شناختنامه ی استاد محمد قهرمان/رضا افضلی/قسمت سوم

شناختنامه ی استاد محمد قهرمان/رضا افضلی/قسمت سوم

...آقایانِ كمال، باقرزاده، قدسي، صاحبكار و ساير شاعران گاهي برای دیدنِ آقای قهرمان یا به امانت گرفتن کتاب به كتابخانه مي آمدند. آنان که مرا در كنارِایشان مي ديدند، در بين گفت و گوها، علّتِ غيبت های طولاني بنده را از جلساتِ انجمن هاي ادبي قهرمان و فرّخ جويا مي شدند.

      پرسش های دوستانِ شاعر و دعوتِ مهرآمیزِ آقای قهرمان باعث شد كه از آن پس این بنده نیز به طور مرتّب در جلسه هاي سه شنبة منزلِ آقای محمّدقهرمان شركت كنم. همنشينيِ با وی در دفترِ کتابخانه و از سوي ديگر شركت در جلساتِ منزل استاد، هر روز ما را به هم نزديك تر كرد .

      كم كم با آقای قهرمان صميمي شديم و به شرحِ زندگي و مسايلِ شخصي خود پرداختيم و رفت و آمد خانوادگي پيدا كرديم. من جريان ِسفر يك ماهة خود و خانواده ام را در سال 59 به بخش هايي از ايران و ديدار با دوستانِ شاعر مازندران و گيلان براي ایشان تعريف كرده بودم.

      بندۀ نگارنده هر وقت به شيرگاه سفر می کردم به ويلاي دكتر فاطمي وارد می شدم. فاطمی از شاعران و هنرمندانِ انجمن ادبي ساري دعوت مي كرد كه يك روز از بام تا شام به خانة او بيايند و با حضور بنده به شعر خواني و نواختنِ ساز بپردازند. در روزهای اقامتم، شرکت در  مهماني ها و شعرخواني های پي در پي و ديدار با شاعران شمال ادامه مي يافت. وقتي به گيلان هم مي رفتم دوستانِ آن خطّه در خانه هايشان به برپايي شب شعر   مي پرداختند.

      باري، يك روز دوستم دكتر فاطمي از مازندران به مشهد سفر کرده و به ديدنم آمده بود ولی من از دانشكده بیرون رفته بودم. آقاي قهرمان با دكتر فاطمي خوش و بش کرده و گفته بود كمي بنشينيد و كتاب ورق بزنيد چند دقيقۀ ديگر ايشان مي آيند.

      آقای فاطمي پیش از آن اشعارِ آقای قهرمان را خوانده و تعدادی از غزل هایش را از بنده شنیده بود. وی كه حوصله اش از تأخيرِ من سر رفته بوده خواسته است به گونه ای سرِ صحبت را با آقای قهرمان باز کند. او از ایشان پرسيده است كه به نظرِ شما كدام يك از كتاب هاي روي ميزِ افضلي را بردارم كه خوب باشد؟ استاد بدون اين كه سرش را بالا بياورد به او گفته بود: همة آن كتاب ها خوب است يكي شان را برداريد.

      من كه رسيدم، آقای فاطمي كتابي را ورق مي زد و آقای قهرمان پيشِ او چاي و بيسكويت گذاشته بود. به او خوش آمد گفتم و مجدّداً به معرّفيِ آن دو پرداختم. آقاي قهرمان گفت قبلاً با هم آشنا شده ايم.

      بعد از ساعتی گفت و گو، دكتر فاطمي از آقای قهرمان دعوت كرد كه به اتّفاقِ بنده به شمال سفر كنیم و به منزلِ وی برویم. آقای قهرمان به شوخي گفت: « مي خواهيم بياييم، امّا آقاي افضلي ما را نمي آورد». دعوت مجدّد و مؤكّدِ دکترفاطمي ازآقای قهرمان و شوخيِ آن روز استاد با وي باعث شد كه جنابِ محمّدقهرمان مدّتي بعد براي سفر به مازندران آماده شود.

      بعد از آشنایی با هم، آقایانِ فاطمی و قهرمان، مکاتبه را آغاز کرده بودند. دکتر فاطمی که از سفرِ ما آگاه شده بود، خود برای همراهیِ ما تا مازندران، به مشهد آمد. سفر آقایانِ قهرمان و خاوري و من در معیّت آقای فاطمی، به خطّة شمال شروع شد. شبِ اوّل را در منزل دوستم قدرت الله شريفي شاعرِ شيرواني مانديم و فرداي آن به سوي شيرگاه مازندران حركت كرديم.

      سيّد محمّدفاطمي شاعر معاصر خراساني (1304 ــ 1377) متولد گلمكان بود که در همانجا به مكتب خانه رفت و بعداً به تحصيلات جديد روي آورد. وارد ارتش شد. به علّتِ فعّاليت هاي سياسي به زندان افتاد. با فراگرفتن زبانِ انگليسي به مطالعة منابعِ مربوط به علم پزشكي پرداخت. بعد از بيرون آمدن از زندان بيكار شد. به سراغِ پزشك مردميِ مشهد، دكتر سيّد مرتضي شيخ رفت. دكتر شيخ كه دانش و تجربيّاتِ پزشكيِ فاطمي را سنجيد، نخست او را به عنوانِ پزشكيارِ خود به خدمتِ گرفت و بعداً به مسؤولان ادارۀ بهداري معرّفي كرد. او در بهداري استخدام شد و به تدريج مسؤوليّت درمانگاه هاي بسياري را به عهده گرفت و از این روی به «دكتر فاطمي» مشهور شد. او سال ها در بهداریِ شيرگاهِ مازندران خدمت و زندگي مي كرد. فاطمي كه شاعري را در نوجواني آغاز كرده بود، طبعي روان و زباني آسان داشت.

      به تدريج دوستانِ بنده و آقای قهرمان مشترك مي شدند. آشنايي هاي كمرنگِ قبلي من هم با برخي از دوستانِ جنابِ قهرمان تبديل به دوستي و رفت و آمد  مي شد.

      ماهِ رمضان بود و من و آقای قهرمان در بخشِ نسخ خطّی کتابخانه مشغول کار بودیم. دو سه روز پی درپی مرحوم غلامرضا قدسی به ما سرزد. وی دوبیتِ زیر را که در منزل آقای قهرمان هم خوانده بود به مناسبت برای ما باز خوانی کرد:

گفت رندی چون که مذهب با ذهب همریشه است

مشتری دارد، وگرنه این همه مفتون نداشت

اهلِ دنیا لفظِ دین را با همه ارزندگی

بر زبان هرگز نمی آورد اگر دین «نون» نداشت

                               نغمه های قدسی/ 222

      یکی دوبار هم در همان بخش، استاد گلچین معانی و بعد آقایان«پرند» و «آذر» به آقای قهرمان سر زدند. یک روز این بنده هنگامِ استراحت، سه چهار شعری را که تازه سروده بودم برای آقای قهرمان خواندم و مثل همیشه از اظهار نظر ایشان بهره بردم. یکی از آن شعرها شعري موسوم به « ماهی» بود، که موردِ توجّۀ آقای قهرمان قرار گرفت. بعد از وی، آقای محمد تقی خاوری آن را پسندید. و دستنویس های آن توسط برخی از شعر دوستان، دست به دست شد. آقای محمّدباقر کلاهی اهری چند ماه بعد به بنده گفت: یک بار در راه دبیرستان یکی از همکاران دبیرش و یک بار در پیاده رو خیابانِ ارگ، دیگری آن شعر را برای وی از بر خوانده است.

      چون شعرِ «ماهي» را به اخوان ثالث تقديم كرده بودم، از آقاي قهرمان كه چندی بعد عازم تهران بود،خواهش كردم كه آن شعر را براي مهدي اخوان ثالث ببرد.   

      آقای محمّد قهرمان بعد از دیدار با امید در تهران، در بازگشتِ به مشهد تشويق ها و سپاس اخوان ثالث را به خاطرِ شعر «ماهي» نزد من آورد. از آن پس چند باری كه با اخوان ثالث بودیم، هنگامي که نوبتِ شعرخواني به من مي رسيد، از بنده مي خواست تا شعر ماهي را بار دیگر بخوانم.  

      استاد محمّدرضا شفیعی کدکنی به عنوانِ معرّفی شش شاعرِ خراسانی، برای نخستین بار شعرِ ماهی را با پنج شعرِ دیگرِ بنده در مجلۀ چیستا سال هفتم شماره«5»  به چاپ رساندند. 

      وقتي كه به تهران سفر مي كردم، به سراغِ برخي  دوستانِ آقای قهرمان مي رفتم. يك بار در خیابانِ زرتشت به منزلِ اخوان رفتم. منزلی کم عرض و کوچک. زمین آن خانه شمالی بود. راهروی باریک داشت و در دو طبقه ساخته شده بود. اخوانِ ثالث در طبقة همكف منزلش كه اتاقِ كار و كتابخانه اش نيزبود، پژوهش می کرد. او خيلي از كتاب ها را از قفسه های کتابخانۀ به نسبت بزرگش بيرون آورده و لاي هر یک از آن ها كاغذی به عنوان نشانی گذاشته بود. کتاب ها دسته دسته دورِ اتاقِ اخوان پراکنده بودند. اخوان گفت از اين كتاب ها بايد مطالبي استخراج كنم و مقاله اي بنويسم.

      بعد از پذيرايي از بنده، همسرِ اخوان، ايران خانم كه سبدي در دست داشت براي خريد روزانه به خيابان رفت. من و اخوان از هر دري سخن گفتيم. او از من خواست كه از اشعارم برایش بخوانم. براي او چند شعر خواندم و از خوانِ اشعار جدید امید بهره مند شدم...از خانه اش كه بيرون  مي آمدم در حالی که اخوان سر و گردنش را از لای درِ هال بیرون آورده بود، براي دوستان مشهدي مخصوصاً آقای قهرمان سلام فراوان رساند. اخوان در آن زمان خيلي سرحال و تندرست بود. دمِ در (گویا طبقِ عادت هميشگي اش) گفت: کتابی، سيگاري، فندكي، كيفي، دستمالي ،جا نگذاشته باشيد.

      سال83ِ ازآقای قهرمان شنیدم که خانۀ اخوان ثالث جزو مکان های الحاقی به سازمانِ حفظ آثار و میراث فرهنگی شده و در فهرستِ آن آثار به ثبت رسيده است. اگر چه نوشداروی بعد از مرگ سهراب است ولی از این همّتِ دلسوزان فرهنگی بسیار خوشحال شدم... دنباله دارد


مطالب مشابه :


آدرس جدید پایگاه اطلاع رسانی آموزش و پرورش پیشوا

آكادمي رشد ( دكتر مهدي نغمه گو ) روستاي سرسبز




نونهالان مدارس ابتدايي منطقه پيشوا در مسابقات فوتبال با يكديگر به رقابت پرداختند

آكادمي رشد ( دكتر مهدي نغمه گو ) روستاي سرسبز




جزئیات زلزله ژاپن 11 مارس 2011 -8.9 ریشتر

دكتر مهدي زارع، معاون پژوهشي و فناوري زارع در گفت‌و‌گو با سايت عاشقانه نغمه




عطر نرگس- رقص باد

«عطر نرگس- رقص باد- نغمه شاد پرستوهاي گو که بخرامد که پیش سرو بالا آثار دكتر




خاطرم با خاطرات خود تبانی می‌کند

بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می "شهریارا" گو دل از ما مهربانان دكتر سيد مهدي




نقد و بررسي شعر «باغ من» از اخوان ثالث (دكتر حسين خسروي)

مهدي اخوان ثالث ساز ميزدند و سرود ميخواندند و پرندگان نيز نغمه هاي شاد و گو برويد يا




سیاه مشق...

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم/ پاسخم گو به مجموعه"نخستین نغمه ها"را که شامل مهدي جنكجو




چند خبر از گرمی

ترحم رستمي در گفت و گو با خبرنگار ايرنا فيروز مهدي زاده در گفت و گو وطن نغمه




تضارب آرا و افکار - 2

و ستد فكري و تبادل نظر يا رد و بدل كردن كالاهاي فرهنگي را « گفت و گو و نغمه هاي گرم دكتر




شناختنامه ی استاد محمد قهرمان/رضا افضلی/قسمت سوم

بعد از ساعتی گفت و گو، دكتر فاطمي از آقای قهرمان دعوت كرد كه به اتّفاقِ بنده به شمال سفر كنیم




برچسب :