سفيد برفي * 5 *

رفتم داخل اتاق پرو و لباسو پوشیدمتن خورش عالی بود.قدمو بلندتر نشون می داد و کمرمم باریک تر چسبون بود و اندامم و به خوبی نشون می دادتنها مشکلش این بود که یخورده زیادی باز بودمی دونستم که مهمونی های توهان اینا قاطیه منم خوشم نمی یومد همچین لباسی رو برای چندتا مرد غریبه بپوشمخاله رو صدا کردمتا منو دید گفت:Very very nice .عالیه .ماه شدی عزیزم_ممنون خاله ولی..................._ولی چی؟_خاله می دونین این لباس خیلی قشنگه ولی خیلی بازه .من خوشم نمیاد همچین لباس بازی رو جلوی چندتا مرد بپوشمخاله با تحسین نگام کردبا لبخند گفت:می دونی دختر تو همه چیز تمومی . نجیبی و پاک.اون دختره از یکی از همکارای من لباسشو گرفت .به حدی باز و زننده بود که خدا می دونه تازه کلی هم می گفت این لباس خیلی بسته و پوشیده است دارم توش خفه میشم.,وقتی این و می گفت دلم می خواست بهش بگم shut up خنده ام گرفته بود .خاله خیلی بامزه بود.در عین مهربونی و بامزه گی خشنم بود .کاملا شبیه توهان بود.چه از نظر ضاهری چه از نظر باطنیدوباره یاد لباس افتادم و گفتم:خاله حالا من چیکار کنم_یه دیقه وایستا دختر الان میام خاله با یه شال سنگ دوزی شده که سنگاش درست عین سنگ های روی لباس بود برگشت و گفت :این شالشه فکر نمی کردم بخوایش بخاطر همین بهت ندادمش ولی بیا این و که بندازی رو شونه هات دیگه راحتیشال و انداختم رو شونه هامعالی شدالان می تونستم بگم فوق العاده شدمرو کردم به خاله و گفتم:ممنون خاله جون.خیلی ممنون.خیلی قشنگه_خواهش می کنم عزیزم.پس زود لباساتو عوض کن و بیا توهان خیلی وقته منتظره ._چشم .الان میامسریع لباسامو عوض کردم و رفتم بیرونخاله بیرون منتظرم بود .باهم رفتیم پیش توهان توهان تا مارو دید گفت:ااااااااااااااااا چه عجب؟تشریف اوردین ؟می خواستین بگین یه گاوی گوسفندی چیزی جلوتون قربونی کنمخاله با عصبانیت ساختگی گفت:خوب طول کشید دیگه چی میگی تو؟خوب باشه. انتخاب کردین؟_اره .امتحان کردیم .عجب اندام خوبی داره گلیا.لباس تو تنش عالی بودتوهان سرشو انداخت پایین و لبخند زدخاله گفت:توهان بیاین بریم خونه ی من._نه خاله.مرسی. منو گلیا کلی خرید داریم .این تازه اولیش بود.دیگه باید بریممن پس فردا تارا رو می فرستم بیاد لباسو از شما بگیره._یا خدا باز اون دیوونه می خواد بیاد اینجا._ااااااااا خاله خواهر به اون خوبی دارم.چه ایرادی داره؟_یا مسیح.سر تاپاش ایرادهتوهان تا خواست چیزی بگه خاله سریع گفت:بسه بسه نمی خواد حرف بزنی مگه دیرت نشده بود؟پس بدو برو دیگهتوهان گفت:اره ها یادم رفته بودبعد لپ خاله رو بوسید و گفت :گلیا اماده ای؟منم سریع خاله رو بوسیدم و ازش تشکر کردم و به توهان گفتم:اره بریمبا توهان از مغازه اومدیم بیرون توهان دوباره دستم و گرفت و گفت:الان کجا بریم ؟_یه چیزی بگم؟_بگو_من گشنمهبا مهربونی نگام کرد و گفت:اخ اصلا حواسم نبود صبحونه نخوردیالان می ریم برات یه چیزی که احتمالا دوست داری می خرم _چی؟_خودت می بینیتوهان برام بستنی خرید .واقعا داشتم از تعجب شاخ در می اوردم .توهان از کجا می دونست من دیوانه وار عاشق بستنی ام؟با بهت نگاش می کردم که لبخند مهربونی تحویلم داد و گفت:خشایار گفته بود از این چیزا دوست داریاین و بخور ته دلت رو بگیره دو ساعت دیگه می ریم ناهار می خوریم_ممنون خیلی زحمت کشیدی_مگه نگفتی اگه پسر خوبی باشم منو می بخشی.حالا بخشیدی؟صدام و مثل بچه ها کردم و گفتم: اره_خوب بریم چی بخریم؟_بریم یه جا که مانتو و کیف و کفش و ...........بخریم_باشه بریم.با توهان نصف پاساژ های اون دور و اطراف و گشتیم .از هرچیزی خوشم می یومد توهان برام می خریدش.اصلا براش مهم نبود اون وسیله چیه یا قیمتش چقدره.نمی دونم چرا این کارو می کرد ولی حداقل این و می دونستم که با هر یک از این کاراش من بیشتر ازش خوشم می یومد و بیشتر تو دلم جا باز می کرد.بالاخره وقت ناهار شد و من و توهان بسمت یه رستوران شیک و باکلاس پرواز کردیم.هردومون گرسنه بودیم من جوجه کباب سفارش دادم و اون خوراک میگوصورتم و درهم کردمو به توهان نگاه کردم_چیه چرا اینطوری نگاه می کنی؟_واقعا چجوری میگو می خوری؟_خوب غذای مورد علاقه ی من میگو _اه_چرا؟_من از هر جونوری که تو اب زندگی کنه متنفرم مخصوصا ماهی و میگو اه_ولی عوضش من عاشق غذاهای دریایی ام_غذا های مورد علاقه ات هم مثل خودتنبلند خندید و گفت:از تو که بهترم_راستی من یادم رفت یه چیزی رو بهت بگم وزغ خودتی_من چشمام طوسیه نه سبز_ببیشین بینیم بابا شیلنگ_نشسته بهتره کلنگتا اخر غذا هامون بحث می کردیم یکی من می گفتم یکی توهانحتی بعضی از مردمم بهمون نگاه می کردن ولی برای من و توهان مهم نبودبالاخره غذامون رو خوردیم و از رستوران اومدیم بیرون توی ماشین نشستیم و برای چند ثانیه بهم نگاه کردیم و باهم زدیم زیره خنده_ما چرا داریم می خندیم؟_نمی دونم_خدا شفامون بده _الهی امینتوهان گفت:راه بی افتم ؟_کجا می ریم؟_یه جایی که همه ی خانوما خیلی دوست دارن_کجا؟_حالا می ریم می بینیتوهان راه افتاد و بعد از چند دقیقه پرسید:گلیا تو چند سالته؟_من واقعا نمی فهمم مگه من تو شرکت تو کار نمی کنم؟تو پرونده ی من نوشته شده که چند سالمه .نکنه پرونده ی منو هم نخوندی؟_راستش نه نخوندم_پس چجوری من اونجا استخدام شدم؟_تمام این کارا با خانم صابریه .من فقط باید طرف و ببینم و کاراش و بهش گوش زد کنم همین._اها._حالا چند سالته؟_23_9 سال ازم کوچیک تری_می دونم_گلیا؟_بله؟_تابحال عاشق شدی؟_نه_صد در صد؟_اره من هیچ وقت کسی رو دوست نداشتم_خوشبحالتنگاش کردم.توی چشمای قشنگش یه غم خیلی بدی بود.دلم براش سوخت نمی خواستم ناراحت ببینمش
_توهان_بله؟_اهو .............برگشت و با خشم نگام کردسریع ادامه دادم:البته اگه دوست نداری نگو ولی مگه خودت نگفتی من و تو مثل دوتا دوستیم دوستا باهم درد و دل می کنن دوستا باهم حرف می زنن دوستا.........._بسه گلیا ........بسهتو راست میگی من باید به این قضیه عادت کنم.شیش سال گذشته.تقصیره خودمه .من احمق من بیشعور عاشق اون زنیکه ی .............تارا خیلی سعی کرد چهره ی واقعیشو نشونم بده .ولی من نمی دیدم .هیچی رو نمی دیدم هیچی رو نمی شنیدم فقط صورت اهو بود که جلو چشمام بود.فقط صدای اهو بود که تو گوشم می پیچید.تقصیره خودمه...........من گناه خودمو می ندازم گردن دیگران .من اشتباه کردم .فقط صورت قشنگ اهو رو دیدم ..............بیخیال گلیا_تو هنوز دوسش داری؟با تعجب نگام کرد و بلند خندید و گفت:تو دیوونه ای؟به نظرت می تونم کسی مثل اهو رو دوست داشته باشم؟امکان ندارهنمی دونم چرا بعد از شنیدن این حرفا یه نفس راحت کشیدم که از چشم توهان دور نموند برای اینکه قضیه رو ماست مالی کنم گفتم:حالا کجا داریم می ریم؟ماشینو نگه داشت و گفت:پیاده شو رسیدیماز ماشین اومدم بیرونروبروم یه طلا فروشی بزرگ بودتوهان اومد کنارم و گفت: بدو بریم گه اردشیر خان نیم ساعته منتظرمونه_اردشیر خان؟_بیا بریم می بینیشبا هم رفتیم تو طلا فروشی توهان بلند داد زد:اردشیر خان؟سلامیه مرد از زیره میز دراومد و گفت:اومدم اومدمبعد از زیره میز اومد بیرون و رو به توهان گفت:به به ببین کی اینجاستبعد رو به من کرد و ادامه داد:خیلی خوش اومدین خانمو بعد تعظیم کوتاهی کرداروم جوابشو دادم:ممنون اردشیر خان از توهان پرسید :سینی شماره چندو بیارم توهان :_شماره 14 رو بیار اردشیر خاناردشیر خان رفت .من رو کردم به توهان و ازش پرسیدم:مگه سینی 14 رو دیدی؟_نه ولی می دونم از حلقه هاش خوشت میاد_اونوقت چرا؟_چون حلقه هاش سادن و زیادی تجملاتی نیستنوا؟این از کجا فهمید من از چیزای ساده خوشم میاد؟اردشیر خان برگشتسینی رو گذاشت جلوی من و گفت:بفرمایید خانم .انتخاب کنیدتشکر کردم و به حلقه ها نگاه کردمنمی تونستم انتخاب کنم .همشون فوق العاده بودنتوهان کنار ایستاد و گفت:چیزی انتخاب کردی؟_من نمی تونم انتخاب کنم هرکدوم یه قشنگی دارن_می خوای من انتخاب کنم؟_اره انتخاب کن .می خوام ببینم سلیقت چیه_سلیقه ی من که خیلی گنده_اونو که خودم می دونم ولی تو چرا همچین حرفی می زنی؟_اگه سلیقه ی من خوب بود که الان تو کنارم نبودیبرگشتم و چپ چپ نگاش کردمداشت می خندیدمرتیکه ی ...................دلم می خواست از وسط نصفش کنمتوهان نگاهی پر از خنده بهم انداخت و گفت:خوب بابا من و نخور بیا این حلقه رو انتخاب کنیم _خیلی .........._می دونم .هر چی می خوای بگی هستم.حالا بجنب بیاهم خنده ام گرفته بود هم عصبانی شده بودم .واقعا که این پسره یه تختش کم بودتوهان سریع یکی از حلقه هارو نشون داد و گفت :از این خوشت میادحلقه ی ساده بود.چندتا نگین بزرگم روش بودساده شیک و زیباخیلی به دلم نشست.واقعا سلیقه ی توهان حرف نداشتبا خوشحالی بهش نگاه کردم و گفتم:ای بدک نیست_اره جون خودت بدک نیست؟تو که وقتی دیدیش چشمات برق زد .ماهم که خر_نخیر .اصلا اینطوری نیست_تو که راست میگی_معلومه که راست میگم_یخیال بابا پس همین؟_اره همینتوهان اردشیر خان و صدا کرد و پول حلقه رو بهش دادبا اردشیر خان خداحافظی کردیم و از مغازه اومدیم بیرونمی خواستم سوار ماشین بشم که توهان بازم زودتر در و واسم باز کردزیره لب ممنونی گفتم و سوار شدمتوهانم سوار شد و راه افتاد _کجا داریم می ریم؟توهان نیم نگاهی بهم کرد و گفت:یه جای خوب_خیلی طولانیه_تقریبا سرمو تکیه دادم به صندلی و چشمامو بستم و گفتم:باشه کم کم خوابم گرفت و اروم خوابیدمکم کم هوشیار شدمفکر کنم زیاد خوابیده بودم سرمو بلند کردم و با دیدن توهان لبخندی زدم و بلند شدم_به به خانوم خوش خواب. ساعت خواب؟چقدر می خوابی دختر؟2 ساعته مثل چی بیهوش شده بودی_2 ساعت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟_اره _پس تو2 ساعته کجایی ؟_تو ماشین_چیکار می کردی؟_این چه سوالایی ؟خوب رانندگی؟سرمو چرخوندم و به بیرون ماشین نگاه کردم تو جاده بودیماز ترس سکته کردم .برگشتم طرف توهان خیلی خونسرد بودقلبم تند تند می زدیه فکرایی می اومد تو سرم که حالم و بدتر می کردتمام اعتمادی که به توهان داشتم یه دفعه فرو ریختتوهان بهم نگاه کرد و سریع پاشو گذاشت رو ترمز و گفت:گلیا چته؟چرا عین گچ شدی؟با هق هق گفتم:توهان ............توهانمی خواست دستمو بگیره که جیغ کشیدم:به من دست نزنسریع رفت عقب و گفت:گلیا ..............گلیا جان نترس ..............کاریت ندارمباور کن داریم می ریم کرج خشایارم می دونه .قراره عروسی رو تو ویلای ما بگیریمبا خشایار تصمیم گرفتیم که اول اینجا رو نشونت بدیمفکر کردم خشایار بهت گفته .اگه می دونستم نگفته خودم بهت می گفتمهنوزم می ترسیدم توهان اروم اومد جلو خودمو به در ماشین فشار دادم توهان اروم گفت:نترس گلیانترسباور کن هیچ کاریت ندارماصلا به خشایار زنگ بزن و ازش بپرس به خدا اول رفتم چندجا کارام و انجام دادم بعدش اومدم تو جاده .جاده ام خیلی شلوغ بود وگرنه تا الان رسیده بودیمبغضم ترکید و شروع به گریه کردم نمی دونم چرا دلم می خواست بغلم کنهتوهان اومد جلو دستشو انداخت پشت کمرم و منو به سمت خودش کشید و تو یه ثانیه بغلم کرداروم شدمبوی عطرش و بلعیدمسرم و رو سینش فشار دادمی دونستم دارم اشتباه می کنم می کنممی دونستم بهم محرم نیستمی دونستم هنوز شوهرم نیستولی دست خودم نبودحالم بد بودتازه فهمیدم دارم چیکار می کنماروم از بغلش اومدم بیرون و سرمو چسبوندم به پنجره داغ بودنم.کل بدنم داغ بودولی به ارامش رسیده بودم .ولی دوباره به توهان اعتماد کرده بودم توهان بدون هیچ حرفی ماشین و روشن کرد و راه افتاددلم ضعف می رفتاز گشنگی نبود .از استرس نبود.....................از هیچی نبوداز احساسی بود که داشت توی دلم ریشه می زد و من هنوز نمی دونستم چیهبیرون منظره ی خیلی قشنگی داشت اگه حالم خوب بود حتما از این لحظه ها لذت کافی رو می بردمبا صدای توهان سرمو برگردوندم:گلیا یه قهوه به من میدی؟با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:قهوه؟؟؟؟؟؟؟؟؟_اره یه فلاسک تو داشبورد هستیه لیوان برام می ریزی؟_اره الان می ریزمفلاسک و دراوردم و براش قهوه ریختم و دادم دستش اروم ازم گرفتتش و تشکر کرد10 دیقه بود که هیچ کدوم حرف نزده بودیماخرش توهان طاقت نیاورد و گفت:گلیا خوب به حرفام گوش بدهتو این یه سالی که تو خونم قراره باشی قسم می خورم , قسم می خورم درست عین تارا نگات کنم.قسم می خورم درست اندازه ی خواهرم مواظبت باشمهیچ اسیبی بهت نمی زنم.قول می دم اگه چپ نگات کردم بزن تو گوشم .باور کن اذیتت نمی کنم .بهم اعتماد داشته باشبهش نگاه کردم و فقط سرمو تکون دادممن ناخوداگاه بهش اعتماد داشتم .می دونستم که هرچقدرم دیوونه و مغرور باشه بازم میشه بهش اعتماد کردنیم ساعت بدون اینکه حرف بزنیم نشسته بودیمتوهان ماشین و برد جلوی یه در اهنی بزرگ و چندتا بوق زدیه پیرمرد اومد جلوی در و با صدای بلند گفت:سلام توهان خان بفرمایید توهان براش دست تکون داد و ماشین و برد توخدارو شکر هوا روشن بودوگرنه واقعا سکته می کردم..........وارد ویلا شدیم خیلی قشنگ بود یه استخر کوچیک وسطش بود که اب توش یخ بسته بود. توهان کناره دیوار نگه داشت و گفت :پیاده شو بریمتو رو ببین .با لرز پیاده شدم و رفتم سمت ساختمون کوچیک مربع شکلسمانه خانم با صدای بلند خندید و گفت:واییییییییییییییی خدا مرگم بده ببین چه عروسی درست کردمنرگس بلند خندید و گفت:اوا سمانه جون فکر شبشو نکردی هااااااااااابابا با این شکلی که تو درستش کردی این تا فردا صبح تلف میشههمه خندیدن و من سرمو انداختم پاییناون روز که با توهان رفتیم ویلاکلی بهم خوش گذشت .خیلی جای قشنگی بود و من قبول کردم عروسیمون اونجا باشه وقتی رسیدم خونه با کلی ذوق و شوق همه چیزو درباره ی ویلا برای نرگس تعریف کردماون شب از بس خسته بودم سرم و رو بالشت نذاشته بودم که خوابم بردفرداش با نرگس رفتیم و براش لباس خریدیمیه کت دامن شیری رنگ که خیلی هم به نرگس می یومداز اون موقع تا همین امروز انقدر استرس داشتم که نمی دونم چطوری روزا گذشتتو این دو هفته بقیه ی خرید هارو با توهان انجام دادیم .تو ایینه به خودم نگاه کردم واقعا شکل ماه شده بودم سایه ی صورتی رنگی به چشمم زده بودن که رنگ سبز چشمامو بیشتر نشون می دادابروهام از همیشه نازک تر شده بودلب هام با رژ صورتی ملایمی پوشیده شده بودواقعا خوشگل شده بودمولی...........................درسته لبام می خندید ولی چشمام غمگین بود همیشه دلم می خواست اولین کسی که منو تو لباس عروسی می بینه شوهری باشه که قلبم برای اون بزنهولی حالا................بیخیال بابا خودمو عشق هست .شکل گل شدم به نرگس نگاه کردم اونم خیلی خوشگل شده بود با اینکه ارایشش یخورده غلیظ بود ولی بهش می یومدتو همین حین سمانه خانم ارایشگرم اومد کنارم ایستاد و گفت:به به شاه دوماد اومد خانومازنای توی ارایشگاه کل کشیدن در همین حین تارا اومد تو ارایشگاه با شیطنت خاص خودش گفت:به به سلام زن داداش گل خودم .خیلی خوش اومدم من .چقدر همه منو تحویل می گیرنبعد اومد طرف منو با بهت بهم نگاه کرد و با تعجب پرسید:ببخشید خانم خوشگله شما این زن داداش بدترکیب من و ندیدین ؟با مشت زدم تو بازوش و گفتم:گمشو دیوونه_خندید و گفت:پدر سوخته چه خوشگل شدی ......................فکر داداش منو نمی کنی؟با عصبانیت نگاش کردم که خودش با ترس ادامه داد:بیچاره داداشمکفش پاشنه بلندم و از پام دراوردم و به سمتش گرفتم که خودش چند قدم رفت عقب و گفت:غلط کردم..................ببخشیدگلیا ولی خدا وکیلی خیلی خوشگل شدی ها


مطالب مشابه :


۱۶ نکته زیبایی شناسانه درباره لباس عروس

... بین مدل های مختلف موجود در آنها لباسی را انتخاب کنید تا مانند آن را برایتان بدوزند ولی مجبور نیستید دقیقا یک لباس را انتخاب کنید، می توانید مدل دامن را از یک لباس و مدل بالاتنه را از لباس دیگر و حتی مدل کار و سنگ دوزی را از جای دیگری بردارید.




آشنایی با هزینه‌های ازدواج

قیمت پارچه و نوع دوخت و تعداد سنگ دوزی ها هم روی قیمت تاثیر زیادیدارند و پیدا کردن یک لباس متناسب با قیمت مناسب را کمی سخت تر می کند. از طرفی، برعکس تصور خیلی از افراد، خرید کت و شلوار مخصوصا کلت و شلوار دامادی خرید آسانی نیست و ...




سفيد برفي * 5 *

چه از نظر ضاهری چه از نظر باطنیدوباره یاد لباس افتادم و گفتم:خاله حالا من چیکار کنم_یه دیقه وایستا دختر الان میام خاله با یه شال سنگ دوزی شده که سنگاش درست عین سنگ های روی لباس بود برگشت و گفت :این شالشه فکر نمی کردم بخوایش بخاطر همین .... تعریف کردماون شب از بس خسته بودم سرم و رو بالشت نذاشته بودم که خوابم بردفرداش با نرگس رفتیم و براش لباس خریدیمیه کت دامن شیری رنگ که خیلی هم به نرگس می یومداز اون موقع تا همین امروز انقدر استرس داشتم که نمی دونم چطوری روزا گذشتتو این ...




لباس محلی

سابقه تمدن در آن با توجه به كاوش‌هاي باستان شناسي به حدود هفت هزار سال قبل بر مي‌گردد و در حقيقت يكي از قديمي‌ترين ايالت‌هاي و مركز عمده تمدن نشين از آريائي‌ها در شمال ايران بوده است. استان گلستان بزرگترين و آبادترين سرزمين در شمال ايران در سده‌هاي .... كارشناسان براين عقيده اند كه شناسايي لباس هاي سنتي مناطق مختلف نه تنها به احيا و ماندگاري آنها كمك مي كند بلكه رشته هاي وابسته به آن همچون نوار دوزي، سوزن دوزي، سنگ دوزي و ... كه در خطر فراموشي قرارگرفته اند دوباره احيا مي شود. همچنين شناسايي ...




مدل لباسهای مجلسی برای مادر عروس و داماد

این لباس دارای مدل بی یقه و مدل کمر امپراطوری است.طرح لباس سنگ دوزی و روی زمین کشیده




نقاشی روی پارچه

کت زنانه (جنس پارچه کرپ)نقاشی همراه با سنگ دوزی آستین مانتو(جنس پارچه کرپ) قسمتی از جلو




لباس های مجلسی سنگ دوزی شده خیلی خوشکل

سنگ دوزی روی لباس مجلسی،لباس مجلسی سنگ دوزی شده 2014،مدلهای جدید لباس مجلسی سنگ مدل کت و




لباس مجلسی و نامزدی بسیار زیبا 2014

2014،کت و دامن مجلسی دخترانه 2014،سارافون کوتاه دخترانه خیلی خوشکل٬سنگ دوزی روی لباس




برچسب :