلالت دارد اتفاق نظر وجود ندارد و این بیشتر ناشی از این واقعیت است که تفاوت های موجد نابرابری اساساً دارای تعیین «تاریخی- مکانی » و «قومی – فرهنگی » هستند.(زاهدی ، 1382 :39).

بنیان های نابرابری اجتماعی

      بنیانهای اصلی نابرابری چه هستند؟ گرب عقیده دارد که پاسخی که همگان در آن اتفاق نظر داشته باشند در دست نیست. گرب در این خصوص می نویسد: عده ای از محققان معتقدند که بنیانهای اصلی نابرابری ، تفاوت های فردی در توانایی های ذاتی و انگیزه و تمایل به سخت کوشی و جزء اینها است. در برابر، تحلیل گران دیگر معتقدند که نابرابری در اصل مبتنی بر تفاوت هایی است که جامعه در رفتار و برخورد با این افراد بین آنها قائل می شود و علت این فرق گذاری ، مشخصه هایی همچون طبقه اقتصادی ، نژاد ، قومیت ، جنسیت و دین است که به طریق اجتماعی تعریف شده اند....برخی دیگر از نظریه پردازان طیف وسیعی از نابرابریهای متقاطع – اعم از نابرابری های فردی و نابرابریهایی که به طریق اجتماعی تعریف شده اند- را در نظر می گیرند. در حالی که دیگران فقط به یک یا دو بنیان مهم که بر دیگر بنیانها ارجحیت دارد تأکید می کنند.(گرب ، 1373: 11).

مفهوم قشربندی اجتماعی

قشربندی اجتماعی نظامی است که افراد را بر حسب میزان برخورداری شان از کیفیت های مطلوب رتبه بندی کرده و آنها را در طبقات اجتماعی متناسب با وضعیت شان جای می دهد. این کیفیت های خوشایند را فرهنگ هر جامعه ای مشخص می کند.(کوئن،1377: 178). در حقیقت قشر بندی اجتماعی رده بندی گروهها و افراد بر حسب سهم آنان از دستاوردهای مطلوب و حائز ارزش اجتماعی است. (ساروخانی ،1370: 731).گرب قشربندی اجتماعی را پیوستار[8]یا نبردبانی متشکل از مقوله هایی مجزا دانسته است.(گرب ، 1379: 129).تامین هم قشربندی اجتماعی را توزیع افراد هر گروه اجتماعی یا جامعه بر روی یک «مقیاس موقعیت» [9] تعریف کرده است. (تامین،1385: 21).

اگر بخواهیم در یک جمع بندی تعریفی از قشربندی اجتماعی ارائه دهیم باید بگوییم قشربندی اجتماعی مجموعه ای است سازمان یافته که درآن افراد وگروههای انسانی تحت تاثیر نابرابری های اجتماعی در سطحی از سلسله مراتب دستیابی به منابع با ارزش زندگی قرار می گیرند.تا اینجا تلاش کردیم تعریفی از نابرابری و قشربندی اجتماعی ارائه دهیم.برای آنکه درک روشن تری از بحث داشته باشیم بهتر است در مقام مقایسه این دو مفهوم به این نکته اشاره کنیم که نابرابری اجتماعی مجموعه ای از تفاوتهای میان افراد وگروهها از نظر میزان دسترسی به منافع مادی ونمادین است حال آنکه قشربندی اجتماعی نظامی منسجم ورتبه بندی شده مبتنی برهمین نابرابری های اجنماعی است.همچنین مناسبات بین نابرابری اجتماعی و قشربندی اجتماعی مناسباتی دوسویه ودیالکتیکی است . همانطور که نابرابری ها عامل شکل گیری قشربندی اجتماعی هستند ،نظام قشربندی اجتماعی هم به نوبه خود نابرابری های اجتماعی را بازتولید می کنند.

اکنون این پرسش مطرح است که قشربندی اجتماعی افراد وگروههای اجتماعی چگونه و بر اساس چه معیاری امکان پذیر است؟ اندیشمندان حوزه قشربندی اجتماعی معیارهای متفاوتی را برای این منظور ارائه کرده اند.گرب عقیده دارد در  اکثر موارد پژوهشگران معرفی عینی از رتبه ی اقتصادی همچون درآمد، میزان تحصیلات و سطح شغلی را استفاده می کنند. (گرب ، 1379: 129). تامین چهار معیار قدرت، مالکیت، ارزیابی اجتماعی و پاداش روانی را پیشنهاد کرده است. (تامین،1385: 21).ساروخانی هم قدرت، ثروت و پایگاه را به عنوان معیارهای رایج سنجش وتعیین قشربندی اجتماعی معرفی می کند. (ساروخانی ،1370: 731).

اگرچه بین معیارهای معرفی شده برای تعیین قشر اجتماعی افراد وگروهها تفاوتهایی به چشم می خورد اما گرایش کلی بسیاری از پژوهشگران قشر بندی اجتماعی در جهتی است که از سویی نابرابری ها را با شاخص های عینی مانند میزان درآمد وسطح تحصیلات بررسی کرده وازسوی دیگر شاخص های ذهنی چون احترام یا حیثیت اجتماعی را مورد سنجش ومطالعه قرار دهند.  

نظریه های قشربندی اجتماعی

      به طور کلی آراء جامعه شناختی مربوط به قشربندی اجتماعی را می توان به سه دیدگاه کارکردگرا(فونکسیونالیستی)[10]، تضادگرا(مارکسیستی) و تلفیق گرا تقسیم نمود. که ابتدا به طور مختصر هر یک از دیدگاهها بررسی شده وسپس آراء برخی از معروف ترین  صاحب نظران هر کدام از این دیدگاهها مورد بحث قرار می گیرد.

الف- دیدگاه کارکردگرایی:

نگرش کارکردگرایانه کارخود را با تشبیه نظام اجتماعی با ارگانیسم زیست شناختی آغاز می کند.در این نگرش نظام های اجتماعی و فرهنگی همچون کل واحدی در نظر گرفته می شوند که از شبکه ای از اجزای مختلف شکل یافته واین عناص در جهت برقراری نظم وتعادل اجتماعی که مالاَ به بقای نظام اجتماعی می انجامد با یکدیگر در ارتباط هستند. 

    براساس نگرش فونکسیونالیستی یا کارکردگرایانه هر نظام اجتماعی،کل واحدی است که عناصر تشکیل دهنده ی آن (اقشار و طبقات و گروهها) ، بر مبنای ارتباطاتی که با یکدیگر دارند و نقشی که در کل نظام ایفا می کنند موجب تداوم موجودیت و کلیت آن نظام می شوند. در نگرش فونکسیونالیستی اقشار و طبقات اجتماعی از نظر فونکسیون و ضرورتی که برای بقای کل سیستم دارند، مد نظر قرار می گیرند؛ و به همین جهت تنها وضعیت سیستم در مقطع زمانی مورد مطالعه، مهم شمرده می شود و بر خلاف نگرش مارکس گرایانه تحولات گذشته ی سیستم مد نظر نیست. در این نگرش ، علت وجودی قشربندی اجتماعی در تمام جوامع، نیاز جوامع به تقسیم کار اجتماعی و اقتصادی عنوان می شود و از آنجا که همه ی فعالیت های اجتماعی از ارزش یا اهمیت یکسانی در حفظ موجودیت سیستم برخوردار نیستند بنابراین نابرابری های موجود میان اقشار و طبقات نیز از فونکسیون برخوردارند و برای حفظ سیستم ضروری هستند.بر این اساس در نگرش فونکسیونالیستی کلاسیک هر اقدام برای تغییر موقعیت و نقش اقشار و طبقات و به عبارت دیگر ، هر اقدام برای دگرگونی اجتماعی بنیادی، اقدامی جهت اختلال در کارکرد متعارف کل نظام تلقی شده و زیان بار ارزیابی می شود. (ملک ، 1382: 77).

به طور کلی خطوط کلی قشر بندی اجتماعی از دیدگاه کارکردگرایی عبارتند از :

1-نظام نابرابری های اجتماعی بر اساس ضرورت کارکردی است؛

2-مبنای رتبه بندی اقشار اجتماعی ، بر اساس میزان اهمیت کارکردی هر یک از آنها است؛

3-اشغال موقعیت های مهم ، توسط شایسته ترین افراد از طریق نحوه ی توزیع، پاداش ها انجام می گردد؛

4-در مورد اهمیت مشاغل مختلف ، در جامعه اتفاق نظر وجود دارد؛

5-درجوامع صنعتی،ارزش های اکتسابی جای ارزش های انتسابی را می گیرد.(خدابنده لو ، 1372: 21).

در این مفهوم، افراد بر اساس پایگاه نقش های ، متنوع خود قشربندی می شوند. افراد در زندگی پایگاه و نقش های گوناگونی دارند و لذا رتبه ی فرد بر اساس برآیند رتبه های وی در سلسله مراتب گوناگون ارزیابی می شوند. در بیشتر موارد، کارکردگرایان بر پایگاه نقش شخص در قلمرو شغلی تأکید می کنند. (گرب، 1373: 130). از بین صاحب نظران این رویکرد دیدگاههای دورکیم و دیویس و مور را مورد بررسی قرار می دهیم.

دورکیم

      دورکیم سبب پیدایش نابرابری اجتماعی را در تفاوت های هوشی و کارآیی و شایستگی افراد می بیند و اینها تعیین کننده مقام های اجتماعی می باشند. این روند همان تقسیم کار در جامعه است که بر پایه استعدادها و کارآیی های افراد صورت می گیرد.(کمالی،1379: 53). دورکیم درچارچوب ارگانیسم گرایی دو نوع نابرابری اجتماعی بیرونی ودرونی را در ساختار اجتماعی تشخیص داده است.منظور وی از نابرابری اجتماعی بیرونی آن دسته از نابرابری ها است که حاصل شرایط اجتماعی است مانند موقعیت های اجتماعی خانواده ،انتقال موروثی قدرت یا مالکیت.نوع دوم نابرابری ها از نظر دورکیم نابرابری هایی هستند که درنتیجه تفاوتهای فردی،قابلیت ها و استعدادهای خاص فرد بوجود می آبند.به عقیده وی در جوامعی که مناسبات وروابط اجتماعی مکانیکی است نابرابری های بیرونی رواج بیشتری داردو در جوامعی که این مناسبات ارگانیکی است نابرابری های درونی چشمگیرتر است.

      در واقع دورکیم ، خود چیز زیادی برای گفتن درباره ی تضاد طبقاتی و حتی قشربندی اجتماعی نداشته است، اما نظریه های وی در زمینه نظم اجتماعی ،سبب شد که بعدها، بر نیاز نظام اجتماعی ، به داشتن نظام قشربندی اجتماعی تأکید شود.(لهسایی زاده، 1377: 33).

دیویس و مور

      نظریه قشربندی کارکردی مطرح شده به وسیله ی کینگزلی دیویس و ویلبرت مور(1945) شاید شناخته شده ترین دیدگاه در نظریه ی ساختاری – کارکردی باشد. دیویس و مور آشکارا گفته اند که قشربندی اجتماعی را به گونه ای جهانی و ضروری در نظر می گیرند. آنها استدلال می کنند که هیچ جامعه ای در جهان نبوده است که قشربندی نشده یا کاملاً بدون طبقه باشد. از دیدگاه آنها، قشربندی ضرورت کارکردی دارد. . . آنها نظام قشربندی را به عنوان یک ساختار در نظر می گیرند و یادآور    می شوند که قشربندی نه به افراد درون نظام قشربندی، بلکه به نظامی از سمت ها اطلاق می شود...به نظر آنها سمت هایی که در نظام قشربندی از همه بلندپایه ترند، همان سمت هایی اند که به عهده گرفتن آنها ناخوشایندتر ولی برای بقای جامعه مهم ترند و به بیشترین توانایی و استعداد نیاز دارند. وانگهی ، جامعه باید پاداش های بیشتری برای این سمت ها قایل شود تا کسانی که این سمت ها را بر عهده می گیرند فعالانه تر کار کنند... [آنان گفته اند] قشر بندی یک تمهید است که ناخودآگاه شکل  می گیرد. اما همین تمهید برای هر جامعه ای که خواسته باشد باقی بماند ضرورت دارد و باید انجامش دهد. (ریتزر، 1374: 125).

ب- دیدگاه تضادگرایی

      نظریه پردازان این دیدگاه بر خلاف کارکردگرایان که نابرابری های اجتماعی را از دیدگاه کل جامعه به تحلیل می کشانند، این مسأله را از دیدگاه افراد در گروه ها در درون جامعه مورد تحلیل قرار می دهند. اینان معتقدند که نیازها و خواسته های فردی و گروهی باعث نابرابری های اجتماعی می شوند نه نیازهای جامعه. سی رایت میلز در توجیه این نظریه می نویسد: کسب قدرت چنان انجام می گیرد که یک گروه با تسلط بر گروه های دیگر و به زیر کنترل در آوردن آنان نمی گذارد که آن گروه به قدرت دسترسی پیدا کند. بنابراین نابرابری نمی تواند نیاز جامعه به حساب آید بلکه     خواسته ی فردی و گروهی است.رادیکال ها و نظریه پردازان معتقد به تضاد، نابرابر های اجتماعی را ناشی از نزاع برای تصرف کالاهای محدودی می دانند. آنان بر عکس فونکسیونالیست ها که بر منافع مشترک اعضای جامعه تکیه می کنند بر منافعی که افراد و گروه ها را از هم مجزا می کند تأکید دارند. همچنین تضادگرایان برعکس فونکسیونالیست ها که بر فواید همگانی و مشترک ناشی از نابرابری های اجتماعی توجه می کنند بر تسلط گروه ها و افراد بر گروه های دیگر جامعه و استثمار آنها توجه دارند. و از آنجایی که منافع گروه ها با هم متفاوت است کشمکش و ستیز بین گروه های متخاصم امری اجتناب ناپذیر است.(ربانی و انصاری، 1385 : 34). در جامعه شناسی تضادگرا قشر بندی اجتماعی اصطلاحی مجعول وناپذیرفتنی  است. تضادگرا یا معتقدند غیر مارکس گرایان با عنوان کردن مفهوم قشر بندی اجتماعی در واقع قصدمخدوش و لوث کردن مفهوم طبقه و در نهایت ساختار طبقاتی جامعه را دارند.(ملک ، 1382 : 63).از این رو از اصطلاح طبقه اجتماعی استفاده می شود.از بین نظریه پردازان این رویکرد، دیدگاه های کارل مارکس و نیکوس پولانزاس را بررسی می کنیم.

کارل مارکس

جامعه شناسی مارکس ، جامعه شناسی نبرد طبقاتی است. برخی از قضایا در این جامعه شناسی اهمیت بنیادی دارند. جامعه ی کنونی ، جامعه ای متخاصم است. طبقات عوامل اصلی درام تاریخی سرمایه داری به طور اخص و تاریخ به طور اعم هستند. نبرد طبقاتی نیروی محرک تاریخ است .(آرون، 1381 : 210). در مکتب مارکسیسم منظور از طبقه اجتماعی عبارت است از «گروهی که در فرآیند تولید جایگاه معینی دارد و مقصود از جایگاه در فرآیند تولید دو چیز است ، جایگاه در فرآیند تولید و جایگاه در فرآیند حقوقی آن که خود از فرآیند فنی ناشی می شود.(همان : 211). طبقات اجتماعی چگونه تشکیل می شوند؟ به نظر مارکس بر مبنای موقعیت ها و وظایف گوناگونی که افراد در ساختار تولید جامعه دارند طبقه اجتماعی تشکیل می گردد. دو عامل اصلی در تشکیل طبقه ی اجتماعی دخیل است: شیوه ی تولید(کشاورزی، پیشه وری ، صنعتی) ، و مناسبات تولید. همین عامل دوم است که لایه های عمده ی مشاغل را در ساختار اقتصادی جامعه ایجاد می کند: مالک زمین و رعیت را در جامعه ی دهقانی ، کارفرما و کارگر خانگی را در اقتصاد پیشه وری ،  سرمایه دار مالکِ کارخانه و کارگر را در جامعه ی صنعتی در برابر یکدیگر قرار می دهد. عبارتِ«در برابر یکدیگر قرار می دهد» ماهیت این مناسبات را بیان می کند.(تامین ، 1385 : 7).

تعریف مارکسیستی طبقه ، نشأت گرفته از فرض تقدم تولید بر دیگر ابعاد است: طبقه، مجموعه به هم پیوسته ای از افراد است که نقش یکسانی در ساز و کار تولید ایفا می کنند. (لیپست و دیگران ، 1381 : 36 ). پس از دیدگاه تضادگرایان تقسیم جامعه به طبقه های گوناگون ، نه بر بنیاد کمیت ثروت است و نه بر مقدار درآمد. شرایط ضروری تشکیل یک طبقه وجود دشمن طبقاتی است. از نظر مارکس، باید دو گامه پشت سر گذاشته شود تا یک طبقه ی اجتماعی به وجود آید. نخست، گامه ی «طبقه در خود» است که در آن ، افراد با منافع مشترک در نظام تولیدی، بدون آگاهی طبقاتی با یکدیگر زندگی می کنند. دوم گامه ی «طبقه برای خود» است که افراد را به همبستگی و انسجام طبقاتی می رساند. (لهسایی زاده ، 1377 : 23). علاوه بر مفاهیم زیربنا و روبنا، دیدگاه مارکسیستی مطالعه ی قشربندی اجتماعی سه مفهوم کلیدی دیگر را نیز در بر می گیرد که عبارتند از : آگاهی طبقاتی، همبستگی طبقاتی و ستیزه ی طبقاتی. منظور از آگاهی طبقاتی[11]، خود آگاهی یک طبقه – مثلاً طبقه ی کارگر- به نقشی است که اعضایش در فرایند تولید ایفا می کنند و به روابطی است که با طبقه ی مالکان وسایل تولید دارند...منظور مارکس از همبستگی طبقاتی[12]، اقدام هماهنگ طبقه ی کارگر برای رسیدن به هدف های اقتصادی و سیاسی است. مفهوم ستیزه ی طبقاتی[13] شامل دو وجه است:

1-مبارزه ی ناآگاهانه میان پرولتاریا و سرمایه داران برای برخورداری از کالاهای اقتصادی پیش از نایل شدن به آگاهی طبقاتی.

2-مبارزه ی آگاهانه و هماهنگ که دو طبقه را در برابر هم قرار می دهد و پرولتاریا با آگاهی یافتن به نقش تاریخی اش برای بهبود وضعیت زندگیش و در بلند مدت برای در اختیار گرفتن وسایل تولید مبادرت به عمل جمعی می کند.(تامین، 1385 : 8).

مارکس در « سرمایه» سه طبقه اصلی را مطرح می کند که توسط روابط شان با ابزار تولید، از یکدیگر تمایز یافته اند:

1-سرمایه داران یا مالکان ابزار تولید؛

2-کارگران یا همه ی آنهایی که توسط دیگران به کار گرفته می شوند؛

3-زمین داران یعنی کسانی که به نظر می رسد در نظریه مارکسیستی متفاوت از سرمایه داران اند و به عنوان بازماندگان دوره ی فئودالیسم در نظر گرفته شده اند. (لیپست و دیگران، 1381 : 36).

نیکوس پولانزاس

پولانزاس مانند اکثر مارکسیست های جدید، طبقه را به طور عمده به مثابه ی  مجموعه ای از جایگاه ها در ساختار می داند، اگرچه گاهی مفهوم طبقه را به افراد یا عاملان اجتماعی [14] نسبت  می دهد که این مکان ها را اشغال می کنند. تمایز میان طبقات به مثابه ی افراد و طبقات به مثابه ی موقعیت های ساختاری[15] با تأکید کارکردگرایان ساختاری به اینکه قشربندی به پایگاه- نقش هایی که افراد اشغال می کنند و نه خود افراد باز می گردد یکسان است... پولانزاس برای مشخص کردن محدوده ی ساختار طبقاتی از این حکم رایج در میان مارکسیست ها آغاز می کند که در نظام    سرمایه داری پیشرفته دو طبقه ی اصلی بورژوا و پرولتاریا وجود دارد و این طبقات را مقدم بر هر چیز روابط اقتصادی از یکدیگر جدا کرده است، یعنی این واقعیت که بورژوازی ، نیروی مولد پرولتاریا را استثمار می کند تا به سود برسد. اما در گذر زمان ساختار طبقاتی را فرایندهای سیاسی و ایدئولوژیک حفظ می کند... وی اشاره می کند که عوامل سیاسی و ایدئولوژیک می تواند شکاف ثانویه ای را به شکل قشرها و یا تقسیمات فرعی[16] را میان طبقات اصلی ایجاد کند. برای مثال در طبقه کارگر تجزیه درونی می تواند بر اساس تفاوت در مهارت ایجاد شود...پولانزاس دو خرده مقوله اصلی را معرفی   می کند: خرده بورژوازی سنتی یا قدیمی مقوله ای که شامل مالکان مستقل و صنعتگران رو به زوالی هستند که وبر و مارکس به آنها اشاره می کنند و خرده بورژوازی جدید که شامل تکنسین ها و ناظران و کارکنان و یقه سپید مزد بگیر بخش سوم (خدمات ) در حال رشد است.(گرب ، 1373 : 176-174).

پولانزاس استدلال می کرد که طبقات اجتماعی تعینی ساختاری دارند؛ آنها مستقل از اراده و آگاهی اعضای طبقه به گونه ای عینی وجود دارند، با این همه طبقات یکسره با ساختارهای اقتصادی تعیین نمی شوند بلکه عوامل سیاسی و ایدئولوژیک نیز در آنها نقش دارند.(ریتز، 1374 : 232).

ج- دیدگاه تلفیق گرایان:

تغییرات عمده ای که در روابط ومناسبات اقتصادی – اجتماعی بین افراد وگروههای انسانی رخ داده است شرایطی را فراهم کرده تا گروهی از جامعه شناسان رویکرد سومی را در مباحث جامعه شناختی وبه تبع قشربندی اجتماعی مطرح نمایند.این دسته که با عنوان تلفیق گرایان از آنان نام می بریم معتقدند هیچ کدام از دو رویکرد کارکردگرایی وتضادگرایی به تنهایی قادر به تبیین جامعه شناختی قشربندی نیستند.آنها عقیده دارندهرکدام از این دونظریه بخشی از موضوع قشربندی اجتماعی را تبیین می کنند.جامعه شناسان در رویکرد سوم می کوشند با ترکیب برخی از جنبه های تفکر مارکسیستی وکارکردگرایی نظریه جدیدی را بنا نهند.

مشهورترین نماینده نظریه سوم ماکس وبر است که در این بخش به دیدگاههای او پیرامون نابرابریهای اجتماعی و قشربندی اجتماعی نظری خواهیم افکند.

ماکس وبر:

به طور کلی ویژگی بارز تحلیل وبر از ساختار طبقاتی، کثرت گرا [17]بودن آن است. این امتیاز همیشه برای وبر محفوظ خواهد ماند که برای نخستین بار در تاریخ جامعه شناسی نگرش چند بعدی به نابرابری های اجتماعی را مطرح کرده است.(زاهدی، 1382 : 199). در حالی که مارکس تقریباً تأکید انحصاری بر عوامل اقتصادی به عنوان عامل تعیین کننده طبقه اجتماعی دارد وبر بیان می دارد که علایق اقتصادی باید به عنوان موردی خاص از مقوله بزرگ ارزشها نگریسته شود،مقوله ای که شامل موارد زیادی می شود که نه صرفاً اقتصادی اند و نه در راستای منافع قابل ارزیابی اند. برای وبر مدل مارکسیستی اگرچه منبعی برای فرضیات مفید است اما در نظر او، در این مدل پیچیدگی قشربندی بیش از حد ساده می شود. وبر بدین ترتیب می کوشد تا میان منابع مختلف تفکیک سلسله مراتب تمایز نهد. (لیپست و دیگران ، 1381 : 41). در نگاه وبر مالکیت ،قدرت وحیثیت با وجود وابستگی متقابل سه بنیان متمایزند که بر روی آنها نظام قشربندی در هرجامعه ای سامان می یابد.(تامین ،9:1385). وبر قدرت نهادی شده را در سه عرصه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به تفکیک مورد بحث قرار می دهد. در این راستا به عقیده ی او در عرصه ی اقتصادی، طبقه ، در عرصه اجتماعی پایگاه و در عرصه ی سیاسی، حزب (ارتباط سیاسی)نشانه و تبلور قدرت است.(ملک، 1382: 73).

طبقه

به عقیده ی وبر رتبه بندی طبقاتی تبلور عنصر قدرت در عرصه ی اقتصادی است. بدین معنا که تمامی افرادی که منافع اقتصادی یکسان و قدرت اقتصادی همسان و مشابهی دارند، اعضای یک طبقه به حساب می آیند... به عقیده ی وبر تعداد زیادی طبقه می توانند در بازار ظهور کنند(بر اساس قدرت خرید افراد). به علاوه به عقیده ی او تعارض و تضاد طبقاتی اجتناب ناپذیر نیست. وبر تعریف مارکس از طبقه را به معنای دارندگان ابزار تولید و کسانی که فاقد ابزار تولید هستند (یعنی دوطبقه) رد می کند و در عوض تأکید خود را بر ابزارهای کسب قدرت اقتصادی می گذارد. . .  او بر خلاف مارکس به پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی باور نداشت؛ زیرا معتقد بود که طبقات متخاصم اجتماعی می توانند مبنایی برای عمل مشترک بیابند که می تواند جنبه ی غیر اقتصادی داشته باشد. (همان : 73).

پایگاه(منزلت)

دومین بعد عمده در نزد وبر ، یعنی منزلت، اشاره به خصوصیت کنش متقابل مشاهده شده دارد. منزلت به وسیله ی وبر به عنوان برآوردی مثبت یا منفی از احترام(آبرو) یا پرستیژ پذیرفته شده از سوی افراد یا موقعیت ها تعریف شده است. لذا ، منزلت در بردارنده ی برداشت ها و قضاوت های مردم است. کسانی که در یک موقعیت منزلتی مشابه قرار دارند متمایل اند تا خود را به عنوان کسانی که در موقعیتی هم تراز در سلسله مراتب اجتماعی قرار گرفته اند ببینند...وبر طبقه اقتصادی را به عنوان امری اساساً مهم در نظر گرفت زیرا به عنوان یک عامل موثر بر منزلت پنداشته می شد. از آنجا که معمولاً بدست آوردن یا از دست دادن پول آسان تر از به دست آوردن یا از دست دادن منزلت است، کسانی که در جایگاه های منزلتی بالا قرار دارند، در جهت تفکیک منزلت از طبقه می کوشند. یعنی بر منزلتی تأکید می کنند زیرا منزلت بازتاب دهنده عواملی همچون منشاء خانوادگی،رفتار،تحصیلات و خصایصی مشابه است که دست یابی به آنها یا از دست دادنشان ، سخت تر از دست یافتن یا از دست دادن ثروت اقتصادی است.(لیپست، 1381 : 44). مشخصه پایگاه آن است که وجود زندگانی، شیوه مصرف ، شیوه سکونت، لباس پوشیدن، ازدواج کردن و خلاصه صورت معینی از تربیت به معنای وسیع کلمه را در بر می گیرد... بنابراین بر خلاف طبقه به جای مالکیت و وضعیت تولیدی سخن از تربیت، خصوصیات رفتاری و نحوه ی مصرف است.(ترنربه نقل ازقائمی زاده ، 1386 : 57).

حزب

       سومین نوع گروه بندی اجتماعی مهم در نظر وبر حزب سیاسی است. با وجود آنکه طبقات اقتصادی و گروه های پایگاه اجتماعی و احزاب سیاسی هر سه نتیجه ی توزیع قدرت در درون یک اجتماع است با وصف این احزاب سیاسی با چند ویژگی بنیادی از طبقه اقتصادی و از گروه های پایگاه اجتماعی متمایز است. در حالی که طبقه بر مبنای واقعیت اقتصادی تشکیل می شود و گروه های پایگاه اجتماعی بر مبنای تقسیم حیثیت اجتماعی ، اصل حیاتی احزاب سیاسی، قدرت است. احزاب سیاسی تنها در جامعه ای که از سازمانی عقلایی برخوردارند می توانند توسعه یابند، جامعه ای که اداره ی آموزش در دست گروهی از اشخاص باشد. هدف احزاب سیاسی وارد آوردن فشار بر روی این گروه و در صورت امکان کشاندن آنها به صفوف خودشان است. به نظر وبر، طبقه و گروه های پایگاه اجتماعی و احزاب سیاسی ارتباط تنگاتنگی با هم دارند و او آن را در قالب عبارت زیر بیان می کند:

احزاب ممکن است نماینده ی منافع وضعیت طبقه یا وضعیت پایگاه باشند ومی توانند از میان افراد متعلق به طبقه یا متعلق به گروه پایگاه اجتماعی عضوگیری کنند. اما نباید نه «حزب طبقه» باشند نه حزب گروه «پایگاه اجتماعی» و غالباً هم هیچ کدام از آن دو نیستند.(تامین، 1385 : 11).

وبرمعتقد است که هر جامعه را می توان به طور کلی به دو طبقه اقتصادی و اجتماعی تقسیم نمود و هر یک از اینها نیز خود به دو گروه تقسیم می شوند. بنابراین هر جامعه ای برای وبر از چهار طبقه گوناگون تشکیل می شود. بنا به موقعیت اقتصادی و به سبب شیوه مالکیت، افراد این طبقه ها را می توان به دو گروه مالک[18] و غیر مالک[19] تقسیم کرد. آنچه وبر به این تقسیم بندی مارکس از طبقه های اجتماعی می افزاید همان گروه بندی های دیگری است که در هر یک از این طبقه ها صورت می گیرد. برای نمونه می توان طبقه مالکان را بر پایه میزان دارایی آنها به گروه هایی چون بزرگ مالکان (سرمایه داران بزرگ) و خرده مالکان تقسیم نمود. همچنین تفاوت هایی را می توان در میان گروه های گوناگون که در طبقه غیر مالکان جای دارند تشخیص داد. در اینجا تفاوت ها بیشتر بر پایه مهارت و کاردانی افراد است که خدمات خود را در بازار به فروش می رسانند. از جمله مهمترین تشخیص وبر در این باره ،همان تفاوتی است که اومیان طبقه کارگر (کسانی که تنها نیروی کاری دارند) و آنانی که از مهارت های مورد پسند و نیاز در بازار کار برخوردار هستند قایل می شود. این گروه دوم شامل متخصصان و کسانی می شود که آماده ارائه خدمات مدنی به جامعه باشند. بنابراین آنچه میان طبقات بزرگ سرمایه داری و طبقه کارگر قرار می گیرد طبقه دیگری همچون طبقه متوسط است که خود شامل خرده مالکان(که صاحبان مغازه های کوچک و غیر وابسته هستند) و متخصصان (که افراد      مزد بگیر هستند که دارای تحصیلات و مهارت های تخصصی از جمله حقوق و پزشکی و حسابداری و دیگر حرفه ها می باشند) می شود.(کمالی، 1379: 113).

دارندورف

دارندورف هوادار عمده ی این موضوع نظری است که جامعه دو بعد کشمکش و توافق دارد و بنابراین ، هر نظریه ی جامعه شناختی باید به دو بخش وبه دو نظریه ی کشمش و توافق تقسیم شود . نظریه پردازان توافق باید یکپارچگی ارزشی را در جامعه بررسی کنند ولی نظریه پردازان کشمش باید برخورد منافع و نقش اعمال زور را مورد بررسی قرار دهند که جامعه را در مواقع رویارویی با این تنش منسجم نگه می دارد . دارندورف این نکته را تشخیص داده است که جامعه نمی تواند بدون وجود هر دو جنبه ی کشمکش و توافق باقی بماند . در واقع کشمکش و توافق لازمه ی همدیگرند .( ریترز 1384 : 160 ).

 بر این اساس دارندورف کوشیده است با تلفیق نظریه کارکردگرایی که به تغییر نپرداخته و نظریه تضادگرایی که به پدیده ی تعادل و توازن بی توجه بوده نظریه ی جدیدی در حوزه قشربندی اجتماعی ارائه نماید . در نظریه قشربندی اجتماعی دارندورف مفهوم اقتدار جایگاه کانونی دارد .

 دارندورف اعتقاد دارد که علت تضاد را باید در توزیع نابرابر اقتدار و نه قابلیت خصوصی وسایل تولید جستجو کرد .برای دارندورف اقتدار یک رابطه مشروع فرادست و  فرودست است که می تواند بر پایه های مختلفی باشد که مالکیت و یا شیوه تولید یکی از آنهاست .( ربانی و انصاری 1385: 45 ). به عقیده دارندوف در جوامع امروزی هرگونه تعریف کامل از طبقه باید مفهوم اساسی اقتدار را مدنظر قرار دهد . واژه روابط طبقاتی نه فقط تضاد بین گروه های اقتصادی ، بلکه تمام شرایطی را که در آن مبارزه بین آنهایی که صاحب اقتدارند و آنهایی که از اعمال اقتدار محرومند را دربرمی گیرد . بنابراین دارندورف طبقه را به طور ضمنی در «گروه های تضاد اجتماعی» تعریف می کند . به عقیده دارندورف طبقات را «شرکت در اعمال اقتدار یا محرومیت از آن » از یکدیگر متمایز می سازد . ( گرب ، 1373 : 158 ) . 

منابع:

-پارکین،فرانک(1384)ماکس وبر،ترجمه شهناز مسمی پرست،تهران:انتشارات ققنوس.

- تامین،ملوین،روین(1385)جامعه شناسی قشربندی و نابرابری های اجتماعی،ترجمه ی عبدالحسین نیک گهر ، تهران: نشر توتیا..

-ربانی ، رسول. انصاری ، ابراهیم (1385) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ، تهران : سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی و دانشگاهها (سمت).

- ریتزر ، جورج (1384) نظریه ی جامعه شناسی در دوران معاصر ، ترجمه محسن ثلاثی ، تهران : انتشارات علمی.

- زاهدی ، محمدجواد (1382) توسعه و نابرابری ، تهران: نشر مازیار.

- ساروخانی ، باقر(1370) درآمدی بر دایره المعارف علوم اجتماعی، تهران: انتشارات کیهان.

-کمالی،علی(1379)مقدمه ای بر جامعه شناسی نابرابری اجتماعی،تهران:انتشارات سمت

- کوئن ، بروس(1377) درآمدی به جامعه شناسی ، ترجمه محسن ثلاثی ، تهران : نشر توتیا.

- گرب، ادوارد ج (1373) نابرابری اجتماعی : دیدگاههای نظریه پردازان کلاسیک و معاصر ، مترجمان محمد سیاهپوش و احمدرضا غروی زاد، تهران : نشر معاصر.

- لیپست ، سیمور مارتین و دیگران (1381) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ، ترجمه جواد افشار کهن ، تهران : نشر نیکا.

- لهسایی زاده، عبدالعلی (1380) نابرابری ها و قشربندی اجتماعی در ایران ، مجله علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز، دوره شانزدهم ، شماره دوم.

- ملک، حسن (1382) جامعه شناسی قشرها و نابرابری های اجتماعی ، تهران: انتشارات دانشگاه پیام نور.

- وبر،ماکس(1384)دین،قدرت،جامعه،ترجمه احمدتدین،تهران:انتشارات هرمس.


1- advantaged

[2] -disadvantaged

[3] -rights

[4] -opportunities

[5] - rewards

7-privileges

8 - interaction

[8] - Continuum

[9] - Position Scale

[10] -Functionalism

[11] - class consciousness

[12] -class solidarity

[13] -class conflict

[14] -social agents

[15] - stenctnral Locations

[16] -Fractions

[17] -Pluralistic

[18] -proprtied

[19] -propertyless

منبع:http://bayran.blogfa.com


مطالب مشابه :


دانشگاه علمی کاربردی در کنکور کاردانی به کارشناسی

کاربردی خانه کارگر واحد کاربردی جهاد دانشگاهی شیراز دانشگاه سجاد




نشانی و شماره تلفن مراكز آموزش علمي-كاربردي استان اردبيل

اردبیل، میدان ایثار، شهرک رازی، میدان کارگر، جنب خانه كاگر پارس سامانه جامع




دانلود سخنرانی جدید استاد رائفی پور

پور در جمع معتکفین شیراز که در تاریخ ۴ خرداد خانه کارگر سجاد"" سامانه




آدر س پستی موسسات آموزش عالی غیر انتفاعی 1

سامانه فروش الکترونیکی کتاب کانون فرهنگی شیراز - خیابان شاهین شهر- خانه کارگر- تقاطع




معرفی دفتر مهندسی طراحی، نظارت و اجرای ساختمان

وبلاگ شخصی مهندس سجّاد تهران و شیراز و دانشگاه های خود اعم از کارگر و تکنسین




مروری بر آراء جامعه شناسان کلاسیک ومدرن(نظریه قشربندی اجتماعی )

سامانه سجاد. داری و طبقه کارگر قرار می گیرد طبقه و انسانی دانشگاه شیراز، دوره




کارگر مصدوم با اورژانس هوایی به اصفهان اتنقال یافت

کارگر مصدوم با اورژانس هوایی به اصفهان اتنقال یافت سامانه سفر فرهنگیان




جدول جام حذفی 94-93

فجر سپاسی شیراز: 1 کارگر بنه گز با تشکر "سجاد نورالهی _ ایلام" [email protected] جستجو. در




برچسب :