رمان دست های بینا - 10

آن دختر کورمال کورمال در حالیکه دستش را به آهستگی در مقابلش حرکت میداد به سمت خاله آمد و درست روبروی من نشست.
خاله فریده: شهروز جان واسه ثمین آش بکش.
ثمین: شهروز! لطف کن پیازداغ و نعناشو بیشتر بریز. سیر داغ واسم نریز. کمی هم کشک بریز.
شهروز که از بچگی به شوخ طبعی معروف بود گفت: اگه برعکس ریختم چی؟
ثمین: یک بشقاب دیگه واسم میریزی. اینکه ناراحتی نداره پسر خاله! در ضمن چون آش نذریه باید حواست باشه به قول خانم جون حیف و میل نشه وگرنه خدا قهرش میاد.
این صدا تمام وجود من را بعد از 23 سال زیرو رو کرد. یک آن احساس کردم سماء در حال حرف زدن است. سرم را بلند کردم و به ثمین که در حال صحبت کردن بود خیره شدم. خدایا چه میدیدم! یک سماء 22 ساله جلویم نشسته بود.
اگر رنگ تیله ای چشمانش و برجستگی لبهایش نبود بی شک اورا با سماء
عوضی میگرفتم.
در یک نگاه انگار سمائی دیگر متولد شده بود.
بعد از سالها دیدن چهره و شنیدن صدایی که شبیه صدای سماء بود به قلبم چنگ میزد و آن را میفشرد.
شهروز بشقاب آش ثمین را به دستش داد. سماء بشقاب را به سمت بینی اش برد و با بو کردن آن چینی رو بینی اش انداخت و گفت: ممنونم شهروزجان!
شهروز: نوش جان ثمین عزیز.
من هنوز خیره در چشمها و نگاه بی فروغ ثمین و در دریایی از خاطرات غرق شده بودم.
قاشق در دستم در هوا معلق مانده بود.
ثمین به رو برو خیره شد انگار در حال نگاه کردن به من بود. رو به خاله کرد و مگفت: مادر جان! مهمان تازه ای داریم؟
خاله فریده با یک دستش به پشت دست دیگرش زد و گفت : خاک عالم!!! دیدی یادم رفت عماد و ثمینو به هم معرفی کنم؟
خاله فریده رو به ثمین کرد و گفت: ثمین جان، امسال آقا عماد پسر خاله مرضیه، همون که تو خارج پزشکی خونده در جمع ماست. الان هم روبروت نشسته.
- پس چرا زودتر نگفتید تا برای احوال پرسی بیام خدمتشون؟
دستش را از آنطرف سفره به سمتم دراز کرد و با لحن شیرینی گفت: از آشناییتون خیلی خوشوقتم آقا عماد!
مردد بودم به او دست بدم یا نه! تو این دو روز فهمیده بودم خانم های فامیل از دست دادن با مرد غریبه ابا دارند. حالا چطور نوه حاج رضا کیانی خودش در دست دادن پیش قدم میشود، خدا داند!
دستم را دراز کردم و به او دست دادم. انرژی آَشنا از سر انگشتانم شروع شد و تمام بدنم را در بر گرفت.
خدای من این دستهای ثمین است؟؟؟؟
ثمین: مادرم همیشه از خوبیهای شما برام تعریف میکرد. مثل اینکه شما همبازی دوران کودکی مادرم بودید؟
همه ساکت شدند و نگاهها به سمت من و ثمین برگشت. انگار این حرف راز سر به مهری بین مادر و دختر بود که بعد از سالها سرگشوده بود!
آنهایی که به فامیل اضافه شده بودند با نگاهی پرسش گرانه به بقیه چشم دوخته بودند.
از نگاهها میخواندم که با خودشان میگویند چه دلیلی داشته که سماء از عماد برای ثمین میگفته اونهم بعد از اونهمه آشوب و جنگ و جدال و حساسیت امیر محمد رو عماد.
هجوم خون را در صورت دایی حاج رضا احساس کردم. دستش را که روی پایش بود مشت کرد.
عرقی سرد بر پیشانیم نشست و لرزه ای بر تیره پشتم احساس کردم.
خوب میدانستم که این حرف سماء یعنی مادرم شما را فراموش نکرده بود، حتی با وجود تعصب جاهلی و غیرت خشک پدرم.
ناخواسته ثمین در ذهن همه خاطره آن روز شوم را زنده کرده بود.
احساس خفگی بدجور به گلوم چنگ انداخته بود. باید اوضاع را جمع و جور میکردم.
بدون اینکه به صدایم احساس خاصی را القا کنم٬ گفتم: آره. این مربوط به خیلی وقت پیشه. من و مادرتون در بچگی همبازی بودیم.
مثل اینکه این حرف من آبی بود بر آتش افتاده به جان حاج رضا کیانی!

دایی حاج رضا نفس بلندی کشید که امیر علی و شهروز به او نگاه کردند . مشتش شل شده بود و با گفت یک بسم الله بلند مشغول خوردن آش شد.


دیگر نتوانستم نهار بخورم، حتی یک قاشق آش. بغض بدجور همه وجودم را زیرو رو کرده بود.
احساس میکردم اگر یک دقیقه دیگر آنجا بنشینم، خفه میشوم.
رو به خاله کردم و گفتم: خاله جان دست شما درد نکنه. خیلی خوشمزه بود. خدا قبول کنه.
خواستم بگویم خدا رفتگانتان را بیامرزه که حرف در دهانم منعقد نشد. هنوز هم باور نمیکردم سماء مرده آن هم بعد از دیدن ثمین.
خاله: عماد جان تو که چیزی نخوردی؟
- ممنون خاله. سیر شدم
از سر سفره بلند شدم و گفتم با اجازه.
به محض اینکه به تراس رسیدم٬ نفسم را با صدا بیرون دادم و تکمه بالای پیراهنم را باز کردم.
عجیب بود که در آن هوای سرد پاییزی از درون میسوختم.
صدای مادرم را از پشت سر شنیدم. به سمتش برگشتم و لبخند مهربانی را به مادرم هدیه دادم.
- چرا نهارتو نخوردی؟
- میل نداشتم
- تو که آش رشته خیلی دوست داشتی!
نگاهی توبیخگرانه ای به مامان انداختم و مامان از نگاهم خوب متوجه شد که نباید موضوع رو کش دهد. برای همین گفت: تو ظرف برات آش بر میدارم هروقت رفتیم خونه بخور و بعد از گفتن این حرف، با سرعت به داخل خانه بر گشت.
نا خود آگاه به سمت آلاچیق کشیده شدم روی نیمکت داخل آلاچیق نشستم. با دیدن قلبی که روی نیمکت با خودکار آبی کنده شده بود به یاد سماء افتادم.
سما: خانم ابراهیمی خیلی عقده ایه. دیروز به خاطر بلند خندیدنم سر کلاس جلوی بچه ها خیلی ضایعم کرد وگفت دو نمره هم از نمره آخر سالم کم میکنه. عماد! اصلا به حرفهای من گوش میدی؟
- آره. آره. خب دیگه؟
- چکار میکنی؟ داری با خودکار قلب میکشی. اگه خانم جون بفهمه گوشاتو میبره. نکن دیگه. نیمکتو تازه رنگ زدن!
سماء خودکار را از دستم گرفت و نتوانستم سر تیری که به قلب خورده بود بکشم. دومرتبه به قلب نگاه کردم. تیر پاک شده بود و فقط یک قلب مانده بود که حاشیه اش رنگ و رو رفته بود درست مثل قلب بیرنگ و روی من.
دومرتبه یاد سماء افتادم
سماء: دیروز مامانم از دستم خیلی ناراحت شد و بازومو نیشگون گرفت. ببین ردش کبود شده!
- چرا اینکارو کرد؟
- بدون اجازه رژشو برداشتم و به لبام زدم. بعد هم بدون اینکه تهشو بپیچم سرشو روش گذاشتم و رژ خراب شد. وقتی مامان ازم در مورد رژ پرسید از دروغ گفتم کار شهربانو کارگرمونه. وقتی مامان فهمید دروغ گفتم منو تنبیه کردهنوز جا ش میسوزه!
- خب ٬ تو نباید دروغ می گفتی. حالا اشکالی نداره بیا بوسش کنم تا خوب بشه.
- مگه با بوس خوب میشه؟
- آره. من وقتی زمین میخورم و دست و پام درد میکنه مامانم بوسش میکنه . خیلی زود خوب میشه.
- پس بیا بوسش کن.
قطره اشکی بی محابا از گوشه چشمم راه باز کرد و رقصان روی گونه ام سرازیر شد.
زیر لب گفتم: سماء فکر میکردم فراموشت کردم ولی با دیدن ثمین٬ آلاچیق و گوشه گوشه این خونه تمام خاطراتم زنده شد. کاش هیچوقت منو از دیدنت محروم نمیکردی. کاش!!!!!!!!
دومرتبه صدای سماء را شنیدم ولی نه در عالم رویا بلکه بطور واقعی.
- آقا عماد شما از دست من ناراحت شدید؟


مطالب مشابه :


معضل غیر قابل حل تشکیلات بهائیت ناشی از عدم حضور رهبر معصوم و منصوب

سراب بهائیت - معضل غیر قابل حل تشکیلات بهائیت ناشی از عدم حضور رهبر معصوم و منصوب - نقدو




سالروز تاسیس واحد های دانشگاه آزاد اسلامی

واحد تهران سماء(۱۲/۱۱/۱۷۳) واحد ساری (۱۷/۱۱/۱۳۷۱) واحد سراب (۲۸/۱۱/۱۳۶۳) واحد مرند (۲۸/۱۱/۱۳۶۳)




دکتر رضا علی محسنی ( رییس دانشگاه آزاد اسلامی گرگان ) : ایجاد سایت تخصصی سما و توسعه رشته های کاربرد

دانشگاه آزاد اسلامي گرگان - دکتر رضا علی محسنی ( رییس دانشگاه آزاد اسلامی گرگان ) : ایجاد سایت




آغاز ثبت نام داوطلبان آزمون كارداني پيوسته آموزشکده فنی و حرفه سما و دانشگاه آزاد اسلامی گرگان

دانشگاه آزاد اسلامي گرگان - آغاز ثبت نام داوطلبان آزمون كارداني پيوسته آموزشکده فنی و حرفه




لیست رشته های بدون کنکور دانشگاه آزاد در سال 91

ارشد92×اخباردانشگاه×منابع ارشد×استخدام92 - لیست رشته های بدون کنکور دانشگاه آزاد در سال 91




بلور خاطرات

سراب. مهدی. فرهاد سماء. اشک




اغنیه اجیت اشوفچ

سلمی لل حب لایضل حبچ سـراب. بل سماء السابع و ادور و




رمان دست های بینا - 10

15 - رمان سراب سماء خودکار را از دستم گرفت و نتوانستم سر تیری که به قلب خورده بود بکشم.




پذیرش دانشجو بدون کنکور در آموزشکده سما دانشگاه آزاد اسلامی ساری

دانشگاه آزاد اسلامي واحد سراب دانشگاه آزاد اسلامي واحد




برچسب :