شعر(از خدا صدا نمی رسد) "مشیری"

اي ستاره ها كه از جهان دور
چشمتان به چشم بي فروغ ماست
نامي از زمين و از بشر شنيده ايد؟
درميان آبي زلال آسمان

موج دود و خون و آتشي نديده ايد؟
اين غبار محنتي كه در دل فضاست
اين ديار وحشتي كه در فضا رهاست
اين سراي ظلمتي كه آشيان ماست
در پي تباهي شماست
گوشتان اگر به ناله ی من آشناست
از سفينه اي كه مي رود به سوي ماه
از مسافري كه ميرسد ز گرد راه
از زمين فتنه گر حذر كنيد
پاي اين بشر اگربه آسمان رسد
روزگارتان چو روزگار ما سياست
اي ستاره اي كه پيش ديده ی مني
باورت نميشود كه در زمين
هركجا به هر كه ميرسي
خنجري ميان مشت خود نهفته است
پشت هر شكوفه تبسمي
خار جانگزاي حيله اي شكفته است
آنكه با تو ميزند صلاي مهر
جز به فكر غارت دل تو نيست
گر چراغ روشني به راه توست
چشم گرگ جاودان گرسنه اي است
اي ستاره ما سلام مان بهانه است
عشقمان دروغ جاودانه است
در زمين زبان حق بريده اند
حق زبان تازيانه است
وانكه با تو صادقانه درد دل كند
هاي هاي گريه شبانه است
اي ستاره باورت نمي شود
درميان باغ بي ترانه زمين
ساقه هاي سبز آشتي شكسته است
لاله هاي سرخ دوستي فسرده است
غنچه هاي نورس اميد
لب به خنده وانكرده مرده است
پرچم بلند سرو راستي
سر به خاك غم سپرده است
اي ستاره باورت نميشود
آن سپيده دم كه با صفا و ناز
در فضاي بي كرانه مي دميد
ديگراز زمين رميده است
اين سپيده ها سپيده نيست
رنگ چهره زمين پريده است
آن شقايق شفق كه مي شكفت
عصر ها ميان موج نور
دامن از زمين كشيده است
سرخي و كبودي افق
قلب مردم به خاك و خون تپيده است
دود و آتش به آسمان رسيده است
ابرهاي روشني كه چون حرير
بسترعروس ماه بود
پینه هاي داغ هاي كهنه است
اي ستاره اي ستاره غريب
از بشر مگوي و از زمين مپرس
زير نعره گلوله هاي آتشين
از صفاي گونه هاي آتشين مپرس
زير سيلي شكنجه هاي دردناك
از زوال چهره هاي نازنين مپرس
پيش چشم كودكان بي پناه
از نگاه مادران شرمگين مپرس
در جهنمي كه از جهان جداست
در جهنمي كه پيش ديده خداست
از لهيب كوره ها و كوه نعش ها
از غريو زنده ها ميان شعله ها
بيش از اين مپرس
بيش از اين مپرس
اي ستاره اي ستاره ی غريب
ما اگر ز خاطر خدا نرفته ايم
پس چرا به داد ما نمي رسد
ما صداي گريه مان به آسمان رسيد
از خدا چرا صدا نمیرسد
بگذريم ازين ترانه هاي درد
بگذريم ازين فسانه هاي تلخ
بگذر از من اي ستاره
شب گذشت
قصه سياه مردم زمين
بسته راه خواب ناز تو
مي گريزد از فغان سرد من
گوش از ترانه بي نياز تو
اي كه دست من به دامنت نمي رسد
اشك من به دامن تو ميچكد
با نسيم دلكش سحر
چشم خسته تو بسته ميشود
بي تو در حصار اين شب سياه
عقده هاي گريه ی شبانه ام
بر گلو شكسته ميشود.
 


مطالب مشابه :


شعر خدا+ قیصر امین پور

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز - شعر خدا+ قیصر امین پور - **داستان كوتاه، روانشناسي




آغاز با نام خدا در اشعار فارسی

Zabanadabi - آغاز با نام خدا در اشعار فارسی - نوشته های محمدرضا نوشمند در باره ی زبان و ادبیات




خدا....

شعر - خدا . - بسم الله الرحمن الرحیم - شعر از خدا در ذهنم اين تصوير بود




خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا

شـــــــــــــــــــــــــــــــعر - خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدا.




شعر هایی درباره ی خدا و نماز

نمــــــــــــــاز - شعر هایی درباره ی خدا و نماز - نماز، گفتگویی بس عاشقانه، ساده و لطیف با




شعر " ای خدا "

شعر از خودم ای خدا وقتی که می خواهم. نشته در افق دست در گردن شعر. عشق در گرده آب. یاد خدا را بکنم




خدا نیست ............

خـبـر دارى اى شیخ دانا که من خدا ناشناسم خدا ناشنــــــا س نه سربسته گویم دراین ره سخن نه




شعر خدا

زیباترین شعرهای عاشقانه - شعر خدا - وقتی دلگیری و تنها - زیباترین شعرهای عاشقانه




شعر(از خدا صدا نمی رسد) "مشیری"

بهانه - شعر(از خدا صدا نمی رسد) "مشیری" - مطالب این وبلاگ را به هموطنان عزیزم به ویژه همشهریان




شعر زیبای خانه خدا از شادروان قیصر امین پور

پيش از اينها فكر مي كردم خدا خانه اي دارد ميان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتي از الماس و




برچسب :