خاطره ای از دیدن جن برای اولین بار

تصمیم گرفتم میان بر بزنم تا سریعتر برسم یه تپه کوچیکی بود ازش بالا رفتم و به راه افتادم هر چقدر راه رفتم جاده مال رو رو پیدا نکردم دیگه ترس ورم داشته بود نمیدونستم باید چیکار کنم هوا هم غروب کرده بود سرمای شدید امونمو بریده بود هر چقدر گشتم نتونستم راه اصلی رو پیدا کنم تا ساعت 9 شب دور خودم میچرخیدم به هر طرف نگا میکردم کوه بودو کوه دیگه خودمو باختم من خیلی ادعا داشتم که از چیزی نمیترسم ولی تو اون سرما هیچ کاری نمیشد در برابر گرگها کرد وقتی کاملا نا امید شدم که دیگه نمیتونم راه رو پیدا کنم وبه شهر برسم به خودم روحیه دادم تصمیم گرفتم لااقل کاری کنم تا سرما از پا درم نیاره یک دره ای بودکه تقریبا جنگلی بود و درحت زیادی داشت تصمیم گرفتم برم اونجا و اتیش درست کنم تا شبو بمونم با هزار بدبختی مقداری هیزوم خیس پیدا کردم که زیر برف زمستون یخ زده بودن دلم خوش بود لااقل تو کوله پشتی همه چی دارم مقداری ژل اتش زا ریختم رو چوبها اتیش زدم ولی خام میسوخت و گرمی ان چنانی هم نداشت با هزار مصیبت اتیش رو به راه کردم بعد یکی دو ساعت اتیشم داشت جون میگرفت ساعت 11 شب بود اتیش هم خوب گرمم میکرد ظلمات بود داشتم تو اون سکوت به شانسم فکر میکردم کم کم داشت خوابم میومد ولی نمیتونستم بخوابم از ترس گرگهای گرسنه ویخ زدن ساعت نزدیکهای 12 شب بود احساس کردم صدایی میاد گوشامو تیز کردم صدای راه رفتن شنیدم اولش خیال کردم یه حیوونی هست که داره میاد سراغم یه چوب دستی داشتم اماده گرفتم دستم که لااقل بتونم از خودم دفاع کنم باورتون نمیشه انقدر سرد شده بود نمیشد از جلو اتیش یکم اون طرفتر رفت ادم یخ میزد از ترسم نمیتونستم نفس بکشم با خودم هزار جور فکر میکردم که اگه گرگ باشه هیچ کاری نمیتونم بکنم ولی اگه گرگ بود یه زوزه ای میکشید هر چی بود احساس کردم داره نگام میکنه دیگه نمیدونستم چیکار کنم تصمیم گرفتم داد بزنم شاید فرار کنه چند بار داد زدم ولی اتفاق بخصوصی نیافتاد خیالم راحت شد که چیزی نیست اگه حیوانی بود لااقل صداشو میشنیدم بعد چند دقیقه بازم صدای پا رو برفا قرچ قرچ میکرد این بارصدا داشت نزدیکتر میشد ازسیاهی شب دیدم یکی داره میاد طرفم ولی یه انسانه اولش جا خوردم ولی وقتی کمی نزدیک شد دیدم واقعا انسانه خیلی خیلی تعجب کردم ولی از طرفی هم تو دلم گفتم خدا رو شکر که یکی این دور و ورا هست وقتی نزدیک نزدیک شد تعجبم بیشتر شد دیدم تو اون سرمای شدید و استخون سوز با یه لباس اومده بود بیرو ن یه جوون خوش هیکل و قد بلندی بود تعجبم بیشتر شد از ترسم سلام ادام ولی جوابی نداد زل زده بود به چشنما احوال پرسی کردم بازم جواب نداد فقط نگام میکرد گفتم بیا جلو اتیش گرم شو فقط نکا میکرد به خودم گفتم حتما این هوالی روستا هست که به این شکل اومده بهش گفتم من گم شدم و موتورم هم پنچر شد نتونستم راهمو پیدا کنم واسه همین مجبور شدم اینجا بمونم ولی هیچ حرفی نمیزد چشماش داشت برق میزد اومد به سمتم دستمو محکم گرفت تو ته دلم ترسیده بودم که نکنه دزدباشه و بخواد وسایلهای منو بدوزده و منو بکشهولی غرورم هم اجازه نمیداد ترسمو نشون بدم یه طوری نفس میکشید انگار تنگ نفس داشت اگه میخواست درگیر بشه چند تا مثل منو حریف بود چارهه ی ندیدم جز این که دنبالش برم تو دلم به خودم میگفتم هر چی باشه از گرگ که بهتره تیکه تیکه بشم به خودم امید میدادم و میگفتم شاید لاله حرف نمیزنه ولی چرا پس با یه پیرهن بیرون اومده بود من داشتم با اون لباس به خودم میلرزیدم ولی اون عین خیالش نبود چند صد قدمی راه رفتیم یهو چشمم خورد به یه روستای کوچیک ولی معلوم نبود که خونه ها چه شکلین و دیگه قلبم روشن شد که به یه خونه ای رسیدم که د رامان باشم همون اول روستا وارد یه خونه ای شدیم که دربی نداشت رفتیم داخل از یه طرف میترسیدم از طرفی خوشحال بودم تو ذهن خودم هر احتمالی رو میدادم وقتی داخل شدم به خونه تعجبم زیادتر شد تو داخل خونه یه فانوس روشن بود و یه فرش پلاسیده و پاره پوره رو زمین و دیگه هیچ چیز دیگه ای ندیدم با این که خونه دری نداست و هیچ چیز گرمایی هم وجود نداشت ولی با کمال تعجب دیدم خونه خیلی گرمه این پسره هم هیچ حرفی نمیزنه فقط نفسهای بلندی میکشه که تا حالا همچین نفسهایی از کسی ندیده بودم فقط زل زده بود بهم من هم با خودم حرف میزدم و خودم هم جواب میدادم حالا از ترس این که منو بکشه خواستم نمک گیرش کنم تو کولم یکم خوردنی بود گردو و بادام داشتم در اوردم گفتم بفرمایید دستشو اورد جلو همشو ازم گرفت بادام که با سنگ با زور میشکست رو با دستش له کرد کم کم به شک افتادم که نکنه ادمی زاد نباشه ولی به خودم امید میدام دم که نه بابا انسانه فقط بیچاره لاله والا به ما که کمک کرده حالا شاید نیتش هم دزدی باشه ولی فعلا که کاری به کارم نداره اگر هم تهدیدم کنه چیز زیادی ندارم بهش بدم بعدشم خونشو که یاد گرفتم کجاست خلاصه کلی خوردنی خورد نون پنیر داشتم اونم خوردو دراز کشید رو زمین خوشک من رو فرش پلاسیده بودم خوابش برد منم نگاش میکردم از ترسم مگه میتونستم تکون بخورم خوابش برد یه طوری خورناسه میکشیدو خرو پف میکرد که واقعا ترس ورم داشت ولی تو اون لحظه نمیخواستم جوری رفتار کنم ترسم بر ملا بشه بعد خوابیدنش اول به سرم زد پاشم فرار کنم ولی بعد گفتم این بیچاره که جای به این گرمی داده بهم از سرما مردن که بهتره میمونم صبح بلند میشم میرم ولی نمیتونستم چشامو ببندم همش هواسم به این بود ولی جوری خوابیده بود که انگاری روی پر قو خوابیده نزدیکهای صبح بود چشام داشت بسته میشد با خودم گفتم این که یکی دو ساعته خوابیده تکونم نخورده منم یه چرتی بزنم زود پاشم برم نمیدونم کی خوابم برده بود تو خواب یک ان دیدم دارم ازسرما بدجوری میلرزم چشم باز کردم دیدم وسط یه چهار دیواری خوابیدم که هیچی توش نیست یهو یادم اومد که کجا بودم ولی کسی تو خونه نبود نگا کردم دیدم رو زمین خشک خوابیدم داشتم عقلمو از دست میدادم پس من کجام ای خدا زود دویدم بیرون به اطراف نگا کردم دیدم فقط خرابه یه روستای خرابه ای که احدی هم توش زندگی نمیکنه نمیدونستم چیکار کنم ببهفکرم اومد ای وای نکنه جن بوده باشه ولی مگه میشه اخه من کنارش خوابیدم حتما صبح زود پاشده رفته ولی فرش زیر پای من کجا رفته انقدر فکر کردم عقلم د اشت ضایع میشد از ترسم دیکه داخل اتاق بر نگشتم فقط راه مستقیمو گرفتم تا اونجایی که میشد دویدم تو راه فقط داشتم فکر میکردم که نکنه فقط یه خواب بوده ولی مگه میشه خواب اون همه واضح باشه من گردو هم دادم خورد خوردنیهای دیکه هم خورد مگه میشه دروغ باشه انقدر ترسیده بودم که نمیدونستم چیکار میکنم با هزار زحمتی که بود بعد چند ساعت پیاده روی راه رو پیدا کردم و بعد کلی پیاده روی رسیدم به جاده ماشین رو یه نیسان سوارم کرد اومدم رسیدم شهر مستقیم رفتم خونه و چند روزی مریض شدم هخداشتم صفیه میشدم به هر کسی جریان را تعریف کردم خندیدو گفت کم مزخرفات تحویل ما بده فکر میکردن چیزی مصرف کردم دارم هزیان میگم ولی عین واقعیت بود بعد چند روز یه نفر از اهالی اون منطقه پیدا کردم و ازش پرسیدم که اون دروستای خرابه کجاست بهم گفت چندین سال پیش همه ی اهل روستا کوچ کردن دلیل کوچشون رو پرسیدم گفت جنها به مردم اذیت میکردن واسه همین کسی تو روستا نموند منم جریانم رو براش تعریف کردم و بهم گفت من باور میکنم چون به جن ایمان دارم بهم گفت جنهای این منطقه از نسل دیو هستند به همین خاطر بزرگ هستند ولی متعجب مونده بود که چرا بهم کمک کردن برای خودم هم جای سوال بود بعد اون جریان چندین بار به اون روستا رفتم و تو اون خونه ای که شب مونده بودم رفتم ولی دیگه چیزی ندیدم بعد اون جریان به احضارو موکل و دنیای ماورا طبیعی علاقمند شدم و بعد چند سال به یه استاد برخوردم که همه چی رو ازش یاد گرفتم و در مورد اون شبم از استادم سوال کردم که بهم گفت اون جن مامور مراقبت از تو بوده که یکی مامور مراقبت از تو کرده بوده بعدها فهمیدم که پدر پدر بزرگم موکل دار بوده و یک موکل رو مامور مراقبت از 7نسل بعد از خودش کرده که در مواقع لازم به خانواده پدر بزرگم کمکی کرده باشه . امیدوارم تونسته باشم منظورمو به نحو مطلوب به خوانندهای عزیز رسونده باشم . امیدوارم در تمام مراحل زندگی موفق و پیروز باشید


مطالب مشابه :


دیدن اجنه در خواب

مجهولات دنیای انسانها - دیدن اجنه در خواب - ۞ داستانهای موجود در این وبلاگ بر اساس وقایع




روش دیدن اجنه

دردیست غیر مردن - روش دیدن اجنه - هرگونه نقل مطلب باید با ذکر این وبلاگ به عنوان مرجع ومنبع




آشنایی با جن : انواع جن - دیدن جن - دین جن - ازدواج جن -....

تقسیم بندی اجنه به نوع شاید تقسیم چون در این نوع از دیدن شما کسی از اجنه را به تسخیر در




من با اجنه ارتباط دارم

پرنیان - من با اجنه ارتباط دارم - ادبستان وجود جن برای انسانها همواره معمایی حل نشدنی بوده




ده نکته پیرامون جن

با توجه به اینکه در سطح جامعه بویژه در بین جوانان مباحث مربوط به اجنه و با دیدن افراد جن




سلیمان نبی ؛ اجنه

جن علوم غریبه دعا - سلیمان نبی ؛ اجنه - اولین وبگاه تخصصی جن , علوم غريبه , متافیزیک , ادعیه




اولین بار رویت جن یعنی دیدن همیشگی او

☼♪ღღمهتابღღ♪☼ - اولین بار رویت جن یعنی دیدن همیشگی او - KHashMan رامین




خاطره ای از دیدن جن برای اولین بار

طلسمات و دعا.دنیای مرموز اجنه - خاطره ای از دیدن جن برای اولین بار - خواب یا بیداری .اجنه و




برچسب :