رمان فارغ التحصیلی

تا دررو باز كرديم خودمون انداختيم تو حياط داشت نفسمون بند ميامد كه يه هو شيش تا چشم بهمون خيره شدن
به زور نفس ميكشديم الي كه داشت گريه ميكرد منم حالم تعريفي نداشت ارام هم داشت گريه ميكرد
صالح - چي شده ؟
مهراد- ميگيد يانه ؟
عماد- قضيه چيه
نميتونستيم حرف بزنيم از ترس
عماد- يكي بره آب بياره
صالح من رفتم
مه بعد زا چند دقيقه صالح با سه ليوان اب قند اومد بيايد بخوريد حالتون بهتر بشه
بعد از خوردن آب قند ها
مهراد- ميگيد چي شده آرام خانوم
صالح - خوب بگيد چي شده عماد يه چيزهاي به ما گفته تو روخدا بگيد الي خانوم
ماهر سه نفرمون با تعجب بهم نگاه ميكرديم كه

هرسه نفرمون مونده بوديم كه چي بگيم از طرفي هم ديگه پنهان كاري فايده اي نداشت بالاخره الي به حرف اومد وگفت
من چند وقت پيش كه از آموزشگاه مي آمدم احساس كردم كسي داره ميا د دنبالم ولي اولش به خودم روحيه ميدادم كه كسي نيس و بلاخره براي اينكه مطمئن بشم كه كسي هست يانه براي يه لحظه برگشتم پشت سرم رو ديدم كسي نبود ولي بعد از چند دقيقه صداي قدم هاي كسي رو كه هر لحظه به هم نزديك تر ميشه رو احساس ميكردم با تمام جراتي كه برام مونده بودم برگشتم خودش بود و بعد با تمام وجود ميدويدم واز شدت دويدن نفسم بند اومده بود به هر بدبختي كه بود خودم رو رسوندم خونه وقتي كه به خونه رسيدم قضيه روبراي بچه ها تعريف كردم كه چه اتفاقي افتاده
صالح - پس چرا به ما چيزي نگفتي پس بگو من كسي رو كه تو حياط ديدم تو بودي
حسنا- باور كنيد ما نميخواستيم پنهون كنيم بلكه نميخواستيم شما رودرگير اين قضيه كنيم
عماد- درگيرچي يعني فك كردي كه براي ما اهميت نداره
حسنا- يه چند دفعه اي هم دنبال من كرده بود اون يكي از بچه هاي ورودي ماست كه برحسب حسادتي كه به ما داشت سعي كرد ما روتو دانشگاه بدنام كنه ولي به خاطر سوابق خوبي كه ما داشتيم بهمون فرصت دادن تا از خودمون دفاع كنيم و ما سه نفر هم به هر دري زديم كه
آرام- به هر بدبختي كه بود تونستيم كه رفع اتهام كنيم خدا ميدونه كه تو اون چند روز چي به سر ما اومد
مهراد- پس به خاطر همينه كه ميخواستيد كسي چيزي نفهمه پس بگو چند وقتي خبري ازتون نبود كمتر آتيش ميسوزنديد
آرام - شما ها كه جاي ما نبوديد كه بدونيد ما چي كشيديم به خدا هر وقت ميخواستيم از خونه بريم بيرون قلب مون مي امود تو دهنومن باور كنيد براي يه كلاس رفتم كلي راه رو از ميون برهاي مختلف ميرفتيم كه كسي ا اون طرف ها نباشه
حسنا- ون روز كه الي و آرام رفته ودن بيرون من داشتم از دانشگاه ميامدم دوباره افتاد دنبالم و بعد كه تو اتاقم بود اون صداي كه از 1پنجره شنيدم صداي پرتاب سنگ ريزه هاي بود كه اون به شيشه ميزد
عماد- پس چرا به من نگفتي اگه چيزي ميشد من چي كار ميكردم
صالح - بله اگه اتفاقي ميافتاد چي
مهراد - ديگه قول بديد چيزي رو از ما پنهون نكنيد
اصلا حواسمون نبود چشماي هر سه نفر مون پر اشك بود مثل ابر بهار گريه ميكرديم ازترس از دلهره ... ازخيلي از چيزها
هر سه نفرشون از ديدن قيافها هاي ما درمونده شده بودن دستي تو موهاشون بدن و بعد
عماد اومد پيش من وبراي آروم كردن من گفت
خانومي گريه نكن من هيچي وقت تو ورتنها نميزرام ديگه ازچي ميترسي با گريه كه كار درس نميشه
با صداي كه از ته چاه ميومد گفتم - خوب من ميترسم چي كا ركنم اون كه بيكار نميشينه همش ما رواذييت ميكنه خوب
عماد- بسپرش به ما خودتون كاري نداشته باشيد
بيچاره صالح همش با الي حرف ميزد اما انگارفايده نداشت گريه الي بيشتر ميشد
صالح - الميرا گريه نكن باشه خانوم من كه تنهات نميزارم خواهش ميكنم وبعد به ارومي الي رو بغلش كرد و بعد الي بعد از گريه ممتد آروم شد
مهراد- آرام خواهش ميكنم گريه نكن من كه هستم تو از چي ميترسي من خودم يه كاري ميكنم ديگه دنبالتون نياد
هر سه نفرشون يه هو باهم گفتن بسته ديگه گريه به ما قول بديد كه ديگه چيزي رو از ما پنهمون نكنيد يعني منظورمون د رمورد اين قضيه هس واگرنه شماها چيزي رو از ما پهنون نميكنيد باشه قول ميديدكه اين قضيه رو بسپريد به ما
هر سه نفرمون باهم قول داديم كه ديگه چيزي رو پنهون نكنيم آخه چطوري
صالح - شما با اونش كاري نداشته باشيد
عماد- حلا بلند شيد و بريم بالا نيگاشون كن تو روخدا انگار اعزرايل رو ديدن
حسنا- از اعزاريل بدتره
عماد- باشه بريم بالا فقط بيايد اتاق ما يه غذاي بخوريد بعد
الي- نه مزاحوتون نميشيم
صالح - يه بار ديگه بگو چي گفتي
الي- خوب خوب ميگم يه وقت
صالح - ديگه چيزي نگو واگرنه
الي- باشه
آرام - خوب خودمون يه كاريش ميكنيم
مهراد- چي كار ميكنيد
آرام- خوب يه چيزي درس ميكنيم
مهراد- لازم نكرده بيايد بالا غذا حاضره
هر سه نفرمون بي هيچ حرفي باهاشون رفتيم بالا ولي خداييش پسرهاي خوبي بودن واقعا هوامون رو داشتن بعد از اين كه رفتيم بالا بعداز خوردن غذاعماد رفت چيي بياره تا ..

خيله خوب حالا حاتون بهتره خانوم ها
الي- ممنون بهتريم
صالح از صورت رنگ پريدت كاملا مشخصه كه حالت خوبه
مهراد- خيله خوب به جاي اين حرف بيايد يه فكري بكنيم كه بتونيم اين مساله رو حل كنيم
عماد- من مگيم كه ازاين به بعد خواستيد بريد بيرون يكي از ماها با شما بيايم وبعد اين كه يه روز كه ما طوري كه اين آقا متوجه ما نشه ما شما رو تعقيب ميكنيم و تو يه فرصت مناسب حالش رو ميگيريم باشه
مهراد- من ميگم اول بزار اين طرف رو ببينيم بعد
صالح - من ميگم مهراد درس ميگه وبعد اگه طرف با زبون حاليش نشد با پليس طرفه
حسنا- نه پليس نه خواهش ميكنم
الي- اون اگه تا حالا ش هم بفهمه كه ما به شماها گفتيم
آرام- اول بزرايد ببينيم اگه سركله اش پيدا ميشه يانه وبعد يه روزهاي شماها با ما بيايد اين جوري كمتر شك ميكنه
الي- اگه بدتر شد چي
صالح - اون وقت ما ميايم باهاش حرف ميزنيم
بعد از هماهنگ كردن نقشه كه به اين صورت شدكه يه چند وقتي دس نگه داريم ببينيم خبري از اون ها ميشه يانه وبعد از اين مكه پيداش شدپسرها باهاش حرف بزنن البته همون سه كله پوك خودمان
با بچه ها بعد از خداحافظي اومديم پايين و بعد از شروع كرديم به تجزيه تحليل رفتارهاي اين سه كله پوك
انگار متوچه چيزي شده بوديم ولي به روي خودمون نمياورديم
الي- راستي بچه ها دقت كردين كه چقدر حواسشون به ماست
آرام - اره مثل اين كه سرشون به جاي برخورد كرده
حسنا- سرشون به جاي برخورد نكرده فك كنم ..
الي- بيخود فك نكن
آرام اه اه فك كن سيريش
الي- اره بابا مخمل رو بگو
حسنا- ديلاق كه ديگه ..
هر سه نفرمون خنده مون گرفته بود
الي- بچه ها من فردا كلا كار دارم نيستم خونه
حسنا- منم كلاس هم دارم وهم آموزشگاه كلاس دارم
آرام - من يه كلاس و بعد هم شركت
ابته قبلش به اون سه كله پوك گفته بوديم كه فردا تا چه ساعتي كلاس داريم و سركار . كار داريم
بعد از خوردن چايي هركي رفت پي درسش و بعد لالا

صبح كه از خواب يدار شديم بعد از خوردن صبحونه حضر شديم كه بريم كلاس بعد از حاضر شدن داشتيم ازدر ميرفتيم بيرون كه صدايي رو شنيديم كه ميگفت خانوم ها كجا ايشالله تشريف ميبريد برگشتيم ديديم صالح و عمادان
الي- سلام داشتيم ميرفتيم دانشگاه كلاس داريم
عماد- پس سعي كنيد زود خونه باشيد كه دوباره انفاقي نيوفته
حسنا- آخه من امروز هم دانشگاه هم آموزشگاه كلاس دارم دير ميام راستي نوت ها رو ببريم بديم به خانوم شادمهر
عماد- خوب شد گفتيديد داشت يادم ميرفت خيله خوب شما با من برميگريد
راستي آرام خانوم شماهم اگه كارتون طول ميكشه بگيد مهراد بياد دنبالتون
آرام- نه ممنون من ساعت 4 خونه ام
عماد- به هر حال مراقب خودتون باشيد
با بچه ها رفتيم سركوچه ديگه منتظر اتوبوس نمونيدم تصميم گرفتيم تو اين چند وقته با تاكسي بريم بيام
بعد از رسيدن به دانشگاه با بچه ها رفتيم داخل محوطه دانشگاه و بعد چون هر كي تو يه ساختمون كلاس داشت از هم جدا شديم و قرار شد بعد از تموم شدن كلاسمون بيا يم روبه روي سلف منتظرهم بايستيم
بعد از تموم شدن كلاس مون از پله ها اومدم پايين يه راست رفتم رو به روي سلف كه ديم الي نشسته ور صندلي رقژفتم پيشش ولي اماحواسش نبود با يه حركت شيطاني كه يه هو به ذهنم رسيدبلند گفتم تو چي كار ميكني
يه هم از جاش پريد
بعدكه برگشت ديد منم گفتم زهر مارمسخره مزخرف ديوانه قلبم ريخت راستي حسنا كجاست همين ور كه گفتيم يه هم عين جن بو داده پيداش شد
الي- ميبينم كه همتون دس به يكي كردين منو سكته بدين
حسنا- اين قدر معلوم بود
الي- نه من كه نفهميدم
حسنا-خوبه
باهم بلند شديم رفتيم سلف يه چيزي خورديم و بعد آرام رفت شركت و من و الي تو دانشگاه كلاس داشتيم
بعد از تموم شدن كلاسمون من رفتم آموزشگاه و الي هم رفتيم آموزشگاه
الي- رفتم تو اموزشگاه چون كلاس ها تازه شروع شده بود جلسه اول بود زياد درس نميدادم به خاطر همين قبل برك از بچه ها چند تا سوال راجع به ترم قبل پرسيدم و بعد بعد از بريك يه كم با بچه ها درس تمرين كردم و بعد كلاس تموم شد از آموزشگاه اومدم بيرون كه يه چهره آشنا ورديدم
كمي دقت كردم ديدم صالح بود
تو دلم گفتم اين چه جوري آدرس اينجا رو پيدا كرده
تا خواستم از آموزشگاه بيام بيرون كه جلوم سبز شد
سلام ديدم دير وقته ترسيدم براتون اتفاقي بيوفته به خاطر همين آدرس اينجا رو از رو برگه هايي كه كا رترجمه ام رو انجام داده بودين يپدا كردم
الي- ممنون زحمت كشيد ي خودم ميومدم
صالح - نه اتفاقا اومدم كه نگران نباشم كه ممكنه اتفاقي بوفته
الي- ممنون
صالح - خواهش ميكنم بيا يد بريم سوار ماشين بشيم بريم
با صالح رفتم سوار ماشين شدم البته ما از اون دخترهاي نبوديم كحه بخواهيم با پسر دوست بشيم ولي قضيه اين ها روخانودهامون ميدونستن به خاطر همين بهشون اعتماد داشتن
حسنا- كلاس ام تموم شد از كلاس بيرون اومدم
رفتم پيش خانوم شادمهر در زدم رفتم پيشش كه نوت ها روبدم كه ديديم عماد هم هست نوته اي آماده شده رو دادم به خانوم شادمهر تشكري كرد از هردومون و از هر دو مون خواست تا در اجراي اون شركت كنيم اين قدر خوشحال بودم كه رو پا بند نبودم و بعد قبول كرديم و وقرار شد اجرا تقريبا يه هفته ي ديگه بيوفته بعد از هماهنگي كارها از خانوم شادمهر خداحافظي كرديم و از در اومديم بيرون داشتم از وسايلم ر و جمع ميكردم كه عماد گفت زود باش ديرشد سريع وسايلم رو جمع كردم و باهم به سمت خونه رفتيم
آرام- همين طور كه داشتم به سمت خيابون اصلي همش احساس ميكردم كسي داره صدام ميكنه اولش به روي خودم نياوردم ولي ديديم هر لحظه صدا نزديك تر ميشه باتمام سرعت رفتم سمت خيابون اولين ماشيني كه نگه داشت سوار شدم از ترسم پشت سرم رو نگاه نميكردم
رسيدم دم خونه صداشو ميشنيدم كه ميگفت بياستيد توهمين حين بودم كه يه هو در باز شد از ترس خودم انداختم بغلش مهراد بودسريع از منو از بغلش آورد بيرون رفت سمت اون رسيد بهش با يه صداي بلند بهش ميگفت تو خجالت نميكشي دنبال دختر مردم ميكني و بعد صداي درگيري من كه از ترس ميلرزيدم يه گوشه حياط نشسته بودم و گريه ميكردم
ولي صداشون ميومد كه ميگفت اگه يه با رديگه اين طرف ها پيدات شه با پليس طرفي
اون هم كه ميگفت به تو چه تو چي كار داري

مهراد كه ديگه از صداي بلندش معلوم بود چقدر عصبيه دادزد و گفت به نفع خودت كه اين طرف ها پيدات نشه
وبعد از چند دقيقه ديگه صداي نميومد من كه مل ابر بهار گريه ميكردم دستي رو روي شونه هام احساس كرذدم تا سرم روبردم بالا بغلم كرد هيچي نمگفت انگا رمتوجه حالم شده بود منم تو بغلش از شدت گريه نفسم بالا نيمومد بعد از چند دقيقه اي ككه تو بغلش بودم آروم شدم با صداي خيلي اروم بهم گفت بهتري خانومي ديگه نترس ديگه مزاحمت نميشه بهش گفتم اگه يه بار ديگه پيداش شه ازش شكايت ميكنيم
حلا پاشو بريم تو با كمكش از جام بلند شدم و رفتم داخل خونه من رو راحتي نشسته بودم كه اون با يه ليوان آب قند پيداش شد
ليوان دادبه دستم بگيرش بخور
ليوان رو از دستش گرفتم آب قند رو خوردم
مهراد- چيكار داشت اذييت كه نكرد
من كه هنوز احساس ترس داشتم به زور خودم كنترل كردم كه اشك نريزم ولي نشد با يه صداي گرفته بهش گفتم نه
چراداري گريه مكني آروم باش با گريه كه درس نميشه عوض اين كه گريه كني به دنبال راه حل باش منم كه گريه ام بيشترشده بود
با يه صداي گرفته بهش گفتم خوب چي كا ركنم من كه نميدونم اين براي چي دنبال ما اومده اصلا آدم درس حسابي نيس حرف حاليش نمشه فك ميكني خودومن تا حلا بعهش نگفتيم نزديك صد بار ولي اين آردم حرف آدميزاد نميفهمه
مهراد اومد و كنارم نشست خيله خوب آروم باش من اينجا ام نترس باشه ديگه گريه نكن باشه من كه به زور جلوي گريه هام ور گرفتم ولي موفق نشدم دوباره زدم زيرگريه كه اومد من بغلش گرفت با يه صداي ارومي
گريه نكن آروم باش خانومي نترس باشه من انيجا ام كنارت شروع كرد به حرف زدن باهام انگا رواقعا به اون آغوش نياز داشتم چون وقتي تو بغلش بودم آروم بودم بعد ار آروم شدنم از بغلش بيرون اومدم و رفتم صورت مو شستم كه صداي در اومد ..

صداي در اومد و مهرادرفت در رو باز كرد الي و صالح بودن تا الي منو دديم اومد سمتم و گفت آرام چي شده چرا چشمات قرمزه گريه كردي ؟
بهت ميگم تا اومدم بهش توضيح بدم دوباره صداي زنگ در اومد رفتم دررو باز كردم حسنا وعماد بودن كه تا حسنا منو ديد اومد سمتم منو يه گوشه كشوند وچي شده آرام اتفاقي افتاده
آرام - خيله خوب بيايد بهتون ميگم
باهم رفتيم تو تو اتاق من باهم حرف زديم كل قضيه رو براشون تعريف كردم
الي- من نميدونم اين چي آقاي اصلاني از جون ما ميخواد يه جوري حاليش كنيم كه دس از سر ما برداره
حسنا- ما اگه همين طور بترسيم بدتره تو روش ميايستيم و حالش رو سرجاش مياريم
آرام - من موافقم


عماد-مهراد آرام خانوم چش بود ؟
مهراد- هيچي اون يارو دوباره اومده دنبالش اذييتش كرده طفلك حسابي ترسيده بود از ترس ميلرزيد منم كه ديدم اينجوريه رفتم و بهش گفتم اگه يه بار ديگه اين طرف ها پيدات بشه سروكارت با پليسه
صالح -خوب كاري كردي بفهمه كه ديگه كسي رو اينطوري اذيت نكنه
عماد- اينها كجا رفتن ؟
مهراد- هيچي رفتن باهم حرف بزنن
صالح - من ميرم صداشون ميكنم
درحال حرف زدن بوديم كه صداي در اومد
الي- كيه
منم صالح بيايد شام حاضره
الي- باشه اومديم
هرسه نفرمون رفتيم تو پذيرايي بعد از خوردن شام
پسرها رفتن بالا انگار فهميده بودن كه حوصله نداريم

هر سه نفرمون اصلا حالمون خوب نبود به پيشنهاد الي رحاضر شديم بريم لب دريا
بعد از حاضر شدن منم هم ويولون ام ور برداشتم و با بچه ها رفتيم لب ساحل نزديك دريا شديم و يه گوشه دنجي رو پيدا كرديم و نشستيم
اولش هر سه نفرمون ساكت بوديم كه حسنا شروع به زدن يه آهنگ كرد

واسه ديدن بارون اشكات همه خاطرهامو سوزوندم
آخه تو اينجا نبودي ببيني چه جوري پاي نگاه تو موندم
تو نبودي كه ببيني دلم ور چه جوري عاشق
عشق تو مونده
مني كه بي تو يه
لحظه نبودم كي
دل خاطرهاتو سوزونده
ميون رنگ عجيب نگاهت

همين جوري كه درحال خوندن آهنگ بوديه هو

يه هو چشممون افتاد به سه نفر كه دارن ما رو نيگاه ميكنن اولش ترسيدم ولي بعدش ديدم آشناهستن عماد و صالح و مهراد بودن كه يه گوشه ايستاده بوودن داشتن ما رو نيگاه ميكردن كه يه هو هر سه نفرشون دارن ميان سمت ما همه ساكت بوديم كه عماد اومد پهلوي حسنا نشست صالح پهلوي الميرا و مراد پهلوي آرام ما از اين كارشون تعجب كرده بوديم و به يه نحوي برامون سخت بود تا خواستيم بلند شيم كه يه هو هر سه نفرشون گفتن بشينيد كارتون درايم
ديگه حرفي باقي نموند نشستيم تا ببينيم چي ميگن
عماد - ميشه به ماهم توضيح بديد كه چرا اينجوري ميكنيد
هيچ جوابي از سوي ما شنيده نشد
مهراد- جوابي نميديد
صالح - خيله خوب حالا كه چيزي نميگيد ميشه يه خواهش بكنم ميشه بلند شيد با ما قدم بزنيد
البته الميرا من با تو كاردارم
مهراد- آرام من هم با تو
عماد- حسنا من هم با تو
پس لطف كنيد بي هيچ حرفي بلند شيد
هر سه نفرمون با قيافه هاي متعجب بهم نگاه ميگرديم
كه بلاخره هر سه نفرمون بلند شديم و همراهي شون كرديم

عماد- حسنا بيا
منم بلند شدم و باهاش هم قدم شدم و لي من هيچي نمگفتم نه اين كه نخوام نميتونستم بغض بدي راه گلوم روبسته بود
عماد- نميخواي حرف بزني نزن ولي خواهش ميكنم گوش كن
با سر اشاره كردم كه گوش ميكنم
عماد- منئميدونم توالان تو شرايط خوبي نيستي اما نميخوام ببينم اين قدر عذاب ميكشي مگه اون يارو چقدر مهمه كه تورو اين طوري ريخته به هم هر كي كه هس خواهش ميكنم حرفي بزن حسنا باتوام
ديگه نتونستم جلوي اشك هامو بگيرم دونه هاي اشكي كه بود ميامد
كه يه هو خدوم تو بغل عمادديدم
آروم باش آروم خواهش ميكنم حسنا جان گريه نكن تا اين رو گفت گريه ام شدت گرفت ولي اون ديگه حرفي نميزد منم تو بغلش بودم كه بعداز چند دقيقه اي آروم شدم كه كه بهم گفت
آروم شدي خانومي ديگه گريه نمكني ها باشه
خيله خوب حلا نميخواي حرف بزني بگو هر چي كه هست بگو من ميشنوم ودر ضمن من هيچ وقت تنهات نميزرام
اين كه گفت دوباره منو بغلش گرفت اين با ربيشتر منو فشار داد به خودش
تمام قضايا رو براش تعريف كردم كه اون آدم درس حسابي نيس نميشه بهش اعتماد كرد اون هم با دقت به حرف هام گوش ميكرد كه بعدش از ام پرسيد فاميلي اين يار و چيه
اصلاني
عمادكه انگار برق سه فاز گرفته باشتش گفت مطمئني
اره
خيله خوب آخه من اين يا رو رو ميشناسمش
ميدونم چه جورنوريه

صالح - الميرا خواهش ميكنم منوعذاب نده وقتي حرف نميزني منو عذاب ميدي پس لااقل يه حرفي بزن
سرم روانداختم پايين و به زور بغضم ور قورت دادم وبهش گفتم هرچي كه تو دلم سنگيني ميكرد رو گفتم اون هم گوش ميكرد
بعدش ديگه نتونستم گريه نكنم افتادم به گريه با همون حال بهش ميگفتم خوب من ازش ميترسم چي كا ركنم آخه ادم تا اين رو گفتم به آرومي بغلم گرد و گفت هيچي نيس من پيشتم نترس خانومم
باشه به هر بدبختي كه بود آرومم كرد
مهراد- خوب ميشنوم فقط تو روخدا تو گريه نكن
رو كردم سمت دريا و بهش گفتم تا حلا شده تو زندگيت معني ترس رو به معني واقعي درك كني نهد تنها من بلكه الي و حسنا هم همين طور طعم ترس رو با تمام وجود احساس كرديم قضيه رو براش گفتم خوب به ما هم حق بده كه بترسيم البته ما از خودش نميترسيم از رفتارهاي ضدو نقيضش ميترسيم
مهراد يه قدم بهم نزديك شدو منو بغل كرد و گفت ميدونم كه ميترسي ولي من پيشتم نميزارم بترسي
بعد از گفتن حرف هامون خيلي آروم شده بوديم از طرفي هم خوشحال بوديم كه بالاخره يكي تونست به ما كمك كنه ديگه با وجود اون سه نفر از چيزي نميترسيديم و اون شب متوجه احساسشون شديم احساسي كه نوعش با احساس هاي ديگه فرق ميكرد وهمين فرق داشتنش باعث خاص بودنش ميشد

صبح كه از خواب بلند شديم و رفتيم سر كلاس اون روز خبري نبود چون هر سه نفرمون به خومون قول داده بوديم كه حالش رو بگيريم موقع برگشت ارزدانشگاه بود تقريبا هوا داشت تارك ميشد ما هر سه نفرمون رفتيم اون طرف خيابون كه با ماشين بريم ولي خبري از ماشين نبود تا اينكه ..

يه لحظه نگاهمون رفت سمت كسي كه ازش ميترسيديم ولي بعد ياد قولي كه به خودمون داده بوديم افتاديم باتمام جراتي كه برامون مونده بود ايستاديم تا بينيم چي كار ميكنه كه ديدم داره مياد كه من گفتم
الي آرام به هچ وجه ازش نميترسيد كاملا خونسرد به هرحال اين مشكل ماست پس حلش ميكنيم اون هم همين الان
الي - من ديگه نميترسم
آرام- منم هم همين طور
هر سه نفرمون ايساديم كه بهمون نزديك تر شد و اومد سمت مون گفت
به به خانوم ها چه عجب ايستاديدميبينم كه ديگه نمترسيد و گريه نمكنيد ملا ميخوايد بگيد ازمن نمترسيد
حسنا - ما زا اواش هم از تو نميترسيديم فك كردي چي اگه فرار ميكرديم
الي- اره چيه تعجب ميكني فك كردي ما زاتو ميترسيم
آرام- برات متاسفم كه خيلي بدبختي كه هنوز هم همون كينه ي مسخره رو تو دلت نگه داشتي
الي- بعد عوض اين كه خودتواصلاح كني
حسنا- اومدي ما رو ميترسوني كه چي رو ثابت كني
به به ميبينم كه شجاع شديدو به حرف اومديد
الي نه پس فك كردي الان مثل ترسوها فرار ميكنيم
حسنا- منم به شخصه برات متاسفم حتي تاسف هم برات زياده ميفهمي
آرام- تو واسه خودت چي فك كردي فك كردي ميتوني با ابروي ما بازي كني و كسي بهت حرف نزنه
نه خوشم اومد اين بچه سوسول ها هم خوب تونستن نطق تون روباز كنن
تا اين رو گفت
الي - اره اون ها كمكون كردن كه به خودومن بيايم و بتونيم توروت بايستيم حداقل هرچيهستن ايند فدر غيرت دارن كه يه هو. ..

كه با صداي برگشتيم ديدم هر سه نفرشون با هم اومدن كه
عمادگفت : چيه فك كردي جند تا دتاختر تنها گير آوردي هر كاري دوس داري يتوني بكني جناب اصلاني
تا چشممش به عمادافتاد تعجب كرد تو اينجا چي كار ميكني
عماد- اتفاقا من ميخوام بدونم
مهراد- تو اين قدر بدبختي كه چشم ديدن موفقيعت كسي رو نداري
صالح - وهمش مي خواي با كارهاي احمقانه ات مثلا طرت رو بدنام كني ولي در صورتي كه خودت ور بد نام مكيني
به شما ها چه من مشكلم با اين سه نفره
مهراد- مشكل اين سه نفرمشكل ما هس فهميدي
عماد- حالا هم ميري و دس از سرشون بر ميداري فهميدي
حسنا- شنيدي برو گورت رو گم كن
الميرا - هرچه زودتر خوشحال ميشيم
ائلش نميخواست كه بره فك ميكرد اگه بمونه ميتئنه قلدر بودنش رو ثابت كنه ولي بعد سرش رو انداخت پايين و گفت بابت همه چي شرمنده و رفت
اولش باور مون نمشد كه داره ميره و باهامون ديگه كاري نداره
از خوشحالي رو پامن بند نبوديم از شدت خوشحالي همديگررو بغل ميكرديم
بعد اون ها اومدن پيشمون
عماد- خوشحالم كه تونستيد رو ترستون غلبه كنيد
حسنا- اگه شما نبويد كه
صالح - الميرا حالا فهميدي هيچ ترسي وجود نداره
الميرا - اره
مهراد- آرام ديدي الكي نگران بودي
آرام - اگه من ميدونستم زودتر اقدام ميكردم سيريس
تا اين و گفت
حسنا - اره ديگ ديلاق حژجان همين كه دوستم گفت
الميرا- اره مخمل خان ديگه همني كه اين دوتا گفتن
هر سه نفرشون باتعجب به ما نگا ميكردن ولي قيافه هاشون پر از خنده بود
عماد- پس بگو چرا بعضي اوقات اين الغاب رو به كارمي برديد
صالح - ما رو بگو فك مي كرديم اينه ا كي ان
مهراد- آره سه تا كوچو لو ما روگذاشته بودن سركار
تا اين و گفتم افتادن دنبال ما ماهم كه ديم موقيعت اصلا خوب نبس د فرار ميدويدم
عماد- بايستيد
صالح - بابا كاريتون نداريم
مهراد- باور كنيد
حسنا- قول بديد
الميرا - تا قول نديد ما نمياستيم
آرام- بله قول زود باشيد
عماد- من از طرف همه قول ميديم
حسنا- قبول نيس تك تك قول بديد
عماد- خيله خوب من قول ميدم كاريت نداشته باشم
صالح - منم قول ميديم كاريت ندارم
مهراد- من قوول ميدم
هرسهنفرمون هم زمان گجفتيم قول دادين ها
ايستاديم كه ديدم دارن ميان هر لحظه به همون نزديك تر ميشدن تا اينكه
عماد منو محكم بغلش گرفت و چرخوند
صالح هم الميرا رو تو بغلش كرفت برد بالا
مهرادهم آرام ور بغل كرد و محكم تو بغلش گرفت
عماد- دوست دارم حسنا
از شنيدن اين حرف جا خوردم مونده بودم چي بگم
عماد- نميخواي چيزي بگي
سرم پايين بود با يه صداي آروم خوب منم دوست دارم
تا اين رو گفتم محكم بغلم كرد
مهراد- آرام خيلي دوست دارم
مونده بودم چي بگم
مهراد- نمخواي چيزي بگي
بامن من گفتم خوب خوب منم همبن طو رگمهراد- همين طو ريعني چي
يعني يعني اينكه منم دوست دارم تا اين رو گفتم بيشتر منو بخه خودش چسبوند
صالح - الميرا دوست دارم
نميخواي توهم بگي
الميرا چي بگم
صالح - خودت ميدوني چي بگي
خوب مندومست دارم
تا اين رو گفتم محكم بغلم كرد
واقعا از بودنشون كنارمون لذت ميبرديم و احساس خوبي داشتيم چون با اونه احساسي رو تجربه كرده بوديم كه تا حالا بهش اهميتي نميداديم
روزهاي آخر دانشگاه مون بود كم كم امتحاناتمون شروع شد و بعد تو اين فاصله زماني خانواده ها توسط آقاي محمودي باخبر شده بودن به همين خاطر قرار شد كه بعدش مراسم بگيريم
امتحاناتمون تموم شد و با موفقيعت

زمان اجراي موسيي رسيده من وعماد كلي تمرين كرده بوديم و الي صالح و مهراد .آرام هم دعموت بودن كه بعد از اجرا ياين موسيقي همه مون ميرفتيم تهران
بعد از تموم شدن اجرا ازآمفي تائتر اومديم بيرون و با بچه ها رفتيم سمت ترمينال وهر شيش نفرمون رفتيم تهران براي شروع يه آينده جديدفارغ التحصيلي ماهم باهمه خاطراتش تموم شد ولي يه چيزي رو ياد گرفتيم اين كه هيچ وقت از حوادث زندگي نتريسيم
واين بود فارغ اتحصيلي ما شيش نفر ...


پايان


مطالب مشابه :


رمان غم وعشق-3-

رمان,دانلود رمان خوابيدم مينا به سرعت از اتاق خارج شد ولي اون سه كله پوك




رمان عشق حقيقي

دانلود رمان آوا ديگر طاقت آنجا ماندن را نداشت.به سرعت از حدودأ دو سه دقيقه اي




رمان باورم کن

رمان,دانلود رمان,رمان سرعت نور از ذهن آنید و بماند ميبايست كم كم ده دقيقه ديگر در




رمان آسانسور

ایرانی و دانلود رمان.آنلاین رمان سه تا بوقي كه برام زد حركت كرد و با سرعت رفت




رمان فارغ التحصیلی

مه بعد زا چند دقيقه صالح با سه سرعت رفتم نگاه دانلود,تک سایت,رمان رمان




ازدواج اجباری................18

رمان سه بعد چند دقيقه اومد و نشست پشت ميز ولي تلفنش زنگ خود با سرعت دوييد طرف




رمان عشق به توان 6(3)

رمان,دانلود رمان از اين سه نشه و اونم ساميار با سرعت دور شدمو




رمان ورود عشق ممنوع(2)

رمان,دانلود رمان,رمان با سرعت به طرف بر گشت و دستاشو از ميشه دو دقيقه بشيني




برچسب :