رمان شطرنج عشق (قسمت دوم)

است زودتر بیایی چون فکر کنم پدر و مادرتون از چیزی دلخور هستند پس تا صداشون در نیامده بیا.

بعد از رفتن او به طرف آینه رفتم و موهایم را شانه کردم ، وقتی نگاهم به خودم افتاد آهی از حسرت کشیدم و لباسم را مرتب کردم و از اتاق خارج شدم. وقتی به کنار پدر و مادرم رسیدم ، صورت هر دوی آنها را بوسیدم و با لبخند گفتم :
- می دونم هنوز از دستم ناراحت هستید ولی خواهش می کنم منو ببخشید ، باور کنید دیگه تکرار نمی شود.
مادر – نه عزیزم از دستت ناراحت نیستم ، منتها امروز از یک طرف باید دلیل نرفتنت را برای هر کس که آنجا دیدم توضیح می دادم . اولش خوشحال بودم که می دیدم امید بیشتر مواقع امید هم حرف های مرا تایید می کند و نرفتنت را بهتر توجیح می کند ولی بعد از یک مدتی که از مهمانی گذشته بود متوجه شدم امید پشت سر ما در میان صحبتهای خود پیش اگثر مهمانها حرف تو را پیش کشیده و شروع به بدگویی کرده که چه می دانم به مدرک دکترایش می نازه ، دیگه کسی را تحویل نمی گیره و حتی برای خواهر و برادرش هم کلاس میزاره و یک مشت مزخرف دیگه نمی دونم چه پدر کشتگی با تو داره .
با صدای پدر هر دو به طرفش نگاه کردیم ، گفت :
- خانم این حرفها چیه درباره امید می زنی نا سلامتی حالا دیگه ما با هم شراکت داریم . تازه امید خیلی خوشحال بود که آفاق برگشته و از من خواست حتما به آفاق بگم که کارش را باید از شرکت ما آغاز کنه . منم گفتم اگه تو شرکت باباش نخواد کار کنه پس کجا باید کار کنه.
وقتی با تعجب پرسیدم مگه شما با امید شرکت تاسیس کرده اید ، پدر خندید و گفت :
- بله امید تونست با کمک پدرش سرمایه خوبی به هم بزنه و بعد هم از من خواست که با او و آرمان شریک بشم تا با هم شرکت ساختمانی بزرگ راه اندازی کنیم، من هم سرمایه خودم را در این راه به کار گرفتم.
- ولی پدر من نمی توانم به شرکت شما بیایم .
پدر تقریبا با فریاد گفت : از تو انتظار نداشتم .
با ترس گفتم : ولی متوجه نشدید چون هنوز کارهایم را تمام نکرده ام مجبور هستم تا تمام شدن طرح هایم و پست آن برای شرکت کانادایی کار جدید را آغاز نکنم. باور کنید اگر از قبل دستمزد آنها را نگرفته بودم همین فردا به شرکتتان می آمدم.
پدر با شنیدن حرفهایم کمی آرامتر شد و گفت :
- چند روز طول می کشد طرحهایت را اتمام کنی ؟
در حالی که نمی توانستم دروغ بگویم کمی فکر کردم و گفتم :
- حداکثر 10 روزی طول می کشد.
وقتی به چشمان مهربانش خیره شدم حالت نگاهش به من یاد آوری می کرد که در پشت آن تحکم چه قلب رئوف و مهربانی است، خم شدم و گونه اش را بوسیدم و گفتم :
- چشم پدر ، کجا می تونم کار کنم که بهتر از شرکت شما باشد.
در همان حال به غذایی که خدیجه خانم آورده بود نگاه کردم و به شدت احساس گرسنگی کردم ، برای خود غذا کشیدم و مشغول خوردن شدم که پدردوباره گفت :
- می دانستم تو همان دختر مهربان خودم هستی و مدرکت باعث نشده که تغییر کنی ، حالا می دانم فردا چطور باید جواب امید را بدهم. امروز می گفت تو برای شرکت می توانی خیلی مفید باشی ولی حاضر به کار در شرکت ما نخواهی شد.
با شنیدن حرفهای امید از دهان پدر احساس کردم تمام اشتهایم را از دست دادم ، در دل او را لعنت کردم که هنوز برنگشته دوباره بازی کثیف ش را شروع کرده . هر طور بود سعی کردم که چند قاشق از غذایم را به زور بخورم و بعد بلند شدم و با عذر خواهی و به بهانه کارهای عقب افتاده به سوی اتاقم رفتم. وقتی وارد اتاق شدم خود به خود به سوی کمدم رفتم و دفتر سبز رنگم را از محل اختفای آن بیرون آوردم و روی تختم نشستم و بر روی دو قلب طلایی آن دست کشیده و با خود فکر کردم چرا بیشتر وقت ها که به شدت احساس غم می کنم به سویش کشیده می شومو در همان حال که آن را باز می کردم با خود گفتم چون تا به حال فقط توانسته ام با او راحت صحبت کنم و از غم های زیادم و شادی های اندکم بنویسم و حال بعد از سه سال برگشته ام با ناراحتی دوباره به سویش کشیده شدم.
در حالی که می خواستم دیگر بر روی قلب سفید آن خطی ننویسم و با جوهر مشکی آن را سیاه نکنم دلم می خواست حداقل او بتواند گوشه ای از قلب سفید خود را محفوظ داشته باشد. ولی حالا می دانم با فرار سه ساله ام که امید موجب آن شد دوباره به جای اولم برگشتم و امید را مقابل خود می بینم ، در حالی که نمی دانم تخم این کینه و بازی شوم از چه زمانی در دل های ما کاشته شد که چنین با قساوت به جان هم افتاده ایم تا جایی که دیگر جز به شکست هم به هیچ چیز دیگری فکر نمی کنیم و تا به حال فرصت یک زندگی راحت را به کرات از هم گرفته ایم و این بازی تمام هدف زندگیمان شده. چقدر دلم می خواهد با مرور دوباره دفترم بتوانم بفهمم که ریشه این اختلاف از کجا و به خاطر چه شروع شده. دفترم را که باز کردم ، مادرم در را به صدا در آورد و وارد اتاق شد و گفت :
- آفاق من فردا اول وقت به دیدن خاله مونس می روم چون تازه قلبش را عمل کرده و قرار شده نوبتی سعی کنیم هر روز یکی از صبح تا شب پیشش باشد. من فردا تا شب نیستم خدیجه خانم هم که از قبل قرار بود فردا را به دیدن دخترش برود پس خودت تنها هستی البته غذا آماده در یخچال است و می توانی وقتی گرسنه شدی آن را گرم کنی .
در حالی که مادر از اتاق خارج می شد گفتم :
- سلام من را هم به خاله مونس برسان .
مادر با تکان سر در را بست و دوباره نگاهم به خطوط دفتر افتاد با لبخند به صفحه های اول آن نگاه کردم که با معرفی خود و خانواده و فامیل شروع کرده بودم. حس کردم دوست دارم آنها را بخوانم و بدانم چندین سال پیش چطور به خود و اطرافیانم نگاه می کردم پس همان صفح اول را باز کردم.
دیروز تولد 17 سالگیم را جشن گرفتیم . وقتی هدیه ها را باز می کردم چشمم به زرورق زیبایی افتاد که نام آرمان عزیزم روی آن بود که تولدم را تبریک گفته بود. به سوی آرمان رفتم و گونه اش را بوسیدم و زرورق را باز کردم و تو را دیدم ، یه دفتر قطور با جلد سبز خوشرنگ که دوتا قلب طلایی تقریبا بزرگی روی آن جا داشت و در زیر هر قلب مستطیل کوچک طلایی رنگی بود که جای نوشتن نام بر روی آن بود. همچنان که داشتم به قلب ها نگاه می کردم و فکر می کردم به غیر از نام خودم در زیر قلب دیگر چه نامی بنویسم صدای شادی دختر دایی شوخ و بذله گویم را شنیدم که از آرمان پرسید :
- این را اشتباهی نگرفته ای ؟ آخر این به درد یک دختر احساساتی می خورد که بخواهد از عشق و عاشقی بنویسد ، در حالی که خواهر تو تنها چیزی که نمی دونه همینه راستش به نظر من حالا داره فکر می کنه در این دفتر ریز نمراتش را بنویسه تا بفهمه در کدوم درس کم کاری کرده تا تلاشش را بیشتر کند یا لیست کتاب هایی که خوانده بنویسه تا بفهمه کدام کتاب علمی را فراموش کرده که بخواند.
از حرف شادی صدای خنده همه بلند شد همانطور که با لیخند نگاهش می کردم احساس کردم چقدر این دختر داییم را دوست دارم و روحیه اش را تحسین می کنمچه خوب توانسته بود غمش را پشت روحیه شادش پنهان نماید چون به غیر از جشن تولد من جشن خداحافظی علی هم بود که بالاخره موفق شده بود پدر و مادرش را راضی کند که برای ادامه تحصیل پیش عمه منیژه به کانادا برود و صبح زود پرواز داشت.


مطالب مشابه :


رمان گندم دانلود

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص منم دراز کشیده بودم وبهشون نگاه می رمان شاه شطرنج.




رمان گندم دانلود

رمان ایرانی,رمان رمان رمان,دانلود رمان دیگه بود که از بقیه خونه رمان شاه شطرنج.




رمان شطرنج عشق (قسمت اول)

رمان شطرنج عشق رمان آبی تر از عشق (28 قسمت) رمان شطرنج عشق دانلود تیتراژ برنامه




دانلود رمان اسطوره

دانلود رمان پیدا کنین.امیدوارم از بودن در دنیای رمان لذت ببرین رمان شاه شطرنج




رمان شطرنج عشق (قسمت دوم)

با صدای پدر هر دو به طرفش نگاه کردیم ، گفت : رمان آبی تر از عشق (28 قسمت) رمان شطرنج دانلود




دانلود رمان شاه شطرنج برای کامپیوتر

دانلود رمان شاه شطرنج برای در این وبلاگ منتظر نگاه های از هفتاد داستان کوتاه




دانلود رمان بهادر

دانلود رمان بهادر از بد رقم خوردم و تو همون نگاه اول شدم اواره یه رمان شاه شطرنج.




رمان سیگار شکلاتی قسمت نوزدهم

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص با صدای تقه ای به در از جا بلند شد و رمان شاه شطرنج.




رمان ازدواج اجباری

رمان,دانلود رمان,رمان مخصوص موبایل سری تکون دادم و از پشت رفتنش و نگاه رمان شاه شطرنج.




رمان توسکا-2-

رمان,دانلود رمان,رمان چشمای مامان گشاد شد و با حیرت به بابا نگاه رمان شاه شطرنج.




برچسب :