دو راهی عشق و هوس

ببخشید که اول قسمت ۸ رو گذاشتم .بعد از قسمت ۸ قسمت ۷ هست.
قسمت ۸

از اتاق اومدم بیرون رفتم سمتشون با هم حرف میزدن اما با صدای اروم متوجه حضورم نشدن با خودم گفتم اینا که به حضور من نیازی نداشتن پس چرا منو از خواب ناز بیدارم کردن دیدم نه بابا خیلی تو بحثن صداشونم نمیشندم گفتم چه فرقی داره حالا راجع به چی دارن صحبت می کنن رفتم جلوترو با صدای نسبتا بلندی سلام کردم همشون یه دفعه ساکت شدن ممانش زودتر به خودش اومد بلند شد اومد سمتمو بغلم کرد گفت سلام عروس خوشگلم
وقتی از تو بغل مامان اومدم بیرون باباش گفت چطوری رها جان گفتم ممنون شما چطورید گفت ای می گذره مامانش گفت بیا عزیزم چرا ایستادی توی دلم گفتم چه مهربک شاهینم که روی مبل دونفره نشسته بودبا حرف مامانش رفت کنارو گفت بیا عزیزم منم رفتم نشستم مامان باباشم نشستن مامانش گفت خوب عزیزم چه خبرا از بابات اینا خبر داری تازه یادم افتاد اینقدر این چند روز به عکسا فکر کردم که اصلا از یاد بابام اینا غافل شدم گفتم نه متاسفانه اونا که زنگ نزدن منم که شماره ای نداشتم تصمیم دارم فردا هم به سایه سر بزنم هم ازش سراغ بابا اینا رو بگیرم
بابای شاهین گفت عزیزم من با بابات تماس داشتم از من حالتو پرسید سلامم رسوند خندم گرفته بود بابام حتی زحمت یک زنگ هم به خودش نداده بود هیچی راجع به این فکرام نگفتم فقط گفتم شمارشو دارین گفت نه هنوز جاشون کامل مشخص نشده دیگه هیچی نگفتم مامانشم گفت حالا این حرفا رو ول کنید بعد رک به من گفت اصل حالت چطوره خوشگل خانم با خودم گفتم خودت که حرفشو پیش کشیدی این خودشم تکلیفش با خودش معلوم نیست نیست اهل حالم چطوره با این حال لبخند زدمو گفتم ممنون
مامانش گفت خوب خدا را شکر شما که به ما سر نمی زنید امروز گفتم ما مزاحمت بشیم دیگه ببخشید خوابم بودی دیگه داشت حالم از این حرفا به هم می خورد می خواستم بگم اره جون خودت تو هم که خجالتی معلوم نیست چیکارم داشت که انقدر قربون صدقم می رفت به زور لبخندی تحویلش دادمو گفتم اختیار دارید این حرفا چیه شما مراحمید خیلی خوشحال شدم منم دیگه باید بیدار مشدم تو دلم گفتم اره جون خودم اگه می تونستم همون موقع که از خواب بیدار شده بودم می خواستم خفشون کنم حالام می خواستم بگم زودتر حرفاتو بزنو بدو اما حیف که نمی تونستم دوباره صدای مامان اومد که گفت غرض از مزاحمت اومدیم اینجا چون صبح خاتون اومد خونه ما گفت چی گفته بعدم گفت ما بیایم با شما حرف بزنیم وراهنماییتون کنیم تازه دوزاریم افتاد اه اینا که اینقدر ادعا می کنن متجددن واقعا که تو همه مسایل ادما حتی تو خصوصیترین اخه می خواستم بگم تو خجالت نمی کشه حالا اون نمی کشه من جلو بابا خجالت می کشم دوباره صداش اومد ا مادر چرا این قدر قرمز شدی خجالت نداره من خودم همسن و سال تو بودم که همین شاهینو به دنیا اوردم بعد بابام گفت اره بچه خیلی خوبه باعث شادی زندگی میشه شاهینم که می دونست من حالا هیچی نمیتونم بگم چشم مام دیگه راجع به بچه از صبح که خاتون گفته راجع بهش فکر کردیم فقط رها میترسه من یه دفعه محبتم بره طرف بچه به خودش کم بشه وای می خواستم بزنم تو سرش حیپف که اینا این جان وگرنه حالشو جا می یووردم تازه از اون مهم تر حرف کامران بود به خاطره همین هیچی نگفتم تا ببینماین بحث مسخره به کجا میرسه مامانش رو به من گفت فکر می کنی عزیزم تازه بچه بیاد محبت شوهر ادم دو برابر میشه باباشم گفت فکراتونو بکنید ما هگ ارزوی دیدن نومونو داریم مامانم گفت اره به خدا بعد رو به شاهین کردوگفت تازه خاتون تازه خاتون گفته از ارث محرومت میکنه دوباره باباش گفت حالا هرجور خودشون بخوان بعدشم رو به مامان گفت بلند شو خانم دیکه مزاحمشون نشیم منم که تا اون موقع مثل مجسمه بودم با حرف شاهین که گفت حالا تشریف داشته باشین به خودم اومدمو گفتم بله حق با شاهینه اما اونو رفتن اخرم گفتن ما منتظریم وقتی شاهین رفت من روی مبل افتادمو با جودم گفتم همی اینا برای ارث وپول خاتون...
شاهین اونروز قراربود شب بیاد منم باید گفته های کامرانو مو به مو اجرا میکردم پس اول یه حموم حسابی کردم و بعد هم یه ارایش تمام و کمال و برای لباس هم یه تاپ دکلته و با یه شلوارک خیلی کوتاه که پاهای تراشیده و بلندم رو عالی نشون میداد تنم کردم و بعد همموهاو سشوار زدم و دور شونه ام رها کردم و زنگ زدم رستو ران که یه چلو کباب مخصوص هم بیارن ساعت دم دمای هفت بود داشتم عطر خوش بویی رو که شاهین برام خریده بود رو روی ساعدم میزدم که صدای پاش اومد بدو بدو رفتم دم در و با خوشرویی سلام کردم
با بها و حیرت و دهان باز خیره نگام کرد:سلام ...مهمون داریم؟
:نه ...بیا تو
کفشاشو در اورد و تو جا کفشی گذاشت:چی شده خوشگل کردی
:مگه بده عزیزم؟
با دهان باز به چشمام خیره شد کتشو دراوردم و بردم که اویزون کنم و با دو تا نسکافه وارد سالن پذیرایی شدم و کنارش نشستم
با چنان هوسی نگام میکرد که میخواستم برم وهمه لباسا رو در بیارم خدایا عجب غلطی کردم چرا این انقدر بی جنبه اس
یقه لباسمو بالا تر کشیدم و حواسمو به خوردن لیوان پرت کردم
:رها ...بیا کرواتمم باز کن خستم حال ندارم
با هزار بدبختی کرواتشو باز کردم و از گردنش دراوردم دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش چسبوند :چفدر ناز شدی ....نکنه پول میخوای؟
قلبم خودشو به قفسه سینه میکوبید داشتم به غلط کردن میفتادم بزور خودمو یکم عقب کشیدم و گفتم:نه راستش دلم میخواد یکم..باهم مهربونتر باشیم ...من تو رو خیلی اذیت کردم میخوام جبران کنم ....منو میبخشی
دکمه ی بالای لباسشو باز کرد و گفت:اره ...چرا که نه
لبخند کجکی بزور زدم و گفتم:بیا بریم شام بخوریم
دستمو گرفت و با هم سرمیز رفتیم سر شام انقدر زل زد به من که کوفتم شد با خودم گفتم :رها شبو چیکار میکنی بیچاره شدی خاک بر سرت ....خاک
برای فرار از اخر شب زودتر از همیشه و بعد از شستن ظرفها رو به شاهین گفتم :من میر بخوابم سرم درد میکنه
درحالیکه به سیب گاز میزد گفت:میام منم الان
:وای کنه ول کن نیست
بدو بدو تو اتاق رفتم و پتو رو روی سرم کشیدم صدای پاش چند دقیقه بعد از من به گوشم رسید داشتم سکته میکردم چه کنم خدا
اومد تو پتو رو کنار زدم و بهش نگاه کردم
لباسشو عوض کرد و اومد کنارم روی تخت خوابید اب دهنمو قورت دادم وچشمامو بستم با دستش منو توی بغلش کشید و بوسه ای روی شونه ی لختم زد...وای اب شدم هزار بار در دل کامرانو فحش دادم اخه کامی تو که نمیدونی این چقدر بی جنبه اس خودمو به خواب زدم اما ول کن نبودمجدادا زیر گردنمو بوسیدو لباشو به گوشم چسبوند:چه عطر خوش بویی زدی رها ...دیوونم کرده
خودمو لعنت کردم خواستم خودمو ازش جدا کنم که محکم تر گرفتم و روم خم شد :باز میخوای فرار کنی ....بابا نترس عادت میکنی همه دخترا اولش میترسن
دهنم چفت شده بود:شاهین من خستم بذار بخوابیم خوب؟
:نه دیگه نشد هزار جور قرو فر میای بعد پای عمل که میرسه میگی خسته ام بابا من مردم ناسلامتی
اومدم حرفی بزنم که انگشتشو به نشانه ی ساکت رو لبام گذاشت:هیسس نترس
میخواستم فکشو بیارم اومدم خودمو از دستش نجات بدم که دستامو با دستاش قفل کرد و لبامو وحشیانه وعمیق بوسید ول کن نبود هرچی تقلا میکردم بد تر بود انقدر دست و پا زدم که ولم کردوسرشو بالا اورد :چیه رها ...بابا اذیت نکن چرا ما باید همش رو تخت خواب بجنگیم ؟اروم بگیر بخدا اونقدرا هم بد نیس
:شاهین ولم کن تورو خدا من حالم خوب نیس اه ولم کنی قول میدم یه شب دیگه الان من امادگیشو ندارم اصلا قردا یا پس فردا خوبه
حندیدو گفت:رها اذیتم نک....چرا اینجوری میلرزی بابا من فقط بوست کرردم...حالت خوبه
با التماس دستمو از دستش جدا کردم:بذار امشب برم فشارم افتاده تور و خدا باید برم .....بذار واسه یه شب دیگه...قول میدم
نمیتونستم خوب حرف بزنم و لکنت گرفته بودم تمام بدنم بوضوح میلرزید از جام پاشدم و سریع به اتاق پذیرایی رفتم قدمام اروم بود خدارو شکر درکم کرده بود از ترس نفس نفس میزدم دیگه نمیتونستم سر پا وایسم خودمو روی کاناپه انداختم و توی تاریکی به سقف زل زدم لبام میسوخت زخم شده بود :مرتیکه عوضی وحشی خواب دست زدن به منو ببینی
تا صبح یک دقیقه راحت نخوابیدم و همش اون لحظه جلو چشمم بود

از یه طرف دلم براش می سوخت و بهش حق می دادم ولی از یه طرفم از نزدیک شدن بهش می ترسیدم . تودلم هر چی که فش بلد بودم به کامران و شاهین دادم . نزدیکای صبح بود که بالاخره چشمام گرم شد . صبحبا صدای شاهین از خواب بیدار شدم . تا چشمام باز کردم صحنه ی شب قبل اومد جلو چشمم و باعث شد که با ترس به شاهین نگاهم کنم . لبخندی زد و گفت :
بابت دیشب معذرت می خوام که اذیتت کردم .
بدون هچ حرفی با ترس نگاهش کردم که گفت :
چته ؟ چرا اینجوری نگام می کنی ؟ به خدا شاهینم !
از جلو چشمام برو کنار !
ااااااا .... واسه چی اخه ؟ من که کاری باهات نکردم .
نه ترو خدا بیا کاری هم بکن . پاشو زود برو مغازه حوصله تو ندارم .
ااااااااا ... خوب متاسفم چون امروز باید من تا شب تحمل کنی ؟
چرا ؟
چون امروز جمعه هست و شیفت این هفته با اشکان منم تو خونه قرار ور دل دختر خانومی که به ظاهر همسرم هستن لم بدم .
خوب پاشو برو پیش مامانتینا . چه می دونم هر جا که می خوای بری برو فقط تو خونه نباش .
وا رها حالت خوبه ؟ دیشب تقصیر خودت بود . 5 شنبه شب ، یه خانوم خوشگل ، یه غذای خوب ، یه تخت .....
بسه ترو خدا ادامه نده .
زد زیر خنده و گفت : چرا ؟
چون الان که حالم بد بشه .
ولی رها یه چی بگم .
بگو .
اگه ما بچه دار نشیم خاتون اول من و تورو می کشه بعدشم سرمون جدا می کنه می ذاره رو سینمون بعدشم میندازتمون جلو سگا بعدشم صحنه ی جنایت تمیز می کنه تا اثری از ما به جا نمونه بعدشم میگه من تو رو کشتم تو هم من !
با لبخند نگاهش کردم . مثل بچه ها می موند بیه از هر بعدشمی که می گفت اب دهنشو قورت می داد و بعد صحبت می کرد . تو یه دو راهی قرار گرفته بودم . نمی دونم دوسش دارم یا بهش عادت کردم ولی وقتی پیش بودم یه جوری احساس امنیت و ارامش می کردم . مثل بچه ها بود ولی در عین بچگیش بی جنبه و خطرناک بود . تو دلم کلی کامران که باعث و بانی اتفاق دیشب بود فش دادم . نگاهی چشمای شاهین که از شیطنت برق می زد انداختم .
چیه ؟ چرا اینجوری نگام می کنی ؟
همینطوری .
همینطوری ؟
همینطوریه همینطوریم که نه . داشتم فکر می کردم که تا حالا کسی همخونه ایی که اصطلاحا زنشه داشته یا نه ؟ تازه اونم چی .... انقدر خوشگل باشه .
خوبه خوبه انقدر زبون بازی نکن بخشیدمت .
بخشیدیم ؟ ببخشید بابت چی من بخشیدی ؟
ابروهامو بالا بردم و لبخند کجی هم تحویلش دادم .
خوب معلومه دیگه بابت دیشب .
وای رها تو چقدر مهربونی ؟ من این لطفت چه جوری جبران کنم .
دیگه اونو من نباید بهت بگم .
از جم بلند شدم و به طرف دستشویی رفتم تا ابی به دست و صورتم بزنم . وقتی خودم تو اینه نگاه کردم از دیدن چهره ی خودم وحشت کردم از دستشویی اومدم بیرون با صدای بلند گفتم :
ششااااااااااااااااااااااه یییییییننننننننننن !
سریع دوید اومد پیشم و گفت :
چیه ؟ چرا داد می زنی ؟
به خاطر این گلی که کاشتی میگی خیلی همخونه ی خوشگلیم دیگه ، اره ؟
کدوم گل من کاشتم ؟
گوشه ی لبمو نشونش دادم و گفتم : تو یعنی اینو نمی بینی وحشی ؟
اااااااااا .... حالا این همه گل خدا کاشته تو به این یه گلی که من کاشتم حسودی می کنی ؟ واقعا که خیلی حسودی ........ البته دست خودتم نیستا .
بعد با صدای ارومی گفت : یه سری چیزا ذاتیه . زیاد خودتو ناراحت نکن .
اره خوب یه سری چیزا ذاتیه مثل وحشی و هرزه بودن تو .
اخماش رفت تو هم و گفت :
اهههههههه رها باز این چرت و پرتا رو شروع کردی . بسه دیگه و تمومش کن .
من چیزی رو شروع نکردم که بخوام تموم کنم . اونی که باید تموم کنه تویی که هنوز دست از خیلی کارات نکشیدی .
واقعا که برات متاسفم رها . امروز همه خونه خاتونینا جمعن . دایی مسعودینا هم هستن .
ااااااااا....... پس امشب عشقتو می بینی .
اه با تو هم که نمیشه دو کلوم مثل ادمیزاد حرف زد .
بدون اینکه بذاره حرف بزنم راهشو کشید رفت منم دست و صورتم شستم و بعد از عوض کرد لباسام به اشپزخونه رفتم . قیافش تو هم بود و با اخم مشغول هم زدن چاییش بود .
زیر لب گفتم : نمی خواستم ناراحتت کنم .
خوب بقیه اش !
ااااااا.... تو شنیدی ؟ من که خیلی اروم گفتم .
کر که نیستم بعدشم صدای اروم تو پنجره ها رو می لرزونه چه برسه به پرده ی گوش من .
با اخم نگاهش کردم و گفتم : خیلی بی مزه و لوسی .
اخی نمی خواستم نا راحتت کنم .
از دستش خنده ام گرفته بود . عین بچه های 3 . 4 ساله که مثل طوطی حرف ادمو ضبط می کنن و بهشون تحویل میدن اینم دقیقا حرف خودم بهم تحویل میداد . برای اینکه بهش نخندم مسیر حرفو عوض کردم .
راستی امشب به چه مناسبت میریم خونه خاتون ؟
به مناسبت رسمی شدن خواستگاری سیاوش از ساناز .
هه چه جالب . پس چرا واسه ما از این برنامه ها نذاشتن ؟
چیه حسودیت شد ؟ گفتم که ذاتیه .
نخیرم حسودیم نشد . کنجکاو شدم . نیست جناب عالی نوه ی هرشد تشریف دارین می خواستم ببینم چرا واسه ما از این برنامه ها نذاشتن .
چون ازدواج من و تو باید سریع تر انجام می شد .
هه ... جالبه .
چیش جالبه .
همه چیش جالبه . حالا کی باید بریم ؟
طرفای 4:30. 5 !
زود نیست ؟ سایه هم میاد ؟ همه هستن ؟ ....
وایسا ... وایسا ! یکی یکی . نه زود نیست . سایه هم هست . همه هم هستن . تموم شد یا ادامه داره ؟
نه تموم شد .
خوب حالا امشب چی می خوای بپوشی ؟
حتما امشب هم می خوای با من ست کنی ؟
ای یه همچین چیزایی !
لبخندی زدم . برام جالب بود که سعی داره از یه همچین راه هایی نظر من جلب کنه .
من امروز اون تونیک صدفیمو که تازه خریدمو می پوشم .
حالا یه رنگی انخاب کردی که من نتونم بپوشم ؟
خواستم حرف بزنم که سریع گفت :
ببینم پوشیدس یا باز ؟ یقشو اینا که زیاد باز نیست ؟ استینش چی ؟ گفتی تونیکه دیگه .
اره یه تونیک یقه گرد استین 3ربع . اگرم یقه اش باز باشه خودت می دونی من از زیرش بولوز می پوشم . یعنی تو هنوز من
نمیشناسی ؟
لبخندی زد و گفت :
می خوای بری حموم پاشو زودتر برو و با هم دعوامون نشه .
من دیروز حموم بودم . موهام خیس بشن درست کردنشون با خداست .
باشه پس یه فکری واسه ناهار بکن من میرم یه دوش بگیرم .
باشه برو . لفتش ندیا .
اگه لفتش بدم ؟
خوب لفتش دادی دیگه .
خودشو نگه داشت تا نخنده !
یعنی حوصله ات سر نمیره ؟
نه تلویزیون هست دیگه .
اهان . خوبه .
به طرف اتاق رفت تا لباساشو عوض کنه منم سریع یه بسته گوشت از فریزر در اوردم تا براش استیک درست کنم . میز و جمع کردم و مشغول غذا درست کردن شدم . استیکارو گذاشتم تا خوب سرخ بشه . خودم شروع کردم به سیبزمینی پوست کندن . نمیدونم چرا انقدر دستم تند شده بود . همه چیز اماده بود که شاهین از حموم اومد بیرون .
سلااااااااااام .
سلام . افیت باشه .
مرسی . چه بویی راه انداختی . چی درست کردی .
برو لباساتو بپوش بیا ببین چی درست کردم .
سریع وسایل میز کامل کردم و منتظر شدم تا بیاد
به به رها خانم این همه هنر و کجا قایم کرده بودی .
حالا دیگه .
ای بابا حالا ما غذا بخوریم یا خجالت ؟
کدوم بیشتر دوست داری ؟
اول غذا .
خیلی شیکمویی .
تقصیر مامانمه به من ربطی نداره .
کلا به وجود اومدن تو تو تقصیر مامانته .
رها !!!!!!!!!!
ا خوب مگه دروغ میگم ؟
از دست تو .
تا تموم شدن غذامون دیگه نه شاهین حرفی زد نه من !

وقتی ناهارم تموم شد شاهین هنوز سر میز نشسته بود سرمو بلند کردم که دیدم زل زده بهم تو چشماش یه چیزی بود نمیدونم هوس یا عشق به خودم اومدم دیدم منم زل زدم بهش دیدم نه بابا شاهین اصلا هواس نداره با خودم گفتم خدا را شکر حداقل ندید چه شکلی زل زدم بهش این نزده میرقصه وای به حال اینکه زل زدنمو ببینه تکونش دادمو گفتم اوی بلند شو دیگه من غذا درست کردم تو میزو جمع کن منم مجبورم برم حموم بو غذا گرفتم شاهین بدهن اینکه غر بزنه گفت اره تو برو منم اینا ره جمع میکنم از اشپزخونه اومدم بیرون از رفتار شاهین که بدون غر غر قبول کرد کارارو بکنه تعجب کرده بودم توی حمومم همه فکرم سمت نگاه و معنی نگاه شاهین بود وقتی از حموم اومدم بیرون نزدیک ساعت 3 بود همون طوری که به موهام ور میرفتم تا درست شه با خودم غر می زدم اه حالا مجبور بودی غذا درست کنی مثل همیشه از بیرون میگرفتی که شاهین اومد تو دیددارم با خودم حرف میزنم گفت چی شده گفتم موهام درست نمیشه الانم باید بریم گفت غصه نخور بده من کمکت کنم کمکم کردک موهام خیلی قشنگ و راحتتر از همیشه صاف شد شاهین از تو اینه یه نگاه به من کردو از پشت بغلم کردو زیر گوشم گفت وای چه خوشگل شدی اون موقع از من توقع داره جلوی خودمو با این همه خوشگلی بگیرم به زور از تو بغلش در اومدمو بدون اینکه جوابشو بدم شروع کردم به ارایش کردن ارایشم دوباره گفت زیاد ارایش نکنیا برگشتم طرفش روی تخت دراز کشیده بود و منو نگاه می کرد دیدم اگه جوابشو ندم خیلی پررو میشه گفتم به خودم ربط داره هرکار دوست داشته باشم می کنم به توهم ربط نداره اینقدرم ادای شوهرای با غیرتو برام در نیار عصبانی شد اونقدر که فکرشو نمی کردم به طرفم اومدو بازوهامو گرفتو به شدت تکونم داد وداد زد رها دیگه داری خیلی پررو میشی مثل اینکه یادت رفته من شوهرتم هان حالا وقتی از خونه خاتون برگشتیم بهت حالی می کنم من شوهرتم و همه چی به من ربط داره بعد منو که از ترس و تعجب زبونم بند اومده بود رها کردو از اتاق رفت بیرون 

این قسمت از خودمه دوستتون دارم
مثل همیشه با قهر رفتیم خونه خاتون از اون پیرزن هاف هافویی پیر حالم بهم میخورد باز میخواست سخنرانی کنه و واسه همه تعیین تکلیف کنه تو حامله شو تو زن این شو تو زن تو بزن مسخره 90 سالشه نمیخواد سرشو بذاره زمین از این همه فکر و خیال منفی اخمام تو هم بود شاهین قبل از اینکه بریم تو تکونم داد:او...رها وای بحالت اگه بخوای اخم و تخم کنی من امشی دنبال بهانم حواست باشه
پوزخندی زدم و بیخیال حرفای کامران اداشو دراوردم :برو بابا بزمجه
با حرص دستمو گرفت و درو باز کرد بوی تنباکوی فلیون تو بینیم پیچید اندفعه هلو بود وای من عاشق این بو بودم مثل همیشه با لبخندبه همه سلام کردم و منو شاهین روی کاناپه دو نفره نشستیم خاتن که ما رو دید لبخند رضایتمندی زد و پکی به قلیونش زد سر تا پاش عین ندید بدیدا پر از طلا کرده بود و ارایش غلیظی هم کرده بود که با کت دامن زرشکیش جور بشه موهاشم مدل شهلایی زده بود کلا ریختش مضحک بود شبیهه ادم های منفی فیلم های ترسناک یاد کارتون ادامز فامیلی افتادم و لبخندی زدم دود قلینو تو هوا رها کرد و بی خجالت گفت:ابستن نیستی؟
انقدر هحالت کشیدم که سرخ سرخ شدم و سرمو انداختم پایین :زنیکه عوضی
شاهین بجای من جواب داد:نه دیگه همین روزا ایشالله ....
از روی تخت روانش بلند شد و در حالیکه اتش قلیونو باد میزد گفت:تو یکی زر زر نکن خاک بر سرت مثلا مردی
میخواستم برم همونجا و خفه اش کنم یکی باید جلو این زنیکه بی ادب وایمیساد سرمو بلند کردم و بدون خجالت بلند و رسا گفتم:خان جون راستش من میخوام ادامه تحصیل بدم و توان مراقبت از بچه رو ندارم بعدشم سنم خیلی کمه اثلا امادگیشو ندارم ما هنوز چند ماه نیست با هم عروسی کردم خودمون هنوز جا نیفتادیم
خاتون:به به بلبل ربونیم که میکنی واسه من ....تو رو چه به تحصیل من باید نتیجه امو ببینم مفهومه؟وگرنه 2 میلیارد نا فابل از کفت میره شاهین جان
شاهین با شنیدن مبلغ اب دهنی قورت داد و بی توجه به حرفای من با اشتیاق گفت:خاتون شما نگران نباش من قول میدم تا سال اینده شما نتیجه اتو ببینی
با ارنج محکم تو پهلوش کوبیدم اما دست بردار نبود بلاخره بدهی داشت و اسم پول کورش کرده بود اومدم دیگه طاقت نداشتم وسط حرف شاهین پریدم خاتون من توان نگه داری از بچه رو ندارم
خاتون برای خودش سیگار باریکی درست کرد و رو به پیشخدمتش گفت:بیا اینو ببر زغا ل کن دود نداره .....من نمیدونم شاهین خود دانی اگه یکزره از خون اون خدا بیامرز سرهنگ تو رگت بود تا حالا شیش تا بچه داشتی ....من امیدم به توست من تا نتیجمو نبینم دست از دنیا نمیکشم تو همم اگه مرد بودی نمیذاشتی زنت تعیین تکلیف کنه
میخواستم خرخرهشو بجوم سرمو پایین انداختم که صدای مهین باعث شد دو باره سرمو بلند کنم تمام مجلس منتظر بود:نه مادر جان شاهین وصیت شما رو قبول داره ....مگه نه شاهین جان
همه نگاه ها به سمت شاهین چرخید شاهین هم با شور و اشتیاق گفت:بلههه خاتون اصلا یکی که سهله یه دو جین بچه بیاریم
دیگه طافت نداشتم خودمو زدم به اون راه بعدن تو خونه حسابشو میرسیدم دیگه خاتون شکر خدا دهنشو بست و زنها رفتن تو اشپزخونه و وسایل غذا رو اماده کردن و شام خیلی سریع سرو شد شاهین دستمو گرفت وخواستیم بریم سر جامون بشینیم که ساناز اومدو رو به شاهین گفت:شاهین بابا بذار ماهم ببینیمش ....
شاهین دستمو رها کرد و گفت:بیا ببرش مال خودت فقط اخر شب بفرسش خونه
ساناز خندید و دستمو کشید برد تو اتاق همه خانمااونجا جمع بودن منو ساناز باهم به جمعشون پیوستیم فقط مامان شاهین نبود خدا رو شکر
بجص بچه دار شدن ما کم مونده بود تو روزنامه ها پخش بشه هرجا میشستی داشتن راجع به اون حرف میزدن زن عمو پروانه با طعنه گفت:رها جون خوب چه عیبی داره یه بچه بیاری؟بابا دل پیزطن شاد میشه
لبخندی زدم و درجواب گفتم:اخه من تازه 19 سالمه خیلی زوده حالا
سایه:بابا شاهین همچین عجله داشت که نذاشت ابجیم بزرگ شه بعد بیاد ببرتش
ساناز هم درحالیکه خیار گاز میزد و دراز کشیده بود و سرش رو پای من بود گفت:بابا شاهین همچین اتیشش تنده که من گفتم تو شب اول حامله ای
با متکا تو صورتش کوبوندم :تو یکم حیا داشته باشی بد نیستا ....
سمیرا که یک فرصت حسابی گیر اورده بود پشت چشمی نازک کرد و گفت :راست میگه همه شاهینو میشناسن یک بند تو نخ تو بود حالا من نمیدونم تو بهش راه نمیدی یا اون ناتوانی داره که البته ناتوانی رو بعید میدونم
همه زدن زیر خنده دختره ی بیشعور عوضی میخواستم جواب دندون شکنی بهش بدم که مامان سمیرا حرقشو ادامه داد:اره مهین میگفت تو نمیزاری بهت دست بزنه میترسی اره؟بابا نترس همه اولش اینطورین
اومدم از خودم دفاع کنم که سایه زودتر از من اینکارو کرد :ببخشیدا مه چهره جان رها تازه بیست سالشه حق داره از این چیزا بترسه
ما از اولشم نمیخواستیم انقدر زود شوهرش بدیم منتهی شاهین ول کن نبود بابامم میخواست بره خارج منی که بیست و سه چهار سالمه اینچیزارو میشنوم لپام گل میندازه چه برسه به رها که تازه نوزده سالشه
زن عمو پروانه هم سری تکون داد و گفت:راس میگه باید درکش کرد حالا من نمیدونم این خاتون چرا گیر داده به شما دوتا نکنه میخواد سر ساناز منم این بازیها رو دربیاره
سمیرا موهاشو با کش بست و با کرشمه گفت:نه خاتون شاهینو خیلی دوست داره و میخواد زودتر نتیجشو ببینه از اول هم همین بود یک بند میگفت که شاهین باید ده تا یه بیاره
همه با حرفش زدن زیر خنده جز من ساناز هم سرشو رو پام جابجا کرد و رو به من گفت:خدا بدادت برسه ....اه راستی گوشه لبت چی شده
هول شدم چی بگم خدا ....داشتم فکر میکردم چی بگم بی اختیار گفتم:هی..هیچی ..خورد.ه به ...میز
ساناز چشمکی زد و پقی زد زیر خنده با مشت توی شکمش خوابوندم :پاشو بابا منحرف ...روانی هستی تو
میوه رو که خوردیم دیگه عزم سفر کردیم داشتیم میرفتیم که اشکان اومد سراغم شاهین خوشبختانه اونورا نبود:جانم اشکان جان ؟
:زن داداش میگم اون دختره چی شد؟
:کدوم عزیزم؟...اهان ..بیا این شمارش بهش بگو کی هستی اسم منم بگو که خیالش راحت شه دختر خوبیه
سرتکون داد و شماره رو با خودکار من کف دستش یادداشت کرد شاهین به سمتمون اومد و بعد از سلام و احوالپرسی خشک با اشکان رو به من گفت:بریم عزیزم؟
رو به اشکان گفتم:حواست باشه ها حتما اسم منو بگو اگرم مشکلی پیش اومد به من اس ام اس بده من دیگه برم اشکان جان
باهم دست دادیم و با شاهین خارج شدیم هیچی نمیگفت خاون هم تا دم در باغ واسه بدرقمون اومد سیاوش مدام با شاهین شوخی میکرد ولی شاهین اخماش باز نمیشد میدونستم سر قضیه اشکان ناراحته برای همین بروی خودم نیاوردم خاتون هم درحالی که سیگارشو رو زمین له میکد گفت:شاهین جان دفعه دیگه با بچت بیا مادر ..میترسم بمیرم و بچتو نبینم
شاهین دراغوشش کشید و پیشونیشو بوسید و اروم گفت:منم نوه سرهنگم خون اون تو رگ هامه شک نکن
خاتون لپ شاهینو کشید و بوسش کرد :قربونت برم خوشگل من
سیاوش:وا خاتون پس من چی؟
:تو ...نوبت تو هم میشه ...بذار عروسی کنی ...اشکتو درمیارم
همه از شوخی های سیاوش خندیدن بجز من که قصد داشتم یه بلایی سر شاهین بیارم که اون سرش نا پیدا داشتم سوار ماشینمون میشدم که سمیرا به هوای خدا حافظی صورتمو بوسید و دم گوشم گفت:بچه نیار ...خودت بدبخت میشی شاهین بزودی برمیگرده پیش خودم
و بعد با خنده ی شیطانی دور شد نزدیک بود اشکم در بیاد بغضمو قورت دادم و سوار ماشین شدم شاهین هم عین برج زهر مار بود درماشینو محکم بهم کوبیدم ماشسن روشن شد و با یه حرکت از جا کنده شد هنوز دو دقیقه از راه افتادن ماشین نگذشته بود که سکوتو شکوند و با صدای دورگه از خشم گفت:اشکان چیکارت داشت ؟
نگاهش کردم حواسش به رانندگی بود دوباره سرمو رو به شیشه برگردوندم و جوابشو ندادم عربده زد :با تو ام کری ؟
دوباره جواب ندادم اشکم از گوشه ی چشم سر خورد و روی یقه ی مانتوم چکید اصلا توان حرف زدن نداشتم اندفعه چنان عربده ای زد که بی افراق تمام تنم لرزید:مردی ؟
اشک صورتمو پر کرد:شاهین منو ببر پیش سایه
:هه چششم شهر بازی تشریف نمیبرین؟دلم خوش بود که ادم شدی چرا اذیتم میکنی تو که میدونی من رو اشکان حساسم ...رها ادمت میکنم یکاری میکنم روزی ده بار خود کشی کنی
:پیادم کن
دوباره به حرکت ادامه داد جیغ زدم :پیادم کنننن عوضی اشغال حال ازت بهم میخوره
چنان توی دهنم کوبوند که مزه ی شور خون دهنمو پر کرد از شدت ضربه بیحال شدم و چشمام سیاهی رفت دم خونه ترمز کرد و درو برام باز کرد:گم شو پایین
با ترس و لرز و گیجی از ماشین پیاده شدم با خشونت دستمو کشید و منو کشون کشون تو ی اسانسور برد طبقها یکی یکی بالا رفت تا یه طبقه خونمون رسیدیم درو باز کرد و پرتم کرد تو خونه و اومد تو چشماش دو کاسه خون بود:رها اشکان چیکارت داشت
بالتماس نگاهش کردم:هیچی هیچی...بخدا شماره سیما رو میخواست...شاهین تو حالت خوب نیس
عصبانیتش کم تر شد اما نخوابید:تو مگه زن من نیستی؟مگه مال من نیستی ؟پس چرا من نمیتونم رو تو احاطه داشته باشم هان ؟چرا هیچی به من ربط نداره ...چرا ؟من تو این زندگی هیچی ندارم
بایدارومش میکردم رفتم کنارش و بهش زل زدم :شاهین ببخش بخدا من نمیخواستم ناراحت شی
عصبانیش داشت میخوابید من بلد بودم خرش کنم و الان باید خرش میکردم :شاهین جان به منم حق بده من هنوز بچه ام بلد نیستم شوهر داری کنم من نمیدونم تو رو چی تعصب داری بخدا هیچ کاری هم به اشکان ندارم
روی مبل نشست و نفس عمیقی کشید دستشو تو موهاش کرد و شقیقه هاشو بین دستاش گرفت رفتم تو اشپزخونه و با یه لیوان اب خنک برگشتم با قاصله ازش نشستم و اب خنکو جلوش گذاشتم نگام کرد :بیا بخور
لیوانو از دستم گرفت و یک نفس سر کشید و به من زل زد:رها طرفش نرو تو رو خدا ...من زیاد از نظر روانی حالم دست خودم نیس
با عشوه ی شاهین کشی نگاهش کردم و بهش گفتم :اخه شاهین جان من میخوام زنش بدم که تو دیگه انقدر روش حساس نباشی که زندگیمونو خراب نکنی....مگه بده
حسابی خر شده بود دستشو دور کمرم انداخت و منو تو بغلش کشید:اون جوری حرف نزن میخورمتا...اخه چرا انقدر تو منو اذیت میکنی
لبخندی زد چه خر کیف شده بود بچه حالا معنی قدرت زنانه رو می فهمیدم عین موم شده بود تو دستم دستمو رو سینش گذاشتم و خواستم بلند شم که نذاشت:رها نه یک بشین ...بذار یک بار حالمون خوب باشه
زیر لب گفتم :بابا تو خدای بیجنبه هایی
اما اصلا خدا رو شکر حواسش نبود دستشو زیر پام انداخت و منو رو دستاش بلند کرد وای خاک بر سرت رها باز گاف دادی که :شاهین چیکار میکنی
جوابمو نداد و منو تو اتاق خواب برد و اروم روی تخت گذاشت خودمو به اون راه زد و گفتم :همیشه کولی میدی یا فقط وقتی عذاب وجدان میگیری اینطوریه
لبخندی زد و گفت:هیچکدوم ابراز علاقم اینطوریه در ضمن تقصیر خودت بود که تو دهنی خوردی با من کل کل نکنی اینجوری نمیشه
دوباره عصبانیت اومد سراغم :این ادم بشو نیست مثل که ....
دست بسینه نگاهش کردم و گفتم :اهان پس دست بزنم داری...
دکمه های بلوزشو باز کرد و اونو در اورد چشمام نا خودااه به بدنه برهنه اش افتاد عجب چیزی بود عضلاهاش ادمو میترسوند سریع سرمو پایین انداختم بدوم لباس کنارم نشست و با انگشتش چونمو بالا داد:بمیرم عجب ضربه شستی دارم من ....میخوای بوس کنم خوب شه
سرمو کنار کشیدم و گفتم :نه مرسی خودش خوب میشه
:رها پس کی میخوای حقمو بدی
:حقتو
چشمکی زد و گفت :نترس بابا ....اونقدا هم چیز ترسناکی نیست ...تو مگه دیشب قول ندادی؟
میخواستم بگم من شکر خوردم ولی برای اینکه عصبانیش نکنم گفتم:اره قول دادم اما تو سه روز به من وقت بده من قول میدم باشه ؟
سری تکون داد و گفت :امان از دست تو باشه حالا بگیریم بخوابیم سه روز دیگه میشه دو شنبه دیگه هیچ بهانه ای قبول نمیکنم ها الانم بیا بخواب من فردا کلی کار دارم لباسامو برداشتم و رفتم بیرون پوشیدم و بعد هم رفتم و با فا صله از اون خوابیدم
قسمت ۷   نفهمیدم چه جوری خوابم برد . خواب بدی دیدم که باعث شد از خواب بپرم . نگاهی به ساعت انداختم . همش نیم ساعت خوابیده بودم و یه همچین خوابی دیدم . سرم و گذاشتم رو بالش و سعی کردم دوباره بخوابم که بازم ادامه ی اون خواب مسخره رو دیدم . جالب اینه که وقتی هم بیدار می شدم دیگه هیچی از اون خواب یادم نمیومد ولی تا دوباره می خوابیدم ادامشو می دیدم . تا صبح نیم ساعت به نیم ساعت بلند می شدم و نگاهی به ساعت می نداختم . ساعت نزدیکای 5 بود چشمام سنگین شد و اروم اروم خوابم برد .
صبح با صدای در از خواب بیدار شدم . شاهین بود .
رها درو باز کن می خوام لباسام بردارم .
جوابی بهش ندادم .
رها خوابی ؟ پاشو دیگه . دیرم شده . بزار لباسامو بردارم بعد دوباره در قفل کن .
از جام بلند شدم و قفل در باز کردم دوباره برگشتم تو تخت . در باز کرد و نگاهی بهم انداخت .
راست می گن اگه می خوای خوشگلی زنو ببینی باید صبح زود ببینیش .
مگه نگفتی لباسات و برداری از اتاق می ری بیرون ، خوب بردار برو می خوام بخوابم
خوب بابا چته . از صبح اینطوری هستی وای به حال شب .
شاهین برو بیرون حوصله تو ندارم .
لباساشو برداشت و گفت :
خداحافظ عزیز دلم . مواظب خودت باش عمو جون
از اتق رفت بیرون و در هم پشت سرش بست .
پسره ی پرو . عزیز دلم و زهر مار.
للاف کشیدم رو سرم که دو باره در باز کرد
راستی رها جونم غذا درست نکن برات یه سوپرایز دارم .
بدون که لحاف تکون بدم از همون زیر گفتم : باشه
خداحافظ عزیزم
در خونه که بسته شد نفس راحتی کشیدم . مونده بودم که شاهین چه سوپرایزی برام داره .......... ولش کن اصلا به من چه . سوپرایزش بخوره تو سرش .
از جام بلند شدم و سلانه سلانه به طرف اشپزخونه رفتم و با دیدن میز اماده ی صبحانه برای چند لحظه از گفته های خودم درباره ی شاهین پشیمون شدم ولی بعدش ...........
صبحانه رو با اشتها ی کامل خوردم . بر عکس گفته ی سایه در مورد اینکه هر چی می خورم چاق نمیشم خودم احساس می کردم چند کلویی اضافه وزن پیدا کردم .
ظرفها رو چیدم تو ماشین ظرفشویی و مشغول تماشای تلویزیون بودم که تلفن زنگ خورد . مزاحم همیشگی سمیرا!
- بله ؟
- سلام رها جون . نشناختی ؟
- سلام . کاری داشتی ؟
- راستش عزیزم می خواستم بگم قرار امروز یادت نره و کار مهمی باهات دارم . خیلی مهم .
- سمیرا جان اگه این کار مهمت مربوط به شاهین میشه باید بگم علاقه ی به شنیدن حرفات ندارم ولی اگه در مورد دیگه ای هستش بگو تا اگه واقعا مهمه من بیام سر قرار .
- راستش در مورد شاهین که هست ولی کار دیگه ای هم باهات دارم که از پشت تلفن نمیتونم بهت بگم .
با حرص نفس عمیقی کشیدم و گفتم : باشه می بینمت و تلفنو با قطع کردم و پرتش کردم رو مبل بغلی .
حوصله ام بد جور سر رفته بود . از طرفی هم فضولیم گل کرده بود تا ببینم شاهین چه سوپرایزی برام داره . تلفن برداشتم و به مغازه اش زنگ زدم . بعد از 3 . 4 تا بوق یکی تلفن برداشت .
بله . بفرمایید !
- سلام ببخشید می تونم با اقا شاهین صحبت کنم ؟
- شما ؟
- من خانومشون هستم .
- اه بله شما باید رها خانوم باشید . ببخشید نشناختمتون . چند لحظه گوشی حضورتون باشه !
- مرسی .
چند بار شاهین صدا زد .
- شاهین ...... شاهین ......
- بله ؟
- خانومت پشت خطه !
- کی ؟ خانومم ؟ رها رو می گی ؟
- اره دیگه . مگه چند تا خانوم داری .
- راستش یدونه دارم و تو همونشم موندم .
- خوب بدو حالا . منتظرته .
بعد از چند ثانیه گوشی رو برداشت .
- سلام عزیزم خوبی ؟
- سلام . شاهین من حوصله ام سر رفته . کی میای .
- راستش امروز یه چند ساعتی دیر تر میام . چطور ؟
- وااااا همین الان گفتم حوصله ام سر رفته ، اون وقت تو می گی چطور ؟
- ااااااااا راست میگیا اصلا حواسم نبود . ای ... ای ... ای ...ای .... زیر حوصله تو کم کن الن دیگه سر ریز می شه کل خونه رو پر میکنه .
- هه ... هه .... هه ... بی نمک . من باش که به تو زنگ زدم . کاری نداری ؟
- رها خیلی بی جنبه ای . حاضر شو تا نیم ساعت ، 45 دقیقه دیگه خونم . یه سوپرایز توپ دارم .
سعی کردم خوشحالیمو از تو صدام معلوم نباشه .
- باشه . منتظرتم .
تلفن قطع کردم و سریع حاضر شدم . کار ارایشم که تموم شد نگاهی از سر رضایت زدم . یهویی نمیدونم چرا دلم واسه شاهین سوخت . طفلکی هر کاری می کرد تا هم من خوشحال کنه هم دلمو به دست بیاره . صدای زنگ اجازه ی فراتر رفتن افکارمو ازشون گرفت . کفشامو پوشیدم رفتم پایین تا ببینم سوپرایز جناب چیه .

  میخواستم ببرمش رستوران نزدیک جایی که سمیرا گفته بود تا از اون ور برم پیش سمیرا و ببینم چی میخواد بگه با هم رفتیم یه رستوران و در دنج ترین قسمت نشستیم شاهین طبق معمول بدون اینکه نظرمو بپرسه سفارش ماهی داد عقیده داشت ماهی سالم ترین غذاست از تو پنجره کنارمون به فضای بیرون خیره شدم و به دختر و پیزسکه عاشقونه دست همو گرفته بودن و میخواستن از عرض خیابون عبور کنن زل زدم و تو دلم گفتم خوش بحالشون
حواسم مدام به ساعت بود یکساعت و نیم دیگه با سمیرا قرار داشتم هر دو ساکت بودیم تا گارسن مودب و با وقار فیله ماهی رو اورد و جلومون گذاشت و بعد هم رفت با بی اشتهایی به ماهی نگاه کردم چنگالم رو برداشتم یک لحظه وسوسه شدم ماهی رو به چنگال بزنم ولی منصرف شدم و چنگالو توی سالاد کردم و با میلی خیاری رو به دهن بردم
شاهین در حالیکه با اشتها غذاشو میخورد گفت:دیشب چت بود معرکه گرفته بودی
چنگالو روی میز گذاشتم و به چشمای مشکیش و موهای قهوه ای روشنش که جذاب تو ثورتش پخش شده بود زل زدم دلم لرزید چه مرگمه سزیع نگامو به محتویان میز دوختم و گفتم:هیچی دلم گرفته بود بابا اینا امشب میرن ولی گفتن من نیام
شاهین بی توجه به حرف من چنگالشو به دهنش برد و گفت:خب نرو دیگه بمون خونه من درکل تو رو شبا میبینم که شبا رو هم میخوای بری همش ددر
لبخندی زدم و گفتم :سوپرایزتون چی بود حالا
نگاهم کرد نگاهش تا قلبم رسوخ کرد :دوست داری شب بریم اونجا؟
نزدیک بود از خوشحالی بغلش کنم و جیغ بزنم ولی اروم لبخند زدم و گفتم:مرسی ...اره خیلی خوبه
موهاشو که وحشیانه تو صورتش بود با دستاش عقب زد و گفت:اصلیش مونده
:بگو زود باش دارم سکته میکنم
دو تاست یکی اینکه سیاوش دیشب رسما رفته خواستگاری ساناز
چشمام گرد شد :جدا ....باورم نمیشه عمو چی قبول کرده
شاهین به نشانه ندونستن شونه هاشو بالا انداخت و توی جیبشو گشت :و دوم ....دیدی دیدینگ
جعبه رو روی میز گذاشت
مثل بچه ها جعبه رو ورداشتم و توشو نگاه کردم توش یه ساعت طلا بود وای واقعا خوشگل بود چشمام خیره شد و بلند تشکر کردم
خواهش میکنم عزیزم به مناسبت اینکه من چنان سودی کردم که امروز قرار داد دومین بوتیکم بستم
لبخندی زدم و گفتم :مبارکت باشه
:مرسی فقط الان من باید برم اینم کادو رم برای تو خریدم که تو هم مثل من خوشحال بشی شیرینیشه
اشتهام باز شده بود ساعتو همونجا دستم کردم و بهش خیره شدم غذارو هم تا اخر خوردم و وقت خدافظی رسید و منم گفتم میخوام خرید کنم تو برو منم از اینجا خودم میرم خونه
کافی شاپی که با سمیرا قرار گذاشته بودیم دو تا خیابون بالا تر بود وقتی مطمن شدم شاهین رفته رفتم اونجا درو که باز کردم با چشم دنبال سمیرا گشتم موهای زنگ شده اشو دورش ریحته بود و شالش هم تقریبا داشت از سرش میفتاد رفتم سراغش منو که دید از جاش پاشد و با هم دست دادیم صندلی رو برام عقب کشید و اشاره کرد که بشینم منم نشسته ام
:ببین سمیرا زود حرفاتو بزن که اصلا وقت ندارم ...طفره هم نرو
سمیرا لبخند کج گوشه لبشو گسترش داد و با ثاشق بستنی ته لیوانشو هم زد :رها بی مقدمه چینی پاتو از زندگی منو شاهین بکش بیرون ...باشه؟
پوزخندی زدم و به عقب تکیه دادم :تو و شاهین ....؟....چرند نگو سمیرا چرند نگو باشه ؟باز حامله شدی میخوای سقط کنی
سز تاسف نکون داد و درحالیکه توی کیفش دنبال چیزی میگشت اروم گفت:بهت گفته دروغه اره ؟من مدرک دارم
اگه دوستت داشت چطوری در مقابل زیبایی تو خودشو نگه داشته و بهت دست نزده
از عصبانیت تنم لرزید و سرمو جلو بردم و گفتم:اولا مسایل خصوصی ما به تو ربط نداره ثانیا خودم نخواستم ...بعدشم تو اینا رو از کجا میدونی؟
:هه طفره نرو دختر....خودش بهم گفته...ایناهاش اینم مدرکش
یه پاکت روی میز گذاشت و با سر اشاره کرد که بازش کنم خدایا یعنی چی توشه با ترس و لرز با گوشه یه ناخونم پاکتو خراشیدم توش چند تا عکس بود تو همشون عکس سمیرا بود و شاهین تو بغل هم یکی دوتاشون هم تقریبا میتهجن بود سرم درد گرفت عکسا رو روی میز گذاشتم وسرمو رو شون گریه نداشت من فقط به شاهین عادت کرده بودم همین اسمش عشق نبود که بود ؟
عکسا رو توی پاکت گذاشتم و بعد هم پاکتوو به درون کیفم منقل کردم و براه افتادم اما قبل از رفتنم رو کردم به سمیرا و گفتم مرسی عزیزم جبران میکنم منتها بعد از طلاق
حندید و عینک دودیشو به چشمش زد و زود تر از من کیفشو ورداشت و خارج شد :دیگه بهانه ام که جور شده بود فقط یه امضا میخواست باید یکاری میکردم که کتکم میزد که دیگه بهانه ام هم ردیف بود و صاف قاضس حکمو صادر میکرد بابا هم که هواپیماش تا اون موقع پریده بود اون قدر تو خیابونا قدم زدم تا ساعت ده شد و مطمن شدم بابا از کشور خارج شده و بعد با تاکسی به خونه رفتم
دروکه باز کردم شاهین رو دیدم که وسط خونه دراز کشیده و پاهاشو با حالت عصبی تکون میده
صدای درو که شنید از جا پریدو اومد سمتم و درو بست:کدوم گوری بودی
قهقه ای زدم و گفتم:به تو چه ...رفته بودم اکس پارتی
یقه مانتومو گرفت و منو کشید تو اتاق تا سرو صدا به طبقه های دیگه نره و درم بست پرتم کرد روی تخت:تا این موقع شب تو خیابونا چه غلطی میکردی؟
دیگه از پرو بازی خبری نبود لال شده بودم و سعی میکردم ارومش کنم اشکمو با پشت دست پاک کردم و گفتم :شاهین من ازت طلاق میخوام
شاهین قهقه ی عصبی زد و گفت :همچین میگه طلاق انگار نقل و نبات میخوای داری اذیتم میکنی که طلافت بدم اره؟
از کوره به در رفتم و داد زدم :خفه شو پسره ی هرزه نکبت ...ازت بدم میاد...من طلاق میخوام
و بعد پاکتو از جیبن دراوردم و پرت کردم تو صورتش پاکتو برداشت و محتویاتشو نگاه کردچشاش گرد شد :رها به جون مادرم دروغه...خودش اینا رو بهت داد؟
پوزخندی زدم و فتم:شرررر نگو منو طلاق بده چکارم که پاره نکردی
روی تخت کنارم نشست و ملتسمانه نگاهم کرد:رها مگه من انقدر کودنم که با سمیرا کثافت کاری کنم بعد از خودمون عکس بندازم بابا اینا همه فتو شاپه
هق هق گریم و در میون هق هق بریده گفتم :شاهین از کجا معلوم راست بگی
سرمو توی بعلش گرفت و در حالیکه موهامو میبوسبد گفت:به خدا راست میگم من حق سمیرا رم کف دستش میذارم
سرمو توی گودی شونه اش گذاشتم و تا تونستم گریه کردم اما این تازه اول مشکلات بود
شاهین انگار که چیزی یادش بیاد خودشو عقب کشید :تا این موقع شب کجا بودی حالا ؟اینو بگو
خندیدم فکر کردم شوخی میکنه و خودمو عقب کشیدم ابروهاش گره خورد و گفت:رها جدی کجا بودی ؟
دیدم قضیه جدیه منم صدامو بردم بالا:به تو چه هزار بار گفتم من اقا بالا سر نمیخوام مامان خودت همیشه میره خرید نصفه شب میاد
با اوردن اسم مامانش از کوره به در رفت:تو باز گیر دادی به مامان من ...اون شوهر داره تو هم شوهر داری
پوزخندی زدم و گفتم :من ؟نه بابا تو که شوهر سمیرایی فعلا
عصبانی شد و با دستش صورتمو گرفت:منظور؟
:صورتمو ول کن
پوزخندی زد و گفت:نکنم؟
اومدم دستشو بگیرم که دستمو گرفت و گفت:حالا چیکار میکنی
:ولم کن....
خندید و گفت:معذرت بخواه تا ولت کنم بگو شکر خوردم
:شکر خوردی
:بچه پررو ...رها اینو جدی گفتم دیگه دیر نیا خونه وگرنه من بد عصبی میشم الانم برو یه قیمه ای قورمه ای چیزی بذار چون خیلی گشنمه
:الان؟ساعت 11 شبه ...من حال ندارم
:مجبوری تا چیزی درست نکنی نمیذارم بخوابی فردا جمعه است منم خوابم نمیاد
از جام بلند شدم و رفتم تو اشپزخونه چند تا تکه گوشتو تو پودر سخاری غلطوندنم و بعد هم توی ماهیتابه پر روغن انداختم و داشتم سیب زمینی خورد میکردم که حضورشو حس کردم بی توجه به اون به کارم ادامه دادم که مثل بچه ها نشست رو کابینت:رها ...اینم شد غذا؟
سیب زمینی هارو توی ماهیتابه ریختم و گفتم :از سرتم زیاده نکه دستپخت مامانت خیلی خوب بوده ؟
:باز تو اسم مامانمو اوردی ؟
دلم غنج میرفت که حرصش در میومد:من دارم بهت لطف میکنم وگرنه همینم از سرت زیاده من اشپزی بلد نیستم
:د زکی پس حتما بچه داری هم بلد نیستی ؟
شونه هامو انداختم بالا:از بچه ها بدم میاد....یعنی بیزارم
:چقدر بدی...من انقدر بچه دوست دارم
با لا قیدی گفتم :به من چه
و رقتم سراغ گاز تا مانع از سوختن سیب زمینی ها بشم از کابینت پایین پرید و از پشت دسشو دور کمرم حلقه کرد:رها اگه من و تو بچه دار شیم دیگه دعوا نمیکنیم زندگی مون هم بهتر میشه
شاخ دراوردم :شاهین کور خوندی...ولم کن....من از اول بهت گفتم من نمیذارم به من دست بزنی یادته؟
شاهین ترش کرد و گفت:جدا ؟از خدات هم باشه من نگاتم نمیکنم
:معلومه...دستتو بردار همش سوخت
اهسته از من جدا شد و میزو اماده کرد منم غذا رو بردم سر میز لقمه ی اولو تو دهنش گذاشت و شروع کرد غر زدن:دستپختتو شهرداریم نمیبره با این مزه اش
:بشقابو از جلوش برداشتم و گفتم:برو کپه مرگتو بذار لیاقت نداری که غذا بخوری کوفتم زیادته
با چنگال روی میز کوبید و گفت:او داری زیاد تند میریا رو دادم بهت؟
اداشو دراوردم و غش غش خندیدم و بعد هم به سمت خمام رفتم تا یه دوش بگیرم بعد از حمام به اشپزخونه رفتم تا ظرف رو بشورم بد بخت اونقدر گشنه بود که کف ظرفم لیسیده بود :چی شد تو که نمیخواستی بخوری؟
از تو سالن گفت:خواستم به شهرداری لطف کرده باشم
خندیدم یواشکی البته و با دو تا چایی رفتم تو سالن:شاهین چک چی شد؟؟تو قل دادی
:ساعدشو از رو چشماش برداشت . نگاهم کرد:کدوم چک؟راستش رها قضیه چک الکی بود
میخواستم مجبورت کنم باهام عروسی کنی ...
میخواستم خفه اش کنم صدام لرزید :شاهین...از کجا معلوم قضیه سمیرا دروغ باشه؟اونم راسته نه
:رها بذار یه شبو اروم باشیم همش میخوای داد ادمو در بیاری فردا میریم پیش سمیرا اصلا خوبه ؟
:اره خوبه

مطالب مشابه :


مهناز زنی 16 ساله

بیا و رمان بخون پدرت وایسن و فقط به خاطر اینکه دلشون واسه تو میسوزه اشک بریزن و بخوان هی دل




غزل عاشقی

بیا و رمان بخون - غزل عاشقی - خوش اومدی فصل هفتم قسمت اول آیلار واقعا دیگه باید بگم رفتارت




رمان بازگشت2و3

بیا و رمان بخون - رمان بازگشت2و3 - خوش هنوز ساعت 12 نشده که بخوان سگ هارو باز کنن




دو راهی عشق و هوس

بیا و رمان بخون - دو مامانش گفت بیا عزیزم چرا هرجور خودشون بخوان بعدشم رو به




قسمت 25- 3دنگش مال من 3 دنگش مال تو (نویسنده دنیا)

بیا تو رمان بخون :d - قسمت 25- 3دنگش مال من 3 دنگش مال تو (نویسنده دنیا) - - بیا تو رمان بخون :d




رمان آغوش سرد

بیا و رمان بخون - رمان آغوش «خدا خیرت بدهد نسرین جان یک کم به سرش بخوان دیگر مثل سابق دل به




کسی می آید

بیا و رمان بخون - کسی می آید - خوش اون طوري نباشه كه مدام بخوان بيرون برن




شب های تنهایی 3

بیا و رمان بخون - شب گفت بهرام مرد باش ، روي پاي خودت واستا ، درستو بخوان و كاره ღعاشقان




همخونه7

بیا و رمان بخون میترا از جا برخاست و گفت شهاب بیا کارت دارم و به اتاق خانم یاری بخوان.




برچسب :