رمان من شیوا نیستم8(قسمت آخر)

_:من هیچوقت به تو ترحم نکردم میترا!
_:
بگذریم نگفتم بیای که این حرفا رو بهت بزنم!میخواستم ازت معذرت خواهی کنم!
_:
معذرت خواهی؟
_:
به خاطر تمام این سالا!من میدونستم تو سمیرا رو دوست داری اما نمیخواستم اینو قبول کنم. نمیخواستم بازنده باشم! هر کاری کردم که تورو پیش خودم نگه دارم. با این کار هم خوشبختی رو از تو گرفتم هم خودم!
_:
این چه حرفیه میزنی؟
مامان تک سرفه ای کرد و گفت:دارم راستشو میگم!میدونی یه حرفایی به شیوا زدم که پشیمونم!یه جوری که تورو مقصیر این بازی جلوه بدم اما هم من هم تو میدونیم که من فقط یه مزاحم بودم با اوردن شیوا تو این خونه هم زندگی واسه اون سخت شد هم تو!من خیلی خودخواه بودم محمود!
_:
نه!اینطورا هم نیست اشتباهات منم کم نبود!اگه میدونستم حالت بده....
_:
حال من دیگه خوبه!حداقل فعلا!میخواستم منو ببخشی!
_:
تو باید منو ببخشی!
_:
من بخشیدمت!
_:
بعد از طلاق چی کار میکنی؟
_:
کاری که همیشه دوست داشتم!میخوام یه مزون باز کنم! نمیدونم با این وضع چقدر دیگه وقت دارم میخوام از باقیمونده عمرم بهترین استفاده رو بکنم!
_:
رو کمک من حساب کن میترا!
_:
ممنون!
اشک تو چشمام جمع شد از کنار در عقب رفتم و نسشتم رو صندلی!مامان بیچاره من!
میخواستم پیش مامان بمونم اما خودش مخالفت کرد.با بابا برگشتیم خونهعمو!
وقتی وارد شدیم عمو خیلی عصبی بود داشت با امیر و مهتا دعوا میکرد خدا میدونه چی کار کرده بودن.
عمو با عصبانیت سر امیر داد میزد:هیچ معلوم هست چه غلطی داری میکنی؟نامزدت ناراحت مامانشه اونوقت تو اینجا .....
حرفشو ادامه نداد یه نگاه غضب ناک به مهتا کرد و گفت:لا اله الا ا...... اصلا چطوره شماها با هم ازدواج کنین و نامزدی با شیوا رو به هم بزنین!با اکراه گفت:مهتا هم دختره محموده!
هنوز متوجه حضور ما نشده بود اینو که گفت من به حرف اومدم و گفتم:فکر بدی هم نیست!
همه برگشتن طرفم بدون توجه به اونا رو به بابا کردم و گفتم:مهتا هم دختر شماست پس به هر حال شرایط وصیت نامه درسته!
عمو گفت:چی داری میگی!
من:عمو جون واقع بین باشین!به مهتا و امیر ارسلان اشاره کردم و گفتم:اونا بیشتر به هم میان!
امیر لبخند زد.من:میشه بابا؟
بابا وقتی دید منم مشتاقم گفت:شاید بشه!
عمو گفت:چی داری میگی محمود؟
بابا شونشو بالا انداخت و گفت:چرا میخوای زندگی اونا هم مثه ما بشه؟بذار با تصمیم خودشون ازدواج کنن
اینو که گفت عمو ساکت شد.
بابا با رضایت لبخندی زد و گفت:همین فردا میریم دنبال کاراش!


*********
یک ماه
روزبه:زود باش شیوا چی کار داری میکنی؟
من:صبر کن اومدم!
اومد پشت سرم تو اینه بهم نگاه کرد و گفت:خوشگلی به خدا
بعد گونمو بوسید!
تو اینه نگاهش کردم و گفتم:من تازه عروسم باید خوب به خودم برسم.
دستشو حلقه کرد دور گردمو گفت:اینجوری میدزدنتا!
خندیدم و گفتم:منو قبلا یکی دزدیده!
مانتومو انداخت رو شونمو گفت:پاشو بریم دیر شد دیگه دارن شام میدن!
خط چشممو کنار گذاشتم و از جام بلند شدم. مانتومو پوشیدم و همراه روزبه راه افتادیم.
به محض این که رسیدیم دم تالار امیر و مهتا هم از ماشینشون پیاده شدن. من اولین نفری بودم که نتونستم بهشون تبریک بگم!
صبر کردیم تا اونا برن داخل دستم تو دست روزبه حلقه کردم و به تازه عروس و داماد خیره شدم!
واقعا به هم می اومدن. خوشحال بودم که جای مهتا نیستم. به روزبه نگاه کردم و خندیدماونم بهم نگاه کرد و گفت:بریم تو!
سرمو تکون دادم و با هم وارد تالار شدییم.

پایان

1391.10.12
اولین رمان من
نیلوفر.نون



مطالب مشابه :


مراکز خرید در تهران

ژیلا توی این مزون، بیشتر طرح های خودشو میفروشه، این مدل ها تک هستن و با قیمت مناسبی ارائه




بیوگرافی و عکس های جدید بهاره افشاری

عکس های جدید ژیلا "فرشته" می باشد، کار اصلی وی طراحی لباس است و سالها قبل از بازیگری، مزون




توضیح مهناز افشار درباره شوی جواهراتش

عکس ژیلا امیرشاهی در میرداماد مغازه جواهرفروشی دارد به سوالات «تماشا» درباره این مزون




رمان من شیوا نیستم8(قسمت آخر)

کاری که همیشه دوست داشتم!میخوام یه مزون باز کنم! (ژیلا) رمان رو اعصابم قدم نزار




مدل لباس شب 2014

مزون لباس مجلسی , مدل لباس جدید و شیک و جدید , خرید اینترنتی لباس زنانه , گالری عکس ژیلا




چشم های وحشی13

از مزون که بیرون اومدیم اخم کردم و دست به سینه وایسادم . (ژیلا) رمان رییس کیه؟(shahtut)




رمان آیسان8

بعدازاین که بچه هاراپیداکردیم بابچه ها به طرف مزون لباس رفتیم (ژیلا) رمان رییس کیه؟(shahtut)




برچسب :