جلسه 8 خارج اصول - ملازمه فقه و اصول

جلسه هشتم

ملازمه فقه و اصول

 

مبادي خصوصي

عرض شد، مبادی و مباني عمومي و خصوصي وجود دارد. در مبادي عمومي كلّي­گويي است امّا در مبادی خصوصي در حقیقت، ورود به مطلب به صورت أخصّ است و توضيح مطلب به صورت مختصر می­باشد؛ یعنی در آن، جزئيّات را ولو مختصراً تبيين مي­كنند.

مثلاً وقتي شما راجع به اصل برائت يا احتياط صحبت مي­كنيد، ابتدا مطلبی را بايد به عنوان اصل معنا كنيد. گرچه در تعريف خود علم اصول هم همين­طور است، وقتي شما بيان مي­فرماييد اصول فقه، اين اصول همراه با فقه است كه توضیح آن را بعدها بيان مي­كنيم.

 لذا وقتي شما عنوان­ها را در خود مطالب مبادي هم تبيين كرديد، يك توضيح مختصري لازم دارد که اين مبادي خصوصي می­شود.

مثلاً شما اين اصل را با آن اصلي كه مي­گوييد اصول فقه، مجزّا مي­گيريد. اصول فقه مشتق از اصل است که اصل در اصطلاح، حكمي است كه براي شخصي كه مردّد و شاك است، قانون­گذاري شده است. اصالت­ها نیز براي همين است، اصل استصحاب و اصل برائت و ... براي فردي است كه مشكوك و مردّد است. در اين اصول هيچ گاه نظر، به واقع وجود ندارد. اگر وجود داشت كه به او شاك نمي­گفتند و اصلاً اين شخص در مطلب مردّد نبود. لذا صرفاً يك حكم ظاهري است تا شخص شاك را از بلاتكليفي بيرون بياورد. پس اين را مبادي خصوصي می­گويند كه اصل را توضيح مي­دهد.

 در حقيقت آنچه را كه براي جاهل[1]به وجود آمده و سبب جهل او به حكم واقعي شده، كشف مي­كند؛ یعنی قانون­گذار او را با يك سري از قوانيني كه وجود دارد، از بلاتكليفي رهايي می­بخشد و اين یک حقيقت است.

 اگر در آن قانون­گذاري نظر به واقع ملاك قرار گرفته و كشف از واقعيّت شده، اماره محسوب مي­شود امّا اگر در جهل از حكم، نظر به واقع و كشف آن ملاحظه نشده، این اصل فقط از این باب می­آید که مكلّف و جاهل به حكم را از بلاتكليفي خارج كند.

يعني مبادي خصوصي مطلبي را بیان می­نماید كه خصايص آن الفاظ را تبيين می­كند. اگرچه بايد توضيح اوّليّه­ای که عرض کردیم، مدّنظر قرار گيرد.

تعريف­هايي كه در كتب­ اصولي يا فقهي براي مبادي و اصطلاحات بيان مي­شود، در حقيقت تعريف حقيقي نيست، بلكه تعاريف تقريبي و شرح الاسمي است كه طرد و عكس ندارد. چون اگر تعريف حقيقي بود، لا يتغيّر بود و تعاريف، مختلف نمي­شد، امّا مثلاً راجع به تعريف اصول فقه، نظرات مختلفی وجود دارد که عدّه­ای می­گویند تعريف اصول اين است و عدّه­ای ديگر، طور ديگری تعريف مي­كنند و سؤال این است که پس چه كنيم؟!

البته ناگفته نماند تعاريف مختلفي كه اعاظم در دروس خارجشان بيان مي­كنند، بايد وجه اشتراك داشته باشد و إلّا تعريفي كه از ابتدا تا انتها و به صورت كلّي متفاوت با سایر تعاریف آن علم باشد، اصلاً تعريف نسبت به آن علم نيست.

لذا اگر اختلاف هم باشد، اختلاف جزئي است. امّا همين اختلافات جزئي كه مبادي و اصطلاحات را به وجود مي­آورد، بر اين اساس است كه خود مبادي و اصطلاحات، تعريف حقيقي را به همراه ندارند. چون اگر تعريف حقيقي بود، متغيّر نمي­شد.

لذا تعريف آن­ها تقريبي است، بلکه بهتر است بگوييم گاهي هم شرح الاسم است. مثل اصل كه عرض كرديم با اصلي كه در اصول فقه مي­گوييم، فرق مي­كند. اين­جا كه اصل آمد، اصل را در مقابل اماره قرار مي­دهد. بعد از اين كه معني اصل را متوجّه شديم، بيان مي­كنيم: اصالت­البرائه، اصالت­الاستصحاب و ...، اين مبادي خصوصي است و بعد اصل داراي تقسيمات مي­شود[2].

مبادي عمومي كلّي­گويي است و مبادي خصوصي كليّات را با شرح مختصر جزئيّات بیان می­کند و به اقسام آن وارد نمی­شود؛ چون اگر وارد اقسام شود، نیاز به توضيحات و شرح است - اين نكته مهمّي است، در آن تأمّل كنيد -

 

اوّلین بحث اصول

عرض کردیم مرحوم آخوند(اعلي اللّه مقامه الشّریف) در کفایه ابتدا عنوان موضوع را بیان فرمودند، «إنّ موضوع كلّ علم و هو الذي يبحث فيه عن عوارضه الذاتية ـ أيّ بلا واسطة في العروض ـ ». حال سؤال این است که آیا ما هم مانند ایشان وارد بحث شويم يا خیر؟

گفتيم خود بحث خارج ما يك خارجي دارد و آن این است:

1.         راجع به مطلبي كه به آن وارد مي­شويم، توضيح مقدّماتي می­دهيم.

2.          آن را شرح مي­دهيم.

3.         نظريّات اعاظم را بيان مي­كنيم.

4.         نظرات را بررسي می­نمایيم.

5.         نظرات را مقايسه مي­كنيم و آن نظريّه­اي كه أحسن است و يا گروهي آن را بيان كرده­اند، انتخاب مي­كنيم و يا اصلاً نظريه جديدي تبيين مي­کنیم.

 امّا من احساس مي­كنم كه اين مطلب نبايد فراموش شود كه مرحوم آخوند(اعلي اللّه مقامه الشّریف) بايد اجمالاً بحث تعريف اصول را مي­فرمودند. البته عرض كردم شايد كسي بگويد طلبه­ها دروس قبلي مانند «اصول فقه مرحوم مظفّر(اعلي اللّه مقامه الشّریف)» یا «معالم» و یا «رسائل» را خوب خوانده­اند و دیگر نیاز به تعریف، به سبکی که شما می­گویید، ندارند. امّا عرض ما این است که ورود به هر کتابی باید این حالت را داشته باشد که در ابتدا تعریف کتاب برای ما معلوم شود و مطالب آن تقسیم­بندی شده باشد که مرحوم آخوند خراسانی(اعلي اللّه مقامه الشّریف) این کار را نکرده­اند.

البته این مطلب نیز مهم است که کدام تقسیم­بندی مدّنظر ماست؟ آیا منظور این تقسیم­بندی است که الآن در حوزه­ها مي­باشد كه تحصيل اصول در پایه­های مقدّماتی، متوسط و بعد سطوح عالیه تقسیم­بندی شده است؟

باید گفت: ما این کار را براساس آنچه در کتاب­ها احساس کرده­ایم، انجام داده­ایم. یعنی دیدیم تقسیم­بندی مرحوم مظفّر(اعلي اللّه مقامه الشّریف) عالی است، پس گفتیم آن را در مرحله مقدّماتی شروع می­کنیم تا طلبه خوب متوجّه شود یا مثلاً الآن در حوزه­های علمیّه با دستور شورای مدیریت، کتاب «الموجز» مربوط به استاد بزرگوارمان، آیت­الله سبحانی(حفظه اللّه) گفته می­شود که این کتاب در زمان ما نبود. در زمان ما در ابتدا «معالم» گفته می­شد.

 لذا برای بهتر فهمیدن مطالب، این­گونه تقسیم­بندی کردند، ولی عرض ما این است که هر بزرگواری در علم وارد می­شود، در کتاب خود اوّل تعریف علم اصول را می­گوید.

اگر بگویند: دیگری در کتاب خود گفته است و دیگر نیاز به آوردن تعریف نیست، می­گوییم: پس چرا ایشان بعد از موضوع، تعریف را گفته­اند؟

البته بيان شد اگر خود ایشان بودند، جواب مستشکلین را می­دادند. اگر چه من دو یا سه جواب از مرحوم آیت­الله آخوند خراسانی(اعلي اللّه مقامه الشّریف) دارم که بعدها عرض خواهم کرد؛ یعنی در جایی ما زبان مرحوم آخوند(اعلي اللّه مقامه الشّریف) می­شویم و از ایشان دفاع می­کنیم.

 امّا لازم است قبل از این، مطلبی را عرض کنم و آن این که اعاظم گفته­اند: تعریف برای هر علمی لازمه آن علم است و اگر این تعریف نباشد، آن علم برای انسان معلوم و مشهود نمی­شود و این حقیقتی است - در این مطلبی که عرض کردم دقّت بفرمایید -

 

اصل، مبناي فقه و فقه، مبناي اصل

گروهی از اصولیّون موقعی که خواسته­اند اصول فقه را تعریف کنند، گفته­اند: چرا شما می­خواهید اوّل، بحث الفاظ را بگویید؟ باید اوّل بیان کنید: اصول فقه چیست؟

می­گویند: اصول فقه مرکّب است از اصول و فقه، این اسم را مرکّب اضافی گرفته­اند و درباره هر یک از این دو کلمه توضیحی می­دهند که اصول چیست و فقه چیست. بعد به تعریف علم اصول می­پردازند و به نظر می­آید بهترین روش هم همین است[3].

پس همان­طور که بیان شد اصول فقه، مرکّب اضافی است و دارای دو جزء است: اصول و فقه. اوّل به کلمه اصول بپردازیم.

در مطالبی که قبلاً خوانده­ایم، برای ما معلوم شد که اصول جمع اصل است و مثل تمام لغات، معنای لغوی و اصطلاحی دارد. در لغات گاه معنای لغوی و اصطلاحی مشترک هستند و گاه متفاوت. در تمام فقه، از باب طهارت تا آخر، برای لغات یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی گرفته­اند.

اصل در لغت یعنی بخشی از یک چیز که سایر بخش­ها یا قسمت­ها روی آن بنا شود، «الأصل ما یُبنی علیه شیء غیره». پس اصل آن چیزی است که بر او شیئی غیر خودش بنا می­شود امّا فقط این نیست.

تهانوی در «کشّاف اصطلاحات الفنون» اصل را این­طور بیان می­کند: اصل آن چیزی است کهشیئی غیر خودش بر آن بنا شود و قدرت نگاه­داری آن شیء را الی آخر داشته باشد.

یعنی اصل باید تا آخر قضیّه جلو بیاید و إلّا اگر فقط تعریف اوّلیّه شود و در اواسط کار از آن فاصله بگیرد، فایده­ای ندارد.

 مثلاً بعضی آقایان در اصل استصحاب یک مقدار جلو رفتند و بعد از آن اصل دور شدند و اقسامی به آن دادند که به اصل استصحاب نمی­خورد. لذا اصل در آن­جا دیگر معنا ندارد. در صورت دور شدن از استصحاب، دیگر نمی­توان از آن به عنوان اصل نام برد؛ چون اصل آن چیزی است که بتوان بر آن چیزهای دیگری بنا کرد که تا نهایت، آن­ها را همراهی کند.

دلیل این که عدّه­ای از اعاظم معتقد هستند که بعضی از مطالب اصول فقه زائد است و به درد نمی­خورد، همین است که مبنای آن­ها بر اصل نیست. یعنی شاید روی اصل هم قرار گرفته باشند امّا یک مقدار که جلو رفتند، مجزّا شدند، انحراف پیدا کردند و مثل کلاف سر در گم شدند. لذا باید در این­جا این شاخ و برگ­ها را چید تا اصول بیهوده فربه نشود.

پس معلوم می­شود که اگر همه مبانی فقه بر اصولی بنا می­شود و بناست که مستدام باشد، باید اصولی باشد که تا نهایت با فقه جلو بروند، نه این که یک جا از فقه جا بمانند و یک جا هم جلو بزنند.

مثلاً برای مطلبی تمثیل خارجی از فقه نداریم، آن­گاه نشسته­ایم یک اصطلاح جدید برای آن درست کرده­ایم! اصلاً نمی­دانیم تمثیل خارجی آن کجاست و در کجای فقه قرار دارد، آن­وقت بیاییم به خودمان زحمت دهیم که یک مطلب فقهی را بسازيم و بگوییم این با آن اصلی که درست کرده­ایم، ارتباط دارد! مثلاً می­گوییم این مطلب جدید را در اصالت­الاحتیاط جاری کنیم، این فایده ندارد، چرا خودتان را بیهوده به دردسر می­اندازید؟!

 لذا این زوائدی که اعاظم می­فرمایند باعث فربه شدن اصول شده، این­هاست. چون در حقیقت معنای اصل این نبود و با این کار اصل از معنای حقیقی و اصل بودن خود دور شد - راجع به این مسئله تأمّل کنید، مطلب خیلی مهمّی است -

 علی ایّ حال اگر اصول فقه نسبت به فقه، نه نسبت به خودش ملاحظه شود، اصل برای فقه می­شود و إلّا این اصول فقه معنا ندارد. اگر نگاه کنید می­بینید که اصل، فرعی دارد. پس اگر فقه هم می­خواهد فقه باشد، باید برای این اصل باشد. از طرفی مبنای اصل هم باید بر فقه باشد؛ یعنی اصلی هم که مبنا نداشته باشد و براساس شیء دیگری باشد، به درد نمی­خورد.

نکته دومی هم که عرض می­کنم و آن را به ذهنتان بسپارید، این است، شاید مستشکلی اشکال کنند که شما فقه را فرع می­گویید و فرع باید تابع اصل باشد، یعنی فقه باید تابع اصول باشد، پس این چه حرفی است که اصل فربه شده؟! هر چه اصول پیشرفت کند، چون اصل است، بسیار عالی خواهد بود!

 جواب این است: اشتباه نشود اصول همان مطلبی است که در تعریف مبادی فرعی عرض کردم، آن را مدّنظر بگیرید، اصل به عنوان پایه­های حرکت برای شیء مذکور قرار داده می­شود، نه به عنوان این که بخواهد خودش کارساز باشد.

 یک مثال می­زنم که این را حتّی شیخنا الأعظم(روحي له الفدا و سلام اللّه عليه) هم بیان فرموده­اند. انسان روی دو پای خود راه می­رود امّا فرمان از مغز است. پس کسی بیهوده راه نمی­رود؛ چون فرمانده مغز است، هر چند به ظاهر پا اساس حرکت است.

 در این­جا هم می­گوییم مبنا، فقه است؛ یعنی آن مطالبی که به دست ما داده می­شود، همین فقه است، نه آن اصل به معنای اصلی که شما در لغت می­گیرید که شیئی بر آن قرار گیرد.

برای همین گفتیم این مطلبی که در «کشاف اصطلاحات الفنون تهانوی» بیان شده، بهترین مطلب است و آن این که حرکت باید تا نهایت باشد.

در حرکت پا، مغز باید فرمان دهد که انسان تا نهایت راه را برود؛ یعنی جلو نرود و عقب هم نیافتد. اگر سر جلو برود، پا عقب باشد، یا پا راه برود، سر و بدن عقب باشند، اصلاً فایده ندارد.

 علی ایّ حال اصل در برابر فرع است. فرع هم چیزی است که خودش را بر غیر بنا کرده است.

شاید سؤال دیگری پیش بیاید و آن این که این فرعی که شما می­گویید یعنی فقه، بر این اصول اضافه شده، بالاخره در اصول فقه ملاک، فقه است یا اصول؟

می­گوییم: هردو ملاک ماست؛ یعنی ما مبانی را برای تفکّر در مسائل فقهی و رسیدن به اجتهاد در دست خود داریم که آن مبانی را اصول می­گوییم امّا مبانی در زمانی محقّق می­شود که بلافاصله برای آن یک مثالی از فقه بیاورید تا بتوانید این اصل را ثابت نمایید.

گرچه اصل هم در این­جا خود فقه نیست امّا باید از فقه، مثالی بیاورید تا معلوم گردد. لذا اصول فقه گفته شده؛ یعنی اصول را به تنهایی به ­کار نمی­برند امّا فقه را تنها می­گویند.

 این­ها تعاریف اوّلیّه است. ما این تعاریف را به عنوان کد به ذهنمان می­سپاریم، بعد نظریّات اعاظم را می­گوییم که مرحوم آخوند‌، شیخ انصاری، شهید اوّل، شهید ثانی(اعلي اللّه مقامهم اجمعین)‌ و همچنین اعاظم دیگر در تعریف اصول فقه چه چيزي را می­فرمایند.

وقتی کد اصلی در ذهن شما باشد و بدانید اصول فقه یعنی چه، نظراتی را که یک مقدار با هم تفاوت دارند، به این کد عرضه مي­داريد كه اين، عامل می­شود تا شما نظریه أصّح را متوجّه شوید.

برای همین است که من در ابتدا بیان کردم که تعریف اصول فقه را باید به عنوان کد به ذهن خود بسپاریم و آن­گاه جلو برویم.

 

«و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته»



[1] جاهل در اين­جا با بحث عوام فرق مي­كند و منظور جاهل به حكم است.

[2] سؤالی در جلسه مطرح شد مبنی بر این که (اصل، لفظي است يا عملي؟ مثلاً در اصل احتياط چه چيزي را بيان مي­فرمايند؟) و حضرت استاد در جواب فرمودند: از اصول عملي است و اغلب هم در آن شبهه­اي كه مقرون به علم اجمالي است، جاري مي­كنيد؛ چون علم حقيقي نيست. پس با توجّه به اين مطلب، مبادي خصوصي، اصل احتياط عقلي و اصل احتياط عملي را توضيح مي­دهد.

[3] البته خواهشی که دارم این است که مطالب این جلسات اوّلیّه را حتماً بخوانید و در ذهنتان بسپارید. گاهی تصوّر اوّلیّه این است که بعضی می­گویند: ما که این تعاریف و اصول فقه را خوانده­ایم، بله می­دانیم امّا با این تعریفی که می­کنیم، به فضل الهی وقتی ما عنوانی را دوباره به ­کار بردیم، می­گوییم: یادتان هست فلان جا چه گفتیم و این اشاره آن­جا به درد می­خورد. یعنی وقتی در مطالب پیش می­رویم، به مباحث قبلی گریز می­زنیم و آن­وقت می­فهمیم که این مطالب نیاز است. به فضل الهی - «هذا من فضل ربی» - روش نوینی در ارائه مطالب دارم که عنایت بزرگان بوده و تأییدیّه آن­ها را نسبت به این مطلب جلب کرده­ایم.


مطالب مشابه :


درباره ی حقوق

رشته حقوق و فقه و مبانی حقوق اسلامی - درباره ی حقوق - فرق رشته حقوق و فقه و مبانی حقوق




دانلود جزوات حقوقی

دانلود جزوه كنكوري حقوق مدني 8 دكتر دانلود جزوه متون فقه شهید ثانی بحث جعاله، شرکت




جلسه 8 خارج اصول - ملازمه فقه و اصول

الحصول فی علم الاصول - جلسه 8 خارج اصول - ملازمه فقه و اصول - درس خارج اصول آیت الله حاج آقا روح




منابع ارشد

انجمن دوستداران فقه - منابع ارشد - دانلود رایگان مقالات فقهی حقوقی-اخبار-گزارش و - انجمن




منابع ارشد رشته فقه و حقوق اسلامی

متون فقه: 8)کتب حدود و قصاص و دیات و شهادت لمعه( متن اصلی لمعه ) ترجمه دکتر فیض زبان: 9




برچسب :