خرمالوی مرا چه کسی خورد؟

خرمالوی مرا چه کسی خورد؟

اولین روزی که پا توی تربیت معلّم گذاشتم(سال 86 بود ، یادش بخیر)چشمم به خرمالوهای سبز درختای کنار ساختمونا افتاد و در حالی که چشممو به خرمالو ها دوخته بودم با خودم گفتم: خدایا اینا (این خرمالوها) قراره قسمت کیا بشه؟؟؟
تو سرم برای اونا حسابی نقشه ها کشیدم تا تو یه روز مناسب نقشه هامو عملی کنم و حسابی دلی از عزا در بیارم...
خلاصه از اون زمون چند ماهی گذشت و خرمالو های عزیزم کم کم لپشون گل مینداخت ومنم تو این چند ماه حسابی با مرکز تربیت معلمایی که قرار بود سیستم آموزش و پرورشو زیرو رو کنن و حسابی بترکونن آشنا شده بودم،
حالا هر روز تو کلاس هستیم و مشغول درس خوندن. امروز یکی از همون روزاییه که ما کلاس داریم و...بد نیست سری به کلاسمون بزنیم و ببینیم چه خبره...الان من توی کلاس هستم و استاد هنوز نیومده و دانشجوها روی نیمکت هایی چوبی بسیار محکمی نشستن - البته لازم به ذکره که جنس این چوب ها از درخت خدنگ بوده و بسیار بسیار سفت و سخت و محکم و خشک و قدیمی و زبر و خشن و سنگین و .....بودن.(از محاسنش چیزی از قلم نموند؟؟؟ نه ، نموند).احتمالا این صندلیا تنها یادگاری بود که از دوران حمله ی مغول ها به ایران آسیبی ندیده بودن - اما نباید از حق بگذریم و باید بگم که این صندلی ها در بعضی جاها خیلی مفیدن مثلا اگه مجرمان قلدری رو که تو زندان های صحرایی به سر می برند ایضا در زیر شکنجه ها به اجرام (جمع جرم ها) خود اعتراف نمی کنند به کار میاد ...یعنی مجبورشون کنیم یه یه ساعتی رو روی این صندلیا بشینن...اونوقت به جرم نکردشون هم معترف میشن تا بلکه بتونن از شکنجه نشستن روی این صندلیای عذاب آور رهایی پیدا کنن...(البته شنیدستیم که الانه که دنیا بعده چند سال اینقده به روز شده دیگه از این نوع نشیمن ابزار استفاده نمیشه و دانشجوهای امروزی دانشگاه فرهنگیان - مرکز تربیت معلم سابق - تو رفاه کاملن حسابی....خوش بحالشون).
بگذریم ...بریم ببینیم تو کلاس چه خبره و دانشجوها چیکار میکنن؛ بلـــــــه اونا مشغول مطالعه کردن هستن ، بعضی ها هم دارن گپ و گفتی درمورد مناطق محرومی که قرار ه با قدومشون آباد بشه میزنن...تو کلاس یه کوچولو سرو صدا وجود داره . درهمین حال ناگهان استاد وارد کلاس شد....
به نام خدا، همکاران عزیز؛ ما باید الگو های نوین رِ در تدریس خود اجرا کنیم و روش های سنتی خصوصا سخنرانی رِ کنار بگذاریم و سعی کنیم در تدریس از بچه ها کمک بگیریم و آن ها رِ فعال کنیم و همچنین از وسایل کمک آموزشی در تحقق این اهداف استفاده کنیم و کلاس رِ جذاب کنیم و همچنین....
خلاصه به این ترتیب استاد گرام با روش قدیمی سخنرانی به توضیح و تبیین روش های نوین تدریس ادامه می داد.از اونجا که بعد از ظهر بودو دانشجوهای بخت برگشته همراه ناهار ، دوغ بسیـــــــــــــار مرغوب تربیت معلم رو خورده بودن، در حال چرت زدن بودن...ولی با جون و دل سخنرانی نوین استاد رو گوش می دادن...البته حالا فک نکنید که همه در حال چرت زدن بودنا...نه بعضی ها خیلی فعال بودن - درحال بلوتوث بازی و بازی های موبایلانه ای( شبیه بازی های رایانه ای) - همین طور زمان گذشت و گذشت تا استاد گرامی تدریس نوین خودشو به پایان رسوند و در آخر هم به همه ی ما گفت : خب همکاران دیگه سفارش نکنما، در کلاس درستون حتما از روش های نوین تدریس استفاده کنید. دانشجوها هم سری تکون دادن- به نشونه ی تایید - و گفتند: چشم استاد؛ زنگ خورد و ما رفتیم به خوابگاه.
از آنجا که به صورت قنترات همه ی کلاسامونو از شنبه سپیده دم صبح تا سه شنبه دم غروب بهمون تحمیل کرده بودن ...(ولی خب ما که همه جا کلاس میذاشتیم و می گفتیم واحدامونو خودمون اخذ کردیم و سیستم انتخاب واحدمون خیلی به روزه...) دیگه چهارشنبه رو بهمون تخفیف داده بودن...
بعده کلاس خسته بودم و می خواستم کمی بخوابم تا موقع اذان مغرب پاشم ، برم نمازموو بخونم ...سریع لباسامو عوض کردم و رو تختم دراز کشیدم تا اومدم چشممو رو هم بذارم که ناگهان صدای مهیبی به گوشم رسید به طوری که شیشه ها لرزیدند و تخت ها لغزیدندو من سراسیمه و حیران به ارتفاع یه متر به هوا پریدم و شنیدم که اون صدا میگفت: " کوروش شعبانی... سرپرستی ، کوروش شعبانی ...سرپرستی" البته من با تجربه ای که داشتم همیشه مراقب پس لرزه ها هم بودم...چون بعده 5 دقیقه دوباره همون صدای هنجار می گفت: " پسر اون چکشو بردار بیار سرپرستی..." خواب شیرین از چشمانم پرید و مثل مرغ جزان گرفته ای نشستم تا اذان مغرب شدو رفتم و نمازمو خوندم ...بعدشم که موقع صرف شام بود و با بچه ها رفتیم سمت سالن غذا خوری...
از قضا، غذای اون شبمون عدس پلو بودو منم که علاقه ای خاص به این غذا داشتم ...دلم نیومد بخورمش....همینطور نیگاش کردم و بعدش بلند شدم و دادمش به دوستم و ظرف غذامو شستم بعدشم راهیه خوابگاه شدم.
ساعت 10 شب بود به فکرم زد برم سالن و با بروبچ فوتسال بازی کنم که همینطور یهو یادم اومد که امشب سالن در تسخیر بیگانگان است و در آنجا مثل همیشه سانس ما از آن دیگران است، بی خیالش شدم...باخودم گفتم همینطوری که نمیشه وقتو تلف کرد ؛ بنابراین رفتم سالن بدنسازی تا کمی ورزش کنم - شکم خالی و ورزش بدن نوبره....- اما وقتی رسیدم سالن ، دیدم پرنده پر نمیزنه  و هیچ کدوم از وزنه ها سرجاشون نیستن ...به گمانم یکی همشونو ریخته بود تو گونی و برده بود...برگشتم برم خوابگاه که در راه به خرمالوهای سرخ رو درختا برخوردم که مدتی طولانی اونها رو زیر نظر داشتم،برخوردم. باخودم گفتم شام که نخوردم...الان وقته اونه که یه شبیخون یه نفره بزنم به این درختا ...نزدیک یه درخت شدم و خوب خرمالوها رو ورانداز کردم...یکی از اون خوشگلاشو با چشم جدا کردم ...همین که خواستم دستم رو برای چیدن اون و رسیدن به آرزوی چند ماهه ی خودم بالا ببرم...ناگهان سرپرست خوابگاه منو دید و خیلی جدی گفت: " این کار در شأن شما نیست...شما به من می گفتید تا به شما خرمالو بدهم...این چه کاریه که می کنید؟"
بنده خدا سرپرست....خبر نداشت که من شام نخورده بودمو چاره ای نداشتم جز این(با جیب های پر از خالی چه میکردم جز این...) خلاصه کلی معذرت خواهی کردم ، طفلی برگشت گفت :"فردا صبح بیا خودم یه خرمالو بهت میدم." منم گفتم:" دس شما دردنکنه". بعدشم رفتم خوابگاه و به امید فردا صبح خوابیدم.
صبح که شد و من برای شستن دست و صورتم از رو تختم پایین اومدم....تو راه سرپرست منو دید و گفت :" بیا بریم تا به وعده ی دیشب خودم وفا کنم."منم سریع دست و صورتمو شستم و باهم راهی حیاط شدیم.اما تو محوطه که می رفتیم ناگهان دیدیم هیچ اثری از خرمالوهای خوشگل من روی درختا نیست... مات و مبهوت شدم ...برگشتم و از خودم پرسیدم: " خرمالوی مرا چه کسی خورد؟!"


نوشته ی دوست خوبم بهمن فرجی
با تلخیص و اندکی تصرف
دبستان86

منتشر شده در فصلنامه ی باران - فصلنامه دانشجویی مرکز تربیت معلم معین شهید رجایی قزوین(شماره دوم پاییز87)

منبع: دبستان86


مطالب مشابه :


گرامی داشت شهید ادوارد انیلی

خبرنامه دانشجویان تربیت معلم - گرامی داشت شهید ادوارد انیلی - پايگاه خبری-تحلیلی موقت




رضا - قزوین - بلالی 69 لغایت 71

بلالیان مرکز تربیت معلم بلال حبشی تهران - رضا - قزوین - بلالی 69 لغایت 71 - خاطرات ، شادی ها و غم




خرمالوی مرا چه کسی خورد؟

وب دانشجویان مجموعه فرهنگیان قزوین اولین روزی که پا توی تربیت معلّم گذاشتم




اعلام شرایط انتخاب رشته متقاضیان ادامه تحصیل در دانشگاه های فرهنگیان

وب دانشجویان مجموعه فرهنگیان قزوین های فرهنگیان و تربیت بزرگداشت مقام معلم




آمار کلی از دانشگاه ها و موسسات و مراکز آموزش عالی قزوین

مرکز تربیت معلم شهیدرجایی قزوین . مرکز تربیت معلم پسران ( شهید رجایی )




محمد رضا بهنام نژاد - قزوین

بلالیان مرکز تربیت معلم بلال حبشی تهران - محمد رضا بهنام نژاد - قزوین - خاطرات ، شادی ها و غم




بیانیه دانشگاه فرهنگیان در پیوند بانامه اخیر رییس سازمان مدیریت وبرنامه ریزی به معاون اول رئیس جمهور

وب دانشجویان مجموعه فرهنگیان قزوین ترین شیوه های تربیت معلم و جذب بهترین ها به این




طرح درس روزانه

تربیت(education ) - طرح درس روزانه مرکز تربیت معلم شهیدرجایی قزوین. طرح درس




تعریف تربیت معلم و ...

تربیت معلم : تربیت معلم به نوعی مرکز آموزش عالی گفته می‌شود که هدف آن تربیت معلم برای سطوح




برچسب :