کسی جاتونمیگیره....

من:اونجاتوماشین نشسته...روش نمیشه بیاد

ادام:خب مامیریم پیشش

من:واقعاخیلی خوشحال میشه

باادام به سمت ماشین رفتیم...رعنا حواسش به مانبودسرش پایین بود...ادام ارام به ماشین زد...این کارش  باعث شدرعنا سرشوبلندکنه...وقتی ادام ودید تعجب کرد....ادام در ماشین باز کردوبه رعنا گفت...

ادام:سلام.

رعناتاادامودیدازماشین پیاده شد.

ادام:خوشبختم....دوستتون گفتن ازم خجالت میکشید که اونوفرستادین تاازم براتون امضاء بگیره

رعنا بهم نگاه کردواروم گفت میکشمت!!!!:نه این طورنیست

ماندانا:خب اگه خجالت نمیکشی به ادام بگومیخواستی کمکش کنه تااز...

رعناحرموقطع کردوگفت:خیلی خوشحالم که شما روملاقات کردم

ادام:براچی میخواین کمکم کنین؟

رعنا:هیچی

من:واه پس اون نامه ای که براش نوشتی تاتوکنسرت بهش بدی چی بود؟

رعنا:خب نامه

ادام:خیلی کنجکاوشدم بهم میگین جریان چیه؟

من:بهتره بانامه بهتون بگه...ماخونمون اخرهمین کوچس!

ادام:خوبه پس بیشتر میتونیم هم دیگرروببینیم...منتظرنامتون هستم..

رعنا:ماندانا بهتره بریم خداحافظ اقای لمبرت

ادام:بای

رفتم پشت فرمون نشستموگازوگرفتم

عنا:مانداناخل ودیونه...این چه کاری بودکردی؟

من:بد کردم...اگه به امیدتوباشه حالاحالا نمیرفتی بهش بگی.

وقتی رسیدیم دم خونه دروباز کردم...همین که خواستم دروببندم یه اقایی صدام زد...

پسچی:خانم ماندانادایموند؟

من:بله بفرمایید...خودم هستم!

پسچی:یه بسته دارین!لطفااینجارو راامضاء کنید....

بسته روگرفتمورفتم داخل خونه

رعنا:چی؟از طرف کیه؟

من:نمی دونم....بزار ببینم

روی پاکت نوشته بود:از طرف مجنون به لیلی

من:مجنون ولیلی کیه؟

رعنا:خب بازش کن ببین چیه؟

بسته وباز کردم......یه دستبندمرواریدبود....یه نامه همکنار بود...نمه روبرداشتموشروع به خوندنش کردم.....

--:سلام تنهاعشق زندگیم

این اولین هدیه ی من به توهست....امیدوارم خوشت بیاد....

من به زودی میام پیشت واز تنهایی درت میارم.....تاابدپیشت میمونم...

باتمام وجودم دوست دارم

عشق تواریا

من:عشق تو....اه سلیقه هم نداره....مناز مرئاریدخوشم نمیاد......چه زودخ.دم.نی شد

رعنا:خودتوکنترل کن.....

من:اخه چجوری خودموکنترل کنم....رعنایادته چجوری رفت به بابام گفت من کامران رودوست دارم.....بابام هم چقدرسرم دادزدویک هفته نذاشت ازاتاقم بیام بیرون.....اون موقع خودش بهم گفت میتونم به عنوان دوست روش حساب کنم.....

رعنا:گذشته هاگذشته

من:ولی من هرگزاون کارشوفراموش نمیکنم.....

بلندشدموجعبو ونامه روانداختم توسطل اشغال

من:دلم میخوادبادستام خفش کنم....چقدرگستاخه میادبه من میگه عشق تو....هه...مطمئنم بابام بش گفته

رعنا:ولش کن...بروبخواب...بش فکرنکن

من:یه باردیگه ازاین غلطاکرد حسابشومیرسم

رعنا:باشه...منم کمکت میکم...شب خوش

رفتم بالا روتختم دراز کشیدم.....اینقدرفکروخیال کردم تاخوابم برد....صبح ساعت9بیدارشدم...رعنارفته بود دانشگاه.....توخونه تنهابودم....ازتنهایی بدم می اومد...برای همین هم بعداز اینکه دست وصورتموشستم رفتم تایکم بیرون بدم...یه تاپ وشلوارک پوشیدم...ورفتم...دم درخونه هنفریموگذاشتموشروع کردم به دویدم......فکرکنم یه ربعی دویدم که به نفس نفس افتادم.....روی یه نمکت توپارک نشسم...سرموبه تکیه گاه نیمکت چسپوندم...خورشید باتمام ابهتش داشت پشت ابرهاقایم میشد......

هومن:اسمان خیلی قشنگه!!!

روموبرگردوندم هومن بود....

من:اوا...هومن خان......شمایین...یه لحظه ترسیدم....

هومن:اره منم...میتونم یه خواهشی ازت کنم؟

من:البته..

هومن:میشه منو هومن خالی صدابزنی؟

من:بله......هومن خالی حالتون چطوره؟

هومن:هومن خالی منظورم هومن هومن بود بدون خان یااقا!

من:میدونم....فقط خواستم بگم ببینم شماچی میگین!

هومن:خوبم....اینجاچیکارمیکنی؟

من:اومدم یکم بدوم...این روزهاخیلی تنبل شدم...

هومن:اه پس مثل من...اون روز توی تولدکتی اینقدرکیک خوردم که فرداش پدرام فهمیدو کلی دعوام کرد!!

من:اه پس مچتونوگرفت!!حالا ازکجافهمید؟

هومن:پدرامه دیگه....حسه ششومش گل کرده بوده

خندم گرفت:اره....اقاکامران چطورن؟

هومن:اه مگه قرارنشد اقاوخان روکناربزاری؟

من:فکرکردم این مسئله فقط برای شماصدق میکنه؟

هومن:نه من وکامران برادریم هرچی برای من صدق میکنه برای کامران هم صدق میکنه!

من:ok.....دیگه تکرار نمیشه

هومن:کامران هم مشغول مراسم نامزدیشه؟

تااین حرفوشنیدم......ناراحت شدم....سرموپایین انداختم

هومن:ناراحت شدی؟

من:نه.....براشون خوشبختم...امیدوارم خوشبخت بشن!!

هومن:خداکنه

من:چرا؟

هومن:شقایق به درد کامران نمیخوره.....احساس میکنم شقایق کامران راجادوکرده که چشمشوروهمه حقایق بسته!

همون موقع یه رعدوبرق وحشتناکی زد....نزدیک بودسکته کنم....

هومن:ترسیدی؟

من:اره...اصلا توقع رعدوبرقو نداشتم..

هومن:فکرکنم الان بارون بگیره...بهتره بری خونه تاخیس نشدی!!

من:ولی من بارونودوست دارم...عاشق خیس شدن زیربارونم..

هومن:مثل کامران...اونم بعضی وقتامیزنه که بارون میادمیزنه به سرشومیره زیرش وایمی ایسته...

باناراحتی گفتم خوبه .....میخوام قدم بزنم....شماهم میان؟

هومن:باشه...ولی کامران بودبهتربودا؟

توی دلم گفتم:معلومه....

باهم از روی صندلی بلندشدیموشروع به  قدم زدن کردیم...بدون اینکه مقصدی رودر نظربگیریم....

هومن:راستی به چه اهنگی داشتی گوش میکردی؟

من:نمیگم!!حدس بزن؟

هومن:یه راهنماییی....خارجیه یاایرانی؟

من:ایرانی؟!!

هومن:حتماازاین جدیداست!

من:اصلا...من از هیچ کدومشون خوشم نمیااد....راستش اهنگه شماروگوش میدم...

هومن:واقعا؟

من:اره....من فقط اهنگهای شمارودوست دارم...وفقط هم اهنگای شماروگوش میدم..

هومن:خب چون هومنش خیلی صداش خوبه وخوش تیپه!!

من:معلومه....اعتمادبه نفست خیلی بالاست..

من:اره کامران هم همین رومیگه..

من:واقعا؟

هومن:اره هروقت جلوی ایینه از خودم تعریف میکنم همینو میگه

من:خب حق داره....

به اطرافم نگاه کردم....نااشنابود...

من:اینجاکجاست؟

هومن:خونه منوکامرانه!

من:چطوری از خونه شماسردراوردیم...؟

هومن:من اوردمت!

من:چرا؟

هومن:همین طوری...اینجارسیدیم

من:خب من دیگه میرم خونه....رعنا حتماالان اومده...خیلی خوشحال شدم...ازتون ممنونم که باهام قدم زدین

هومن:کجاتااین جا اومدین نمیشه نیاین داخل!

من:نه...ممنون...من بایدبرم..

هومن:فقط یه قهوه بخوریم...توی این هوای میچسپه...هیچ دلیلی هم قبول نیست!

باناچاری قبول کردم...

من:از بیرون که خیلی خوشگله!!

هومن:داخلش هم خوشگله

من:معلومه مگه میشه سلیقه ی شمابد باشه!؟
هومن:نهه..نمیشه

هردوتامون زدیم زیرخنده....هومن در حیاط روباز  کرد همون موقع پپسی دوید طرف هومن...هومن نازش کرد

من:چقدرنازه

هومن:اره...بریم داخل

هومن:کامران هنوز بیرونه!

من:وای داخلش قشنگتراز بیرونشه

هومن:دیدی گفتم

هومن رفت برای هردوتامون یه قهوه اورد

هومن:بفرمااینم یه قهوه خوشمزه

من:مرسی

هومن:بیشتروسایلوکامران خریده!من فقط حوصله خریدلباس رودارم

من:گوشه اتاق یه پیانومشکی بود...

من:چقدرپیانوتون زیباست

هومن:اون دیگه سلیقه ی منه

من:میشه یکم برام بزنی...همیشه ارزوم این بودپیانوزدنتوببینم

هومن:البته...چراکه نه

هومن رفت پشت پیانونشت وگفت:حالاچی بزنم؟

یکم فکرکردموگفتم:منوببخش

هومن شروع به زدن کرد...همراهشم میخوندمنم باهاش زمزمه میکردم....خیلی زیبامیزد....یاد اون وقتایی که توایران بودم افتادم...همیشه هروقت دلم برای کامران تنگ میشد...میرفت تواتاقمواین اهنگو میذاشتموباهاش گریه میکردم...ولی الان هومن برام میزنه...ماندانابازم خوابی؟یارفتی تورویا..؟....وقتی کاره هومن تموم شدصدای دست اومد...برگشتم دیدم کامران اومده....سریع اشکاموپاک کردم....


مطالب مشابه :


رمان نقطه پایان 7

علی رو بهش گفتم و اونم قانع شد تا ساعت 8 شب تو خیابونا دور سوگل امشب بریم برای خریدلباس




رمان نقطه پایان

ـ آره مامان,شب میمردم از خستگی!!!سوگند اومد کنارمو گفت: سوگل امشب بریم برای خریدلباس




کسی جاتونمیگیره....

رعنا:باشه منم کمکت میکم شب هومن:بیشتروسایلوکامران خریده!من فقط حوصله خریدلباس




رمان نقطه پایان

ـ آره مامان,شب میمردم از خستگی!!!سوگند اومد کنارمو گفت: سوگل امشب بریم برای خریدلباس




تکامل وظایف مادری در تریمستر اول، دوم و سوم بارداری

زنی که سالها منتظر به دنیا آمدن بچه ای بوده با زنی که در شب اول به خریدلباس




ضرب المثل ها (متل متون ) خروجی از صفحه ی خصوصی mehranian

کنایه ازاین مثل ولخرجی بیش از حد بعضی در خریدلباس و دور تو خونه شام شب و نداره بخوره




رمان نقطه پایان

رمــــــــــان - طنز-سرگرمــــــــــی - رمان نقطه پایان - مجله رمان؛طنز ؛حکایت وسرگرمی ترنم




فصل سوم

هزارویک شب عاشقی من - فصل سوم - اَشکــــــــــهایم هم شبیهـ تو شده اند,گریهـ کــ




برچسب :