نقد شماره ی 5- فریدون مشیری - حميدرضا اكبري شروه

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 

 ۱- این شعر کار خودش را نمی کند : حميدرضا اكبري شروه

نمی فهمم کار خود را می کند باد ؟

سطر آخر آغازی ست ُ

دست بر ارواح علف کودکم

سرود سنگ

که ماسیده بر دهانش !

دوست نداشتم ببینم رویا

این شعر کار خودش را نمی کند

دقیق نمی رسم به سیاره ا ی

منزلم از دنیا می افتد

شب می شوم

بر پلک بیدار ماه !

****************************************

نقدو تفسيرهای شعر اول

۱-اصلان قزللو-دوشنبه ۲/۲/۸۷-ساعت۱۱:۲۳

۲-محمدعلی حسنلو- چهارشنبه۴/۲/۸۷- ساعت ۱۲:۲۵

۳-لیلا حکمت نیا- پنجشنبه ۵/۲/۸۷-ساعت۲۳:۱۸

۴-فرزانه ی شیدا- پنجشنبه ۱۲/۲/۸۷-ساعت

۱۷:۲۶

۵-آرزو غفوری- یکشنبه ۱۵/۲/۸۷- ساعت۱۷:۵۲

۶-محمد آتشی- یکشنبه۱۶/۲/۸۷- ساعت ۸:۱۲

شعر حادثه اي ست در زبان. رستاخيز واژه هاست.با اين دو تعريف ، يكي از ويژگي هاي شعر ، هنجار گريزي ست كه زبان شعر را از زبان معمولي متمايز مي كند. در چند مصراع هنجار گريزي نحوي با جابه جايي اركان جمله انجام گرفته است كه مخاطب را به سوي شعر مي كشاند."نمي فهمم كار خود را مي كند باد؟" دوست نداشتم ببينم رويا" و " دقيق نمي رسم به سياره ي خود"

شاعر همچنين با هنجار گريزي معنايي ، با استفاده از تشبيه و استعاره و جان بخشي ، مخاطب را از توجه به مفاهيم معمول جمله ها باز داشته است."كار خود را می كند باد" و "سرود سنگ / ماسيده بر دهانش"(دهان سنگ)و " پلك بيدار ماه " يا " ارواح علف " و "علف كودك" كه با جان بخشي و استعاره ، هر عنصر گرم كار خويش است.

 مصراع "سطر آخر ، آغازي ست" پارادوكسي ايجاد كرده است و مخاطب را به تفكر واداشته كه چيزي به پايان نمي رسد كه هر پايان ، آغازي ديگر است.

به عناصر شعر نگاه كنيم: باد ، علف، سرود، سنگ، رويا ، شعر ، سياره، منزل، شب و ماه. آميزه اي از طبيعت جان يافته و انسان (شاعر) كه به هم مي پيوندند و شعر را مي سازند.

 نگاهي به زواياي پنهان شعر بيندازيم: " نمي فهمم كار خود را مي كند باد؟" كار باد چيست؟ ويراني؟ يا به قول سهراب" و نخوانيم كتابي كه در آن نمي آيد باد" باد صفحه ي كتاب را ورق مي زند و مطلبي تازه را به نمايش مي گذارد؟ آيا كتاب به پايان مي رسد؟ باشد ؛ " سطر آخر ، آغازي ست" به پايان كه رسيدي ، دوباره آغاز كن. بگذار باد ، علف ها را به رقص آورد و علف روح كودك انسان را متحرك كند تا به كودك درون باز گردد ؛ به سرشت خود ، به آغاز خود.

  "سرود سنگ/ كه ماسيده بر دهانش" چيست؟ سرود سنگ ، سكوت است . بي تحركي ست. شايد صبر و بردباري ست .

"دوست نداشتم ببينم رويا" پس چه دوست داشتي؟ نقطه ي مقابل رويا را ؟ حقيقت را ؟ كار شعر چيست كه بايد انجام دهد؟ رويا؟ حقيقت؟ عشق؟ يا رساندن شاعر و مخاطب به سر منزل مقصود ؟ جامعه ي او را سوي بالا ببرد؟ او را به سياره اي برساند ؟ حال كه چنين نكرده است ، "شب مي شوم/بر پلك بيدار ماه" ماه که چشمانش باز است ؛ بيدار است . روشن است و تو چشمش را مي پوشاني تا نوري به من به ما نرسد.

  در پايان بايد بگويم ، هاله اي بر پيكر شعر نشسته است و اجزايش را متفرق كرده و مخاطب را از رسيدن به يك مفهوم سر راست باز مي دارد. آيا اين شعر ، وضعيت شعر امروز را مجسم مي كند؟ 

محمدعلی حسنلو- چهارشنبه۴/۲/۸۷- ساعت ۱۲:۲۵

آنچه که در این شعر واضح است معلوم نبودن حرف شاعر است.تصاویر شعر کاملاً بی ارتباط به هم هستند و به راحتی میشود 2 یا 3 سطر را برداشت و تشکیل چند بند را داد که کاملاً از یکدیگر مستقل هستند. 5 سطر اول اصلاً ربطی به هم ندارند و هرچه فکر می کنم نمی فهمم که شاعر چه می گوید.اصلاً (دقیق نمی رسم به سیاره ای یعنی چه؟) کلمه دقیق اصلاً به اینجا نمی آید. و هیچ بار معنایی را نمی دهد و حتی شعر را به شدت نزدیک به یک نثر ساده و پیش پا افتاده می کند. این شعر شاید بعضی جاها عبارات قشنگی داشته باشد مثل : ارواح علف کودکم ، ماسیده بر دهانش و حتی عبارت آخر شعر که زیباست : شب می شوم بر پلک بیدارماه . درست است که استعاره ها و تشخیص های خوبی دارد ولی چون شعر هیچ ساختار و نظمی ندارد این چیزها اصلاً به نظر نمی آید .
با این وازه ها شاید بهتر از اینها می شد حرف زد ولی آنقدر شعر ناموزون است که هر سطری ساز خودش را می زند. امیدوارام شاعر عزیز از دست من دلگیر نشود. بهتر است که بیشتر روی شعرهایش کار کند. آنها را با خودش مرور کند و بعد برای نقد بفرستد. نکته آخری که می خواهم بگویم اسم درست و به جای شعر است. تنها چیزی که فکر می کنم سر جایش هست. چون کاملاً گویای حال این شعر است و میگوید که این شعر کار خودش را نمی کند و در واقع این شعر هیچ کاری نمی کند.

لیلا حکمت نیا- پنجشنبه ۵/۲/۸۷-ساعت۲۳:۱۸

شاعر سعی دارد اشیا ئ اطراف خود را وارد شعر کند(گر چه باد معنای خود باد را ندارد) اما شاعر انگار بی دغدغه است ...
بیش از این به محتوای شعر کاری ندارم زیرا محتوای شعر چیزی است کاملا شخصی !
تکرار "کار خودش را نمی کند "( هم در شعر و هم در عنوان) آن هم در شعری کوتاه را نمی پسندم البته این دید شخصی من است و همان طور که در آثار گذشتگان هم دیده ایم بارها حتی واژه ای را تکرار کرده اند اما تکرار فرصت کشف را می گیرد .
شاعر سعی ای در کشف فضاهای تازه ندارد و به استعارات و تشبیهات اکتفا می کند .
امیدوارم که در آینده شعرهای دیگری از این شاعر بخوانم زیرا بایک شعر آن هم یک شعر کوتاه نمی توان قضاوتی منصفانه داشت .

فرزانه ی شیدا- پنجشنبه ۱۲/۲/۸۷-ساعت۱۷:۲۶

۱_نام سروده بسیار گیراست وهمین خود موفقیتی برای شاعر است که مخاطب را کنجکاو خواندن شعر می کند.
2- سروده کوتاه ومختصر اما گویاست ونماینده ی نگاه پر تردید شاعر به هر آنجه که در اطراف او می گذرد. در نگاه او هیچ چیز آن گونه که می باید نیست نه باد نه روزگار نه حتی شعری که خود به قلم می کشدوبا عنوان :
سطر آخر آغازی ست
به این می اندیشد که هیچ چیز به آن شکل که می باید تمام نمی شود وباید بازهم در تردید ها ودر انتظار باقی مانده وچشم براه وقوع باشیم وقوع آنچه که باید به روال عادی اتفاق بیفتد اما در زمان فعلی به تاخیر افتاده است و نشان از سردرگمی وچشم انتظاری شاعر دارد از توقعاتی که از زندگی انتظار می کشد اما به سرانجام نمی رسد!
(دست بر ارواح علف کودکم... سرود سنگ.. که ماسیده بر دهانش !)
شاعر دراین جا از سادگی ها ي کودکانه ي خود وانتظارات کودک درون خود حرف می زند که حتی روح ساده ي کودکانه ي او نیز ناامید گشته است و به جای طعم شیرین کودکی تنها طعم سنگ را که نماینده ي تلخی یا بی مز گی وسختی روزگار است احساس می کند.ودر ادامه می گوید: (دوست نداشتم ببینم رویا.../احساس شاعربه سرخورده گی از بی معنايی رویا سخن می راند واین که حتی رویا نیز راه بجايی نمی برد وسپس:
(این شعرکار خودش را نمی کند ) و نماینده ي این است که حتی از خود نیز ناامیدم !چراکه اگرچه روزگار وباد و احساس به ترمیم دلم بر نمی خیزند و مرا در تردید وانتظار لحظه ها به جا نهاده اند اما من خود نیز راهی نمی یابم تا حتی در دست های قلم گرفته ام چیزی را تغییر دهم ورسیدن به انتها حتی درعالم تصور به سیاره ای ناممکن
می ماند ونرسیدن به مکان بایسته وشایسته بودن!
وآنگاه که می گوید: (منزلم از دنیا می افتد ).سخن از محل آرامش خود می گوید : خانه ! این تنها مکان آرامش که در احساس او معلق وسرگردان بوده و از نگاه دنیا افتاده است ، بدین معنی که نه من ونه خانه ی آرامشم دیده نمی شود! ومن چون شبی اندوهناک وتاریک برجا مانده ام آنگاه که ماه در نیمه شبی هنوز در درخشش است ومن چون شبی تاریک و تنها برجای مانده ام!!!
سروده سراسر از درون شاعری می گوید که در تردید ها...انتظارها ..توقعات ... و امیدهائی که چشم به راه مانده است /سخن میراند واز آشفتگی شاعر که تمامی انتظار خود را بی سامان می بیند وبه اندوه شبناک غم فرو می رود از بی ثباتی دنیايی که اکنون احساس می کندکه  جز به تاریکی دل و روح او نمی رسد.
سروده ی زیبا ئی بود با تشبیهاتی زیبا در کلامی نو و بکر وجاندار وقدرتمند

آرزو غفوری- یکشنبه ۱۵/۲/۸۷- ساعت۱۷:۵۲

شعر گفتگوی شاعر با خود است.زبانی ست منولوگ و خلوتی ست بر گرفته از نگاه دوگانه ی شاعر به زندگی و حجم فشرده ی در هم زمانِ/ بودن ها و رفتن ها.افشای دنیایی که از کنترل دست بشری خارج است و تا بجنبد و به خود آید زمان آن را از دست او می گیرد!نگاه تجربی و عینی انسانی که زندگی درونی خود را از طبیعت اطرافش دور نمی داند .شعر زنده و تازه می رود در لباس استعاره های نو و زیبا!بر تن ما بنشیند.کلمات و واژه ها در پیوندی میان اعتماد و تزلزل موج می زنند.نگاه های تک بعدی در شعر ار دقت حرکات باد/اثرات بر جای مانده و قدرت عمل آن تا روح علف که تجسم در کودکی و عدم وجود قدرت افزون بر آن چه می خواهیم انجامش را داشته باشیم تا ماسیده شدن سرود سنگ بر دهانش!که ناامید خفته در ذات خوابیده را به تعبیر می کشد.شعر نمی تواند تنها یک شعر باشد بلکه شاعر فراتر از احساس خود قدرت تخیل خویش را هم به بازی گرفته است و تاثیر طبیعت و عناصر آن بر انسان و بالعکس را تفسیر می کند.عناصری که به طور طبیعی در تضاد با هم به سرمیبرند /قدرت/ضعف/زندگی/مرگ/خاموشی/روشنی/افتادت و برجای ماندن...اما در کنار هم جاری اند!و آنچه را که می توان آرزو داشت در برابر آنچه که وجود دارد اما به راحتی نمی توان باور کرد!شعر فضائی هارمونی و در صداهای موزون در کنار کلمات که عمیق در معنای خود شناورند خوانده می شود.تاثیر نیروی امیدواری و شعور برای قبول واقعیت هايی که حول ما را فراگرفته اند.درک درست از خود باختگی و نا امیدی و راهپیمايی در ژرفای حوادث ناشی از قدرت های برتر در طبیعت ما دست اوردهای این شعر اند...

محمد آتشی- یکشنبه۱۶/۲/۸۷- ساعت ۸:۱۲

حمیدرضااکبری(شروه)راسالهاست که می شناسم.شاعرساکت وآرامی است،مثل شعرهایش.همین هفته پیش بعداز8سال درهمایش شعری درایلام دیدمش،فروتن وبی ادعاترشده بود(قابل توجه شاعران جوان که با سرودن یکی دو شعر خودشان راگم می کنند)،شعراودرجغرافیای شعری جنوب جای خاص خودش رادارد.همیشه مرابه یاد شاعردیگرجنوبی مجیدزمانی اصل می اندازد.باشعرهایش فضای دوست داشتنی برایتان درست می کند که غنیمتی است.پشتوانه شعری اوسالهاکاروانتشارکتاب وتامل وتفکری است که دربرخورداول با اومتوجه آن خواهیدشد.پیچیدگی شعرهای اوبیشتربه خاطرترکیب های پرازاستعاره وتشبیه وگاهی جان بخشی است.شعرسهل وممتنع اوریشه دراین نوع ترکیب سازی هادارد.همین عامل مخاطب کم مطالعه واسان طلب رابه زحمت می اندازد.اوباشعرش دست مارامی گیرد وبالا می آورد!شایدهمراه تصاویرزیبا لایه های تودرتوی شعرش راببینیم.براوایرادی نیست اگرما به مشکل برمی خوریم.تقابل دنیای ساده کودکی باپیچیدگی های زندگی امروزی شعراورادست نیافتنی کرده است.کمی مطالعه وعرقریزان روحی به مادرفهم شعرهای اوکمک خواهدکرد.

 

 

****************************************

نظرگاه شاعر

**********

 

2- تنها به اين اميد: سروده ي فريدون مشيري

 

بيش از هزار بار،

بانگ دراي قافله ي آفتاب را ،

مشت درشت راهزن شب

                            شكسته است.

 

از پشت ميله هاي قفس،

                            من به اين اميد،

تنها به اين اميد،

              نفس مي كشم هنوز؛

كز عمق اين سياهي جانكاه،

                                   ناگهان،

فرياد سر دهم به جهان،

                              شب،

                                      شكسته است.

*****************************

نقد و تفسيرهای شعر دوم:

۱-اصلان قزللو- سه شنبه ۳/۲/۸۷-ساعت ۱۰:۲۰

۲-فرزانه ی شیدا- پنجشنبه ۱۲/۲/۸۷- شاعت ۲۷ :۱۷ 

نقد شعر مشيري:

نسبت شعر به معني ، مي تواند دو گونه باشد:يا مفهوم پشت پرده هايي از تصاوير و موسيقي و واژه ها و عبارت ها و تركيب ها به گونه اي پنهان شده باشد ، كه ره يافت به مفهوم را دشوار و گاه نا ممكن كند و گاه با پس زدن يكي دو پرده ، اتاق هاي مفهوم به چشم آيد. شعر مشيري از نوع دوم است شعري است سهل ممتنع، با زباني ساده و روان و گيرا  و كم ابهام كه با وجود سادگي ، كم تر كسي توفيق سرودنش را مي يابد. شعري ست براي آدم هاي كم حوصله ، آناني كه حوصله ي گشودن رازهاي دشوار شعر را ندارند. حوصله ي تجسم هاي تصويري شخصي و ابداعي و ناياب را ندارند. از هنجار گريزي هاي زباني و زماني و معنايي و واژه اي ، گريزان اند. مي خواهند بخوانند و در پايان بيابند آن چه را كه مي جستند.ببينند آن چه را كه مي خواستند. لذت ببرند از زيبايي ها، موسيقي ، واژه و شكل نشستن آن ها در شعر. جامي ست كه مي نوشندش و هنوز به پايان نرسيده لذت مي برند. مهم بيان شاعرانه ي زندگي ست كه در شعر اتفاق مي افتد.

   بياييد يك بار ديگر به درون شعر برويم؛ دقيق ، آرام و جوينده. خوانش شعر را به آرامي (در سرعت) و با صداي بلند (نه فرياد) آغاز كنيم . واژه ها و عبارت ها را در ارتباط با هم بخوانيم. هر جا مسير شعر عوض شد ، يك بندش بدانيم . با اين گونه خوانش ، شعر دو بخش (بند) مي شود: بند اول: چهار مصراع آغازين كه به روايت شاعر يك تصوير است ؛ جنگ روشنايي و تيرگي، صف آرايي روز و شب. آفتاب همچون كارواني زنگ نور در گردن شترهايش ، مقابل سپاه شب رژه مي رود. صداي زنگش را ببينيد! و شب نيز همچون راهزني زورگير و زورمند، با مشت هايي سنگين و ويرانگر در نبردي پايان نا پذير ، اين قافله را مغلوب مي كند و بانگ درايش را از نوا باز مي دارد.

     در بند دوم كه باقي شعر است ، انساني گرفتار بند به تصوير كشيده مي شود كه فقط به اميدي در اين تاريكي زنده است ، اميد غلبه ي روشني بر تاريكي. اهورامزدا بر اهريمن.

    شب در ادبيات ايران و جهان ، هماره سمبل جهل ، استبداد، ظلم و بي عدالتي بوده است و روز و آفتاب ، نماد آگاهي ، رهايي ، عدالت و نيكي .

   شاعر براي بيان آرزوي خود ، كوتاهترين راه را به مخاطب نمايانده است .

او با آوردن تضادهاي شب و آفتاب(روز) مقدمه و تصويري شاعرانه خلق كرده است و آن غلبه ي هميشگي (بيش از هزار بار) تيرگي بر روشنايي و آرزوي به ظاهردست نيافتي عكس آن که در شعر محقق می شود.

   بانگ دراي قافله ي آفتاب، استعاره از روشنايي و نور است. قافله ي آفتاب ، يك اضافه ي تشبيهي(آفتاب همانند قافله). براي تجسم و به بار نشستن اين آرزو ، شاعر در مصراع" بانگ دراي قافله ي آفتاب را" ابتدا به به كار گيري نغمه ي حروف(واج آرايي) با تكرار صداي كسره ي اضافه ، هم صداي زنگ را در گوش طنين انداز كرده و هم حركت پياپي قافله را نشان داده است. آن گاه با تكرار صداي حرف "آ"  طنين بلند زنگ كاروان و طول قافله را به نمايش گذاشته است.

   در دو مصراع " مشت درشت راهزن شب/شكسته است" صداي شكستن را با واج آرايي "ش" به گوش رسانده و با تكرار كسره ها شكستن هاي هزار بار ه را.

   "قفس" استعاره از شب است كه نماد استبداد و جهل و... است. و تكرار اميد " من به اين اميد/تنها به اين اميد" بر برآورده شدن آن تاكيد دارد.

"نفس كشيدن" كنايه از زنده ماندن است.  "سياهي جانكاه" استعاره از شب يادشده است و "جهان" مجاز مردم دنيا.

  حال به دو دو پاره ي " شكسته است " در پايان بند اول و دوم دقت كنيد. شكست اول ، شكست روز است و آفتاب . و شكست دوم ، آرزوي شكست شب است در گستره ي جهان.

 به جلوه ي ديداري شكست شب هم نگاه كنيد. براي ديدن اين "شكست" شاعر اقدام به كوتاه و بلندكردن مصراع ها كرده است و شب را در يك پاره و "شكسته است " را در لخت ديگر شعر آورده است تا تو تكه تكه شدن شب را ببيني و به شكست هر چه شب است ، ايمان بياوري.

فرزانه ی شیدا- پنجشنبه ۱۲/۲/۸۷- شاعت ۲۷ :۱۷ 

شعر شاعر محبوبم جناب فریدون مشیری:
شعر در کوتاهی کلام بسیار نافذ و گویاست.
شاعر سخن از لحظه فریاد میگوید زمانی که توان ان را در خود ببیند که با سیاهی جنگیده باشد وبتواند پیروزی خود را برشکست تاریکی فریاد زند!واز روشنائی ونور بگوید!
(بیش از هزار بار )کنایه ای ست بر تلاش آدمی برای جنگ با تاریکی ها در طی قرون !ومعتقد است که راهزنان زندگی هستند که خورشید را از مردم وسرزمین دزدیده اند وما باید برآن باشیم که به جنگ بااین سیاهی ها رفته و دست راهزنان راکوتاه کنیم واین ندائی است که از طریق این شعر به مخاطب داده می شود
: برخیز وبا تارکی بجنگ وروشنائی را ازدستان راهزنان  پس گرفته وفریاد بزن بر شکست تاریکی وپیروزی نور!!
مشیری دراین شعر خود را در قفسی می بیند که در آن همواره امید رهائی ازتاریکی ها را در دل زنده نگاه می دارد :::تنها به این امید: که روزی بر تاریکی توان غالب شدن داشته باشد و خود را رها از سكوت دردنا ك وسیاهی های تاریکی ببیند و احساس پیروزی را در دلی كه امید آن را می کشد احساس کند .شاعر خود را در تسلط تاریکی می بیند ولی تن به ناامیدی نمی دهد به امید آن روز نفس میكشد كه برخود ودل ثابت کند از تاريکی رهائی یافته وبه روشنائی دل وروح وزندگی خویش رسیده است! وچه امید زیبائی ست این!!!
چقدر این سروده را دوست دارم! چرا که می دانم، همگان آرزوی دیدن روشنائی روح ودرون وزندگی را دارند تا به مرحله عرفان رسیده وخود را مجزا از دنیای دنیوی ببینند وسرشار از دنیای معنوی

 

 

 


مطالب مشابه :


اس ام اس ارسال شده از شما ( inbox سایت )

با تشکر فراوان ار ارسال اس ام اس های پیام مرابه یكی ازمسولین ----- اس ام اس یاد




سخنان حضرت علی (ع) در مورد حکــومــت اسـلامی

2- پس از یاد .تابه سوی من کوچ کند .اگرمرانیکوکار یافت یاری کند.واگرگناهکاربودم مرابه حق




مصراع های گمشده

است یا به عنوان مثل به کار می رود، با حروف تیره و قسمت هایی که از یاد مرابه خیر تو ار




نقد شماره ی 5- فریدون مشیری - حميدرضا اكبري شروه

در پیوندی میان اعتماد و تزلزل موج می زنند.نگاه های تک بعدی در شعر ار مرابه یاد




دانلود دعای ماه رجب

آر اس اس; جستجو یاد واره تو شوم این ماه رجب است تعلیم بنما مرا دعائى در آن که حقّ تعالى




برچسب :