مجموعه ای از کاریکلماتورهای با حال


براي‌اين‌که پرنده خيالش به پرواز در نيايد،
با‌‌لهايش را چيد.



از ترس مجازات ، افکار عريانش را حجاب پوشاند.




آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.




گربه ها عاشق آدم هايي هستند که در زندگي ديگران
موش مي دوانند .



پزشک ناشي ، به جاي تب بر قيچي تجويز مي کند .




اسپند دود مي کنم که چشمم ، کسي را نخورد .




به نارنجک بدون ضامن ، وام نمي دهند .




ازبس که به همه چپ چپ نگاه کرد
چشمانش

چپ شد.


از بس که روشنفکر بود از خاموشي برق

هراسي نداشت


وقتي اشکم مي خواهد به گردش برود

سوار نگاهم مي شود.


آنقدر خسيس بود که حتي وقتي مرد عمرش

را به شما نداد.


وقتي واژه اي خارجي بيان مي کنم

تمام واژه ها
دور آن جمع مي شوند.



اميد و آرزو تنها دوستان واقعي مان هستند که تا
آخرين لحظات زنگي
ما را ترک نمي کنند.



هميشه مي گفت: آدم عاشق بايد حرف دل را گوش
کند
نه عقل را ولي حرف ازدواج که پيش آمد

گفت: هميشه از روي عقل کار کن
نه دلت.

قناعت را بايد از سفره هفت سين ياد گرفت كه

سالهاست تعداد سين هايش تغيير نكرده است


خساست را از چشمش ياد گرفته بود كه هر چقدر

به آن نور مي تاباند ، تنگ تر مي شد


آدم ها وقتي به آسمان خوشبين بودند هواپيما

ساختند و وقتي بدبين شدند چترنجات را


كسي كه خود را به نور ماه راضي كند ، نور خورشيد

كورش خواهد كرد


تجربه ، تنها معلمي است كه اول امتحان مي گيرد

و بعد درس مي دهد


از دودلي خسته شده بودم ، يكي از آنها را براي

زاپاس كنار گذاشتم


مگسهاي قرن 21 ، غذايشان را از زباله هاي اتمي

تامين مي كنند


گاهي موقع راه رفتن فراموش مي كنم كه دارم

مي روم يا مي آيم


براي اينكه حرف هاي بزرگ بزنم ، هميشه آنها

را متر مي كنم


با مخالفت باد ، رضايت بادبادك براي پرواز جلب مي شود




در انتخاب واحد زندگي ، دروغ پيش نياز

همه درسهاست


بهترين جا براي تبعيد زنبوران مجرم ، گلهاي قالي است




براي تفسير لحظه ، ثانيه شمار را متوقف كرد




درخت باردار با خوردن سنگ ، فارغ شد




وقتي دلم مي گيرد ، ديگر ول نمي كند




سيب زميني خاكي ترين ميوه هاست




قلم زلزله نگار انديشه است




در را به روي افكارم محكم بستم .




افكارم را پشت ديوار قاب عكس پنهان كردم




افكارم مرا دنبال مي كند حتي در خواب




افكارم را در سكوت زنداني كردم




افكارم را در لابلاي كاغذها گم كردم




افكارم بر خلاف من حركت مي كنند




تعصبم خودكشي كرد ، تا من راحتر فكر كنم




هنگامي كه تعصب مرد افكارم يك صدا شدند




در روز سالگرد تعصب ، افكارم كروات مشكي زده بود




گل تشنه بر مزار آب مي رويد .




آرزوي نداشته بر باد نمي رود .




گوش خسته عاشق خداحافظي است .




شب به روشني روز غروب مي كند .




بعضي شب را گريم مي‌كنند .




پرنده گربه را سر به هوا مي كند .




قطرات باران در آغوش هم آب مي شوند .




عمر پائيز صرف پرپر كردن گلها مي شود .




آينه يك تنه در مقابل همه ايستادگي مي كند .




زندگي بدون آب از گلوي ماهي پائين نمي رود .




درخت از نردبان چوبي ساخته نشده بالا مي رود .




اگر مرگ نباشد تعداد خودكشي سر به فلك مي زند .




به عقيده گربه خوشمزه ترين ميوه درخت پرنده است .




لحظات گذران ، زنگوله قلب را به صدا در مي آورند .




مطالعه درگورستان احتياج به ورق زدن سنگ

قبرها ندارد .


قطره باران در مركز دايره اي كه روي آب ترسيم ميكند

ناپديد مي شود .


با دسته گلي به شادابي حاصل جمع شكوفه هاي

بهاري به استقبالت مي شتابم .


پرنده غمگين آوازي مي خواند كه شكوفه شاداب

بهاري به ياد گل پرپر شده مي افتد .


يك عمر منتظر تولد مرگم مي مانم.




سر همه پادشاهان كلاه گذاشته اند.




بخاطر احترام مجبور به كلاهبرداري شدم.




نظامي ها وقت رفتن هم سلام مي دهند.




زندگي در جشن تولد مرگ شركت نمي كند.




آدم بي اراده كشيدن خجالت را هم نمي تواند ترك كند.




قوهء جاذبه زمين با سرعت همسفر پرنده تير خورده

مي شود .


آنقدر كم غذا مي خورد كه انگل ها از دستش

شكايت كردند.


در وعده ملاقاتم با خواب، او هميشه دير مي‌آيد




آنقدر دگرانديش بود كه مغزش افكار خودي

را نابود مي كرد.


آنقدر دل همه را مي سوزاند كه آتش نشاني از

دستش شكايت كرد.


قوه جاذبه زمين با سرعت سقوط ، سر در

پي ميوه رسيده مي گذارد .


وقتي پائيز از درخت بالا مي رود بهار از اين شاخه

به آن شاخه مي پرد .


ريلهاي راه آهن به هم نمي رسند ولي ديگران را

به هم مي رسانند.


باغبان همزمان با شنيدن صداي پاي بهار در گلستان

را مي گشايد .


باران وقتي از مقابل پرچم رنگين كمان مي گذرد

سرود آسماني سر مي دهد .


پروانه طوري روي گل مي نشيند كه بتواند

تصويرش را در شبنم ببيند .


پائيز به اندازه اي به گلستان نزديك شده كه اشك در

چشم بهار حلقه زده است


آنقدر ميهمان نواز بود كه اجازه ورود همه انگلها را به

بدنش صادر كرده بود.


پرنده در واپسين دم حيات زمستان ، روي درخت عريان

با شكوفه بهاري وعدهء ديدار دارد .


مي خواست در مصرف عشق صرفه جويي

کند،ازدواج کرد.


مي خواست در مصرف بي خيالي صرفه جويي کند،

بچه دار شد.


مي خواست در مصرف زندگي صرفه جويي کند،

خودش را دار زد.


مي خواست در مصرف سلولهاي مغز صرفه جويي کند

سياستمدار يک کشور جهان سومي شد.


مي خواست در مصرف انرژي صرفه جويي کند،به خانه

آرزوهايش اسباب کشي کرد.


مي خواست در مصرف سکوت صرفه جويي کند،

به نشانه اعتراض سکوت کرد.


مي خواست در مصرف انرژي حاصل از ترافيک

صرفه جويي کند،به ابرها قرص ضد بارداري داد.


مي خواست در مصرف راه صرفه جويي کند،برگشت!




مي خواست در مصرف آب صرفه جويي کند،مطالبش

راdelete کرد!


وقتي من حتي لياقت ندارم محرم نگاهش باشم

چگونه توقع دارم محرم رازش باشم.


از وقتي آخرين نگاهت را در ذهنم آرشيو کردم ، قلبم

آلارم دلتنگي مي دهد.


بعد از درد و دل کردن براي سيگار، او هم آتش گرفت

و دود گريست.


اشکهاي آسمان در برابر اشکهاي من حرفي براي

گفتن نداشتند.


امروز حتي سايه ام هم از من فرار کرد، امروز

اينجا باراني بود.


من با رويايت زندگي مي کنم و رويا با من مدارا.




آنقدر خيال بافتم كه تمام كلافهاي فكرم به لباس آرزويي

در آمدند كاش اندازه ام باشد


وقتي چراغ خيالات روشن است يـــخ زندگي آب

مي شود.


به اندازه هشت ماه مي ترسيدم به اندازه چهار هفته

خسته بودم و به اندازه دو روز كار داشتم مهم نيست
به اندازه يك ساعت خوشحالم

حواسم را باد خيال برده است و كاغذهايم را باد پنكه

قلم اما محكم در دستم نشسته است از اين بادها
نمي لرزد

مغز کوچکش در فضاي جمجمه اش

لق ميزند




دارم ياد مي گيرم كه بعضي از خاطرات را تا كنم و در
جيب كتم بگذارم اما كتي ندارم



قبرستان ترمينال مرده هاست.




دو آيينه از ديدن يکديگر نفرت دارند.




جهنم ساعت استراحتش را به بهشت مي رود.




پروانه براي اينکه نسوزد شمع را فوت کرد.




گياه توي گلدان شبها خواب باغچه را مي بيند.




سرفه هاي آدم دلشکسته، صداي خرده شيشه
مي دهد



براي اينکه پير نشوي ، ساعتت را از کار بينداز.




براي آنکه نفهمد که نمي فهمد ، خودش را
به نفهمي زد.



ماهي تنها جانوري است که به راستي دل به
دريا مي زند.



بيکاري هم خودش کاري است، افسوس که مرخصي
و تعطيلي ندارد.



گداي فرزانه اي گفته است : گدايي کن تا محتاج
ديگران نشوي.



چه کسي گفته است که دو خط موازي به يکديگر
نمي رسند؟ مگر آخرش را ديده است؟؟



غنچه اي که شکوفا نمي شود ، بهار را در
خود احتکار کرده است.



وقتي صدايم را بلند مي کنم ، کمر سکوتم
رگ به رگ مي شود.



يه نفر دلشو مي بازه ، مربي اش رو از کار
برکنار مي کنه



يکي از خوشحالي بال در مياره ، شکارچي
شکارش مي کنه



يکي حواسشو جمع مي کنه ، مي بره جاي ديگه
پهن مي کنه



حواسم که پرت شد ، شيشه همسايه شکست.




روي زبانم وازلين ماليدم تا زباني چرب و
نرم داشته باشم.



به گلخانه رفتم تا يک بوته ي فراموشي بخرم.




يک کدو تنبل خريدم و آنرا به کلاس تقويتي فرستادم.




براي اينکه سر بسته حرف بزنم ، سرم
را دستمال بستم.



سبيل گذاشتم تا حرفها را زير سيبيلي رد کنم.




کفشم را در نمي آورم چون مي ترسم کسي
پا تو کفشم کند.



کفشم را مي تکانم تا ريگي به کفشم نباشد.




براي اينکه از انسانيت بويي برده باشم
انسانها را بو مي کنم



از مرحله پرت شدم پايم شکست




يا در حال برنامه ريزي براي آينده هستيم يا براي
گذشته تأسف مي خوريم ؛ همـه اين اتفاقات در
زمان حال مي افتد و زمان حال از دست مي رود


مشکل بسياري از حکومت هاي جهان در اين است
که ضريب هوشي شان از ضــريب هوشي مــردم
پايين تر است


کساني که راه حل هايي براي مشکلات بشريت عرضه
مي کنند معمولا از حل مشکلات کوچکشان عاجزند



آدم هاي سر به زير حتما در چاله نخواهند افتاد ، اما
هيچ گاه هم آسمان آبي را نخواهند ديد



هنر هيچ ربطي با اخلاق ندارد . اگر چنين نبود مردم
اين همه به هنر علاقه مند نمي شدند



از کساني که احمقانه صادقند بيشتر بدم مي آيد
تا کساني که دروغ هاي قشنگ مي گويند



وقتي با آدم هاي مشهور روبرو مي شوم ، يقين
مي کنم که آدم هاي بزرگ شايعه اند



به دست آوردن تجربه هاي بزرگ معمولا منجر
به از دست دادن زندگي عادي مي شود



مي گويند چرا دائما تغيير مي کني ، مي گويم
شما چرا دائما تغيير نمي کنيد ؟



روي آدم هاي منظم مي شود حساب کرد ، اما
نمي شود آنها را تحمل کرد



بخاطر افکار عتيقه اي که داشت
مغزش را
به موزه سپرد



انسان ها ممکن است که با شادي به هم نزديک شوند
ولي با درد در هم فرو مي روند



هميشه غمگينانه ترين لحظات را عزيزترين کسانمان به
ما هديه مي کنند



در سفيدي چشمانت تمام رنگها را تجربه کردم ، تا
به سياهي رسيدم



مغزم بر روي شعله هاي دلم که براي قلبم
مي سوخت ، کباب شد



حيف که گرسنگي شکم با کلمات شيرين
برطرف نمي شود



ننگ است که روشنايي ديدگان در ظلمات انديشه
غرق شود



مهرباني را در کودکي يافتم که آبنباتش را به
درياچه نمک انداخت تا شيرين شود



انقدر براي غربت تک دانه موي سفيدم غصه خوردم
که تمام موهايم سفيد شد



بيچاره آن خروسي که با صداي ساعت شماطه دار
از خواب برمي خيزد



خوش به حال آن موجود راحتي ،که شيطان برايش
درد دل مي کند



سالهاست که کاممان را با حقيقت هاي تلخ
شيرين مي کنيم



بخاطر افکار فسيل واري که داشت
جشنواره فسيلي
راه انداخت



مهتاب قلب تاريكي را شكافت




چند قطره تاريكي را در گلدان كاشتم، چيزي سبز نشد




نردبان رؤياهايم را بر ديوار آرزو تكيه ميدهم و از آن
بالا ميروم. چه سرزمين هاي عجيبي؟!



وقتي سكوت تنها صداي آشنا شد
و شب،  تنها دريچه ي روشني

نگاهم به غروب مي مانست
كه در آرزوي شبي روشن مرده بود
طفلك ستاره خجالتي چشمكي زد و فرار كرد




زندگي كاشتن اميد است در گلدان نااميدي




زندگي ريسماني است كه از آن تا آنجا كه توان
داري بالا مي‌روي



وقتي كه خورشيد مات و مبهوت به زيبايي ماه مي نگرد
شب مي شود



وقتي كه خورشيد دهان به ستايش ماه مي گشايد
از لب و لوچه هايش نور مي‌ريزد و روز ميشود



آفتاب، تف خورشيد




عشق يك تصادف نيست، عشق واقعي
طنز مسخره اي است



ما ادمهاي امروز
اتم را شكافته ايم  اما . . . . . از درون خويش بيخبريم



ما ادمهاي امروز
فضاي بيرون را شناخته و فتح كرده ايم

اما
بافضاي درون بيگانه ايم
ما ادمهاي امروز
همه روزه كيلومتر ها راه ميرويم

اما
همسايه خويش را نمي شناسيم
ما ادمهاي امروز
زندگي ساختن را ياد گرفته ايم

اما
زندگي كردن را خير
ما ادمهاي امروز
متخصصان بيشتر داريم اما. . . . مشكلات بيشتر نيز



ما ادمهاي امروز
بيشتر خرج ميكنيم اما  .  . . . . كمتر لذت ميبريم



ما ادمهاي امروز
داروهاي بيشتر داريم اما  . . .  بيماري هاي بيشتر نيز



ما ادمهاي امروز
وسايل ارتباطي بيشتري داريم

اما
ارتباطاط كمتري داريم
براي استخدام تسلط به  زبان چرب!  ضروريست!




ماهي قلاب گرفت و از قايق ماهي گيري بالا رفت




لوله اگزوز فداکار ، شعار آسمان آبي مي دهد




شهرداري با کاشتن ساختمان ، بيابان زدايي مي کند




در طرح آسمان آبي ، ماهي دودي بايکوت مي شود




پرواز را نمي شناخت ، هر چه بالاتر رفتم در نگاهش
کوچکتر شدم



بزرگ ترين عادتم ، عادت کردن به خود عادت کردن است




حقيقت آنقدر با ارزش است که در مصرفش
صرفه جويي مي شود!



وقتي سه تار را در دست بگيرم ، به سيم آخر مي زنم




ابرهاي سياه ، به آسمان آبي ، رنگ پس نمي دهند




دوشاخه ي برق ، به پريز متلک مي اندازد




سياهي شب ، رنگ پس داد ، آسمان شهر دودي شد




پوست هندوانه را سوراخ کردم ، تخم هايش
بيرون ريخت



دو شاخه را به پريز زدم ، فيوز برق پريد




به جاي مهر ، پاي سجاده ام را امضا مي کنم




خواست سر از کار دنيا دربياورد ، دنيا سرکارش گذاشت




با آنکه پررو بود ولي جلوي آدم هاي دورو کم مي آورد




گل وحشي را در گلدان اسير مي کنم




با قدي کوتاه هميشه پايش از گليم دارز تر بود




خواستم دخل و خرجم را يکي کنم ، دخلم درآمد




نخ سيگار ، رشته ي عمرم را کوتاه کرد




دور سرم باند مي پيچم تا افکارم از آسمان
خيال فرود بيايند



پل صراط آخرين پلي بود که پشت سرم خراب کردم




شناگر ناشي در زندگي غرق مي شود




لباس ها را در آخر هفته به شهربازي
ماشين لباسشويي مي برم



وقتي پشم گوسفندان را چيدم تنها چيزي که ديدم
يک گله گرگ بود



تسونامي آب پاکي را بر دست کساني ريخت که
قصد مهار طبيعت را داشتند



شهاب برق شمشيريست که در دستان الهه ي
تاريکي مي رقصد



مدرسه تمام مي شود و رو سياهي اش به
تخته سياه مي ماند



خروس کارکشته براي شمردن جوجه هايش
منتظر پاييز نمي ماند



خرچنگ و قورباغه به اتهام اغتشاش در سطح
کاغذ دستگير شدند



چقدر لذت بخش است
اين که از قله ي غرور به زير بيفتي و فقط  خودت

خورد شدنت را بشنوي

آنقدر از کلاغ مي ترسيد که يک مزرعه مترسک کاشت




در تاريکخانه ي عکاسي برق نگاه نگاتيو دل را سوزاند




همه ي عمر دلبسته ي قابي بود که
تصويرش را دور انداخته اند



زبان من در دهان ، جهت عقربه هاي ساعت مي چرخد




مدادي که کلفت بنويسه سرشو مي تراشن




عينکي که رو چشم نباشه فرصت ديدن نداره




پاي ميز محاکمه تو کفش سياستمردا نميره




به حال موجودي اشک ميريزم که مي خواهد با زنگ
ساعت از خواب غفلت بيدار شود



عاشق سکوتي هستم که از فرياد تقاضاي
پناهندگي ميکند



عمر هزار پا کفاف بستن بند کفشهايش را نميدهد




سقوط در آبشار آبتني ميکند




مسافر منزوي در جاده متروک سفر ميکند




گامهايم صداي پايت را نها ن ميگذارند




عاشق پرنده اي هستم که ازاديش را با آب و دانه
معاوضه نمي کند



قرص ماه را به جاي مسکن خوردم




به روي افکار خوابيده ام لحاف انداختم




با يک نسخه از کتابم به داروخانه رفتم




براي رام کردن طبيعت وحشي ، مربي استخدام کردم




در خانه تان را از پاشنه در مي آورم تا لولا کار بگذارم




سوار خر شيطان شد چون از اتوبوس ارزانتر بود




رختخواب
قوي‌ترين آدم‌ربا



خورشيد ِ زمستان بي‌غيرت است!




سايه‌ي چهار نژاد يک رنگ است




هرچي فکر مي‌کنم يادم نمياد فردا چه اتفاقي افتاد




شب، صبح را از خواب بيدار مي‌کند




اشك ، سينه خيز از گونه ام پايين مي آيد




در كارگاه ِ خم كاري ِ زمانه ، فقط كمر خم مي كنند




براي سفر به "نصف النهار" ، فقط " شام" بر مي دارم




رقاصك ِ ساعتم با ضربه‎اي سنگين ، بازنشسته شد




خيلي مانده تا پخته شوم ، ادويه فراموش نشود




آخرين "تور ِ" ماهي ، سفر به خشكي است




زرخيزترين سرزمين ، بازار ِ زرگرهاست




زندگي ، زنگ تفريح مرگ است




سقوط ، پرواز ِ ميان بر است




قالي ، قبل از تولد به دار آويخته مي‎شود




در بي‎قراري ِ نگاهم ، پاركينسون رخنه‎كرده است




تنها خطي كه متحول نشده است ، خط ِ فقر است




ماهي در گروه "آب زيان" و انسان در
گروه "نان زيان" قرار دارد



دهانتان را به اندازه اي باز کنيدکه حرف در
دهانتان نگذارند



کاري از دستش برنمي آمد ، لگد پراني مي کرد




با قلب سفيدش ، دنيا را سياه مي ديد، آدمک برفي




يک عمر سر مردم کلاه گذاشت ، سر خودش
بي کلاه ماند



حرف هايش را آرام مي زد ، مبادا دردشان بگيرد




دل توي دلش نبود ، مٌرد




از خجالت آب شد ، آدمک برفي




به من اعتياد پيدا کرده بود ، ترکم کرد




پس از قرن ها انسان  به جاي زمين،خود را
مرکز عالم مي داند ، توبه کن گاليله



در زبان چيني ، کلمات شکسته ي زيادي وجود دارد
که چيني بندزن هم نمي تواند درستش کند



سرباز با انفجار بمب، دست و پايش را گم کرد




زندگي ، صاعقه اي است که به سر مي زند
و از دست مي رود



رگ غيرتش که بالا مي زند ، گردنش
رگ به رگ مي شود



زنان قرن بيست و يکم به جاي کَدبانو ، کُدبانو مي شوند




درخت ، تعداد زيادي برگ است که با شاخه به
هم وصل شده اند



خروسي که دودل شد ، آخر پاييز اضافه کاري
مي ايستد



سد ساز دمکرات براي انتخاب محل سد با
ماهيها مشورت مي کند



همه سكوت هايم را با يك فرياد تو معاوضه نمي كنم




شيشه عمرش را در ميخانه پركرده است




به كلوخ انداز- سنگ صبور پاداش دادم




كاسه صبرم از روزمره گي لبريزشد




چرت من تاكتيكي است -اماخواب تو استراتزيك




چشمم ضعيف شد ، اونو براي فروش ،
پشت ويترين گذاشتم



دستم نمک نداشت ، اونو شکستم.




خواستم ازدواج کنم ، عروس دريايي سفارش دادم




پوست مادر بزرگم چروک شده بود،واسه روز تولدش
اتو خريدم



گرسنم بود ، هوا خوري رو به ، سرما خوردگي
ترجيح دادم



دلم گرفته بود ، داد زدم که ولش کنه




دوست ناباب ،آچار فرانسه خرابکاري هامون




خواستم ازمجردي بيام بيرون رفتم قاطي مرغا شدم




خواستم ماهي بخورم ، رفتم کرم شکار کردم




تلوزيونمون برفک داشت واسه آب شدنش اونو از
برق کشيدم



با اين كه يك عمر درد كشيد؛ هيچ اثري از
خود به جاي نگذاشت.



از وقتي پا تويِ كفشِ ديگران مي‌كند؛ كفش‌هايش
هميشه نو است.



صندوقِ صدقه تلفنِ عموميِ ارتباط با خداست




پسته‌يِ خندان زودتر مي‌ميرد؛ آدم خندان ديرتر




امروزه آفتابه‌ها از ترسِ آفتابه‌دزدان، آفتابي نمي‌شوند




آن قدر آفتابي شد كه خودش را جايِ خورشيد گذاشت




آن قدر در خود فرو رفت كه گندش درآمد




آن قدر خودخوري كرد كه تمام شد




مردم تا خودخوري مي‌كنند گرسنه نيستند




سر حرف را که مي بندي، سر سکوت باز مي شود




سنگ قبر، کاملترين شناسنامه دنيا است




سکوت عاشق شنيدن است




اگر قرار بودکه مردم همه به يکديگر سلام کنند ديگر
وقتي براي خداحافظي باقي نمي ماند



عشق مثل عينک سبز است، يعني هميشه کاه
را يونجه مي بيني



وقتي به تو مي نگرم ذهنم از کلاغ هاي برهنه
پر مي شود.پاک کني براي من بيار



بعضي هارا مار نيش مي زنه بعضي ها مثل مار
نيش مي زنند



آنقدر خودش راکوچک کرد تاديگر اثري ازاو باقي نماند




آنقدر بادلم بازي کرد تا ازدستش افتاد وشکست




آنقدر آرزو به گور بردم كه محلي براي
جسدم باقي نماند



ساعت از تنگي نفس زنگ مي زند




چون بيمار بود، با يک مار دوست شد!




وقتي دست و پايش را گم کرد، به کلانتري خبر داد!




آن قدر خوابش سنگين شد که تختخوابش شکست!




براي اينکه دلش باز نشود، آنرا سه قفله کرد




براي اينکه از چشمش نيافتد، محکم به مژه هايش چسبيد




وقتي چهار ستون بدنش لرزيد، سقفش ترک خورد




چون مي خواست که کار به جاي باريک نکشد، دست
از کار کشيد



براي اينکه عرقش خشک شود، آنرا زير
آفتاب مي گذاشت



چون اجاقش کور بود، برايش عصا خريد




براي اينکه حوصله اش سر نرود، شعله اش را کم کرد




چون يک قاتل حرفه اي بود، وقت را مي کشت




چون تنش مي خواريد، به حمام رفت




چون نردبون نداشت، پولش از پارو بالا مي رفت




از وقتي قلک خريده بود، حواسش را جمع مي کرد




با انکه نجار نبود، هميشه از اين در و آن در حرف مي زد




براي آنکه چشم نخورد، دهانش رابست




چون پياده روي را دوست داشت، با همه راه مي آمد




وقتي خوابش آمد، او رفته بود




با آنکه معلم خط نبود، اما به ديگران خط مي داد




چون فکرش خوب کار نمي کرد، اخراجش کرد




آب تني ماهي، يک عمر طول مي کشد




پا، ظريفترين وسيله نقليه است




به افتخار هر لحظه زندگي، ميلياردها ظربان
قلب شليک مي شود



نجار تازه کار، با چوب خاک اره مي سازد




آدم بدي که از خودش حرف شنوي ندارد، آدم خوبيست




ماهي، حتي درون آب هم، آب آب مي کند




سوراخ موش، روزنه اميد گربه است




گربه پر توقع انتظار داردف موش به خودش
سس گوجه فرنگي بزند



سکوت قفس خالي، شنيدني تر از نغمه سرايي پرنده
محبوس است



زنبور عسلي که روي گل قالي بنشيند، دست خالي به
کندو باز مي گردد



دختر قالي باف در ميان گلهاي قالي جايي براي علف
هرز باقي نمي گذارد



عصاي پير به پيرمرد تکيه زده بودو پيرمرد او را مي برد




سنگ آسياب دل تنگ بود و الاغ او را به گردش برد




جغد عينک آفتابي زد و به تماشاي روز نشست




شب از تاريکي مي ترسيد و به دامان صبح پناه برد




عنکبوت کنج اتاق نشسته بود و تار مي زد




فرصت چمدانش را جمع کرد و از دست رفت




سيم تلگراف که پاره شد، حروف روي زمين مي ريخت




مرغ تب داشت، وقتي روي تخم مرغها خوابيد، به جاي
جوجه، نيمرو در آمد



براي اينكه صداي شكستن دلش شنيده نشود
با صداي بلند مي خندد.



آنقدر تنهايي را دوست داشت كه از سايه خودش
هم بيزار بود.



براي اينكه عشقش را از قلبش پاك كند، قلبش
را فرمت كرد.



خورشيد عشق هم نتوانست قلب يخي او را گرم كند.




اگر درخت نبود، هيچ‌کس نمي‌توانست چوب
لاي چرخ ديگري بگذارد.



بيدمجنون، بهترين چوبه‌دار براي شکست‌خورده
در عشق است.



عاشق دلشکسته، هميشه زير
درخت بيدمجنون مي‌نشيند.



درودگر عاشق‌پيشه، دنبال درخت بيدمجنون مي‌گردد.




بهترين زغال، از درخت روسياه به‌دست مي‌آيد.




بخاطر افکار فسيل واري که داشت
جشنواره فسيلي

راه انداخت.


آنقدر فکرش دست نخورده ماند

که کارتونک بست.




مسافر دو دل فاصله بين مبدأ و مقصد را با جان كندن
پشت سر مي‌گذارد.



بانوي ماه گردنبندي از ستارگان به گردنش آويخته بود.




وقتي كه اتوبوس واحد به ايستگاه انتظار مي رسد،
قبول مي كنم كه در نااميدي بسي اميد است.



وقتي قلم سر ناسازگاري مي گذارد و كند مي نويسد،
سر او را به مدادتراش مي سپارم.



وقتي دلم تنگ مي شود، غذاي كمتري مي خورم




اگر انسان تاريخ انقضاي خود را بداند، زودتر از
موعد مقرر پلاسيده مي شود



به چيزهايي كه ندارم قناعت مي كنم.




وقتي تجربه با "ناكامي" تصادف كرد، سر كوشش
شكست.



وقتي مي خواهم بخوابم، فتيله نگاهم را
پايين مي كشم.



اشكها اسكي سواراني ماهرند كه از پيست زيــــر
چشمها شروع مي کنند و از روي گونه ها با مهارت
مي پرند و در كنار لــب ها از خط پايان مـــي گذرند.


وقتي دستش را بريد، رگها گريه كردند.




مي‌خواست زمان نگذرد، باتري ساعت را درآورد.




مي‌خواست با خودش حرف بزند، شماره خانه
خودشان را گرفت.



كسي به سؤالش جواب نمي‌داد، رفت از چراغ راهنما
پرسيد.



يك عالمه صابون خورد تا به مرز خودكفايي رسيد.




گربه تا آخرين قطره آب تنگ را خورد، ولي به خود ماهي
نگاه چپ هم نکرد



اشخاصي که خودشان را با طناب حلق آويز مي کنند
هيچ فکر نمي کنند که
در آينده رختهايشان را روي چه پهن خواهند کرد؟


نزديکترين آدمها به يکديگر مسافران اتوبوس اند




مرغ شكم پر وسط سفره بيچاره تر از مرغ گرسنه
مزرعه است



لوله لباسشويي دردش را به چاه گفت




لباسش گشاد بود، چاق شد.




زمين مي‌خواست ابراز احساسات كند، آتشفشان
سرازير شد.



خورشيد قهر كرد، خسوف شد.




دريا براي صرفه‌جويي كمتر موج مي‌فرستد.




فكرهايم تابعيت مغزم را از دست دادند.




سيب سر درخت به نيوتون مي خندد.




آن قدر تند تند حرف مي زند كه گوشم جا مي ماند




با چشم بسته هم مي توانم روي ماهت را ببينم،اشك
شوقم از لبخندت سرچشمه مي گيرد



دراندوه از دست دادن يك دقيقه ازعمرم چهل سال
سكوت كردم



طوفان به اقيانوس آرام هم تحميل خواهد شد




در سالگرد وفات گل قناري ها يك دقيقه سكوت كردند




براي حفظ زبان سرخم - سر سبزم را گرو گذاشته ام




چراغِ چشمك‌زن را به منكرات بردند.




اين‌جا اگر حرف حساب بزني بدهكار مي‌شوي.




بچه را كه از شير بگيري به تو حمله مي‌كند.




نمي‌دانم چرا بيدِ مجنون سر به صحرا نمي‌گذارد.




اگر كوتاه بيايي؛ كوتوله مي‌شوي.




اگر پرندگان اسم مترسك را مي‌دانستند نمي‌ترسيدند.




شب را خاموش كرده‌اند تا ما روشن شويم.




حوصله كه سر برود؛ اجاق زندگي خاموش مي‌شود.




كاسه‌يِ صبرِ بعضي‌ها خمره است؛ مالِ ما پياله.




دست‌ها را قلم مي‌كنند تا بنويسيم.




برفِ پيري را اگر پارو هم بكني كارِ خودش را مي‌كند.




فراموشي دارد مغزم را مي‌جود.




از وقتي آجان شده خودش را مي‌گيرد.




هر وقت مي‌خواهم خودم را بگيرم؛ آيينه مي‌شكند.




هزاران پشتك-وارو بايد بزني تا بتواني خودت را بگيري.




مقامات عاليرتبه معمولا کساني هستند که در مدرسه
رتبه پائيني داشته اند.



سازي که وسط نواختن کوکش در بره مثل آدمي ميمونه
که در جمع تلنگش در بره.



مشاوران به بيکاره هائي ميگن که
حقوق هاي کلان ميگيرن.



کارمند دون پايه يعني کارمند خاک تو سر.




آدم بي استخوان به کسي ميگن که
همه بدنش عضله باشه.



نردبان ترقي به دستمال هاي ابريشمي بافت يزد ميگن.




مهندس راه بود صبح تا شب راه ميرفت.




تخم مرغ د زد عاقبت رئيس کميسيو ن معاملات يه
اداره يا موسسه ميشه.



آنهائي که سر برج حقوق ميگيرن خيلي دردشو ن مياد.




حلال زاده به کسي ميگن که اگه با باش دله دزد بوده
خودش دزد سر گردنه بشه.



وقتي به گدايي مي‌افتم؛ كاسه‌يِ سرم را به دست
مي‌گيرم



کشک براي سائيدن خوبه و دستمال براي ماليدن.




تيم ملي يعني تيمي که اول بايد پول بهشون بدي کـه
خوب بازي کنن و بعد ازشون بگيري چون بد بازي کردن.



بعضي وقت ها ادم از خودش بد ش مياد و بيشتر
اوقات از ديگران



باعينک دودي فقط ميتوني دود را ببيني




کشتي گير ها اغلب گوششون ميشکنه وحقوق
بگير ها کمرشون



بزرگترين سياستمدار جهان کسي ست که يک کلمه
حرف راست توي عمرش نزده



اش دهن سوز فقط به درد سوختن دهن ميخوره




بعضي چيز ها را هر چقدر نمک بزني باز هم مي گندن




اب فقط به درد اين ميخوره که بگذاريش زير کاه




نا مرد به کسي ميگن که مردي اش اشکال داره




کنجکاو به کسي ميگن که محترمانه فضولي ميکنه




عقربه ساعت را نگه داشت تا زمان را متوقف کنه




ادم تا خودش تمام نکنه حرص وازش تموم نميشه




زني که از موش نترسه از شوهرش هم نميترسه




اندک اندک جمع گردد وانگهي وارث خورد ويه ليوان اب
خنک هم روش



دامدار ها گاو را ميدوشند و بانکدار هامردم
فقير و بيچاره



ادم ساده به درد اين ميخوره که سرش کلاه بگذاري




دستگاه تنفس مصنوعي براي اين خوبه که به
جاي مرده نفس بکشه



استاد به کسي ميگن که کمتر از شاگردش ميفهمه




منتظر ديدار حضرتعالي هستم  يعني ميخوام صد سال
سياه نبينمت



هيچ خوردني لذت بخش تر از خوردن مال مردم نيست




همه خر ها خر نيستند همينطور که همه ادم ها
ادم نيستند



خر براي نعل کردنه وفاکتور براي جعل کردن




رئيس اداره اي موفق ست که کارمندانش کاه
توي اخورش نميکنن



شتري که در خونه همه ميخوابه به درد
صاحبش نميخوره



در ادارات وموسسات کسي را رئيس امور قرارداد ها
ميگذارن که بهتر از همه قرار و مدار ميگذاره



ادم عاقل به کسي ميگن که تا زنده هست مال ديگران
را بخوره ومال خودش را بگذاره بعد مرگش ديگران بخورن



فقرا از اينکه به دنيا اومدن غصه ميخورن و ثروتمندان از
اينکه بايد از اين دنيا برن



کسي که قدرت درک طنز نداره مثل ادميه
که يه عمر غذاي بي نمک بخوره



کسي که لا لا ئي بلده  نه خودش خوابش ميبره نه
ميگذاره ديگران بخوابند



سماق براي مکيدن توي دهن خوبه و چماق
براي کوبيدن توي فرق سر



گفتند چرا ابغوره ميگيري  گفت ليمو گيرم نيومد




شيري که اب توش نکرده باشند مثل نوني ميمونه که
خاک اره قاطي اش نباشه



شکسته بند به کسي ميگن که به هر چي
شکسته بند ميکنه



عکاس بود مي گفت از صبح تا شب مجبورم  بندازم




مار توي بيابانه ومارمولک توي خيابان




ادم بعضي وقت ها به خريت خر ميخنده  وخر هميشه  به خريت ادم




عاقبت به خير به کسي ميگن که به محض به دنيا
اومدن بميره



سرش را به ديوار ميزد که ديوار را خراب کنه




راحت ترين ادم ها اونها ئي هستند که فکر ندارن واز
اونها راحت تر کساني عقل ندارن



خيلي از دکتر ها زود تر از مريض ها شون ميمير ند




کسي که توي ائينه تف کنه ميفته توي صورتش




روشنفکر  کسي ست که به فکرش چراغ وصل کردن




سنگ آسياب دلتنگ بود و الاغ او را به گردش برد.




کودک زمين خورد و به جرم زمين خواري دستگير شد.




نتيجه آزمايش ايدز هپاتيت و اعتياد پشه مثبت بود




آينه هم كارت شناسايي از من مي خواهد.




آدم هاي يك دنده سرعتشان كم است.




فواره تا به خود مغرور شد، سقوط كرد




اگر هفت عدد مقدسي نبود با هفت تير خودكشي
نمي كردم.



وقتي اتفاق افتاد، آنرا برداشت




براي اينکه گورش را گم نکند، روي آن علامت گذاشت




با آنکه شاعر نبود، اما غزل خداحافظي را خواند




وقتي چرتش پاره شد، آنرا دوخت




براي اينکه چشمش روشن شود، توي آن نفت ريخت




براي اينکه وقتش آزاد شود، سندش را گرو گذاشت




وقتي قلبش ريخت، آنرا جمع کرد




چون از آتش مي ترسيد، ماهي را با مداد قرمز
سرخ کرد



از دودلي خسته شده بودم، يكي از آنها را يدكي
نگه داشتم.



وقتي بچه را از شير گرفتند عاشق بستني شد.




تفنگ را با خشاب معلومات به مغزت شليک کن.




آنقدر گرم صحبت شده بود که ذوب شد.




موقع حرکت باک بنزين کفشم را پر ميکنم.




خواب را چون سرمه بر چشمانش کشيد.




بعضي ها مي خواهند با جراحي بيني دروغشان را
پنهان کنند.



از بيم فردا به ديروز عفب نشيني کردم.




دريا وقتي به سن بلوغ رسيد اقيانوس شد




در رقابت عقربه هاي ساعت با يكديگر هميشه بازنده
چشم من است.



آنقدر برايت كوتاه آمدم كه در نهايت ناپديد شدم.




نمك زياد در خانه باعث شورش در خانه شد.




مارها از نيش آدميان به دامان طبيعت شكايت كردند.




ماهي هيچگاه براي تعطيلات به كنار دريا نمي ره.




جواني که آرزوهايش بر باد رفته بود از اداره هواشناسي
شکايت کرد.



آخرين ادوکلني که استفاده مي کتيم کافور است.




تنها ماهي است كه به راستي دل به دريا مي زند.




باغبان براي درختي که در فصل بهار سبز نشده بود
بازوبند سياه بست.




مطالب مشابه :


شامي لبناني

چند روز پيش براي پيدا كردن يه دستور پخت غذاي نوني رفتم سراغ اينترنت . نتيجه گشت و گذارم تو




انواغ غذا با مرغ

گورمند - انواغ غذا با مرغ - انواع غذا با مرغ - برای مشاهده آموزش گام به گام تصویری روی عکس




خاطرات حسن میکاییلی دوست وهمرزم شهید(فصل هفدهم)

قابلمه ها را كه داديم توي چادر گفتند يكي را بدهيد و فهميديم كه شام غذاي نوني است يكي




سمبوسه

البته به سليقه خودتان و ميزان نوني كه ميخواهيد بخوريد مربوط ميشود. (غذاي عربي)




اسرار پشت پرده تحريك آميز پاپ عليه اسلام

عليه اسلام شهرت دارد، از کشورش سوريه خارج شد، وکسي را نيافت تا غذاي او و * نوني درويش




آموزش و طرز تهیه انواع غذاهای استان خوزستان

البته به سليقه خودتان و ميزان نوني كه ميخواهيد براي اينكه غذاي چرب و سنگيني نداشته باشيد




فیلم های برتر تاریخ سینمااز سال 1374 الی 1386 که در آزمون ارشد تولید سیما آمده است:

غذاي روزانه. 45. 1950 نوني ريچارد




مجموعه ای از کاریکلماتورهای با حال

وقتي دلم تنگ مي شود، غذاي كمتري مي شيري که اب توش نکرده باشند مثل نوني ميمونه




برچسب :