گزارش تصویری از عملکرد گروه جهادی


 

به همه گروه خبر داده شد که روز یکشنبه 11/4/91 ساعت 8 صبح در حیاط دانشگاه حضور داشته باشند برای حرکت به سمت آن چیزی که نمی دانستیم که قرار است شود و به سمت 15 روز بی خبری از همه چیز،پانزده روز کنده شدن از آنچه پایبندمان می کرد به هر چیزی به هر کسی، روز یکشنبه شد و هر یک خود را از شهری رساندیم به آن مکان مقرر، از دور از نزدیک، دیگر همگی تا طرف های ساعت8:30 آنجا بودیم،همه جمع شدند و بچه ها گروه گروه ایستاده بودند.کلامی کمتر رد و بدل می شد همه در انتظار بودند، انتظار رفتن؛بالاخره صدای آمدن مینی بوس ها به گوش رسید و دانستیم دیگر که راهی هستیم.چند نفری از بچه ها جمع شدیم و شروع به بار زدن مواد غذایی و وسایل مورد نیاز کردیم،سعی شد در یک جا متمرکز باشند شکر خدا که اینطور هم شد و بالاخره در ساعت 9:30  بود که یا علی را گفتیم و شروع به حرکت کردیم، برادران در یک ماشین و خواهران در یک ماشین دیگر،از شکر خدا یکی از دوستان به همراه خود یک لوح فشرده مولودی خوانی به مناسبت میلاد قائم عصر(عج) داشت و آقای راننده هم همراه شد و تا آنجا که رسیدیم مولودی می خواند و ما هم در فکر و خیال خودمان سیر می کردیم. همین باعث شد که بعد مسافت زیاد به چشممان نیاید. مسیر طولانی بود47کیلومتری آمل مینی بوس راه را به سمت فرعی کج کرد و آن مسیر پرپیچ و خم آغاز شد، کوه پشت کوه، راه پشت راه، روستا ها را طی کردیم و طی کردیم تا بالاخره گفتند که رسیدیم. ساعت 14 بود که ماشین وسط یک میدان مانند ایستاد و گفتند اینجا "نمار" است پیاده شوید.همان حین بود که مسئول بسیج روستا آقای نصیری به استقبالمان آمد و شروع کردیم به صحبت برای جاگیری و اسکان بچه ها، قرار شد که در مدرسه و در دفتر بسیج آن حضور داشته باشیم ولی آنجا پر از تابلو ها و پرچم هایی بود از تصویر شهدا که قرار بود برای یادواره برده شود، آقای نصیری با توافق مسئولین گروه پیشنهاد داد که شب اول حضور خواهران در منزل ایشان باشد و پذیرفتند، شروع به تخلیه بار کردیم و آنها را در سالن مدرسه گذاشتیم همان حین بود که چند خانم سالخورده به استقبالمان آمدند و متوجه شدیم که آنها در کلاس های مدرسه حضور دارند و سه ماه تابستان را آنجا زندگی می کنند از شانس خوب ما و شاید بهتر است بگویم از سعادت داشتن ما یک پدر و مادر شهید هم ساکن بودند و ما فرصت را غنیمت شمردیم برای گفت و گو های بعدی با این عزیزان.

برادران همزمان با اسکان ما به سمت روستای دیوران که یک و نیم کیلومتری روستای نمارو محل اسکانشان بود حرکت کردند و اینگونه بود که داستان شروع شد ...

آقای نجار دو نفر را به عنوان سرپرست تعیین کرده بود تا امور با سر و سامان بهتری انجام شود.یکی سرپرست   آموزشی  و دیگری سرپرست فرهنگی راستش را بخواهید ابتدا همه چیز آنجا گنگ بود و یک غربت خاصی بر مغز و قلب انسان چیره می شد که قدرت کار و فکر را می گرفت اما دیدیم که یک روز هم نباید به خاطر آن هدفی که بابتش آمده ایم به بطالت بگذرد پس شروع کردیم.

چند نفری از بچه ها مسئول درست کردن غذا شدند و سرپرست ها هم دست به کار برنامه ریزی شدند. این نکته باید ذکر شود که خانم ها از دو دانشگاه مختلف بودند یکی دانشگاه سمنگان که و دیگری دانشگاه علوم قرآنی ،این را تا اینجا داشته باشید. شروع شد به تهیه اطلاعیه ثبت نام و برنامه ریزی کلاس های آموزشی، خانم هایی که مربی آموزشی رشته ای بودند جمع شدند و با مراجعه حضوری به درب منازل و توضیحات بیشتر این قضیه را ملموس تر کردند در نظر ساکنان روستا و این چنین جلب اعتمادی می شد برای والدین بچه ها. خوب باید گفت که تمام این برنامه ریزی ها خیلی قبل تر در جلسات هماهنگی طرح هجرت به صورت تئوریک انجام شده بود اما خوب از حرف تا عمل راه بسیار است. قرار شده بود به کمک ویدئو پروژکتور برای اهالی یک شب در میان در صورت نبودن برنامه ای خاص فیلم پخش شود و الحق هم بعداً استقبال خوبی شد از این حرکت، پس اطلاعیه آن را که بین ما به سینما روستا معروف شده بود را نیز در سطح روستا پخش کردیم و همزمان کلامی هم توضیح دادیم برایشان چون خوب خیلی ها حال و حوصله خواندن اطلاعیه را نداشتند یا می توان گفت توانایی خواندنش را.

غروب شد و نماز جماعت را بین خودمان برپا کردیم و دوباره همان غربت ...

از این به بعد با ذکر تاریخ گفته می شود گذرانمان در آنجا چون کمک به تقسیم بندی و درک بهتر آن می شود.



IMG_3299.JPG





IMG_3297.JPG




IMG_3327.JPG



12/4/91

نماز صبح که بیدار شدیم دیگر خواب به چشمانمان نیامد. در آن هوای سرد بالای کوه که همه جا را مه گرفته عجیب می چسبید که بروی و بنشینی وسط حیاط و خیره شوی به دوردست هایی که جز مه و حرکت آن چیزی مشخص نبود انگار عظمت خدا را چند برابر می دیدی نه که در حالت عادی همچین چیزی به نگاهت نیاید، نه، خیلی از وابستگی هایت کم شده و دیگر برای نیازت چشم به آسمان نداری فقط عظمت حضورش را احساس می کنی و آن همه نعمت را، نعمت چشم دادن تا ببینی تا درک کنی تا لمس کنی...

از عنوان کردن مسائل تدارکاتی پرهیز می کنم، نه که بی ارزش باشد، چون تکرار هر روزه بود وقت را می گیرد و از حوصله خارج می شود با اینکه یکی از سخت ترین کارهایمان در آنجا همین بود، همین پختن غذا و ظرف شستن و ... زیرا در حداقل امکانات برای ما بود، وقتی می گویم حداقل یعنی یک جور شکایت هم به همراهش است،شکایت از شاید بعضی اوقات بی تفاوتی مسئولین روستا، همکاری نکردنشان با ما،وقتی صبح بیدار شوی و ببینی که خبری از گاز داخل کپسول نیست و در به در دنبال هیزم بگردی برای روشن کردن آتش، مشکلات خانم ها برای استحمام، برخوردهای نادرست برخی از ساکنان روستا و ... شکوایه های دیگر،  شکایتی که آخرش به این می رسیم که این هم جزئی از همان دل کندن از دنیاست،

محل تشکیل کلاس ها حسینه روستا بود، عده ای رفتند و شروع کردند به تزئینات حسینیه، شب قبل بچه ها با سلیقه ی خود این تزئینات را آماده کرده بودند. چند نفری هم رفتند و در حیاط مدرسه اسکان یافتند برای ثبت نام از بچه های روستا جهت کلاس ها.

همین حین بود که آقای نصیری دفتر بسیج را تخلیه کرد و ما شروع کردیم به جابه جا شده به مکان اصلی و 14 روز ماندن در آنجا.

ثبت نام از کلاس ها تا طرف های عصر ادامه داشت و همان جور که برنامه ریزی شده بود عصر آن روز یعنی ساعت 19 سینما روستا را در حسینیه برقرار کردیم و خوب هم استقبال شد.همین که به فکرمان رسید و ویدئو پروژکتور دانشگاه را برداشتیم و بردیم تا شاید ساعاتی را خلق کنیم برای کسانی که 12 ماه سال را در آنجا هستند و اگر از نزدیک خانه هایشان را می دید نهایت سادگی و صمیمیت را می توانستی احساس کنی.شبش هم که با اهالی مدرسه و پدر و مادر شهید بزرگوار به حرف نشستیم و می توان گفت همین بهترین شروع برایمان شد.



IMG_3355.JPG



13/4/91

روز افتتاحیه کلاس ها بود. به همین مناسبت جشنی در حسینه برگزار کردیم و رسماً اعلام شد به شروعشان، کلاسها در رشته های مختلفی برگزار گردید که شامل:

کامپیوتر، خوشنویسی با قلو و خودکار، زبان انگلیسی، ریاضی، کمک های اولیه، کاردستی، املاء، بخوانیم و بنویسیم، قرائت قرآن، حفظ قرآن، برگزاری کلاس فوتبال توسط برادران.

کلیه کلاس ها در ساعات تعیین شده برگزار می شد که در تصاویر می توان برنامه ریزی دقیق آن را مشاهده کرد.خوب این برنامه ی ثابتمان بود و هر روز تکرار می شد، بنابراین از گفتن آن دیگر پرهیز می کنم و به امور فرهنگی می پردازم، نه که این امور کوچک باشد اما مثل کارهای تدارکاتی چون تکرار هر روزه است از گفتنش پرهیز می کنم.

خوب شروع به فضاسازی منطقه کردیم و بنرهایی با موضوعات اخلاقی و مذهبی نصب شد، جابه جای در مدرسه انجام شد.



IMG_3407.JPG



14/4/91

نمایشگاه عکسی با موضوع مهدویت برگزار کردیم، این نمایشگاه در میدان اصلی نمار بود، اطلاعیه جشن نیمه شعبان تهیه شد و در خیلی از مناطق پخش شد، در این جشن همه با هم همکاری داشتند از دهیار گرفته تا گروه فرهنگی طرح هجرت(جهادی)،طبق برنامه سینما روستا در ساعت مقرر خود توسط گروه فرهنگی برگزار شد و بعد از نماز مغرب و عشاء یک مراسم مولودی خوانی به مناسبت میلاد امام زمان (عج) در مدرسه و با شرکت خانم های حاضر در مدرسه در محل اسکانمان برگزار شد و جای آن است که بگویم خیلی خوب بود...



IMG_3399.JPG



15/4/91

از صبح زود درگیر برگزاری مراسم جشن شدیم و کمک های لازم را انجام دادیم، جشن با حضور دهیار و شوراء و گروه جهادی در حسینیه نمار برگزار شد، از طرف گروه بروشور های ختم صد صلوات برای سلامتی آقا امام زمان (عج)  در بین شرکت کنندگان جشن پخش شد و به همه ی مهدی نام ها هدایایی از طرف گروه تقدیم گردید.جشن بسیار خوب بود و خوب برگزار شد، خوب این اولین سالمان بود که میلاد حضرت آقا در کنار خانواده نبودیم و تنها از زبانشان و تلفنی میشنیدیم که محله مان را چگونه تزیین کرده اند و قبل از جشن راستش را بخواهید دلمان هوایی شده بود که ای کاش شهر و محل خودمان بودیم ولی با یک تلنگر ساده به خود می دیدیم که ارادت قلبی به حضرت آقا و انتظار ظهورش نمی طلبد مکان و زمان را، نمی طلبد دلتنگی های کوچک دنیوی را، پس نماز صبح شروع تلاش بود برای نشان دادن یک درصد از شور ظهور، از نیاز به حضور آقا در بینمان، که هستند و از چشمها غایب، که هستند و به اصلش خود را نمایان می کنند، اصلی که در آن فقط و فقط خلوص باشد نه هیچ چیز دیگر ...



IMG_3386.JPG




IMG_3388.JPG



16/4/91

قرار بود جمعه که شود بیشتر وقت را صرف گروه جهادی کنیم و برنامه های مخصوص به خودمان ولی بر عکس شد و شاید از پرکار ترین روزهایمان شد این جمعه.

به درخواست دهیار اطلاعیه ای تهیه کردیم مبنی بر برگزاری مسابقه فوتبال دوره ای بین روستایی و پخش کردیم، امروز روز غبارروبی شد برای گروه، به گروه های مختلف تقسیم شدیم و حسینیه فاطمة الزهرا و امام زاده و بهشت زهرای روستا را غبارروبی کردیم،ویزیت رایگان دکتر برای سالمندان انجام شد زیرا آن تعداد خانم های سالخوره ساکن در مدرسه توانایی رفتن به خانه بهداشت را نداشتند حال از هر جهتی که فکر کنید، چه مادی و چه جسمانی، یادش به خیر که چقدر دعایمان کردند و شکر اینکه کسی بود که دستشان را بگیرد، آخر می دانید خیلی از سالمندان ما هستند که فقط کافیست به آنها نشان دهی که برایت اهمیت دارند، نصف بیشتر غم ها و دردهای جسمی و روحیشان از بین می رود ...

اطلاعیه های مورد نیاز فروشندگان و مغازه داران روستا را برایشان تهیه شد.




IMG_3569.JPG



17/4/91

نمایشگاه عکسی با موضوع حجاب و اخلاق برگزار کردیم، به غباروبی مزار شهدا پرداختیم و با خانواده شهدا دیداری داشتیم، لازم به ذکر است که مزار شهدا در فاصله ی زیادی با روستای نمار قرار داشت ولی خوب یکی از اهدافمان همین بود و باید انجام می شد، حالمان خوب بود آن روز، بعدها که خواهید خواند به یادواره شهدا رفتیم و از جالبی امر به طور اتفاقی پدر آن شهید بزرگواری که مزارش را غبارروبی کرده بودیم با ما همراه بود...

سینما روستا در ساعت مقرر خود برگزار شد و مثل همیشه با استقبال خودش رو به روشد، مثل همه ی برنامه های دیگرمان.



IMG_3393.JPG



18/4/91

شروع به تهیه و پخش اطلاعیه نشست با موضوع شیطان پرستی و اطلاع رسانی حضوری به اهالی روستا در مورد تشکیل آن شد،مراجعه به حسینیه و تهیه فیلم و عکس از چگونگی برگزاری کلاس های آموزشی، این قدر سرمان شلوغ بود که وقت نمی شد به کلاس ها مراجعه کنیم، که کم کاری نبود برگزاری دقیقشان،آنجا بود که با خودمان می گفتیم دانشگاه چگونه برنامه ریزی می کند این همه کلاس را، خیلی خوب در حال برگزاری بود و نظم خودش را داشت.هنوز هم به یادشان می افتیم لبخند می نشیند بر صورتمان.

یکی از برنامه ریزی های ما تشکیل کتابخانه ای در آنجا بود که به لطف خدا و پیگیری ها این کار صورت هم گرفت، تعداد زیادی کتاب از طرف بچه های گروه آورده شده بود که به طبقه بندی آن پرداختیم جهت برگزاری کتابخانه.


19/4/91

 نشست شیطان پرستی با استقبال خوبی برگزار شد و سخنران آن جناب آقای نجار مسئول گروه بودند،بسیاری از تحصیل کنندگان روستا از هر سنی حضور داشتند و پر بار برگزار شد. بنرهایی با موضوعات اخلاقی و اجتماعی نصب شد، جلسه بین گروهی صورت گرفت که جنبه هماهنگی داشت، اطلاعیه برگزاری دعای پر فیض توسل تهیه شد و همراه با مراجعه حضوری پخش و اطلاع رسانی شد.


20/4/91

بروشوری با موضوع اعتیاد تهیه شد و بین اهالی روستا پخش گردید،دعای پرفیض توسل در حسینیه برگزار شد.

و شاید و حتما یکی از نقاط قابل عطف بود در برنامه هایمان، ساکنان روستا با وجود مشغله زیاد و کارهای بسیارشان حضور یافتند و حال روحانی اش خوب بود، برای همه مان...

بروشوری با موضوع عفاف و حجاب طراحی و تهیه شد برای جشن 5شنبه، تقسیم بندی طرح 2دوره ختم قرآن صورت گرفت، هم هم بین بچه های گروه و هم بین اهالی تقسیم شد.



IMG_3852.JPG




IMG_3847.JPG



21/4/91

اطلاعیه جشن حجاب و عفاف تهیه و پخش گردید این اطلاع رسانی همراه با مراجعه حضوری هم بود.

30 عدد جزوه آموزشی فوتبال برای کلاس فوتبال آقایان تهیه شد، ادامه طراحی و جمع آوری مطالب جهت نشریه صورت گرفت.

برنامه کوهنوری گروه با حضور چند نفر از بچه های شرکت کننده در کلاس های آموزشی و فوتبال و همچنین روحانی روستای نمار صورت گرفت، باید گفت برنامه ی خوبی بود، چون کوهنوردی یک جور مبارزه با نفس است که می گوید برگرد و تو پیش می روی تا به مقصد برسی ...



IMG_3596.JPG



22/4/91

جشن حجاب و عفاف همراه با پذیرایی و اهدای جوایز با سخنرانی روحانی روستای نمار جناب آقای اسفندیاری برگزار گردید، جزوه آموزشی فوتبال توزیع شد، کتابخانه آماده سازی و کارش به اتمام رسید، دهیار هم این حرکت ما را شروعی برای گسترده کردن این کتابخانه دانست و ما خوشحالیمان نهایت نداشت.

و مهمترین کار امروز شروع به رنگ آمیزی مدرسه بود، یکی از اهداف ما همین بود، اینکه وقتی اول مهر شد و مدرسه ها باز شد، بچه ها با چهره ی جدیدی از مکان تحصیل خود روبه رو شوند و یک جور روحیه در آنها تقویت شود، روحیه احترام و همت برای آنها، اینکه بشنوند و بدانند که کسانی بود که شب تا صبح تلاش کردند تا لااقل بتوانند کوچکترین کار را انجام دهند، لبخندی بر صورت آنها بیاورند، سختی کار را عنوان نمی کنم ولی سختی اینکه چقدر طول کشید و چه قدر تلاش کردیم برای تهیه رنگ را می گویم، این قدر اصرار داشتیم در این امر که بالاخره محقق شد.


23/4/91

حضور در یادواره شهدای منطقه نمارستاق

در مورد این یادواره باید گفت که بسیار عالی برگزار شد و فکر می کنم که همه ی بچه های گروه جهادی استفاده لازم را از آن بردند.یادواره برای ما شاید اختتامیه واقعی بود برای پایان دوره ی گروه، چون هدف ما به این امر بر می گشت، به راه شهدا، کار ما کوچک بود در مقابل آنها، که رفتند و خالصانه جانشان را مالشان را تقدیم کردند به دینشان، به رهبر بزرگوارشان، به مردمشان، کار ما یک جزء بود از یادآوری گوشه ی کوچکی از نیات آنان، وقتی به مکان یادواره رسیدیم و چشم در چشم عکس شهدا افتادیم این مهم در فکرمان شکل گرفت که به عکس شهدا نظر کنید و بر عکس شهدا عمل نکنید.

ادامه رنگ آمیزی  مدرسه انجام شد.



Photo0159.jpg



24/4/91

در این روز اختتامیه کلاسهای آموزشی برگزار گردید این کلاس ها در این چند روزبه صورت فشرده ای صورت گرفت،پذیرایی و اهدای جوایز به شرکت کنندگان کلاسها از جمله برنامه های گروه بود.

رنگ آمیزی مدرسه در این روز به اتمام رسید، به دلیل اینکه فردای این روز، روز بازگشت بود شروع کردیم به مرتب کردن و پاکسازی مدرسه، وسایل جمع آوری شد، بنرها و اطلاعیه ها از سطح روستا جمع آوری شد، دیداری با پدر ها و مادر های سالخوره ی روستا صورت گرفت. یک سخنی با اهالی و نظرشان نسبت به گروه، فعالیت ها، رفتارها و خدا را شکر که همگی راضی بوند و تنها گله شان از زود گذشتن و کوتاه بودن حضورمان بود، مخصوصاً بچه ها که حسابی ارتباط برقرار کرده بودند با کلاس های آموزشی.



IMG_0241.JPG



25/4/91

اختتامیه و بازگشت گروه جهادی



DSC04703.JPG



در این مورد باید توضیحی ذکر کنم که حکم درد و دل را هم دارد،

شاید تا نروید تا نبینید تا در ارتباط نباشید نشود دیده درستی از این کلام داشت ولی یکی از سخت ترین روزهای زندگی من و همه ی دوستان بود، آن روز بازگشت.

یک بغض غریب همراهمان بود، یک جور دل کندن از وطنت با اینکه همه ی ما دفعه اولمان بود که اصلاً آنجا را می دیدیم، وقتی عزیمت کردیم برای رفتن و اشک های مادران سالخوره را دیدیم، دعاهای پدر شهید را که بیماری اجازه نمی داد از جای خود بلند شود و در این مدت چه همدم وکمک حالی شده بودند بچه ها برایش، وقتی تعداد زیادی از بچه های روستا که جلوی در مدرسه تجمع کرده بودند را دیدیم، دیگر دل هایمان کفاف نمی داد که حتی یک ثانیه دیگر هم صبر کنیم، حجم دلتنگی برایشان، حجم بغض و اشک امانمان نمی داد...

تا نباشی تا نروی نمی توانی تصور کنی که چه گذشت و چه انفجاری در روحت در افکارت اتفاق خواهد افتاد...

برگشتیم همان راه را، همان که طی شده بود در 15 روز پیشش، همان که ابتدا گفتم گنگ بود برایمان غریب بود برایمانحالا انگاری جزئی از وجودمان شده، انگار یک چیزه عزیز را جایی بگذاری و دل بکنی از آن ...

سخت بود، خیلی سخت...

اما باید برمی گشتیم، باید.

هنوز هم که هنوز است وقتی با دوستان حرف می زنیم و یاد آن روزها می افتیم ... روزهایی که با آن امکانات، یک ساعتی همه برمی خاستیم، کارهایمان را انجام می دادیم، خنده هایمان، گریه هایمان و از همه مهمتر تجاربمان ...

که هر کداممان به قول معروف مرد شدیم برای خودمان، یک اصلاح بود، همان خود ساختگی همان درک بهتر خداوند ...

خواب آنجا را می بینیم  هنوز بعضی شب ها،

خوابش را می بینم...    


مطالب مشابه :


آدرس جدید

الان چند وقته که دفتر دانشگاه و عوض کردن . چنتا کوچه اومدن پایین تر. چون این چند وقت سایت




آدرس و شماره تلفن سمنگان

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - آدرس و شماره تلفن سمنگان - دانشگاه آزاد آیت الله




چند عکس از دانشگاه های خارجی

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - چند عکس از دانشگاه های خارجی - - موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل




امتحان

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - امتحان - - موسسه غیرانتفاعی سمنگان دانشگاه آزاد آیت الله




داستان خانه دانشجويي 1

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - داستان خانه دانشجويي 1 - دانشگاه سمنگان




گزارش تصویری از عملکرد گروه جهادی

پایگاه بسیج شهید احمدزاده دانشگاه سمنگان - گزارش تصویری از عملکرد گروه جهادی - «انّ الّذین




نصیحت...

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - نصیحت - - موسسه غیرانتفاعی سمنگان دانشگاه آزاد آیت الله




همایش بزرگ شکوه هجرت در مازندران

پایگاه بسیج شهید احمدزاده دانشگاه سمنگان - همایش بزرگ شکوه هجرت در مازندران - «انّ الّذین




امان از سمنگان

موسسه غیرانتفاعی سمنگان آمل - امان از سمنگان - دانشگاه آزاد آیت الله




برچسب :