شام و کوفه

اشعار کوفه و شام

ورود کاروان اهل بیت به شام

پر می کشد دلم به تمنای نیزه ات

دنیای دیگری شده دنیای نیزه ات

جانی بده دوباره... به من نه به دخترت

تا جان نیامده به لبش پای نیزه ات

ترسانده است فاطمه کوچک تو را

خون های جاری از قد و بالای نیزه ات

یک بوسه بود سهم من از آن گلوی خشک

باقیش گشته قسمت لب های نیزه ات

با دست خطِ نیزه و خونِ گلوی تو

افتاده است هر قدم امضای نیزه ات

لج کرده است تیزی سر نیزه با سرت

چیزی نمانده از تو و دعوای نیزه ات

چرخیده است دیده ناپاکشان به ما

این قوم پست بعد تماشای نیزه ات

***

مبهوتم از نظاره ظرف طلای تو

اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو


تا این که جای بهتر از اینجا مکان کنی

دامن گرفته اند یتیمان برای تو

اندازه ی تقرب این چوب هم نبود؟

لبهای خشک دخترک باوفای تو

تفسیر آیه های نخستین مریمم

از کاف و ها گذشته،رسیده به "یای"تو

تو سعی می کنی که لبت خوب ادا کند

حق حروف حلقی خود را به جای تو...

...من سعی می کنم وسط جمعیت به من

با لهجه خودت برسد آیه های تو
شکرت حواسها به گلوی تو پرت شد
این معجرم فدای غرور صدای تو..

خیال کن سر نی آفتاب هم باشد

نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد

خیال که رقیه چه میکشد بی تو

سوال هاش اگر بی جواب هم باشد

به قول طشت طلا؛ باز هم چو خورشید است

سر حسین اگر در حباب هم باشد

جنون آتش و آب است و در دل زینب

کباب هیچ اگر که شراب هم باشد

کباب هیچ، شراب به جام ها هم هیچ

خیال کن که به مجلس رباب هم باشد

شراب، پشت کباب و طناب دست رباب

و آخر همه توزیع آب هم باشد

اشعار مصیبت شام - علیرضا خاکساری

افسوس مي خورم كه نسيم غروب شام

بر روي نيزه شانه به زلفت كشيده است

مهمان كشي به رسم مسلماني كجاست؟

قرآن بخوان كه وقت رسالت رسيده است

**

اينها شنيده اند اذان گفتن تو را

بايد نماز مغرب خود را قضا كنند

حتي اگر امام جماعت نداشتند

مثل خودم به نيزه ي تو اقتدا كنند

**

رسمش نبوده گوشه نگاهي نمي كني؟

اينگونه شاهِ بر نوكِ ني سائل اينچنين

زينب فداي چشم ورم كرده ات حسين

پلكت نبوده قبل چهل منزل اينچنين

**

بهتر همان كه زير لگدها نديده اي

اين دختران كه مايه ي فخر عشيره اند

روزي ميان پرده اي از حرمت و حجاب

حالا اسير حمله ي چشمان خيره اند

**

بيچاره دخترت چه قدَر بين نيزه ها

دنبالت آمد و هدف تازيانه شد

بعدش براي خنده و تفريح لشگري

دندان تو به ضربه ي سنگي نشانه شد

**

تا پاي نيزه ات تن خود را كشيده ام

از اضطراب حمله ي نامحرمان مست

از روي بامِ خانه ي آن پير لعنتي

سنگم زدند و گوشه ي پيشاني ام شكست

**

از بعد ماجراي بيابان و زجر پست

بايد براي دختر تو مادري كنم

اصلا من آمدم به سفر با اجازه ات

در امتداد راه تو پيغمبري كنم

 

عبدالحسين مخلص آبادي

رحمی کن آتشی به سراپای ما مریز

یا لا اقل به صورت مینای ما مریز

 آتش بیار معرکه بس کن دوباره باز

خاری به پای کوچک زهرای ما مریز

 با کعب نی و یا ته نیزه و یا غلاف

برگ و بر صنوبر رعنای ما مریز

از روی بام خانه ی خود سنگ پشت سنگ

برچشم زخم خورده ی سقای ما مریز

وقت عبور قافله خاکستر تنور

روی سر پیمبر عظمای ما مریز

با سوت و رقص شادی و با هلهله ، نمک

بر روی زخم  عمه ی تنهای ما مریز

ته مانده ی شراب خودت را حیا کن و

روی سر بریده ی بابای ما مریز

علیرضا خاکساری

نمكِ طعنه به زخم جگرم نگذارید

به زمین خوردم اگر، پا به پرم نگذارید

چقدر سنگ به لب های كبودش زده اید

گریه ام را به حساب پدرم نگذارید

یادتان رفته مگر تشنه بریدید سرش

كاسه ی آب دگر دور و برم نگذارید

نان خشك صدقه پیشكش سفره يتان

آنقدر یك سره منت به سرم نگذارید

عمر این عمه ي دل خسته به مویی بند است

به تماشا سر كوی و گذرم نگذارید

ازدحام سرِ بازار برایش كافی ست

كوچه ها، سر به سر همسفرم نگذارید

وحيد قاسمي

قصه شروع می‌شود از پشت‌بام‌ها

از سنگ‌ها و هلهله‌ها، انتقام‌ها

این داستان، ز بدر و احد آب می‌خورد

این کینه‌ای ست کهنه شده در نیام‌ها

چوبِ حراج بر تن یوسف زدند باز

بازار بردگان و شما و غلام‌ها

این ارث مادریِ شما از مدینه است

یادت که هست فاطمه و احترام‌ها...!

گفتند خارجی به شما،‌ دردِ کعبِ نِی

افزون‌تر است یا اثر ِ این کلام‌ها؟

دیدم که در زیارتِ ناحیه بر شما

مهدی مدام گریه کند صبح‌ و شام‌ها

آمد سر ِ پدر به ملاقاتِ طفل ِ خود

قِصه به سر رسید از این پشت به بام‌ها

محمد رسولي

خنده بر پاره گریبانی مان می کردند

خنده بر بی سرو سامانی مان می کردند

پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه

سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

هر چه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم

بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را

وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

بدترین خاطره آن بودکه درآن مدت

مردم روم نگهبانی مان می کردند

هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود

تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

علي اكبر لطيفيان

اشعار خداحافظی با ماه محرم

دارد تمام می شود آقا عزای تو

کم گریه کرده ایم محرم برای تو

دارد چه زود سفره تو جمع می شود

تازه نشسته ایم بخوریم از غذای تو

 

هر روز روز تو همه جا محضر شما

یعنی که هست هر چه زمین کربلای تو

 

میل دوبارگی بهشت آدمی نداشت

وقتی شنید گوشه ای از روضه های تو

 کی دست خالی از در این خانه رفته است

دست پر است تا به قیامت گدای تو

 تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس

گریه کند برای تو صاحب عزای تو

گریه کن تو حضرت زهراست والسلام

جانم فدای فاطمه و جانم فدای تو

تازه به شام می رسد از راه قافله

تازه رسیده نوبت تشت طلای تو

**

اشعار امام زمان(ع) - خداحافظی با ماه محرم

 

مسکین شدم که باز عطایی بیاوری

یک لقمه نان برای گدایی بیاوری

 

حالا که کار ما به تو افتاده یا کریم

خوب است دست عقده گشایی بیاوری

 

با این همه تجلی ذاتی که در تو هست

شایسته است رو به خدایی بیاوری

 

تا راه ما به سمت حرم منتهی شود

باید دوباره قبله نمایی بیاوری

 

من زیر بار منت اغیار کی روم؟

منت کشیده ام که بلایی بیاوری

 موسایی و اشارت تو عین معجزه است

اصلا نیاز نیست عسایی بیاوری

 هر بزم روضه سفره احسان فاطمه است

اینجا نشسته ایم غذایی بیاوری

 نزدیک است که از سمت مادرت

ما را برات کرببلایی بیاوری

 ای صاحب عزا کم ما را قبول کن

امسال هم محرم ما را قبول کن

اشعار مسیر کوفه تا شام - جواد حیدری

فهم هرکس که رسیده خاکسار زینب است

قلب ما گر درد دارد بی قرار زینب است

 چشم ما از خود ندارد اشک؛ زهرا لطف کرد

مثل چشمه، چشم شیعه اشکبار زینب است

 ظاهرا کرب و بلا باشد خزان عمر او

در حقیقت روز عاشورا بهار زینب است

 راه را تا کربلا نه تا خدا هموار کرد

این که ما در راه باشیم انتظار زینب است

 ما رأیت گفته است الا الحسین کِی دیده است

روی خونین حسین آئینه دار زینب است

 آمدن در قتلگاه و بوسه بر حنجر زدن

گفتن ذکر تقبّل افتخار زینب است

 هرکه میگوید ندارد معجری باور نکن

نور هجده سر حجاب باوقار زینب است

صورت او شد کبود آبرویش مال ماست

هرچه داریم امنیت از اعتبار زینب است

 مشکل امر فرج با دست او وا میشود

بر خود مهدی قسم این کار کار زینب است

 جواد حیدری

اشعار شهادت حضرت امام سجاد(ع)

آب و گریه

 درد بسیار ، مداوا گریه

ارث جامانده زهرا گریه

روزها ناله و شبها گریه

آب میخورد ، ولی با گریه

 گریه بر آب وضویش میریخت

خون دل بر سر و رویش میریخت

 گریه بر شاه شهیدان خوب است

گریه بر کشته ی عریان خوب است

گریه بر دامن طفلان خوب است

گریه بر آن لب و دندان خوب است

خواسته هر سحرش گریه کند

در فراق پدرش گریه کند

گریه بر ناله آن مادرها

گریه بر گریه آن دخترها

گریه بر غارت انگشترها

گریه بر واشدن معجرها

رنگ مهتاب ، زمینش میزد

دیدن آب ، زمینش میزد

گریه بر ناقه نشسته سخت است

گریه با پیکر خسته سخت است

گریه با بال شکسته سخت است

گریه با گردن بسته سخت است

 گریه خوب است که هر شب باشد

گریه بر چادر زینب باشد

آنکه را هست پیاده نکُشید

تشنه را بر لب باده نکُشید

طفل را اینهمه ساده نکُشید

ذبح را آب نداده نکُشید

هیچکس آب به گودال نبرد

پدرم ذبح شد و آب نخورد

آمد و دید تنی افتاده

کشته بی کفنی افتاده

شه بی پیرهنی افتاده

پاره پاره بدنی افتاده

همه پروانه و شمعش کردند

بوریا آمد و جمعش کردند

آمد و دید کنارش پر نیست

بدن افتاده ولیکن ، سر نیست

چند انگشت ، و انگشتر نیست

این حسین است ولی دیگر نیست

بسکه با نیزه قلیلش کردند

ذبح کردن قتیلش کردند

علی اکبر لطیفیان

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به کوفه

کسی نداد، جواب سلام هایش را

به احترام نبردند نام هایش را

 تمام مردم نامرد خویش را کوفه...

...به کوچه ریخته حتی غلام هایش را

 

مسیر تنگ، مکافات رد شدن دارد

خدا به خیر کند ازدحام هایش را

 ز کوچه رد شد و گیرم کسی نگاه نکرد

ولی چه کار کند پشت بام هایش را

 یکی است نیزه نشین و یکی است ناقه نشین

ببین چگونه می آرند امام هایش را

 به این سه ساله بچسبد،سکینه می افتد

مراقبت کندآخرکدام هایش را

 علی اکبر لطیفیان

 تنور خولی

چه شبی می‌گذر در دلِ پنهانِ تنور

سر ِ خورشید شده گرمی ِ دُکانِ تنور

 

این چه نوری ست تنور از نفسش روشن شد

این چه داغی ست که آتش زده بر جانِ تنور

 دیشبی را شهِ دین در حرمش مهمان بود

امشب ای وای سر او شده مهمانِ تنور

 با سرش صاحب این خانه به نانی برسد

کیسه‌ها دوخته و سکه شده نانِ تنور

 سر ِ شب روشن اگر بوده تنورش، حتماً

نیمه شب رفته سرش در دلِ سوزانِ تنور

 چه بلایی سر ِ نیزه به سرش آوردند؟!

که پناه از همه آورده به دامانِ تنور

شأنِ «برداً و سلاما» ست نزولِ سر او

که فرود آمده از نِی به گلستانِ تنور

نیست مفهوم،‌ شده حبس، به خود می‌پیچد

ناله يِ بی‌ رمق ِ قاریِ قرآنِ تنور

تا قیامت وسطِ شعله بسوزد کم ِ اوست

بیش از این‌هاست در این فاجعه تاوانِ تنور

 محمد رسولي

اولین روز از مه صفر و
سر ارباب ما به شام آمد
عید دشمن، بنی امیه پست
سر عباس هم، تمام آمد
بی صفت مردم حرامی و پست
کرده اند شهر را پر از زیور
هر طرف رقص و هلهله، آواز
می نمایند، مرد و زن، زینت
کاروانی پر از عفاف و حیا
آمده بر در ورودی شهر
سر ارباب در کنار حرم
موجب حیرت و تعجب دهر
بین هر محملی، سری آمد
زینت آرای محمل خواهر
سر نورانی حسین است و
این چنین گشته، حامی و یاور
وای من از یزید و آن مجلس
چوب می زد لبان عطشان را
زینبو آن نگاه دخترکان
چاک زد یکباره گریبان را
وای از آن طشت و وجه نورانی
آه از آن سر ،که گرم قرآن است
اندکی آهسته تر بزن نامرد
خاطر فاطمه پریشان است
زینب و ناله های محزونش
ای حبیب دل رسول خدا
ای برادر، عزیز مادر من
پاره قلب حضرت زهرا


مطالب مشابه :


میز شام برای مهمانی رسمی

میز شام برای اتفاق میافتد که شما مهمان هائی برای شام دارید نوشته‌های یک مرد خوب




روش تزئین میز غذا برای مهمان

روش تزئین میز غذا برای مهمان میز شام بسیار زیبایی برای با کیفیت خوب دارای




چگونه يك مهماني ترتيب دهيم

مهمان سفره هاي بانوان‌خوب شما مسئول مهماني مي‌خواهيد بعد از شام كيك را سرو كنيد و بعد




آداب معاشرت ( آداب معاشرت در یک مهمانی شام )

( آداب معاشرت در یک مهمانی شام ) هیچوقت مهمان مثلا دسته ی گل شاید به نظر خوب بیاید




آداب مهمانی از دیدگاه قرآن

از دیگر آداب میزبانی می توان به تهیه غذای مناسب و خوب برای مهمان برای ناهار و شام




دانلود برنامه شام ایرانی با لینک مستقیم

دانلود سری جدید برنامه شام ایرانی فصل چهارم شب اول با کیفیت خوب مهمان ویژه در شام




شام و کوفه

شام و کوفه تو سعی می کنی که لبت خوب ادا مهمان كشي به رسم مسلماني




رمان بشنو از دل (قسمت اول)

سیرکن ،چون شام منزل عمویت مهمان هستیم شام بکشیم_برای کمک خوب من هم




برچسب :