تولد آرینا کوچولو- تیر 88- قسمت اول

سلام

اجازه بدید همین اول تشکر کنم از وبلاگ خوبتون که واقعا باعث شد با خوندن قصه زایمان ديگران،من با آمادگی و آگاهی کامل به انتظار زایمان بنشینم و ترسم از زايمان بریزه و همین باعث شد که زایمان نسبتا راحتي داشته باشم.

بگذارید از چگونه باردار شدنم بنویسم که خودش يک داستان است.

من و همسرم تقریبا دو سال پیش تصمیم به بچه دار شدن گرفتيم،اما با انجام آزمايش های لازمه فهمیدیم که جور هندوستان رو بايد بکشيم تا بتونیم بچه دار بشیم! همسرم از لحاظ تعداد و کیفیت، اسپرم هاش مشکل داشت و دکتر تنها راهي که جلوی پای ما گذاشت لقاح مصنوعی بود.قرار شد اول سه بار آی یو آی کنیم و اگه موفقیت آميز نبود،میکرواینجکشن رو امتحان کنيم.یک توضيح اضافه براي کساني که نمی دونند فرق اين  دو تا چیه بدم که در روش آي یو آی اسپرم های مرد رو بعد ازدستچین شدن و شستشو به وسیله یک سرنگ باريک و بلند وارد رحم می کنند و در واقع لقاح داخل رحم صورت ميگیره،اما در روش ميکرو، اسپرم رو به وسیله یک سوزن باريک به تخمک تزریق می کنن و لقاح در محیط آزمایشگاه صورت می گیره.

خلاصه بعد از کلی آزمایش از من و همسرم،ما آماده شدیم براي آی يو آی که متاسفانه دفعه اول منفی شد و ما که ديدیم اینجوری هم پول و هم وقتمون رو تلف می کنیم،به همین یک دفعه بسنده کردیم و از دکتر خواستيم همون روش میکرو رو انجام بدیم.

روز 22 آگوست 2008 من تخمک کِشی داشتم و از هشت تا تخمکي که داشتم شش تای آنها جنین شدند.که سه تاشون کیفیتشون خوب بود.یکی از اونا رو برام انتقال دادن و دو تای دیگه رو در فریزر گذاشتن.

دو هفته پر التهاب رو باید پشت سر می گذاشتيم تا آزمایش می دادم و معلوم مي شد من حامله ام یا نه.تموم دو هفته رو مرخصی گرفتم و نشستم خونه به استراحت کردن.زمان نمی گذشت،هر دقيقه اين دو هفته برام به اندازه یک سال گذشت،تا اینکه روز آزمایش رسید و نتیجه منفي رو دادن دستمون.دنیا رو سرم خراب شده بود،هزار تا فکر جورواجور که اگه هیچ وقت نشه چی و...

اما به روی خودم نمياوردم،دلم نمی خواست همسرم احساس گناه بکنه يا عذاب وجدان داشته باشه.توکل کردم به خدا و همه چی رو به دست خودش سپردم.بعد از یک ماه استراحت قرار شد اون دوتا جنیني رو که داخل فریزر داشتم رو برام انتقال بدن.اينبار اما به خودم حتی يک سر سوزن هم امیدواری ندادم.از همون اول خودم رو برای نتيجه منفی آماده کردم.

بلاخره روز موعود رسيد،2 اکتبر 2008 دو تا اسکیموهای منو(این اسمي بود که همسرم به جنین های فریز شده مون داده بود)به داخل رحمم انتقال دادن.هیچ تصميم استراحت نداشتم،فقط چون خورده بودم به تعطيلات آخر هفته،شنبه و يکشنبه رو خونه موندم و دوشنبه رفتم سرکار.همه کارهای روزمره ام رو انجام مي دادم و استراحت که هيچ،اونقدر خودم رو زدم به بی خیالی که اصلا انگار نه انگار من قراره باردار بشم.

دو هفته خيلی زودتر از اونچه که فکرش رو مي کردم گذشت.برعکس دو هفته دفعه قبل.روز قبل از اینکه برم آزمایش بدم،صبحش که داشتم می رفتم سرکار آدامس می خوردم که یک حالتی بهم دست داد،حالت تهوع و اصلا حالم از آدامس به هم مي خورد.از سرکار که برگشتم خونه گفتم بگذار برم يه بي بی چک بگیرم.همسرم اصرار که نرو،اين همه صبر کردی يک روز دیگه رو هم صبر کن...اما من واقعا کاسه صبرم لبریز بود.رفتم و بي بی چک رو گرفتم.هرگز اون لحظه از یادم نمیره،بی بي چک من در 20 ثانیه رنگ گرفت و اونقدر پر رنگ بود که دیگه جاي شکی باقي نمی گذاشت.

اون روز دوتامون بارها رو بارها با ناباوري زل می زدیم به بی بی چک و دل توی دلمون نبود تا نتیجه آزمايش رو بگیریم.

فرداي اون روز وقتي پشت تلفن تبریک خانوم آزمایشگاهی رو شنیدم از شادی در پوست خودم نمي گنجیدم.خدای من،من باردار بودم،اونم با بتای خیلی بالا یعنی 862.يعنی ممکن بود من دو قلو باردار باشم! قرار شد آزمایش خون رو سه بار تکرار کنم و اگه بتا خوب بالا می رفت بعدش سه هفته منتظر بمونم تا روز سونوگرافی...خوشبختانه بتای من در هر سه بار خيلی خوب بالا می رفت و بلاخره روز سونو رسید.یکی از بهترین روزهای عمرم،روزی که یک نقطه کوچک رو روی مانیتور مي دیدم که قلب داشت،یک قلب تپنده در درون من، که خبر از زندگی و از معجزه می داد.و اینکه بلاخره معلوم شد ما يه دونه نی نی داریم.راستش از این بابت خوشحال بودم،اگه دوتا بودن هم نگران سلامتی شون بودم و هم اینکه من دست تنها و بی تجربه اونم توی غربت چطوری می تونم دو تا بچه رو بزرگ کنم.خدا رو شکرگزار بوديم بابت همین یکي و از خودش سلامتي اش رو می خواستيم.

ديگه ماه هاي بارداری رو با عشق پشت سر مي گذاشتم.خدا رو شکر بارداری نسبتا راحتی داشتم،ویار آنچنانی نداشتم،فقط به بعضی از بوها حساس بودم که اونم با پایان سه ماهگی تموم شد.گرچه اگر هم اذیت می شدم اصلا برام مهم نبود،بچه من به قولی یک گُلدن بی بی بود و معلومه اذیت هاش هم زیبا...

کم کم به ماه های آخر مي رسيدم.کارم هر روز شده بود توی سایت ها رو گشتن،و کتاب خوندن در مورد زایمان.من قصدم از همون اول زايمان طبیعی بود و البته اینجا هم تا زمانی که برای خودت یا بچه مشکلي پیش نیاد هيچ وقت سزارين نمی کنن.

توی این مدت براي مامانم دعوت نامه فرستادم اما متاسفانه بهش ويزا ندادن و برای زایمان و بچه داری حسابی دست تنها و بي تجربه بودم.

تا هفته 35 رفتم سرکار.اگه سنگين نمی شدم واقعا دلم نمی خواست زود کارم رو ول کنم.ورم نداشتم،اما چون برای میکرو هورمونهای زياد استفاده کرده بودم اضافه وزن زیادی داشتم و شکمم هم بی نهایت بزرگ شده بود،طوری که همه همکارام می گفتن حتما دوقلواند و اون یکی قل هم توی شکمت هستش!

تاریخ زایمان من رو بیست جون یعني سی و یک خرداد تخمين زده بودن.آخرين باري که رفتم سونو دکتر وزن بچه رو 3.800 حساب کرد و این در حالی بود که من دو هفته دیگه هم از وقتم مونده بود.دکتر می گفت اگه وزن بچه بره بالای 4 کیلو احتمالا سزارینم مي کنه.و من اصلا دلم نمي خواست اینجوري بشه اصرار کردم که می خوام هرطور بشه طبیعی رو امتحان کنم.هفته بعد بازم رفتم سونو و خوشبختانه وزن بچه همون زیر 4 کیلو مونده بود.قرار شد تا روز بيستم منتظر بمونم و اگر خبری نشد روز بیست و یکم برم بيمارستان و بستری بشم.

بیستم هم گذشت و خبری نشد...

 

 

ادامه دارد

 

 


مطالب مشابه :


پرسش و پاسخ >>>>> ناباروری

زمو نداره وباید لاپراسکوپی که روش تشخیصی نه درمانی یا ای وی اف یا میکرو نی نی سایت




مراحل لانه گزینی تخمک بارورشده

نی نی آسمونی و مرد = مقاربت انجام می گیرد البته با روشهای مصنوعی و تزریق و ivf و میکرو سایت




عکسهایی از نی نی های خوشگل

عکسهایی از نی نی های خوشگل - سایت رسمی سینمای خرید میکرو تاچ مکس




تولد آرینا کوچولو- تیر 88- قسمت اول

تلف می کنیم،به همین یک دفعه بسنده کردیم و از دکتر خواستيم همون روش میکرو نی نی داریم




میکرو

نی نی سایت راهنمای بارداری و بچه میکرو. 36ساعت بعد از تزریق hcg به بیمار،تخمک گیری توسط جراح




تجربیات یک زوج در زمینه ناباروری

نی نی سایت نی نی پیشنهاد دکتر: انجام میکرو اینجکشتن در پژوهشگاه رویان. فصل سوم:




کلمات اصیل گیلکی

نی نی سایت; نی نی وبلاگ; نی نی پلاس; قالب بلاگفا; Mofid Links . قیمت دلار | فال و طالع بینی; میکرو تاچ




برچسب :