رمان آتش دل ۱۸

روانشناس

خوبي هم هستم ... حالا هم با اطمينان صد درصد ميگم دروغ ميگي .

از صراحت كلامش جا خوردم و گفتم :

دست شما درد نكنه.

رك گفتم حواستو جمع كني... با دروغ گفتن به من مشكلت حل نميشه.

با گفتن حقيقت هم مشكلم حل نميشه.

از كجا اينقدر مطمئني , شايد من تونستم  حلش كنم.

نميتونيد.

حداقل كاري كه ميتونم بكنم اينكه يه سنگ صبور باشم تا تو هم سبك بشي .

مشكل من , شما و خانوادتونه .

حامي همان چهره سرد و غير قابل نفوذ را به خودش گرفت و گفت :

تو چرا هر وقت كم مياري چنگ ميندازي به اين موضوع قديمي .

اين موضوع براي شما كهنه و قديمي شده اما براي من مثل روز اولش تازه است .

اگر ميخواهي درد تو نگي محكم و با شجاعت بگو نميگم چرا كوچه پس كوچه ميزني.

جلوي ميز مدير رستوران ايستاديم و مدير بعد از كلي تعارف تيكه و پاره كردن شروع به 

حساب كردن ميز ما كرد , حامي قبل از پرداخت سوئيچ رو به من داد و گفت : 

تو ماشين منتظر باش .

***

با احساس دستي روي شانه ام  , سرم را بلند كردم . نگار با چشماني قرمز , دستش را

جلوي دهانش گرفته بود و در حالي كه اشك ميريخت گفت :

چه بلايي سر طناز اومده ؟

به چشماش نتونستم نگاه كنم , به زمين خيره شدم و گفتم :

نميدونم كدوم نامرد از خدا بي خبر  , جمجمشو خرد كرده (با دست به اتاقش اشاره كردم ) 

گذاشتنش تو آكواريوم , فقط از پشت شيشه ميتوني ببينيش .

نگار به سمتي كه اشاره كردم رفت , لحظه اي نگاهش كردم و بعد كنارش رفتم وگفتم : تو از 

كجا فهميدي ؟

زنگ زدم خونتون تابان گفت ,چند روزه ؟

دو روز پيش اين بلا رو سرش آوردن .

فكر كردم اشتباه شنيدم و شوكه شدم , گوشي تلفن توي دستم خشك شد ... چرا زودتر به 

من خبر ندادي ؟

حال درستي نداشتم .

برو خونه استراحت كن , قيافه ات داد ميزنه حالت خوب نيست , من اينجا هستم .

نميتونم ازش دور شم .

حال شوهرش چطوره ؟

احسان وضعش بهتره ... يه چاقو تا دسته تو چند سانتي قلبش فرو كرده بودن , اما خدا رو 

شكر الان رو به راهه .

كجا اين بلا سرشون اومده ؟

پارك جنگلي لويزان .

پليس چي ؟ كاري كرده .

با سر تكذيب كردم و هر دو در سكوت به طناز از دنيا بي خبر , خيره شديم

الان يك هفته , يعني هفت روز كه چشمان طناز باز نشده .ديروز احسا ن  را مرخص كردن , درسته كه از لحاظ جسمي رو به بهبوده اما روحا  بيماره .با اصرار حامي رو مجبور كرد او را براي ديدن طناز بياره ,خيلي بي تاب بود اما از روزي كهطاز رو روي تخت ديد كه با سيم به دنيا وصلش كردن افسرده شده و مرتب تكرار ميكنه , من طناز كشتم مثل ديوونه ها شده حال ما هم بهتر از اون نيست .مامان كمكم داره مشكوك ميشه , خسته شدم از بس جلمش فيلم بازي كردم و با طناز خيالي تلفني جلوي مامان حرف زدم . مرخصيم تمام شده ويك پام تو هواپيماست از اين كشور به اون كشور يك پام هم تو بيمارستان . نگار بيچاره در غيابمجور منو ميكشه .

توي اين شبهاي بلند پاييز و انتظار توي بيمارستان فقط نماز خواندن كه منو آروم ميكنه , اون هم مديون خانوم مقدم هستم كه با شرم وخجالت ازش خواستم نماز خواندن يادم بده كه خيلي مشتاق و با رويي باز قبول كرد. 

هر بار كه رو به خدا مي ايستم احساس ميكنم چيزي در وجودم در حال رشد كردنه , تا به حال فقط خداخدا ميكردم اما حالا خدا رو با پوست و گوشتم حس ميكنم . براش حرف ميزنم , حرفهايي كه نميتونم به كسي بگم رو اون خوب گوش ميكنه بعد آرومم ميكنه يك آرامش الهي ... 

حامي يا به قول نگار برادر حامي سخت دنبال پرونده طناز و احسانه , گويا اينها اولين قرباني و آخرين قرباني نيستند اما از ميان تمام قربانيان اين گره مخوف  خوش شانس تر بودن كه زنده ماندن . دو روز پيش هم در همان حوالي به زن و مرد ديگه اي سوء قصد شده كه متاسفانه مرد به قتل رسيده اما از همسرش خبري نيست .

حالا بيشتر از قبل  خدا رو شاكرم كه خواهرم زندست حتي اگر معلوم نباشه كي چشم باز ميكنه فقط از خدا ميخوام كمكم كنه , بايد ذره ذره اين موضوع را به مامان بگم اما كو قدرتي كه بتونه كلامي از اين حادثه پيش مامان حرف بزنه .

***

طنين.

ها.

با توام حواست كجاست ... دختر تو آدم آهني هستي , بيست و چهار ساعته سر پا بودي و به محض فرود آمدن دوباره سر و كله ات اينجا پيدا شده .

نگار دلم براش تنگ شده .

كف دستم را به شيشه چسباندم و صورتم را جلوتر بردم تا دقيق ببينمش  , گفتم :

نميدوني شيفت كاري خانوم مقدم هست يا نه ؟

توي اين مدت تمام پرسنل بخش لطف زيادي به ما داشتن اما من با خانوم مقدم راحت تر بودم .

نچ من هم پيش پاي سر كار خانوم رسيدم  ,  ديشب برادر حامي اينجا بود.

نميدونم نگار چرا به حامي , برادر حامي ميگفت شايد واقعا به نظرش او برادروار بود اما من دوست نداشتم او را به چشم برادر ببينم.هر چند به نگار زياد روي خوش نشان نميداد و نگار هم از شب نامزدي طناز فاصله اش را با حامي حفظ كرده بود و ميگفت , اينقدر كه از حامي حساب ميبرم از بابام نميبرم بايد با اين پسره دست به عصا رفتار كرد.

از پشت شيشه بوسه اي براي طناز فرستادم و گفتم :

من ميرم ببينم خانم مقدم رو پيدا ميكنم .

تو چته ؟ پريشوني .

به در بسته اتاق كناري نگاه كردم و گفتم :

روزهاي اولي كه طناز و بستري كرده بودن از اين اتاق يك برانكارد خارج شد ... مريض اين اتاق مرده بود (بغض گلومو فشرد) ديشب به محض گرم شدن چشمام , خواب ديدم همون برانكارد از اطاق طناز خارج شد. من جيغ مي كشيدم اما اونها بدون توجه به من , طناز و ميبردن .ميدويدم اما بهشون نميرسيدم ... وقتي بيدار شدم داشتم ديوونه مي شدم هزار كيلومتر ازش دور بودم , به حامي زنگ زدم گفت كه حال طناز خوبه وخودش هم كنارش ايستاده .

طنين تو خسته اي هم جسما هم روحا , اون كابوس هم نتيجه ي همين خستگي و نگراني مفرط توئه.

شايد , اما نياز دارم لمسش كنم و گرماي دستشو حس كنم . من رفتم ...

تو همين جا باش من ميرم دنبال خانوم مقدم ...

طنين جان كاري داشتي ؟

از جا پريدم ، خانم مقدم بود نفهميدم كي با نگار آمده بود.

سلام ، خسته نباشيد .

طنين،من ميدونم توي اين اتاق خواهرته اما اگر كس ديگه اي مي ديدتت فكر ميكرد داري نامزدتو اين چنين عاشقانه نگاه ميكني.

بي اعتنا به تيكه نگار ، به خانم مقدم گفتم ؟

ميتونم برم داخل اتاق طناز ؟

طنين جان ميدوني دكترش چقدر روي اين موضوع حساسه .

نگار به دادم رسيد و گفت :

خانم مقدم ، طنين ديشب خواب بدي ديده و خيلي نگران طنازه ،قول ميده زياد تو اتاق نمونه .

خانم مقدم نگاهي به من و نگار انداخت و معلوم بود تو رودرواسي مونده ، گفت : 

باشه ... من با مسئوليت خودم اين كار رو ميكنم ، شما هم برام دردسر درست نكنيد.

در اتاق را باز كردم توي اين مدت ديگه خودم ميدونستم بايدچكار كنم ،روپوش سفيد و با كلاه نايلوني استريل را پوشيدم و كنار طناز ايستادم .خانم مقدم گفت :

وقت داروي بيمار است ، من ميرم شما هم زياد داخل اتاق نمونيد .

با سر قول دادم و كنار طناز روي صندلي نشستم ، دستش را در دست گرفتم و با صدايي سنگين از بغض گفتم :

طنازي خواهر گلم ، مي دوني چند روزه چماي خوشگلت رو باز نكردي .خواهرم نميگي طنين دق ميكنه ، طنين ديگه تحمل نداره و داره از پا مي افته . طناز گلم به مامان چي بگم ، بهانه هام تموم شده اما خواب تو تمام نشده . طناز ، تابان خواهر ساكت نمي خواد مي دوني چند بار اومده پشت اين شيشه  و با بغض برگشته . طناز چرا جوابمو نميدي  ... احسان داره ديوونه ميشه ، تو رو خدا چشماتو باز كن ... طناز تو كه بي رحم نبودي .

 


مطالب مشابه :


رمان آتش دل ۱۸

رمان رمــــان وقتي فهميد من كيم ، همش از طناز براي من گريه مي كني




هرگز رهايم نكن

رمــــــان موبايل و كيف پولم رو شد ، تنها بهونه من براي زندگي كردن داشت از




ملکه عشق12

رمان اگه گفتى من كيم با صداي برخورد موبايل به زمين من چندساله براي کارم،تو




رمان طالع ماه(14)

رادين براي من و خودش سوپ يه روز موبايل و ازم ميگيره و خوردش ميكنه يه - آخه مگه من كيم




چراغونی5

مرتب شده اند و براى پيدا كردن رمان مورد نظر رمان اگه گفتى من كيم موبايل دارند




7 چشمانى به رنگ آسمان

شده اند و براى پيدا كردن رمان مورد نظر رمان اگه گفتى من كيم ى كمرنگ موبايل




گاد فادر 2

مرتب شده اند و براى پيدا كردن رمان مورد نظر رمان اگه گفتى من كيم نفعي براي من




رمان جايى كه قلب آنجاست 7

رمان اگه گفتى من كيم را روي ميز گذاشت و براي من وقتي داشت با موبايل اش حرف




برچسب :