روزای بارونی75

سایت همیشگی رمانا کلیک کنید

روزای بارونی75 تاريخ : چهارشنبه ۱۳۹۲/۰۷/۰۳ | 23:35 | نويسنده : ♥♥♥مدیریت♥♥♥ با حرص مشغول رنده کردن پنیر پیتزاهای تخته ای بود ... در همون حالت بلند بلند با خواننده می خوند :
برای جلب اعتماد تو از همه می گذرم که تنها شم
می ارزه که به خاطرت تو جمع از قبل سر به زیر تر باشم
اشکایی که از چشماش فرو می چیکدن حرصش می دادن ... زیر لب غر می زد:
- پیاز که نیست احمق! پنیر پیتزاست ...
همه همیشه باورم کردن تو شک کنی به من می میرم
هیچ وقت از ارتفاع نترسیدم ولی از افتادن می ترسم
آره می ترسید ... از اینکه از چشم آرتان بیفته شدید می ترسید ... خیلی هم می ترسید ... نمی دونست دیگه باید چی کار کنه ... هر کار به ذهنش می رسید کرده بود ... به آرتان علاقه ش رو نشون داده بود ... علاقه خودش رو همینطور ... اما هیچ فرقی نکرده بود ...
با شنیدن صدای زنگ در با این تصور که آرتانه زیر لبی گفت:
- وا! آرتان که کلید داره ...
اما رفت سمت در و در رو باز کرد ... با دیدن آقای کاظمی پشت در سریع خودش رو کنار کشید و گفت:
- اِ صبر کنین یه لحظه ...
سریع رفت سمت شالش کشیدش روی سرش و برگشت جلوی در ... بسته ای دست آقای کاظمی بود ... با دیدن ترسا گفت:
- سلام خانوم دکتر ... اینو پستچی آورد ... زنگتون رو زدم ولی جواب ندادین ... چون ندیدم از خونه برین بیرون گرفتم آوردمش بالا ...
ترسا با کنجکاوی بسته رو گرفت و گفت:
- مرسی آقای کاظمی صدای ضبط بلند بوده نشنیدم ... لطف کردین ...
بعد هم بدون هیچ حرف دیگه ای در رو بست ... با دیدن دو ترازوی روی پاکت حس کرد دنیا دور سرش می چرخه ... بالاخره اومد ... احضاریه لعنتی بالاخره اومد ... همون جا پشت در تکیه اش رو داد به دیوار و سر خورد روی زمین ... حتی نمی تونست پاکت رو باز کنه ... تنش می لرزید ... باز دوباره گریه اش گرفت ... سرش رو روی زانو گذاشت و هق هق کرد ... خواننده هنوز می خوند ...
من قانون خودمو واسه تو حاضر شدم بشکنم اینجوری
نذاشتم هیشکی بدونه نیستی وقتایی که خیلی ازم دوری
من به صدات اینقدر معتادم که با یه روز قهر تو می میرم
تو بدترین شرایط هم باشم صدام کنی آروم می گیرم ...
در با صدای تیکی باز شد ... اما ترسا نتونست حتی سرش رو از روی پاش برداره ...
معنی هر نگاتو می فهمم حتی توی اتاق تاریکم
صدام بزن تا مطمئن باشم یادت نرفته اسم کوچیکم
اون شب که روی پله ها بودیم دلم می خواست یه لحظه برگردی ..
واسه بغل کردن من باید از فرصت استفاده می کردی
صدای مضطرب آرتان رو شنید:
- ترسا ... ترسا چی شده ... چی شده عزیزم؟!!
من قانون خودمو واسه تو حاضر شدم بشکنم اینجوری
نذاشتم هیشکی بدونه نیستی وقتایی که خیلی ازم دوری
من به صدات اینقدر معتادم که با یه روز قهر تو می میرم
تو بدترین شرایطم باشم صدام کنی آروم می گیرم
با شنیدن لفظ عزیزم دیوونه شد ... سرش رو از روی پاش برداشت و غرید:
- به من نگو عزیزم ... نگو!!!!
بعد احضاریه رو کوبید توی سینه آرتان و گفت:
- اینو ببین!!! اینو برام فرستادی ... تو فرستادی ... بالاخره کار خودت رو کردی ... حق رو به من ندادی ... منو نبخشیدی ... تنبیهت تا طلاق پیش رفت آره؟!!! دیگه باید چی کار می کردم؟!!! چی کار؟!!!
آرتان بدون حرف پاکت رو از دست ترسا گرفت ... گذاشت روی زمین ... نشست کنار ترسا روی زمین و خونسردانه گفت:
- آروم باش ... بذار حرف بزنیم ...
ترسا با خشم خواست از جا بلند بشه و گفت:
- مگه دیگه حرفیم مونده؟! با این احضاریه نشون دادی دیگه هیچ حرفی نمونده ... منو به کل از خودت نا امید کردی ...
آرتان دست ترسا رو کشید و گفت:
- بشین ... باید گوش کنی ...


مطالب مشابه :


دانلود رمان

به رمانکده گلها 27 خوش اومدین. امیدوارم لحظات خوبی رو اینجا سپری کنید و تک آهنگهای عاشقانه.




عملیات عاشقانه 8

رمانکده رمان ها - عملیات عاشقانه 8 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه




عملیات عاشقانه 13 (قسمت آخر)

رمانکده رمان ها - عملیات عاشقانه 13 (قسمت آخر) - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا




روزای بارونی 64

رمانکده رمان ها - روزای بارونی 64 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




روزای بارونی69

رمانکده رمان ها - روزای بارونی69 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




روزای بارونی75

رمانکده رمان ها - روزای بارونی75 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




روزای بارونی 72

رمانکده رمان ها - روزای بارونی 72 - بیاین اینجا کلی رمان داریم از پلیسی بگیر تا عاشقانه بهترین




برچسب :