رمان از عشق تا خیانت4

بابا با صدای آرومتری گفت:تا فردا بهت وقت میدم یا میری دست زنت رو می گیری میاری خونه یا ازدواج می کنی اونم با کسی که ما میگیم…مگه نمیگی واقعا می خوای طلاق

بدی پس دنبال دوباره باید ازدواج کنی..چون من هیچ دلم نمی خواد یه روزی برسه و از اینکه گذاشتیم به حالت باشی پشیمون بشیم می فهمی…من نمی خوام همه عالم و آدم بگن پسرش ال و پسرش بله می فهمی…

-من تا حالا چکار کرده بودم مگه؟مگه تا وقتی مجرد بودم خطایی ازم سرزده؟

-نه نزد…اما الان رو مطمئن نیستم

“من قانعم به همین اعتمادهای ترک خورده”

و قبل از اینکه من چیزی بگم از اتاق بیرون زد…

کیف پولم رو که روی پاتختی بود برداشتم و رفتم سمت در اتاق …

مامان:کجا سمیر؟

-یه دوری بیرون میزنم میام

و از اتاق بیرون زدم…

صدای قدمهایی سمیح رو که دنبالم میومدن…شنیدم

در خونه رو که باز کردم توقف کرد…برگشتم طرفش

-چی می خوای؟

پشت گردنش رو خاروند

-منم باهات بیام؟

-نه

بیرون رفتم و در رو محکم بستم..

آروم قدم میزدم و به زندگی آرومی که داشتم فکر می کردم…

زندگی که با یه نامردی از بین رفت…

مقابل کیوسک سرخیابون ایستادم

-یه بسته سیگار

-چی باشه؟

وقتی می خوای دود کنی…فرقی هم داره تیر باشه یا بهمن…شایدم آزادی…شایدم

باید هرز*گی رو دود کرد

وقتی به جرم آزادی به تیر می بندنت

همون بهتر که بهمن دود کنی
چقدر سخته که آزادی برات بشه دردسر
همین آزاد بودنم شده تعبیر به خیانت

-فرقی نداره…فقط یه فندک هم بده

پولشون رو دادم..پاکت رو برداشتم و سمت پیاده رو رفتم…

روی جدولهایی کنار خیابون نشستم…

سیگار اول رو روشن کردم…نگاش کردم…

می سوخت…مثل من که داشتم می سوختم…دود می کرد…اما من بدون دود می سوختم…

نمی دونستم طعمش باید چجور باشه…کسی که تا حالا سیگار نکشیده باشه…باید هم ندونه باید چجوری سیگار دود کنه…

سیگار رو بین لبام گذاشتم…بدون اینکه دودی هوا کنم یا دودی استنشاق کنم…می سوخت و من خیره بودم به شعله قرمز کوچکی که با سوختنش حس می کردم دارم

آروم میشم…یه آرامش کاذب که نکشیدن سیگار داشت بهم میداد…یه آرامش تلقینی…

مثل عشق….

مثل عشق فقط یه تلقینه…

عشق وجود نداره…

یه سرابه..

از درد بی دردیه که فکر می کنیم عاشقیم
عشق چه رنگیه؟

اصلا وجود داره؟

پوزخندی زدم…

اون می گفت عاشقه…

سیگار اول بدون پکهایی من سوخت…سیگار دوم….اینبار جاش نه بین لبهام…بلکه بین دو انگشتم بود…

سیگار سوم…چهارم…

دیدن سوختن سیگار هم دیگه مزه ای نداشت….

فکر کن…فرض کن…فرض کن نادیاست که داره جلو چشمت می سوزه..

سیگار بعدی…بعدی…و بالاخره آخرین سیگار…

نگاهی به پاکت خالی و آخرین سیگار کردم…

پاکت رو مچاله کردم و پرت کردم گوشه پیاده رو

یاد امیر افتادم الان اگه اینجا بود می گفت دندونپزشک مملکت رو باش هنوز یاد نگرفته شهر ما خانه ما،بعد میزد رو شونه ام و می گفت اینجا سطل آشغال نیستا…اینو از دوم ابتدایی یادت دادنا…

پوزخندی زدم به همه ی این افکار…

سیگار آخر…آخرین هرز*ه روی زمین…

کاش می شد هرزه ها را دار زد

یا که از احساسمان پاک کرد…

سیگار آخر رو هم روشن کردم….

توی دلم گفتم”خدا اگه نمی تونی جلوی هرزه شدن زنها رو بی گیری حداقل به مرد غیرت نده…

اگه تو هم نمی تونی جلو مکر زنها کاری بکنی

حداقلش ما رو هم کور کن…

تا نبینیم…

کر کن…تا صدای خنده هاشون رو نشونیم…

لال کن …تا عاشقتم رو به زبون نیاریم..

سیگار سوخت..تموم شد…و من تازه فهمیدم چی گفتم

“اگه تو نمی تونی جلوی مکر زنها کاری بکنی”

استغفراللهی گفتم و بلند شدم…

خدایا میدونم تو قادری…تو به همه چی قادری…مکر زنها که سهله…میدونم تو می تونی…

فقط کاش هرز*گی زنها رو یه درس از دروس امتحانیمون قرار نمی دادی….

یه چند واحدی سخت…

قدم زدم..

زیر لب مثل همیشه احساسم رو زمزمه کردم

در هوایت نفس کشیدم،

از عاشقانه هایم با تو گفتم

،با دوستت دارم هایت پرنده می شدم پر می کشیدم…

همه چیز سراب بود….

بالهای پروازم شکست…..

زمین خوردم…شکستم….خورد شدم…

و من از تو گذشتم…بریدم….

جواب عشق خیانت بود…

خیانت به دست هایی که عاشقانه به آغوش می کشیدنت….

به لبهایی که عاشقانه می بوسیدنت…

و حتی به هوای دونفرمان هم خیانت کردی…

آنقدر هرزه شده بودی که تخت دو نفره مان شد بستر هرز*گیت
کاش هرز نمی رفتی….پشت در خونه که رسیدم…تازه یاد بوی سیگاری که به لباسام گرفته بود افتادم..

همیشه از از سیگار و بوش متنفر بودم…

اما همین چند دقیقه پیش داشتم از سوختنش لذت می بردم..

“آدمهای امروز آدم نیستن…آفتاب پرستن”

قبل از اینکه دستم به زنگ در بخوره در باز شد..

تازه یادم افتاد که از نیمه شب گذشته…من اینهمه وقت رو بیرون بودم..

سمیح بود…با نگرانی گفت تا حالا کجا بودی؟دیگه من و آشور داشتیم آماده می شدیم بیایم دنبالت..؟چرا گوشیت رو نبرده بودی؟

با دست کنارش زدم…

اما هنوز قدمی بیشتر نرفته بودم که با صدایی پر از تعجب گفت:سیگار کشیدی؟
پوفی کردم…

-نه بابا …فقط سیگار دود کردم

گیج گفت:خب چه فرقی داشت با سیگار کشیدن..

بهش نزدیک شدم..ضربه ای به کنار شقیقه اش زدم

-باهوش خان…فرقش رو نمیدونم…اما سیگار دود کردن…یعنی سیگار را رو تبدیل کردم به دود…حالا یه راهش کشیدن دود تو ریه هاس…یه راهش هم تقدیم دود به آسمونه…و هزارتا راه دیگه فهمیدی؟

به خونه اشاره کردم و گفتم کسی اینجاس؟

-آره سمیرا و شوهرش اینجان

ابرویی بالا انداختم

-پس اوضاع زیادم بد نیست..چون حداقلش بابا دیگه با وجود خواهر و شوهر خواهر گرام قرار نیست بهم گیر بده..

در رو که باز کردم همه نگاهها سمتم چرخید…سلامی دادم و رفتم سمت اتاقم…حتی منتظر جوابشون هم نموندم…

سریع تی شرتم رو که بوی سیگار و نفرت رو میداد کندم…حوله ام رو برداشتم تا بوی نفرت رو از تنم پاک کنم….

بوی سوختن هرز*ه ها به تنم مونده بود…

باز هم از زیر نگاههای سنگین بقیه سمت حموم رفتم…خودم رو زدم به بی خیالی…لازم بود بی خیال باشم..

دوش رو باز کردم…آب داغ…برای کم کردن داغی مغزم لازم بود…

آب داغ برای خنک کردن آتیش درونم لازم بود…

فکر کردم…به اون شب و شبهای قبلش…

به شبهایی که من حتی نمیدونستم کی بودن…وجود دارن یا ندارن؟

اولین خیانتش بود یا هزارمین بار…

با غریبه بود یا آشنا…

و بدترین درد اینه که بدونی غیر از تو و اون ،شخص سومی هم از این خیانت خبر داره…

شخص سومی که داره بهبی غیرت بودن تو می خنده..

شخص سومی که همونجور که تو تنش رو تو آغوش گرفتی اون هم تن زنت رو به اغوش گرفته..

شخص سومی که حتما با خودش میگه من از شوهرش بهترم که الان توی آغوشمه..

مشت محکمی به دیوار روبروم کوبیدم…

مشتی که صداش توی صدای شرشر آب گم شد..

اگه من هیچ وقت اون شب برنمی گشتم…ممکن بود تا ابد بهم خیانت می کرد؟
اصلا از کی شروع شد این خیانت؟

اگه کسی می فهمید بعد از یه سال از شروع زندگیم زنم بهم خیانت کرده به مرد بودنم شک نمی کرد؟

مشت دوم…و اینبار حتی صدای شرشر آب هم نتونست صداش رو مخفی کنه…

تا کی قرار بود به اون شب فکر کنم…به شبی که …

نمی خوام دیگه به هیچی فکر کنم…می خوام فراموش کنم…آره باید فراموش می کردم..همه چیز رو…

**************
یه هفته ای بود که از اون روز می گذشت…

اوضاع خونه آروم بود…اوضاع خودمم داشت آروم می شد…

داشتم سعی می کردم به هیچ چیزی فکر نکنم…

امشب هم که شام خونه ی عمو بزرگه دعوت بودیم…عمو حمید…دو تا پسر و دو تا دختر داشت…

پسربزرگ متاهل و دختربزرگش هم متاهل فقط دختر و پسر کوچیکش مجرد بودن.

از نگاهها و اشاره های پدر هم امشب فهمیدم

زهی خیال باطل مثل اینکه بابا قضیه ازدواج رو فراموش نکرده…

و مثل اینکه کاندید اول هم همین دختر عموی عزیز بود…

مامان هم بدش نیمومد…بالاخره با زن عموم مثل دو تا خواهر بودن…

سمیح که توی ان دنیا نبود و بلافاصله بعد از شام بلند شد رفت خونه…

من موندم و مهیار پسر عموم که تقربیا همسن خودم بود..نشستیم کنار هم و از هر دری گفتیم و خندیدیم..

اون شب حتی یه نگاه هم به مانیا ننداختم

چون ازتعبیر غلط این نگاهها می ترسیدم

یه ساعتی که گذشت به مهیار گفتم بریم خونه امون اینجا زیادی شلوغه…اونجا می شه راحت گپ زد…

خونه عموم با خونه ما فاصله زیادی نداشت پس پیاده رفتیم سمت خونه…پشت در خونه

که رسیدم تازه یادم اومد مثل همیشه کلید خونه همراهم نیست…
زنگ رو زدم..

که مهیار گفت :قصد ازدواج داری شنیدم

شونه ای بالا انداختم

-تصمیم عموته نه من

در با تیکی باز شد…رفتیم تو…

وارد خونه که شدیم..از سکوت سالن مشخص شد که سمیح تو اتاقشه…

به اتاق سمیح اشاره کردم و رو به مهیار گفتم بریم ببینیم این داداش من چی تو اتاقش داره که همش اونجاست

مهیار خندید و گفت چقدر تو داداش بدی هستی بذار به حال خودش باشه…

-اگه تو نمی خوای بیایی..نیا من که رفتم…

مهیار هم به ناچار دنبالم اومد…به تلافی در نزدانش من هم در نزده در رو باز کردم..
طبق معمول پشت کامپیوتر بود…

سمیح با دیدنمون سلامی کرد و دوباره مشغول نوشتن شد..

مهیار روی تخت سمیح نشست…اما من رفتم بالا سر سمیح تا ببینم اوضاع از چه قراره

مهیار خندید و گفت شاید حرف خصوصی داره میزنه چرا رفتی بالا سرش

نچی کردم و گفتم داداش من حرف خصوصی نداره با آجیاش

فکر کنم سمیح برای مخاطبش نوشت داداشم کنارمه که اون هم جواب داد سلام داداش داداشم..

خنده ام گرفت رو به سمیح گفتم از طرف من بنویس سلام…

بعد قبل از اینکه سمیح چیزی بنویسه انگشتام رفتن سمت دکمه های کیبورد و جوابش رو دادم

اونجور که معلوم بود طرفش همون دختره مهرسا بود..

دختره این بار با شکلک خنده ای نوشت داداش داداشت مجرده یا متاهل؟

از این پرروییش خنده ام گرفت….

تایپ کردم مجرد…

که سمیح سریع نوشت متاهله

با اخم نگاش کردم و گفت من مجردم …

سمیح هم با اخم گفت خوشم نمیاد دروغ بگم

-تو بلند شو نمی خواد دروغ بگی خودم میگم..

و دوباره تایپ کردم مجرد و ۲۸ساله

سمیح که بلند شد خودم جاش نشستم…اونم رفت سمت مهیار

مهیار چشمکی زد و گفت چکار می کنی سمیر؟

-هیچی یه کار کوچیک دارم….می خوام به این داداش کوچیکه یه چیزایی رو ثابت کنم

تایپ کردم خوبی؟

-خوبم تو خوبی؟

-مثل اینکه داداشم داداش تو هم هستش درسته؟

-آره داداش سمیح ماهه

پوزخندی زدم…همین چت کردنها یکی از نشونه هرز بودنتونه….همین خوب بودن هم از بد بودنتونه..

تایپ کردم:من خواهر نمی خواما…از همین الان گفته باشم

-منم داداش دیگه ای نمی خوام

دوباره پوزخندی زدم..بیا داداش ساده من…همین که گفتم خواهر نمی خوام حرفم رو روی هوا قاپید

تایپ کرد:پس چی می خوای؟

-دوست دختر و شکلک خنده ای کنارش گذاشتم..

-باشه

همین باشه کافی بود تا همین دیوار نصفه نیمه اعتمادم هم فرو بریزه…دیدی سمیر همه دخترها از یه قماشن…

چه زود وا دادی…خیلی زود…حداقل کمی فیلم بازی می کردی…حداقل کمی ناز می کردی…

به طرف سمیح برگشتم و گفتم آقا سمیح بیا این خواهر پاکت رو جمع کن که قراره دوست دخترم باشه…

مهیار با تعجب گفت اینجا چه خبره؟

-هیچی فقط داره یه چیزایی رو به داداشم ثابت می کنم

دوباره نگاهم برگشت سمت مانیتور

-چند سالته؟چه شکلی هستی؟

-۲۴ سالمه. مجرد..چه شکلی…پوستم روشنه..چشامم که عسلیه یه رگه هایی از سبز هم توشون هست

سبز نفرت انگیز ترین رنگها

تایپ کردم:من از رنگ سبز بدم میاد…مثل رنگ چشم گربه ها می مونه

-چشام سبز که نیستن فقط وقتی گریه می کنم به سبزی میزنن

-خوبه

دوباره با خودم گفتم این هم یکی از دخترایی ایرانی داره…این که مجردئه…اینم خائنه…سمیح کامپیوتر رو خاموش کرد…صندلی پشت میز کامپیوتر رو روبروی من و مهیار که روی تخت نشسته بودیم گذاشت و

گفت:من حرفت رو قبول ندارم…وقتی ما حسمون نسبت به هم خواهر برادریه چرا نباید بهم بگیم داداش…یا آجی؟

دستام رو به پشت تکیه گاه خودم روی تخت کردم و گفتم:من نمیگم با دخترا حرف نزن…یا حرف زدن باهاشون مشکل داره….اما چرا این القاب خواهر و برادری رو روی هم میذارین؟خودتون هم به رابطتون اطمینان ندارین که سعی می کنی با این القاب بد بودن این روابط رو کم کنید

سمیح بین حرفم اومد

-اصلا حرفت رو قبول ندارم…ما فقط برای صمیمیت بیشتر این القاب رو استفاده می کنیم

به مهیار اشاره کردم تو نظرت چیه؟

مهیار دستاش رو به حالت تسلیم بالا آورد و با خنده گفت:ترجیح میدم شنونده این بحث باشم

-باشه آقا مهیار شنونده باش…اما تو داداش عزیزم…مگه نمیگی برای صمیمیت بیشتر؟خب با گفتن اسم همدیگه مگه نمی تونید صمیمی باشین…یا با اضافه کردن یه جان بعد اسم؟شماها چه بخواین چه نخواین دوست دختر و دوست پسر همدیگه محسوب میشین حالا از یه نوع دیگه اش …مگه نه؟

سمیح با لجبازی گفت نه

دستام رو به کمر زدم و گفتم لجبازی چرا می کنی؟باشه قبول رابطه شما ها پاکه و هیچی توش نیست…امااول و آخرش شما دو تا دوست از یه جنس نیستین…جنس مخالف هم وقتی باشین اسم دوستیتون هم فرق می کنه…با این القاب که روش میذارین

فقط دارین خودتون رو گول میزنین که بگین من اصلا دوست پسر ندارم یا دوست دختر ندارم
میهار هم دنباله حرفم رو گرفت و گفت:با یه قسمتی از حرفات موافقم کی گفته دوست پسر دوست دختر همیشه یعنی یه

رابطه بد؟ما چون همیشه چیزی که توی ذهنمون از دوستی جنس مخالف بد عنوان شده شاید سعی داریم روی روابطمون اسم خواهر برادری بذاریم تا بقیه فکر بدی در موردمون نکنن

-خب اینم حرفیه….اما در هر صورت من مطمئنم همیشه ته ذهن دو طرف این رابطه یه دوستیه…یه دوستی از جنس مخالف که سعی دارن به روی هم نیارنش..

مگه میشه وقتی دختری با پسری حرف بزنه احساس خرج نکنه واسه اون مکالمه اش…

سمیح حرف رو قطع کرد و گفت:احساسی که خرج می کنه می تونه حسش به برادرش باشه

-شاید اما باز من میگم من هیچ وقت خوشم نمیاد زنم با پسری چت کنه …اینو قبول کنه که خواه ناخواه روی افکار و احساس همدیگه اثر میذارن

-اما من تا حالا به هیچ کدوم از دخترا فکر نکردم اصلا…همیشه یه حس برادری بهشون داشتم

کلافه گفتم…تو شاید خوب باشی اما از کجا مطمئنی اونا هم واقعا تو رو برادر خودشون میدونن…؟

سمیح هم انگار کلافه شده بود

-سمیر تو زیادی دیدت منفیه؟

مطالب مشابه :

رمان از خیانت تا عشق2

رمان از خیانت تا عشق2 رمان ملودی مجازی(جلد دوم پرنسس مجازی"andrea") رمان نفرتی از عشق




دانلود رمان خیانت

دانلود رمان خیانت رمان از سحر تا رمان از ما بهترون (جلد دوم) 504




رمان از خیانت تا عشق1

رمان از خیانت تا عشق1 رمان از خیانت تا عشق رمان ملودی مجازی(جلد دوم پرنسس مجازی"andrea")




از خیانت تا عشق 4

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - از خیانت تا عشق 4 دانلود رمان. (جلد دوم قتل سپندیار)




از خیانت تا عشق 7

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - از خیانت تا عشق 7 رمان ملودی مجازی(جلد دوم پرنسس دانلود آهنگ




رمان از عشق تا خیانت4

رمان از عشق تا خیانت4 - انواع رمان های (جلد دوم قتل سپندیار) رمان از خیانت تا عشق




از خیانت تا عشق 12

از خیانت تا عشق 12 - انواع رمان های (جلد دوم قتل سپندیار) رمان از خیانت تا عشق




از خیانت تا عشق 19

از خیانت تا عشق 19 - انواع رمان های (جلد دوم قتل سپندیار) رمان از خیانت تا عشق




عکس هایی از خیانت به در عشق

آنلاین تبیان دانلود جلد دوم رمان زیبای از کار خیانت در عشق رمان از خیانت تا




از خیانت تا عشق 6

♥ دوسـ ـتـداران رمـان ♥ - از خیانت تا عشق 6 رمان ملودی مجازی(جلد دوم پرنسس دانلود آهنگ




برچسب :