خلاصه ی قسمت بیستم ماه عسل 92...

 

20%201.jpg


خلاصه ی نوشتاری قسمت بیستم ماه عسل 92...

 

سلام دوستان...میتونید خلاصه ی نوشتاری قسمت بیستم ماه عسل 92 رو در ادامه ی مطلب بخونید...مچکرم از خانمها شیدا...مرمر...عطیه...سایه...بابت فرستادن این مطلب...یا علی...

 

 منبع:قبیله هواداران احسان علیخانی


 


عطیه..

 

 

ماه عسل_قسمت بيستم

 

بيستمين قسمت از ماه عسل پس از خواندن دعاي فرج توسط احسان عليخاني آغازشد سلام.سلام به روي ماهتون. مطمئنم كه شما قدروشان ومنزلت اين روزها وثانيه هارو ميدونين.امشب خوش به حال همه مون اگه خداياري كنه كه قدرومنزلت امشبو بدونيم.خوش به ال كسايي كه امشب باور دارن كه انقدرخدابخشنده ورحيمه كه بنده هاي كوچولوشو تماشاميكنه .خوش اومدين وسپس تيتراژ ابتدايي برنامه پخش شد. پس از پخش تيتراژ آقاي عليخاني گفتن خوش به حال كسايي كه حداقل بخشي از رفتارو منش حضرت علي رو وام گرفتن .ميخوام ساده ترين چيزو كه از حضرت علي شنيديم بگم واون اينه كه هرچيزي رو كه براي خودن ميخواي براي ديگرانم بخواه وبالعكس.ممنونم ازتون.ديشب شب متفاوتي بود وسپس وله اي از مهمانان شب گذشته پخش شد وپس ازپخش وله آقاي عليخاني گفتن ممنونم از محبت شما.قبول دارم كه تلخ بود فصل ديروز ماه عسل ما اما پايانش نفس بود ودرادامه گفتن بريم وارد دنياي امروز مهمونامون بشيم وسپس وارد دكور شدن وبامهمانان برنامه سلام واحوالپرسي كردن ودرادامه خانوم گفتن كه سال 57 باهمسرشون زدواج كردن .

 

 

اهل آبادانن و آقاگفتن كه كارمند بيمارستان شركت نفتن وخانومم گفتن كه كارمند بيمارستان طالقاني هستن وخانوم گفتن كه خواهر زن داداش شوهرم ميادبيمارستان ما  وشوهرم اونجا منو ميبينه وچند بارم دورادور منو ديده تااينكه اومدن خواستگاري وازدواجمون سال 57 شد وتو حكومت نظامي ازدواج كرديم وخانوم گفتن كه اولين بچمون سال58 به دنيااومد وگفتن كه 25 شهريور سال 59 پدرشوهرم فوت كرد ومارفتيم اصفهان كه بعد فهميديم آبادنو زدن ومن دخترمو گذاشتم پيش خانواده وباشوهرم اومدم آبادان وما وقتي كه رسيديم خرم آباد بهمون گفتن چراغاي ماشينو خاموش كنين وفرداش كه رسيديم آبادان ديديم آسمون سايه از دود وديدم كه شهر خلوته وخبري نيس وديديم كه همه خونواده ها رفتن وفقط مرداشون منودن وگفتن كه شبا برق نبود وما بافانوس دستي كارامون انجام ميداديم وخانوم گفتن كه حتي زمان بارداري هم به كارشون تو بيمارستان ادامه دادن وگفتن كه وقتي پسرم دوماهه ودخترم دوساله بود اومديم آبادان كه وقتي دخترم 4 سالش بود ميرفت بالاي سر مجروح ها ومجروح ها ازش انرژي ميگرفتن ودرادامه آقاي عليخاني گفتن كه دليل اصلي دعوت ما ازشما دقت خانوم سليمانيه كه توقسمت بعد راجع بهش مفصل تر حرف ميزنيم و ازشون پرسيدن كه چرااينقد تو كارتون دقت داشتين.

 

 

وخانوم گفت كه من رو كارم حساسم وشبا كه ميخوابم وجدانم پيش خودم راحته ودرادامه آقاي عليخاني گفتن حالا من به شما اثبات ميكنم كه شما چقدر امانتداربودين. وسپس وله اي پخش شدوپس از پخش وله وگفتن كم كم مات يك خونه مستقرشديم ام يك شب انقدر خمپاره زدن كه مانتونستيم تو خونه بخوابيم واومديم تو سنگرخوابيديم وگفتن كه شرايط سختي داشتيم وگفتن كه يكبار  كه من ميخواستم برم سركار وشب كاربودم سرويس نيومد دنبالم كه من رفتم ژاندارمري وبه بيمارستان زنگ زدم كه گفتن اذن شب ندادن بهش ونميتونه بياد دنبالتون وبعدش يه آقايي منو تايك مسير برد ومن بين خمپاره ها بالاخره خودمو رسوندم به بيمارستان وسپس آقاي عليخاني از دوتامهمان ديگر دعوت كردن كه اوناهم از آبادان اومده بودن وبمهمانان سلام واحوالپرسي كردن وآقاي فولادي گفتن كه توي آبادان همينطور كه مردا درجبهه ميجنگيدن خانوم هاهم پشت جبهه خدمات شاياني انجام ميدادن وگفتن كه توعمليات ثامن الائمه شديدا مجرو ح شدن وگفتن اين عمليات اولين عملياتي بود كه باب عمليات هاي بزرگ مابود وگفتن كه ما درشب60/6/26 رفتيم براي شناسايي ووقتي جلو رفتيم به ماشليك شد ومن زمينگيرشدم واحساس كردم كه يكي باپوتين محكم زد به سينه ي من واحساس كردم باد ازگوشم بيرون مياد وكمرم مي سوخت وبعد فهميدم كه سه تاگلوله خوردم يكي از بچه ها منو برد پشت خط وباوانت منو بردن بيمارستان وتو وانت احساس ميكردم كه بايد بخوابم كه يكي ميزد توگوشم وميگفت نخواب واگه بخوابي ميميري و وقتي رسيدم بيمارستان فقط گوشام ميشنيد كه ميشنيدم ميگن اين شهيد شده واحساس كردم كه پارچه سفيدوكشيدن روم كه يكي از پرستاراگفت اون گوشي ديگه روبيار كه اينجا خانوم سليماني يه چيزايي يادشون اومد وآقاي فولادي گفتن منو بردن اتاق عمل ووقتي اون جابودم ميفهميدم كه دارن شكممو پاره ميكنن وخانوم سليمانيم گفتن من اون لحظه باخودم فكركردم كه شايد گوشي خراب باشه وبراي همين گفتم يك گوشي ديگه بهم بدن وخانوم آقاي فولادي هم گفتن پرستارن چون شوهرشون ايشونو تشويق كردن به پرستاري.

 

 

وهمچنين خودشونم علاقه داشتن وآقاي فولادي گفتن چون فداكاري از پرستار ديده بودم دوس داشتم همسرمم پرستاربشه ودرپايان آقاي عليخاني گفتن ممنونم از اينكه منت گذاشتين واميدوارم باعث معاشرت شما توي اين ماه شده باشيم ودرآخراز دكور بيرون اومدن وگفتن اميرالمومنين توي روز آخر حضرت رسولو خواب ديدن وبه ايشون ميگن كه اينابراشون فرق نميكنه من باشم يامعاويه باشه كه حضرت رسول ميگن نفرينشون كن كه حضرت علي ميگن وازخداميخوام كه منو ازشون بگيره ودرآخر نماز والدين رو سفارش كردن وباگفتن ماهتون عسل به برنامه پايان دادن وسپس تيتراژ انتهايي برنامه باصداي مهدي يراحي پخش شد.

 

 

 

مرمر..

 

 



به نام خدا

 

ماه عسل بیستم    _  موضوع : دقّت و احساسِ مسئولیّت

 

آقای علیخانی دعای فرج رو میخونن   و خدا رو شکر میکنند  که امشب  هستیمُ    قسمتون شده تا  نفس بکشیم   در شبی که از هزار ماه  أفضل است   .... امشب خدا خودش وعده داده که  به حقِّ  قرآنی  که توو این شب نازل شده    میبخشه  .. هرچقدر هم گناهکار باشیم  امشبو دربست میبخشه   ... خوش اومدید    ... بعد تیتراژی مناسب با  فضایِ این شبها با  ترانه ای در وصفِ علی علیه السلام    پخش میشه علـــی علیه السّلام     تنهاترین مَردِ زمین شد   احسان علیخانی میگه  میخوام این حرفمو تکرار کنم   خوش به حالِ اونایی که توو این شبا از خدا میخوان  تا اخلاق رو درونِشون کامل کنه همه ی ما حضرت امیرَألمؤمنین رو میشناسیم    ... اسمشو میدونیم  بچه هاشونو میشناسیم   ....  اخلاق و رفتار و مَنِش ایشونو میدونیم  اما چقدر سعی کردیم شبیهِ شون باشیم    .... ذره ای   تیکه ای   ظریفی  خودمون رو شبیهِ ایشون کنیم ..... همین یه موردش که همه مون میدونیم   هرچیزی خودت دوست  داری برایِ دیگران هم دوست داشته باش  هرچیزی خودت دوست نداری برای دیگران هم دوست نداشته باش بعضیا با این  شکلش یاد گرفتند هرچیزی برای خودت  میپسندی برای دیگران هم بپسند   و بالعکس  ......

 

 

از خدا بخواهیم  بهمون فرصت بده بهون یاری بده پشت حضرت علی   راه بریم  ... حتی ذره ای   .. میدونیم  نمیتونیم زمین می خوریم   .. کم میاریم   ولی همینکه  بخواهیم و دنبال کنیم خیلیِ  اگه بخواهیم . ما داریم درس پس میدیما هیچکس شک نداره   که ما این چیزا رو  از بزرگترامون  یدک گرفتیم   ...    ببخشید خیلی حرف زدم     .. دیروز برنامه  متفاوتی بود  ...  بریک قسمتی از برنامه دیشبو ببینیم     برمیگردیم  من  دو تا نکته باید بگم قول میدم کوتاه باشه  ممنونیم    .. ببخشید  پُر حرفی کردم .

 

 


در کلیپِ  گذر از فصلِ نوزدهم میبینیم که قسمتِ آخر دوباره پخش میشه   ... آرزویِ مادرِمهران برایِ علی آقا و  ابراز رضایتِ ابدی از این کار ...  آرزو میکنه سایه اش  همیشه بالا سرِ خونواده ش باشه   که این حرفا رو با بغض و لرزش چونه و اشک میگه احسان علیخانی بغضشو هی قورت میده  .. گریه ش رو کنترل میکنه تا جاری نشه که اگه بریزه   بند اومدنش  با  خداست ! پس از برنامه  مادر مهران پسربچه ی علی آقا رو در آغوش میگیره خواهر مهران با نگاه به علی آقا گیرنده ی قلب مهران ، گویی داره به خودِ مهران نگاه میکنه در حینِ پخش این تصاویرِ تکرار نشدنی ، صدایِ بغض آلودِ مهدی یرّاحی   طنین انداز است  مادر مهران و همسرِ علی آقا در آغوش یکدیگر آرام میگیرند   ..

 

 

و مادر مهران  و همچنین برادرش  از این رویارویی  بسیار ممنون  هستند و بیان کردند که این واقعه غمِشون رو کمرنگ کرد   از تمامِ بچه های ماه عسل هم تشکر کردند  بخاطرِ این کارِ غیر منتظره  و  شگفت آور که فقط   با آیدین برادرِ بزرگترِ  مهرانِ مرحوم  همآهنگ شده بود   .. و مادرِ مهران در همین برنامه با دیدنِ مهمونایِ پارتِ دوم  و با شنیدن این حرف که اخلاق و روحم عوض شده  چون قلبِ جوانی 24 ساله   به من پیوند شده پی برد که گیرنده یِ  قلب مهرانِش   همین آقا  ست   احسان علیخانی بعد از تماشایِ این آیتم میگه : باز هم واکنش های زیادی بود برای این رویاروییِ ولی دیدیم که مادرِ مهران و خواهر برادرش   اذعان کردند که  غمشون تسکین پیدا کرد  با دیدنِ گیرنده  قلب مهران که تا قبل از اون  فقط   میدونستند  یک آقا هست .. همین   احسان علیخانی دعوت میکنه با هم واردِ دنیایِ مهمونایِ امروز بشیم
خانم  و آقایی  از آبادان  به برنامه اومدند که در جوابِ علیخانی گفتند  برنامه های ماه عسل رو دنبال میکنند اشکِشون درمیاد ولی دوست دارند  ..

 

 

احسان علیخانی میگه من انقدر این حرف و اتّهام رو شنیدم که اشک درمیاری  بعضی موقع ها از خودم بدم میاد ولی اونایی که بغض میکنند با شنیدن قصّه ی یه آدم  .... داستانِ زندگیِ یه آدم برن خدا رو شکر کنند   .. من دیدم آدمایی رو که بغرنج  ترین تصویر دنیا رو  نشونشون بدی عاطفی ترین صحنه ی دنیا رو ببینن   ....  رُمانتیک ترین داستان دنیا رو براشون بگی  .. همینجوری   اخمو   و به بیانِ زوجِ مهمانِ برنامه   =  بی تفاوت   نگاه میکنند    !  این خانم و آقا گفتند که  برنامه ی دیشب = اهدای عضو رو در آبادان دیدند این خانم  پرستار در بیمارستان طالقانیِ آبادان بودند از زمانِ مجرّد بودنشون و آقا هم  تکنسین انبارداری     بیمارستان امام خمینی   در آبادان   که  فامیلِ این آقا   خانم سلیمانی رو میبینن و به آقا میگن  و سرانجام ازدواج سر میگیره در سال 1358 اولین فرزندشون متولّد میشه  .. خانم سلیمانی میگه برای دفن پدرشوهرش

 

 

پدرشوهرش رو به وصیّتِ خودش در اصفهان دفن میکنند و بعد میشنوند که آبادان مورد حملات جنگ قرار گرفته   بچه ی یک ساله شون میذارن پیش اقوام  در اصفهان و این زوج به آبادان میرن   و   آثار  جنک رو میبینن   و  کارشون رو ادامه میدن اینبار در وضعی متفاوت  ...  درمان و رسیدگی به مجروحانِ جنگی   ....   در صورتی که مثلِ خیلیا  میتونستند کوچ
کنند   و از محلِّ جنگ دور بشن    اما به میلِ خودشون میمونند   و بعـــد   همراه ِ بچه شون و بچه ای دیگر که در همین موقع ها   همراه با دورانِ مشغولیت هایِ مادرِ پرستارش   به دنیا میاد !   وظیفه یِ شغلی شون رو ادامه میدن اما در فضایِ   جنگ فقط به اندازه دو ماه مرخّصیِ زایمان   به اصفهان میره خانم سلیمانی  و بعد همراه با دختری دو ساله و پسری دو ماهه  به آبادان   برمیگرده و با همین شکل  به زندگی و کارشون در آبادان ادامه میدن مجروح ها رو در بی برقی و خاموشی   با مقوّا   باد میزدند  چون  عرقِ مجروح ها میریخته رو زخمهاشون    و اذیّتشون میکرده  ...

 

 

همسر خانم سلیمانی میگه روزی رفتم دیدم سوییچِ آمبولانسِ مجروح ها  رویِ میزه   ُ    کسی برنمیداره   من برِش داشتم  گفتم یا شهید میشم  با افتخار   یا برمیگردیم  دیگه احسان علیخانی میپرسه نگفتین من زنو بچه دارم   چرا بردارم .. میتونم برم   هیچ هم نمیشه ! ؟ آقا جواب میده   نه کسی که بچه ی شش ماهه    ش رو ندید گفت اگه عمر داشتم میبینم  اگه نشد در سرایِ باقی  ... ما کی   هستیم دیگه ؟ آقای علیخانی میگه : خانم سلیمانی    ما شنیدیم  شما چند تا مجروحِ رو به مرگ رُ  نجات دادین   .. تا دمِ سردخون رفتند اما شما دوباره نبض گرفتین ازشون  و   متوجه شدید  که زنده اند  خانم  چرا برگشتین دوباره نبض گرفتین  ؟  خانم سلیمانی میگن چون گفتم  شاید اون گوشیِ  اشکال داشته باشه   دوباره  امتحان کنم همه میدونن من رو کارَم حسّاسم  ...  هرشب با خدا میگم یعنی وجدانم راحته ؟ از کارم نزدم که هیچوقت ...    دقت کردم همیشه  در قسمتِ بعد دعوت میشه از آقای علی فولادی  و همسرشون که ایشون جانباز 65 درصد هستند  و اهل و ساکنِ آبادان  از مجروح شدنشون میگن   که خیلی شدید بود به حدی از بدنشون خون رفته   که حتی توانِ پلک زدنِ ساده هم نداشتند     و در وانتی که از میانِ  نخلستان ها  داشتند  میبُردنشون  بیمارستان .. هی حس میکردند  دارن به خواب میرن و نوری رو میدیدند   احساسِ سَبُکی میکردند   دوست داشتند بخوابند ولی  بهیارِ کنارِشون نمیذاشت با تشر   به ایشون میزده  تا به خواب نره چون میمیره !   در نهایت به بیمارستان میرسن  و پرستارها میگن ایشون خیلی خون از دست داده   ..

 

 

شهید شده دیگه  ..  و نبض میگیرن  ولی چون خونی نداشته  نبض هم نداشته .. ضربان قلب هم حس نمیشده   بنا به این  به طرف سردخونه هدایت میشه  .. ولی آقای فولادی میگه همه چیز رو میشنیده  اما نمیتونسته حتّی یک انگشتش رو تکان بده بعد میگن همون نزدیک سرخونه که برانکاردم رو گذاشته بودند یکهو  خانمی گفت یه گوشیِ دیگه  بیارین  من میخوام نبضِ این مجروحو بگیرم همکارانشون میگن شهید شده ... خانمه میگه حالا شاید اون گوشیِ  اشکال  داشته  ..    و نبض میگیرن میفهمند که تک ضربه ای داره قلبشون  ! و زنده ست و در این لحظه دوربین  که داره خانم سلیمان رو در حالِ گوش دادن به حرفای آقای فولادی نشون میده .. خانم سلیمانی ناگهانی لبخندی میزنه  و  میگه   من بودم !  بله یادم اومد الآن گفتند که من بودم  احسان علیخانی هم میگه  یادتون اومد !  خانم سلیمانی  با تعجب میگه چقدر شکسته شدند !!   آقای فولادی و همسرشون هم  حیرت میکنند و ذوق میکنند  آقای علیخانی میگه چرا دوباره نبض گرفتین ؟ خانم سلیمانی میگه : چون گفتم شاید گوشی ای  خراب باشه ...          برای من یکی دوبار این تجربه رُخ داد که مجروحی  رو شهید  فرض کردند  و لی با دوباره گیریِ   نبض  متوجه شدیم  زنده هستند  و دفعه ای هم  برای همکارم خانم باقی اتفاق افتاد در آخر علی فولادی میگه  من زبانم  قاصره در برابر تشکر از شما که به نمایندگی از تمام پرستارها   جان خیلیل رو نجات دادین   و دست همه رو می بوسم خانم سلیمانی هم از همکارانش تشکر میکنه و بغض میکنه و اشک میریزه  که خیلی تلاشها  کردند صادقانه  .. به خصوص در دوران جنگ احسان علیخانی بیرون میاد از دایره  و میگه حضرت علی ، پیامبر  رو خواب میبینن گِله  میکنند از مردم .. پیامبر میگن  : علی ؟ نفرینشون کن   .. حضرت علی میگن نفرین نمیکنم ..

 

 

از خدا میخوام منو ازشون بگیره نمیخوام کسی یا چیزی رو با ساحتِ شاهکارِ علی بن ابیطالب  هم شأن کنیم اما مواظب باشیم یه وقت نعمتی از  دستمون  میره  که بعدها  میفهمیم چی بوده ...... امشب نماز برای بخشش والدین   یادمون نره   ماهتون عســــــل

 

هرجور میتونی بمون   ... من با تو سازش میکنم
هربار میگفتم نرو ... اینبار خواهش میکنم   ... با زخم تنهـــــــا تر  شدن
محتاج تسکینم نکن ... تنها تر از من نیستی   .. تنها تر از اینم  نکن
با گریه های هر شبم محتاج مرحم نیستم ... اینبار بشکن بغضمو ..  فکر غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو توو چشم تو کم میکنه  .. این التماس آخرم خیلی بزرگم میکنه

 

 


سایه..

 

 

به نم خدای ماه عسل


قسمت بیستم:


آقای علیخانی برنامه ی امروز رو با دعای فرج و احوال پرسی با مخاطبین آغاز کرد و گفت((خوش به حال کسایی که اگر هر مسیری رو تو زندگیشون میرن, حداقل آدرس برگشتش هم بلدن, حداقل میدونن اگه یه روزی بخوان برگردن , سرشونو بچرخونن , راه برگشت چه شکلیه, از کجاست, از کجا باید برسن به نقطه سر خط, از کجا قراره برگردن و به مبدا برسن و خودشونو پیدا کنن)) و ادامه داد(( خوش به حال کسایی که امشب دارن خودشونو آماده می کنن برای این که از چیزی که مطمن اند و ایمان دارن و باور دارن که انفدر بخشنده است, انقدر رحیمه و انقدر خداست که بنده های کوچولو موچولو شم تماشا می کنه, امشب بهترین کار برای این که دلشو به دست بیاریم اینه که بهش بگیم ما میدونیم و معترفیم که بنده های خوبی برای تو نبودیم اما تو که خدای خوبی هستی...حواست به ما باشه))

 

تو این تاریکی مطلق قراره/ برای کل دنیا ماه باشه
کسی که کوهو زیر پاش دیده/نباید هم کلامش چاه باشه
کسی که حاکم دنیاست اما / یه لحظه حرص دنیارو نخورده
علی رو کوچه خواب ها می پرستن/ آخه نون فقیرا رو نخورده
چراغ خونه اشو خاموش کردن/ علی چیزی نگفت گوشه نشین شد
ازش چشم و چراغشو گرفتن/ علی تنها ترین مرد زمین شد
چه قدر چشماشو رو حق خودش بست/ چه قدر فریادشو توی گلو کشت
اگر از پشت سر خنجر نمی خورد/ مگه می شه علی رو, رو به رو کشت
چراغ خونه اشو خاموش کردن/ علی چیزی نگفت گوشه نشین شد
ازش چشم و چراغشو گرفتن/ علی تنها ترین مرد زمین شد

 

در پلاتوی دوم آقای علیخانی گفت((خیلی ویژه, خیلی اختصاصی, خیلی vip, خیلی تشریفاتی, خوش به حال کسایی که حداقل یه قسمتی , یه اندازه ی کوچکی, باریکی, نازکی, ظریفی از امیرالمومنین تو زندگیشون جاریه, ساریه...باهاش نفس می کشن. می خوام ساده ترین چیزی که از امیرالمونین وجود داره و اگر همه مون یه گوشه ی ذهنمون داشته باشیمش فوق العاده است رو بگم, یه فیلتر عجیبه...همه مون هم تو بچگی شنیدیم که امیرالمومنین گفتن هرچی برای خودت دوست داری برای دیگران هم دوست داشته باش و هرچی برای خودت دوست نداری برای دیگران هم دوست نداشته باش. مگه می شه این در دل و مغز و عقل و اندیشه و رفتار و فعل من باشه, اون وقت یه کاری کنم که مردم نفرینم کنن؟ آه پشت سرم بکشن؟... دوست ندارم بهم دروغ بگن, دروغ نگم. دوست ندارم ازم دزدی کنن, دزدی نکنم, دوست ندارم آبروم بره , آبروی کسی رو نبرم, خیلی ساده تر از اون چیزیه که فکر می کنیم هان. خود امام علی (ع) می گه بعضی ها تجارت می کنن تو عبادتشون. با کسایی مثل منه مثلا. که خب من یه جوری عبادت می کنم که تو بهشتش یه پنت هاوس بهم بده. دسته ی دوم از ترس جهنمه. بعضی ها از سر ترسشونه, از سر سوزش جهنمه است. می گه خب یه عبادتی بکنیم که خدام حواسش بهمون باشه. این دو دسته, تاجرو ترسوهه. یه دسته ی سومی هم وجود داره که کار من و امثال من نیست, ایشالله کار شماها باشه و اون هم کسایی اند که عبادت می کنن خدارو به عشق خودش. می گه خدایا تو شایستگی عبادت رو داری, بهشتت چیه, جهنمت کجاست؟ من خاطر خودتو می خوام. من مخلوق توام, به عشق خودت این عبادتو می کنم, هرکاری هم دوست داری باهام بکن. این خیلی قدرته, من ندارم ولی حرفشو میزنم و تبریک می گم به اونی که داره....

 

 

ولی می خوام ..خدایا خودت گفتی, خودت گفتی این ماه موقعشه دیگه گفتی هرچی هم روسیاهیم , بدی کردیم, غیراز یه پرانتز بزرگ که حق الناسه و خودتم گفتی خودمون باید بریم دست به یقه شیم و پسش بدیم, در مورد چیزهایی که مربوط به خودته, کرمته, بخششته, حواست به ما هست. می خوام یاد علی (ع) تو برنامه ی ما باشه به خاطر این که هم حالمونو خوب می کنه, هم بهمون انرژی میده, هم خاطرمون جمعه که یه آقایی هست که برامون عزیزه و خاطرشو می خوایم. خودشم بهمون قول داده, محبت من تو قلبتون باشه جاهایی, بزنگاه هایی, تقاطع هایی میام کنارتون که خودتون فکرشم نمی کنین. آقا امشبم موقعشه, هرکی , با هر ادبیاتی که داره, با هر ریخت و قیافه ای, با هرشکل و ظاهری, با هر باور و اعتقادی... من می گم تموم سال پشت سر خیلی از آدم هایی که نمیدونیم اصلا کی ان, چی ان, یه ذره با ریخت و قیافه اشون حال می کنیم می دویم میریم, می گه این کارو بکن می گیم چشم, می گه اون کارو بکن می گیم چشم. سرباز هارو دیدید می خوان تقسیم اشون کنن چه قدر دل نگرانن که کدوم شهر می افتن...قسمتشون چی می شه... شب قدر هم این شکلیه , یه تقسیمی درش وجود داره هان))

 

 

بعدهم کلیپ مهمانان دیروز پخش شد که در اون کلیپ آیدین از همه ی دست اندرکاران برنامه تشکر کرد و گفت که بار این غم برای اون ها سبکتر شده. مادر مهران هم گفت با وجود این که انتظار این رویارویی رو نداشتن و استرس زیادی رو متحمل شدن اما الان خوش حالن و احساس آرامش می کنن. محمد پیوندی در مورد ادامه ی رابطه ی دو خانواده پرسید که مادر مهران گفت اگر این خانوده دوست داشته باشن این رابطه ادامه پیدا می کنه چون ایشون الان علی آقا رو پسر خودشون و فرزندش علیرضا رو نوه ی خودشون میدونن. آیدین هم سرش رو برسینه ی علی آقا گذاشت تا صدای قلب برادرش رو بشنوه. تندیس ماه عسل و دفترچه ی موسسه ی ثامن الحجج هم تقدیم مهمانان شد.

 

و اما امروز:

 

مهمانان امروز برنامه دو گروه بودند. گروه اول خانم سلیمانی که سی سالی بود پرستار بودند و در آبادان زندگی می کردند به همراه همسرشون. گروه دوم آقای علی فولادی و همسرش. خانم سلیمانی که به همراه همسرش در دوران جنگ به پرستاری مشغول بودند تعریف کردند که هنگامی که برای تشیع پیکر پدر همسرشون همگی به اصفهان رفته بودند, متوجه شروع جنگ شده و وقتی به ابادان برگشته بودند با یک شهر خالی رو به رو شده بودند اما بازهم در شهر مانده و مبارزه کرده بودند. آقای علیخانی دلیل دعوت این خانم رو دقت بسیارشون در کارش اعلام کرد و از همسر ایشون درمورد انتخاب هاشون, ماندن در شهر, جنگیدن و .... پرسید آن هم در حالی که وظیفه ای بر دوش نداشتن و می تونستن مثل خیلی های دیگه با توجه به داشتن همسر و فرزند شهر رو ترک کنند که ایشون گفتن وقتی به دوست شهیدم می گم برو بچه ی 6 ماهه اتو ببین, می گه اگه عمری بود که می بینم اگر هم نبود در سرای باقی می بینمش و بعد بدون دیدن بچه اش شهید می شه دیگه ما چی می گفتیم؟ من فقط سعی کردم دنباله روی اون ها باشم.آقای علیخانی از خانم سلیمانی پرسید(( چرا این عادتو داشتین که لحظه ی آخر دوباره علائم حیاتی بیمارها و مجروحین رو چک می کردین؟)) و خانم سلیمانی توضیح داد ممکن هست بعضی از مجروحین به علت خون ریزی زیاد زنده باشن اما علائم حیاتی نداشته باشن و به همین علت ایشون لحظه ی آخر همیشه این علائم رو دوباره چک می کرده. در بین گفت و گو خانم سلیمانی از دعای خیر بیماران که پشت سر پرستار ها هست گفت و این که این دعاها آرامش زیادی به انسان میده که آقای علیخانی هم با تایید حرف ایشون برکت زندگی خودشون رو مدیون همین دعاهایی دونست که بیمار ها به مادرش کرده اند.

 

 

در پارت بعدی گروه دوم مهمان ها یعنی آقای فولادی جانباز 60 درصد و ساکن آبادان به همراه همسرش در برنامه حاضر شدند.و توضیح دادند که قبل از عملیات ثامن الائمه به شدت مجروح شدن و به بیمارستان منتقل شدند. آقای فولادی از حال نامساعدش در بیمارستان حرف زد و این که با وجود این که صداهای اطراف رو می شنیده اما توان هیچ واکنش و حرکتی رو نداشته و وقتی با گوشی ضربان قلب او رو چک می کنند می بینن ضربانی نداره و به کل علائم حیاتیش قطع هست به همین دلیل پارچه ی سفیدی رو رو ایشون می کشنو آماده ی انتقال به سردخانه می کنند. اما در لحظلات آخر علی آقا صدای یک خانم رو می شنوه که می گه بذارید با یه گوشی دیگه دوباره چک کنیم. و این بار علائم حیاتی برگشته بوده و این خانم منجی جان علی آقا می شه. اون خانم هم کسی نبوده جز آقای فولادی که از همان موقع تا امروز این دو یکدیگر رو ندیده بودند.

 

 

آقای علیخانی با خروج از صحنه ی ماه عسل گفت(( یه شب پیامبر به خواب حضرت علی میاد. امیرالمومنین گله می کنه که برای این مردم فرقی نداره من باشم یا معاویه. حرف گوش نمی کنن.پیامبر هم که روی امام علی خیلی تعصب داشته می گه علی نفرینشون کن. امام علی می گه نفرینشون نمی کنم, دعا می کنم خدا منو ازشون بگیره...یه موقع هایی یه نعمت ای رو خدا ازمون می گیره بعد می فهمیم چی بوده هان....ماهتون عسل))

 

 

هرجور می تونی بمون/ من با تو سازش می کنم
هربار می گفتم نرو/ این بار خواهش می کنم
با زخم تنها تر شدن/ محتاج تسکینم نکن
تنها تر از من نیستی/ تنها تر از اینم نکن
با گریه های هرشبم/ دنبال مرهم نیستم
این بار بشکن بغضمو/ فکر غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو/ تو چشم تو کم می کنه
این التماس آخرم/ خیلی بزرگم می کنه
باور نکن راضی بشم/ چون دوستت دارم بری
انقدر درها رو وا نکن/ من که نمیذارم بری
یک عمر من پرپر زدم/ چون درد دوری کم نبود
اینا که می گم یک شب از/ چیزی که حس کردم نبود
با گریه های هر شبم/ دنبال مرهم نیستم
این بار بشکن بغضمو/ فکر غرورم نیستم
کی گفته این خواهش منو/ تو چشم تو کم می کنه
این التماس آخرم/ خیلی بزرگم می کنه

 

 

شیدا..

 

 

به نام یگانه مانا
ایستگاه بیستم
بسم الله الرحمن الرحیماَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِصَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍوَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناًحَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.رب صل علی محمدوآله محمدوعجل فرجهم
بعدازسلام وتشکر:امشب خوش به حال هممون اگرخدایاری بکنه تاقدروشان ونزلت این شب بفهمیم خوش به حال کسایی که اگرمسیری روتوزندگیشون میرن حداقل آدرس برگشتشوبلدن حداقل میدونن ازکجامیتونن برسن به مبدا...خوش به حال کسایی که باوردارندخدارو...خدایی که همه بنده هاشونگاه میکنه..امشب بهترین کاربرای بدست آوردن دلشه...پیشش اعتراف کنیم که بنده خوبی نبودیم...بهش بگیم حواست به ماباشه...
تیتراژزیبای شبای قدر روبرای دومین بارشندیم...:تواین تاریکی مطلق قراره برای کل دنیا ما باشه کسی که کوه وزیرپاش دیده نبایدهم کلامش چاه باشهکسی که حاکم دنیاست اما..اما یه لحظه حرص دنیارونخورده...علی رو کوچه خوابا میپرستن...آخه نون فقیـــــرارو نخورده....چراغ خــــونشوخاموش کردن علیــ چیزی نگفت گوشه نشین شـــــد ازش چشم وچراغشـــوگرفتـــن علیــ تنهاترین مرد زمین شـــدچقدرچشماشوروحق خودش بـــستچقدر فریادشو توی گلو کــشتاگه ازپشت سرخنجرنمیخـــوردمگه میشه علی رو روبه روکـــشت چراغ خـــونشوخاموش کردن علیـ چیزی نگفت گوشه نشین شـــدازش چشم وچراغشـــوگرفتن علیــــ تنهاترین مرد زمین شـــد
درپلاتوی دوم آقای علیخانی گفتن:خوش به حال کسای که محبت امیرمومنین تودلشونه...بلندبلنداسمشوگفتیم ودست روزانوهامون گذاشتیم وپاشدیم...خانواده اشو اخلاقشوشناختیم...خوش به حال کسایی خیلی ویژه که ازبخشی ازاین رفتاروانسانیت رو وام گرفتن..وتو زندگی خودشون پیاده میکنن..میدونم خیلی کارسختیه..گفتنش برای دهن منم خیلی بزرگه..بزرگترهام که دارن مارو نگاه میکنن من عذرخواهی میکنم ازمحضرشون..به رفقای خودم میگم..ماهرچی داریم ازبزرگترامون داریم..مگه میشه عشق علی(ع)توسینه ی همه مون باشه توی قلبمون بتپه  واز بزرگترام یدک نگرفته باشیم..خیلی ویژه واختصاصی خوش به حال کسایی که حداقل یه قسمتی یه اندازه ی باریکی  ازانسانیت امیر المونین(ع) توی زندگیشون جاری وساریه...میخوام ساده ترین چیزیو که همه مون شنیدیم از علی(ع) وخدارو گواه میگیرم اگر همه مون اندازه خودمون شبیه این دستگاهایی که اب تصفیه میکنن یه جایی  تو وجود وذهن خودمون نصبش کنیم وبتونیم ازش استفاده کنیم فوق العادس ..همه مون توی بچگیامونم اینو شنیدیم که امیرالمومنین(ع)فرمودن :هرچی برای خودتت میپسندی برای دیگران هم بپسند وهرچی برای خودتت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند..مگه میشه این در دلو ومغز واندیشه وفعل من باشه بعدمن کاری کنم که مردم نفرینم کنن..پشت سرم اه بکشن ..خدا امشب این قدرترو به من بده  حداقل بتونم ذره ای پشت رد پای امیرالمونین(ع)بدوم ..یه ذره..میدونم میخورم زمین زورمم نمیرسه ..حداقل یه جاهایی..همین که اقا من دوست ندارم کسی بهم دروغ بگه دروغ نگم..دوست ندارم کسی ازم دزدی کنه دزدی نکنم ..دوست ندارم کسی ابرمو ببره ابریو کسی رو نبرم..انقدر این معادله  ساده است که حتی فکرشم نمیتونیم بکنیم..خود علی(ع) می فرمایند:بعضیا تجارت میکندد باعبادتشون ..بعضیا سرترس از جهنم واینکه جایگاه خوبی تو بهشت داشته باشن ..وبعضیا کسایین که خدارو واسه خودش بادت میکنن..میگن خدایا تو شایستگی عبادتو داری.. من خاطرتورو میخوام به عشق تو عبادت میکنم..هرکاری دوست داری باهام بکن ..این خیلی قدرته من ندارم ولی حرفشو میزنم  وتبریک میگم به اون کسی که میتونه این کارو بکنه  ولی میخوام که اینجوری باشم..خدایا خودتت گفتی این ماه موقعشه ..خودتت گفتی هرچقدرم گناه کردین هرچقدرم روسیاهین غیر از یه پرانتز بزرگ که حق الناسه که خودتتم گفتی خودمون باید بریم دست به یقه بشیم اون چیزی که مربوط به خودتترو با کرم خودتت میبخشی ...امشب شب بیست ویکم ماه رمضون یکی از شبای قدر کنارشم یه بول داریم دوستش داریم اونم امیرالمونین(ع)..امشب قسم بدیم خدارو به ایشون..چون خداخیلی روشون حساسه..تمام..پرحرفی کردم ..عذرخواهی میکنم..ولی دوست داریم این انرژی یاد علی(ع) توبرنامه ی باشه چون هم حالمونو خوب میکنه هم بهمون انرژی میده وهم خاطرمون جمعه یه اقایی هست که اینقدر واسمون عزیزه ودوستش داریم که خودشم قول داده اگه محبت من توی قلبتون باشه جاها وبزنگاهایی میام کنارتون که حتی فکرشم نمی کنین ...وآقای علیخانی کوتاه راجع برنامه دیشب وتاثیرش حرف زدندوطبق روال آیتم سوالات جامونده دیشب روپخش کردند....
بعدازآیتم:آقای علیخانی خداروشکر کردن بابت حال خوب و انرژی که از مهموناشون میگیرن وهمچنین راجع موضوع تلخ اماپایان قشنگ دیشب صحبت کردند...قرارماه عسلی امشب که ساختن خودمون توشبای قدر یادآورشدن...و وارددنیای امروزمهمونای ماه عسل شدند...آقایی به همراه همسرشون که پرستاربودندمهمون پارت اول برنامه بودند...ازآبادان آمده بودند...آقامیگفت همه برنامه های ماه عسل رودیدم وگاهی سربرنامه هاگریه هم کردیم که علیخانی نکته ای ازیکی ازدوستانش شنیده بود بودکه بازگوکرد:یکی ازدوستام میگفت بهم ذوق میکنی وقتی ماپای برنامه ات بغض میکنیم؟بعضی وقتااینقدراین حرفوشندیم که ازخودم بدم اومده...وحرف همیشگیشون روتکرارکردنداینکه اگه بغض میکنیدازشنیدن زندگی مردم یعنی وجدانتون بیداره وخیلیاهستن که بی تفاوتن نسبت به این قضیه...
خانم گفتن:سال57 ازدواج کردیم من پرستارم توی بیمارستان طالقانی کارمیکردم...وهمسرم تکنسین انبارداری دربیمارستان امام خمینی بودند...وهردو درابادان متولدشدیم...قصه آشنییمون ازاین قراره که:خواهرجاریم به بیممارستان مامیان برای زایمان من اون موقع علاوه برپرستاری مامای تجربی ام بودم وایشون منومیبینندمیان به همسرم میگن دخترخوبی پیداکردم که هم نجیبه وهم مومنه وخانواده دار...همسرم میان بیمارستان ومنوازدور یه نظرمیبینندوبعدباخانواده میان خواستگاریم...وموقع حکومت نظامی سال57ازدواج کردیم...اولین بچمون سال58بدنیااومد...خانم ازموقعی که فهمیدن جنگ شروع شده وازخاطارات جنگ صحبت کردند:برای خاکسپاری پدرشوهرم به اصفهان رفتیم واونجاازرایومتوجه شدیم که جنگ شده...بچه کوچیکمونوپیش خانواده مون گذاشتیم واومدیم ابادان ودیدیم شهریکپارچه غرق خاک وگردوغباره...هردومون رفتیم توی دوبیمارستان مجزامشغول به کارشدیم..همسرم باآمبولانس میرفت سراغ مجروحین لب خط واوناروبه بیمارستان میرسوندومنم توی بیمارستان به عنوان پرستاربه وضعیت بیمارارسیدگی میکردم...درکارم خیل دقت وظرافت ودلسوزی به خرج میدادم...بعضی ازمجروحین رومی آوردن که نبض نداشتندولی بایه سری دستگاه متوجه میشدیم که هنوززنده اند...من خیلی روی این قضیه حساس بودم واتفاق افتاده بودکه دونفر رومیخواستن ببرن سردخونه چون نبض نداشت...قلبش نمیزد وهمه این علائم روبادستگاهی سنجیده بودن امامن برای اطمینان بیشتربایه دستگاه دیگه امتحان میکردم این علائم رو ومتوجه میشدم که هنوززنده هستن...این2نفر نجات پیداکردن...من توی دوران بارداری هم کارمیکردم...10روزقبل ازوضع حملم مرخصی گرفتیم باهمسرم رفتیم اصفهان وهمونجابچه دومم بدنیااومد...بعدش به همراه2بچه مون بازم برگشتیم آبادان...دختراولم چون کاملا بافضای بیمارستان آشنابود کارای اولیه مجروحارومثل بادزندشون و...انجام میداد...
آیتمی اززمان جنگ پخش کردند
ومهمونای پارت دوم برنامه واردصحنه شدند...خانم وآقایی وارددکورماه عسل شدند...آقاجانباز65درصدواهل آبادان بودن...وهمسرشون پرستار...قصه شون ازاین قراربودکه:آقاتوی دوران جنگ مجروح میشن ووقتی ایشونوبه بیمارستان میرسونندخون زیادی ازشون رفته وایشون قدرت تکلم وحرکتوازدست داده بودن وفقط میشنیدن صداهارو...حتی نبضشون هم نیمزد وهمه فکرمیکردن که ایشون ازدنیارفتن وشهیدشدند...بادستگاهی نبض وقلبشون رومیگیرن اماازکارافتاده بوده...همه ناامیدشده بودندوملافه سفیدی رو روی سراین آقاکشیدندتاایشونوبه سردخونه ببرنددرحالیکه آقاهمه این قضایارومیشنیدوحس میکرداماقدرت تکلم وحرک نداشت به گونه ای که نمیتونستن پلک های خودشون روبازکنن...امادراین لحظه خانم پرستاری میادوملافه روازسرایشون برمیداره تابرای آخرین بارواطمینان کامل باردیگربادستگاه نبضشنونوبگیرن...تامتوجه میشن که نبضشون میزنه وهنوززنده هست این آقا...وبه بیمارستان منتقل میشن وبه وضعیتشون رسیدگی میشه...
درمدت زمانیکه این آاداشت این قصه روتعریف میکرد خانم پرستار(فک میکنم خانم سمایی)نگاهشون به این آقارنگ وبوی آشنایی گرفت تااینکه ایشون روشناختن...وآقاهم متوجه شداین خانم دلسوزوفداکارهمون پرستاری هستندکه ایشون روازرفتن به زیرخروارهاخاک نجات دادن...تقابل این دوخانواده وآشناییشون نکته جالب برنامه امشب بود...درصورتیکه هیچکدوم ازوجوددیگری خبرنداشتن...صحبت های پایانی جانبازبه پشتیبانی ازجانبازان وشیمیایی هاصحبت کردند...ولابه لای صحبتاشون گفتن به این دلیل که به پرستاری علاقه مندبودم همسرم هم پرستاری خوندن...
درپایان گفتگو گویا خانم جانباز صحبتی روقصدداشتن انجامبدن اماآقای علیخانی به دلیل ذیق وقت ازصحنه خارج شدندوصحبت این خانم موکول شدبه پشت صحنه ای که شب بعدمشاهده خواهیدکرد...وآقای علیخانی ازدکورخارج شدندوصحبت های پایانی ایشون:تشکر از مخاطبان...امیرالمومنین(ع)تو روزای اخرخواب می بینند ودرخواب حضرت رسول(ص)می بینند که بهشون گلایه می کنندکه این مردم واسشون فرقی نمی کنه که من باشه یا معاویه حرف گوش نمیکنند...حضرت رسول که اینقدر تعصب داشتند روی امیر المومنین(ع) فرمودند :نفرینشون کن علی(ع)..امیرالمونین(ع)گفتند نفرینشون نمیکنم ولی دعا میکنم خدا منو ازشون بگیره ..بعضی موقع ها..بلاتشبیه..دور ازوصف شاهکار وخارق العاده امیرالمونین(ع)..یه وقتایی یه نعمتیو خدا از کنارمون می گیره بعد می فهمیم چه اتفاقی افتاده ...امشبم شب قدره میتونیم نماز والدینوبخونیم..یه حمد هفت تا سوره ی توحید..سلامو بدیم وهفتاد مرتبه استغرا...واتوب الیه..حواستون باشه وربی نداره ...خیلیامون هیچ کاری واسه پدر ومادرمون نکردیم حداقل این دورکعت نمازو بخونیم..یادمون باشه وقتی خلافی میشه اعلام میکنن که مثلا میخوان ده درصد ببخشن صف میشه پنج کیلومتر امشبو خدا توقرانش پیغمر اهل بیت(ع) وعده دادن که میشه کامل بخشیده بشیم..از این وعده بزرگتر..به تیپ وقیافمون نگاه نکنیم به کارنامه مون نگاه نکنیم هرچی هستیم باهر مقدار عمقی که داریم ..حتی اگه دیگران مسخره مون کردن..طردمون کردن هرچی که خواستن گفتن..امشب شب همه اس  ..اتفاقا مخصوص من مخصوص کسایی که فک میکنن خیلی گناه کارن ..امشب شب ماست..ازش میخوایم..تازه وعده اش ده درصد نیست صدرصده..چون خداستماهتون عسل
وتیتراژپایانی باصدای مهدی یراحی عزیز:
هرجور میتونی بمون من با تو سازش میکنم // هربار میگفتم نرو این بار خواهش میکنمبا زخم تنهاتر شدن محتاج تسکینم نکن // تنهاتر از من نیستی تنهاتر از اینم نکنبا گریه های هر شبم دنبال مرحم نیستم // اینبار بشکن بغضمو فکر غرورم نیستمکی گفته این خواهش منو تو چشم تو کم میکنه // این التماس آخرم خیلی بزرگم میکنهباور نکن راضی بشم چون دوستت دارم بری // اونقدر درارو وا نکن من که نمیزارم برییک عمر من پرپر زدم چون درد دوری کم نبود // اینا که میگم یک شب از چیزی که حس کردم نبودبا گریه های هر شبم دنبال مرحم نیستم // اینبار بشکن بغضمو فکر غرورم نیستمکی گفته این خواهش منو تو چشم تو کم میکنه // این التماس آخرم خیلی بزرگم میکنهیاعلی


مطالب مشابه :


ماه عسل 92

ماه عسل 92. پس از اینکه که در امتداد آخرین ماه عسل وی است، ساخت و در سال 1392 در 26 قسمت 45




دانلود برنامه تلویزیونی “ماه عسل” ویژه ماه مبارک رمضان 1393 قسمت دهم 10 ده

برنامه ماه عسل 93 دانلود قسمت نهم ماه رمضان+دانلود برنامه ماه عسل 92 با




عکسهای قسمت آخر برنامه ماه عسل 93

ام اس خنده دار,اس ام اس غمگین,اس تولد,دانلود دانلود آخرین قسمت ماه عسل 1393. ام اس 92




خلاصه ی قسمت یازدهم ماه عسل 92...

میتونید خلاصه ی نوشتاری قسمت یازدهم ماه عسل 92 رو در آخرین فرزندِ این ( دانلود موزيك




ماه عسل 90 قسمت بیست و نهم..

ماه عسل 90 قسمت تسلیت بگم و نمیگم اخرین غمتون باشه چون ماه عسل 92 دانلود




ماه عسل 90 قسمت بیست و یکم..

ماه عسل 90 قسمت کلیک کنید ثبت نام چهارمین و اخرین دانلود کلیپهای ماه عسل 92 دانلود




خلاصه ی قسمت بیستم ماه عسل 92...

خلاصه ی قسمت بیستم ماه عسل 92 برمیداره تابرای آخرین بارواطمینان دانلود |:::. طنزکده




برچسب :