خاطرات دوران دفاع مقدس

                  خاطرات مقام معظم رهبری از دوران دفاع مقدس

خاطرات رهبر معظم انقلاب از آزاد‌سازي سوسنگرد

ساعت يك و نيم يك نامه به سرهنگ قاسمي، فرمانده لشكر ۹۲، نوشتم كه داماد حضرت امام، از قول امام، پيغام دادند كه فردا بايد حصر سوسنگرد شكسته شود و يك نامه هم ساعت ۲ براي سرتيپ فلاحي با همين مضمون نوشتم.
به گزارش خبرنگار ايثار و شهادت باشگاه خبري فارس «توانا»، داخل سوسنگرد تقريباً كسي را نداشتيم. به مردم گفته بوديم تخليه كنيد، نيروهاي ارتش و سپاه هم كم بودند. يك سرگرد نيروي هوايي را فرمانده نيروهاي مستقر در سوسنگرد كرده بوديم. يعني هم ارتش و هم سپاه و نيروهاي نامنظم ـ كه تحت فرماندهي شهيد چمران بود ـ تحت فرماندهي او بودند. البته تعدادي از بچه‌هاي افسر نيروي هوايي كه با ميل و رغبت داوطلب جنگ شده بودند آنجا بودند. ۱۳- ۱۲ افسر كه يكي‌شان هم شهيد شد. مدافعين شهر سوسنگرد همين عده قليل بودند. گمان نمي‌كنم تعداد نيروها به ۲۰۰ نفر هم مي‌رسيد. يقين داشتيم اگر عراقي‌ها سوسنگرد را بگيرند همه بچه‌ها قتل عام خواهند شد.
عصر ۲۳ آبان و روز جمعه بود و ما در تهران جلسه شوراي عالي دفاع داشتيم. قبل از آنكه بروم جلسه از ستاد ما سرهنگ سليمي با من تماس گرفت. سرهنگ سليمي، رئيس ستاد جنگ‌هاي نامنظم بود و چمران فرمانده اين ستاد. ايشان با اضطراب تماس گرفت كه سوسنگرد به شدت در فشار و آتش فراوان است و بچه‌ها استمداد مي‌كنند، كاري هم كه قرار بود انجام بگيرد، نگرفته. با لشكر ۹۲ و سرهنگي كه فرمانده لشكر بود توافق كرده بوديم حركتي انجام بگيرد و به كمك بچه‌ها بروند اما هيچ مقدماتي براي آن فراهم نشده بود. اندكي بعد جلسه شورا تشكيل شد، بني صدر سه ربع، نيم ساعتي دير آمد.
وقتي وارد جلسه شد متوجه شديم بني‌صدر از جريان مطلع است و در اتاق ديگري با فرماندهان نظامي مسئله سوسنگرد را بررسي مي‌كردند. در جلسه شوراي دفاع مطرح كردم كه اگر شهر را بگيرند اين بچه‌ها شهيد خواهند شد. خسارت شهادت بچه‌ها از خسارت گرفتن شهر بيشتر است. چون ما شهر را دوباره پس خواهيم گرفت اما بچه‌ها را به‌دست نمي‌آوريم. بني‌صدر گفت من دنبال اين قضيه هستم و ما هم زودتر جلسه را تعطيل كرديم كه بني صدر برود دنبال اين كار و من ديگر خاطرم جمع شد.
صبح يكشنبه رفتم اهواز. از آشفتگي و كلافگي سرهنگ سليمي و بچه‌هايي كه آنجا بودند، فهميديم كه هيچ كاري انجام نشده، خيلي اوقاتم تلخ شد. در اين بين بني صدر از دزفول با من تماس گرفت، شايد هم من تماس گرفتم، گفتم چنين وضعي است و بچه‌ها هيچ كاري نكردند و تو دستوري بده! او به من گفت خوب است شما به ستاد لشكر برويد آنها را نوازش بكنيد و مسئولين لشكر را تشويقشان كنيد، من هم از اين طرف دستور مي‌دهم، مشغول شوند و كار كنند.
مرحوم چمران و آقاي غرضي رفته بودند منطقه را از نزديك بازديد كنند. ما رفتيم ستاد لشكر ۹۲/ مشكل عمده ما نيرو بود. لشكرهايمان محدود بود. به قول لشكري‌ها منها بودند. هم تجهيزات كم داشت هم نيرو. تجهيزات را مي‌شد فراهم كرد اما نيرو را نه. گفتيم گروه رزمي ۱۴۸ بيايد به كمك يك گروهاني از تيپ۲ لشكر ۹۲/ اين لشكر در آنجا مواضع و خطوطي داشت كه جايز نبود رهايش كند. اما يك گروهان را مي‌توانست رها كند. گفتيم آن گروهان با گروه ۱۴۸ مركز خراسان بيايند محور حميديه - سوسنگرد تا خط تماس را طي كنند و آنجا مستقر شوند. بعد تيپ ۲ لشكر ۹۲، كه قبلاً در دزفول بود و حالا مأمور شده بود به اهواز بيايد، از خط عبور كند. يعني بيايد و از لابه‌لاي اينها حمله كند. بنابراين تنها نيروي حمله‌ورمان تيپ ۲ لشكر ۹۲ بود. تيپ خوبي بود و فرمانده خوبي هم داشت. قرار شد نيروهاي سپاه بروند به خورد ارتش. مثلاً يك گردان ارتشي ۱۰۰ تا سپاهي را بگيرد. فرمانده سپاه جواني به نام رستمي و اهل سبزه‌وار بود و شهيد شد. پسر بسيار خوبي بود و جزو چهره‌هاي فراموش نشدني من. از خصوصيات اين جوان اين بود كه خيلي راحت با ارتشي‌ها برخورد و كار مي‌كرد. او زبان آنها را مي‌فهميد و آنها هم زبان او را. ارتشي‌ها هم خيلي دوستش داشتند. تعدادي نيروهاي نامنظم هم در مشت چمران بود و قرار بود جلوتر از همه بروند و خط شكن‌هاي اول باشند. تعدادشان زياد نبود اما كارايي چمران مي‌توانست كارايي زيادي به آنها بدهد. اين ترتيبي بود كه ما داديم و خيالمان هم راحت شد.
ساعت حمله، در اصطلاح ساعت سين بود، علي الطلوع ۲۶ آبان ماه بود. شب عمليات جزو شب‌هاي خاطره‌انگيز من است. شب عجيبي بود. من بودم با چمران و سرهنگ سليمي و جوان ديگري به نام اكبر كه از محافظان شهيد چمران بود. يك پسر شجاع، خوش روحيه، متدين و جوان برازنده‌اي كه فرداي همان روز كنار چمران شهيد شد. تا ساعت ۱۲-۱۱ صحبت‌ها را كرديم و بعد رفتيم بخوابيم و آماده شويم براي حركت. تازه خوابم برده بود كه چمران آمد پشت در اتاق و محكم در مي‌‌زد كه فلاني بلند شو!
گفتم: چه شده؟
گفت: طرح به هم خورد. از دزفول خبر دادند كه تيپ ۲ لشكر ۹۲ را نياز داريم و نمي‌توانيم بدهيم.
يعني نيروي حمله‌ور اصلي! من خيلي برآشفته شدم كه چرا اين كار را مي‌كنند. اين به جز اذيت‌كردن و ضربه‌زدن كار ديگري نيست. تلفن كردم به فرمانده نيروهاي دزفول. تيمسار ظهيرنژاد آنجا بود.
گفتم: چرا اين دستور را داديد؟
گفت: دستور آقاي بني‌صدر است و علت هم اين است كه اين تيپ را براي كار ديگري به اهواز آورديم و اگر بيايد آنجا منهدم مي‌شود. اين تيپ خوبي است و ما از ترس انهدام آن نمي‌خواهيم آن را وارد عمليات كنيم. مگر به امر.
مگر به امر يعني اينكه دستور ويژه‌اي از طرف فرماندهي بيايد كه برو. من گفتم اين نمي‌شود. اول اينكه چرا منهدم شود، كما اينكه فردا لشكر آمد و منهدم نشد. بعد هم اينكه چه كاري مهم‌تر از سوسنگرد؟ و اگر اين تيپ نيايد يعني تعطيل شدن اين عمليات و بايد بيايد. قرص و محكم گفتم شما به آقاي بني‌صدر هم بگوييد كه بايد بيايد و دستور را لغو كنيد.
مرحوم چمران اصرار داشت با خود بني‌صدر صحبت شود. راستش من ابا داشتم از اينكه با بني‌صدر به مناقشه لفظي بيفتم. چون سرش نمي‌شد و بي‌خودي پشت سر هم چيزي مي‌گفت. گفتم شما خودت صحبت كن! چمران تماس گرفت و عين همين‌ صحبت‌ها كه بايد تيپ ۲ لشكر ۹۲ بيايد را به بني صدر گفت. بني صدر هم قولكي داد. قول داد كه دستور دهد تيپ بيايد.
چيزي كه خيلي به كمك ما آمد پيغام مرحوم اشراقي بود. سر شب مرحوم اشراقي داماد امام، از تهران با من تماس گرفت و خبرها را پرسيد. من گفتم قرار بر اين است كه عمليات انجام شود و ظاهراً من اظهار ترديد كرده بودم كه دغدغه دارم و ممكن است عمليات انجام نشود، مگر اينكه امام دستور دهد. ايشان رفت با امام تماس گرفت، پيغام داد امام دستور دادند تا فردا سوسنگرد بايد آزاد شود و تيمسار فلاحي هم بايد مباشر عمليات باشد.
من اين را نگفته بودم چون ديروقت بود. شايد هم فكر مي‌كردم كه صبح بگويم. وقتي كه اين مسئله پيش آمد گفتم حالا وقتش است كه اين پيغام را بدهم. نشستم دو نامه نوشتم. يكي ساعت يك و نيم بعد از نصف شب و يكي ساعت دو.
ساعت يك و نيم به سرهنگ قاسمي، فرمانده لشكر ۹۲، نوشتم كه داماد حضرت امام، از قول امام، پيغام دادند كه فردا بايد حصر سوسنگرد شكسته شود و اگر تيپ دو نباشد اين كار انجام نمي‌شود. به تيمسار ظهيرنژاد گفتم و ايشان هم قول داده كه با بني صدر صحبت كند، تيپ بيايد و شما هم آماده باشيد كه تيپ را به كار بگيريد. مبادا به خاطر پيغامي كه سر شب آمده، تيپ را از دور خارج كنيد. نامه را دادم به دست يكي از برادرها و گفتم اين نامه را مي‌بري و اگر سرهنگ قاسمي خواب هم بود از خواب بيدارش مي‌كني و نامه را به دستش مي‌دهي.
يك نامه هم ساعت ۲ براي سرتيپ فلاحي با همين مضمون نوشتم با اين اضافه كه امام گفتند سرتيپ فلاحي هم بايد در جريان عمليات باشند و نظارت كنند. اين ماجرا را هم نوشتم كه مي‌خواستند تيپ را از ما بگيرند و گفتيم كه بايد تيپ باشد و شما مسئول هستيد كه اين را بگيريد و كار كنيد.
هر دو نامه را به شهيد چمران دادم و گفتم شما هم بنويس كه نظر هردويمان باشد. ايشان هم پاي هر كدام يك شرح دردمندانه‌اي نوشتند. ايشان هم كه مي‌دانيد خيلي ذوقي و عارفانه مي‌نوشتند. من خيلي قرص و محكم نوشتم او خيلي دردمندانه. گفتم هر كس بخواند دلش مي‌سوزد. ساعت ۲ هم نامه دوم را براي سرتيپ فلاحي فرستادم.
خيالم راحت بود كه كار انجام مي‌شود اما باز هم دغدغه داشتيم. بارها شده بود كه كار تا لحظات آخر رسيده بود و به دليلي تعطيل شده بود. صبح زود كه از خواب براي نماز بلند شدم، ديدم اوضاع خوب است. ساعت ۵ صبح تيپ ۲ از خط عبور كرده بود. همان زمان كه نامه را دريافت كردند، مشغول شدند و بعد از دريافت نامه حركت كرده بودند.
چنانچه بنا بر اين بود كه «به امر» كار كنند، تا آن آقا از خواب بلند شود به او بگويند و «به امري» منتهي شود، دستور ساعت ۹ صادر مي‌شد و ساعت ۱۱ عمليات ناموفقي انجام مي‌شد كه قطعاً شكست مي‌خورديم.
چمران هم بلند شد و رفت. من هم چند ملاقات داشتم كه انجام دادم و رفتم به طرف جبهه و عمليات. البته وقتي رفتم ديدم صبح زود هم چمران و فلاحي رفته و هم آقاي غرضي رفته بودند و اينها در خطوط مقدم و صحنه درگيري حضور داشتد. ما كه رفتيم، جنگ دور گرفته بود و نيروهاي ما پيش رفته بودند و حدود ساعت ۱۰:۳۰ بود كه ظهيرنژاد هم آمدند و رفتند جلو. ما مي‌رفتيم و در واحدهاي عقبه و درگير پياده مي‌شديم و با آنها صحبت مي‌كرديم. احوالشان را مي‌پرسيديم، خبر مي‌گرفتيم. دائماً مي‌گفتند كه خبرها خوب است و پيش‌بيني مي‌شد ساعت ۲:۳۰ ما وارد سوسنگرد شويم. حدود ساعت يك به اهواز برگشتم و مي‌خواستم بيايم تهران. اهواز كه رسيدم خبردادند كه چمران مجروح شده و خيلي نگران شدم. چمران را آوردند.
قضيه از اين قرار بود كه چمران و دو محافظش مشغول جنگيدن بودند كه تنها مي‌مانند و عراقي‌ها آنها را به رگبار مي‌بندند. چمران بعداً گفت كه من آن روز مثل ماهي مي‌غلتيدم كه رگبارها به من نخورد. آدمي قوي بود، در جنگ انفرادي قوي بود. يكي از محافظان جاي امني پيدا كرده بود كه رگبارها به او نخورد اما اكبر جايي پيدا نكرده بود و شهيد شده بود. پاي چمران هم زخمي شده بود. يك كاميون عراقي از آنجا رد مي‌شود و چمران هم مي‌بيند كه چيز خوبي است و كاميون را به رگبار مي‌بندد.
شوفر عراقي تير مي‌خورد و چمران به كمك محافظش وارد كاميون مي‌شود و مي‌افتد عقب كاميون. چمران مجروح را با يك كاميون عراقي از جنگ مي‌آورند اهواز. ساعت ۲ بود كه رفتم بيمارستان. ديدم كه حالش خوب است اما جراحت رانش نسبتاً كاري است و ۴۰-۳۰ روزي هم او را انداخت. او را از اتاق عمل بيرون آوردند و تمام سفارشش اين بود كه نگذاريد حمله از دور بيفتد و هي به من و سرهنگ سليمي التماس مي‌كرد كه نگذاريد حمله از دور بيفتد. همين‎طور هم بود و ساعت ۲:۳۰ بچه‌ها پيروز و مظفر وارد سوسنگرد شدند.

مقاومت رمز پيروزي

(بيانات در ديدار فرماندهان و كاركنان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ۱۹/۱۱/۱۳۸۲)

در آن روزها سازماندهي نيروي هوايي و سازماندهي بخشهاي گوناگون ارتش مسئله‌ مهمي بود. اين كار آن چنان با ظرافت، مهارت و پايبندي به مباني انقلاب در داخل نيروي هوايي انجام گرفت كه حتي ناظران نزديك و آشنا را هم متحير كرد. بعد جنگ تحميلي آغاز گشت و نوبت عمليات شد. چشمها متوجه بود كه نيروي هوايي چه خواهد كرد؟ نيروي هوايي نقش‌آفريني كرد و وسط ميدان ظاهر شد. با اينكه نيروي هوايي، نيروي پشتيباني است، اما در برهه مهمي از زمان در آغاز جنگ، محور دفاع مقدس شد. بنده آن وقت نماينده‌ مجلس شوراي اسلامي بودم؛ به مجلس رفتم و از تعداد سورتيهاي پرواز نيروي هوايي در جنگ گزارش دادم؛ نمايندگان مبهوت ماندند! يك بار ديگر نيروي هوايي ديگران را متعجب كرد؛ آن زمان كه دستگاه‌هاي به گمان بعضيها از كار افتاده و معطل مانده رو به تمام شدن را احيا كرد. شايد روز اول يا دوم جنگ بود كه چند نفر از بزرگان نظامي آن روز كاغذي به من دادند كه در آن طبق آمار نشان داده شده بود كه ما حداكثر تا بيست روز ديگر پرنده‌اي در آسمان كشور نخواهيم داشت نه ترابري و نه جنگنده. من هنوز آن كاغذ را نگه داشته‌ام. به ما مي‌گفتند اصلاً امكان ندارد اما جوانان ما از خلبان ما، فني ما، پدافندي ما، همه و همه دست به هم دادند و هشت سال جنگ را بدون اينكه ما چيز قابل توجهي به موجودي ارتش اضافه كرده باشيم، اداره كردند آن هم در مقابل پشتيباني‌هاي جهاني از رژيم صدام به آن رژيم هواپيما و امكانات راداري و پدافندي مي‌دادند و مدرنترين وسايل و تجهيزات رادر اختيارش مي گذاشتند اما نيروي هوايي ايستادگي كرد:‌«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا». (خبرگزاری فارس ۸۶/۰۶/۲۴)

 

لحظات سرنوشت ساز در آبادان

(مصاحبه توسط تهيه كنندگان مجموعه‌ي « روايت فتح» ۱۳۷۲/۰۶/۱۱)

محل استقرار ما در اين هشت، نه ماهي كه در منطقه‌ عمليات بودم، «اهواز» بود،‌نه« آبادان» يعني اواسط مهر ماه به منطقه رفتم ( مهر ماه ۵۹ تا اواخر ارديبهشت يا اوايل خرداد‌۶۰) يك ماه بعدش حادثه‌ مجروح شدن من پيش آمد كه ديگر نتوانستم بروم. يعني حدود هشت، نه ماه، بودن من در منطقه‌ جنگي، طول كشيد. حدود پانزده روز بعد از شروع عمليات بود كه ما به منطقه رفتيم. اول مي‌خواستم بروم«دزفول» يعني از اين جا نيت داشتم. بعد روشن شد كه اهواز، از جهتي، بيشتر احتياج دارد. لذا رفتم خدمت امام و براي رفتن به اهواز اجازه گرفتم ، كه آن هم براي خودش داستاني دارد.

از تو به يك اشاره...

(بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي در ديدار خانواده هاي شهدا و ايثارگران استان سمنان ۱۸/۸/۸۵)
يك روز در شهريور ۱۳۲۰ چند لشگر از شرق و چند لشگر از غرب وارد كشور شدند و چند تا هواپيما در آسمانها پيدا شدند؛ نيروهاي نظامي آن روز كشور از پادگانها هم گريختند! نه فقط در جبهه ها نماندند، بلكه آنهايي هم كه در پادگان بودند، خزيدند تو خانه‌ها و خود را مخفي كردند! يك روز هم همين ملت ساعت ۲ بعدازظهر، امام اعلام كرد كه مردم بروند پاوه را از دست دشمنان خارج كنند. مرحوم شهيد چمران به خودمن گفت: به مجرد اينكه پيام امام از ديوار پخش شد ما كه آنجا در محاصره دشمن بوديم، احساس كرديم كه دشمن دارد شكست مي خورد. بعد از چند ساعت هم سيل جمعيت به سمت پاوه راه افتاد. من ساعت چهار و پنج همان روز در خيابان به طرف منزل امام مي رفتم ديدم اصلا اوضاع دگرگونه است. همين طور مردم در خيابانها سوار ماشينها مي شوند و از مراكز سپاه و مراكز مربوط به اعزام جبهه، به جبهه ها مي روند. اين همان مردمند؛ اما فكر و محتواي ذهن تغيير پيدا كرده است؛ آرمان پيدا كردند؛ به هويت خودشان واقف شدند؛ خود را شناخته‌اند. همين طور بايد پيش برود. (خبرگزاری فارس ۸۶/۰۶/۲۴)


 اميد به جوانان

(بيانات در ديدار با جوانان نخبه و دانشجويان ۸۳/۰۵/۰۷ )
اكثر جواني‌هايي كه در جنگ نقش‌هاي مؤثر ايفا كردند از قبيل دانشجوها بودند و خيلي هايشان هم جزو نخبه‌ها بودند. دليل نخبه‌بودنشان هم اين بود كه يك جوان بيست و دو سه ساله فرمانده يك لشكر شد؛ آنچنان توانست آن لشگر را هدايت كند و آن چنان توانست طراحي عمليات را كه هرگز نكرده بود، بكند كه نه فقط دشمناني را كه مقابل ما بودند يعني سربازان مهاجم بعثي عراق متعجب كرد بلكه ماهواره‌اي دشمنان را هم متعجب كرد. ما والفجر هشت را كه حركت نشدني و باور نكردني است داشتيم درحالي كه ماهواره‌هاي آمريكايي براي عراق لابد اين موضوع را شنيديد و مطلعيد كار مي‌كردند؛ اطلاعات به آن كشور مي‌دادند؛ يعني دائماً قرارگاه‌هاي جنگي رژيم بعثي با دستگاه‌هاي خبري آمريكايي و با ماهواره‌هايشان مرتبط بودند و آن ماهواره نقل و انتقال و تجمع نيروهاي ما را ثبت مي‌كردند و بلافاصله به آن اطلاع مي‌دادند كه ايرانيها كجا تجمع كرده‌اند و كجا ابزار كار گذاشته‌اند. حتما مي‌دانيد كه اطلاعات در جنگ نقش بسيار مهم و فوق العاده‌اي دارد اما زير ديد اين ماهواره‌ها، ده‌ها هزار نيرو رفتند تا پاي اروند رود و دشمن نفهميد! با شيوه‌هاي عجيب و غريبي كه مي‌دانم شماها چيزي از آنها نمي‌دانيد البته آن وقت براي ماها روشن بود بعد هم براي مردم آشكار شد منتها متأسفانه معارف جنگ دست به دست نمي‌شود. يكي از مشكلات كار ما اين است لذا شماها خبر نداريد اينها با كاميون با وانت، به شكل‌هاي گوناگون مثل اينكه گويا هندوانه بار كرده‌اند، توانستند ده‌ها هزار نيروي انساني را با پوشش‌هاي عجيب و غريب و در شب‌هاي تاريكي كه ماه هم در آن شبها نبود به كناره اروندرود منتقل كنند و از اروندرود كه عرض آن در بعضي از قسمتها به دو سه كيلومتر مي‌رسد اين نيروهاي عظيم را عبور بدهند به آن طرف از زير آب و با آن وضع عجيبي كه اروند دارد كه شماها شايد آن را هم ندانيد. اروند دو جريان دارد: يك جريان از طرف شمال به جنوب است كه آن جريان اصلي اروند است و رودخانه دجله و فرات هم در همين جريان به اروند متصل مي‌شوند و با هم به طرف خليج فارس مي‌روند. جريان ديگر عكس اين جريان است و آن در مواقع مد دريا است. در اين مواقع آب دريا به قطر حدود دو سه يا چهار متر از طرف دريا يعني از طرف جنوب مي‌آيد به طرف شمال يعني دريا سرريز مي‌شود در رودخانه. با اين حساب يعني اروند دو جريان صدو هشتاد درجه‌اي كاملاً مخالف همديگر دارد. به هر حال با يك چنين وضع پيچيده‌اي آن زمان ما در جريان جزييات كار قرار مي گرفتيم و آن دلهره‌ها و كذا و كذا رزمندگان اسلام توانستند به آنجا بروند و منطقه‌اي را فتح كنند و كار شگفت آوري را انجام دهند اين كار كار همين دانشجوها و همين جوانان و همين نخبه‌هايي دارد كه در بسيج و در سپاه بودند.(خبرگزاری فارس ۸۶/۰۶/۲۴)




مطالب مشابه :


دررفتگي مكرر شانه (نتايج درمان با عمل «بريستو»)

اتوبان چمران مشاوره های درخواستی از طریق ایمیل بسیار زیاد است سعی می شود به نوبت




درمان درد سیاتیک

عصب سياتيك پس از جدا شدن از نخاع، عمل عصب دهي به عضلات جهت نوبت اتوبان چمران




خاطرات دوران دفاع مقدس

قاسمي خواب هم بود از خواب بيدارش مي‌كني و نامه را به دستش مي‌دهي. بيمارستان. نوبت




دانستنی هایی درباره پوکي استخوان

اتوبان چمران مشاوره های درخواستی از طریق ایمیل بسیار زیاد است سعی می شود به نوبت




مراحل آزادسازی سوسنگرد

تیپ 2 زرهی لشگر 92، گروه رزمی 148، گروه دوم جنگهای نامنظم چمران دهي به نام «مرمي نوبت پرواز




استخدام در ارتش(مهلت ثبت نام:20/12/90)

سيستم نوبت دهي جنب بيمارستان رازي جنب پادگان شهيد چمران-دفتر استخدام تيپ 40 مستقل




فلج بلز (فلج نیمی از صورت )

اين فلج ، عصب هفتم جمجمه اي و آن دسته از عضلات صورت كه توسط آن عصب دهي مي شوند دچار مشكل




برچسب :