دنيا پس از دنيا 7



فصل نهم تولد علی چهارشنبه بود وزندگي روي روال اخلاق داريوش يه وقتايي خوب بود ويه وقتايي فاجعه يه وقتايي به اندازهءتمام ذرات عالم دوستش داشتم ويه وقتايي ميخواستم سر به تنش نباشه بعداز شام بدون مقدمه گفت؛ _شنبه شب تولد عليِ وخونش دعوتيم . چشمام از اين گشادتر نميشد. دعوتيم ؟؟؟خونهءعلي ؟؟؟؟؟؟مهموني ؟؟؟غیرممکنه.... بعد از جريان خواستگاري ديگه حرفي از علي نبود .......... انگار که اصلا همچين کسي وجود خارجي نداره ...... ولي حالا ميگه به مهمونيش دعوتيم .!!!!! يه جوري گفت که انگار همين همسايه ءبقلي که براي شب نشيني يه بفرما زده وداريوشم رو هوا گرفتتش . اينکه علي دعوت کنه جاي تعجب نداشت ولي اينکه داريوش قبول کنه وحتي حاضرشه منم باهاش برم از عجايب بود بابدگماني بهش زل زدم . _چيه ،چرا اينجوري نگاه ميکني ؟؟؟ علي شريک کاريمه..... توام که بهش جواب رد دادي وصنمي باهاش نداري.... اگه بهش ميگفتم نه... فکر ميکرد به خاطر من بهش جواب رد دادي بازم مشکوک بودم تازه من که لباس نداشتم ....به دهنم اومد که بگم من لباس ندارم که پشت لباي بستم نگهشون داشتم حتما خودش يه فکري ميکنه به من چه ؟؟ روز شنبه تو استرس ودلهره وکلافگي رسيد . صبح پاشدم و يه سروساموني به سيبيلاي از بناگوش در رفتم دادم خداروشکر که به خاطروضع ماليمون عادت داشتم خودم به سروصورتم برسم و خود کفا بودم . حمو م کردم وسعي کردم باارامش موهامو خشک کنم . نه ماه بود که تو اين خراب شده بودم واز اميزاد به دور . انگار که به کره ءماه دعوت شدم بودم . اعتماد به نفسم هم که صفررررررر مدام استرس داشتم که نکنه کار بدي انجام بدم يا داريوش چيزي ازم ببينه وشاکي بشه . ساعت نزديکاي پنج عصر بود که داريوش با چند تا بسته تودستش در وباز کرد. ازهمون جام ميتونستم حدس بزنم توشون چيه !!!! بسته هار وگذاشت رومبل وگفت تامن برم يه دوش بگيرم واماده شم توهم حاضرشو . چند قدمي نرفته بود که يه مکث کردو ادامه داد ؛ يه دست به سروصورتتم بکش . همون جوري مات موندم . يعني چي که يه دست به سروصورتتم بکش .؟؟ يعني ارايش کنم وبه خودم برسم ؟؟؟ َااَااه اره خنگه ديگه. معني ديگه اي نداره که .ولي اخه از داريوش بعيده . چشمام افتاد رو بسته ها.... شيرجه رفتم روشون . يه لباس مشکي ماکسي استين کوتاه بود که رو کمرش به صورت کمربند کارشده بود .بلند بلند با يقه ءهفت ساده . پوففففففففففف تروخدا نگاه کن چي خريده .؟؟؟؟؟بسته هاي بعهدي هم يه کيف کوچيک دستي ويه کفش پاشنه سه سانتي ساده بود کفش وکيف بد نبود ولي لباس ........................ اي خدا نخريدونخريد وقتي ام خريده ببين چي خريده ؟؟؟ اخي کي تو همچين جايي همچين لباسي ميپوشه ؟؟؟ اصلا چرا خود منونبرد که انتخاب کنم؟؟ اين از اون روزايي که طالب ميشي يه مشت بکوبي تو چونه ءطرف. اَاااااه با اين سليقهءزاقارتش... لباس ودر کمال بي ميلي پوشيدم کاش اصلا نميرفتم اخه اين چيه که بپوشم؟؟؟؟ ابروم ميره. اخه نه اينکه دختر اوبامام بايد خوشتيپ باشم با فکر به اينکه هيچ کس منو نميشناسه واصلا براي کسي مهم نيستم لباس وپوشيدم . بد نبود.... يعني از اون چيزي که فکر ميکردم بهتر بود.... نه خيلي تنگ نه خيلي گشاد چيزي بود که داد ميزد سليقهءداريوش باهمون پيش زمينهءغيرت وتعصب وهمين شرّووّراست پائين دامن بااينکه گشاد بود ولي چون جنس لباس لخت بود موقع راه رفتن دور پا ميپيچيد وجالب ديده ميشد. دروغ نگم از دامنش خوشم اومد . صورتمو ارايش کردم و چون کارديگه اي ازم برنمياومد موهام وازپشت با يه گلسر جمع کردم وبالا بردم . اخه چي کارميکردم ؟؟؟؟؟ يه سال بود که ارايشگاه نرفته بودم ............. باز جاي شکر داشت که موهام مجعد بود وزياد به چشم نمياومد . يه نمه ارايش کردم وخودمو تو عطر غرق کردم . نميخواستم زياد ارايش کنم وداد داريوش ودربيارم . به هرحال علي يه زماني خواستگارم بود ودلم نميخواست چه داريوش وچه علي فکراي اشتباه کنن تو ائينه يه نگاه به خودم کردم نه بابا،،،،،،،،،،،، همچينم بدنشده بودم ............ نه اينکه فکر کني مثل ملکه ها شدم... ولي اونقدر تغيير کرده بودم که کلي ذوق مرگ شدم اونقدر با شلوار جين ويه تيشرت ساده ميگشتم که خودم يادم رفته بود که هيکلم دخترونست وميتونم مثل يه دختر لباس بپوشم . بيرون که اومدم ...داريوشم حاضر بود واييييي اولالا چي کرده مستر داریوش؟؟؟؟؟انگار که ميخواد بره خواستگاري . اخه منه بيچاره بااين قيافه که درکنارداريوش اصلا به چشم نمييام . ناکس شيش تيغه کرده بود وبوي ادکلن وافتر شيوش هوش از سر ادم ميبرد. کت وشلوار ي وکراوت خاکستري وکفش چرمي و. ديگه کي به من اهميت ميداد؟؟؟؟؟ نه بابا خان داداش دنيام واسهءخودش يَلي بوده وما نميدونستيم . اصلا حواسم نبود که همون جور که من داشتم سر تا پاشو ديد ميزدم... اقا هم کم نياورده بود وداشت حسابي وارسي ميکرد . خدا روشکر اخماش بازشد انگار تائيد شدم ومهر استاندارد مو خوردم که اقا اجازه ءخروج وصادر کردن . مثل اينکه امروزقصد کرده بود به دل من راه بياد اهنگ من وگذاشت باورم نميشداهنگ کنارتو عليرضا بهلولي همينکه تواينجا کنارمني همينکه کنارم نفس ميکشي همينکه تو ميخندي ومن فقط کنارت تواز غصه دست ميکشم همين که تو چشماي من زل زدي نگاهت پناه دل خستمه نميخوام که دنيا بهم رو کنه همين که کنارمني بسمه اشک تو چشمام جمع شد .... من عاشق اين اهنگ بودم روزايي که نبود براي خودم ميزاشتم وميرفتم تو خاطره ها کلي بهم حال ميداد حالا چرا اين اهنگ وکه ميدونست انقدر دوستش دارم وگذاشته خدا ميدونه من حتي به اين حدشم راضيم که باشي کنارم بموني فقط واسه من فقط بودنت کافيه ديگه هيچي جز اين نميخوام ازت نفهميدم که کي رسيدم من عاشق اين اهنگم اونقدر که دوست داشتم مدام ومدام گوش بدم وبازم بزنم از اول ++++++++++++++ مهموني شروع شده بود وتو اون حاگير وواگير که همه به کارخودشون ميرسدن با چشم دنبال علي ميگشتم ================================ قسمت دوم تولد علی مهموني شروع شده بود وتو اون حاگير وواگير که همه به کارخودشون ميرسدن با چشم دنبال علي ميگشتم .......... مهموني هموني بود که حدس ميزدم . يه جمع ايراني وخودموني . همه چي مثل ايران ويه جشن ايراني بود . زنا مرتب وتميز وارايش کرده احساس کردم واي چقدرمن ساده اممممممممممم علي منو داريوشو اونقدر تحويل گرفت که انگار يکي از وزراي کشوريم . ازخجالت اب شدم .... بابا دست بردار همه دارن نگاهمون ميکنن . سرمو از شرم انداختم پائين ................. نه اينکه لباسم خيلي ناجور باشه، نه.... لباس بقيه خيلي مجلسي بود انگار که به Red carpetدعوت شدن داريوش مرتب وتمیز بود مثل همهءمرداي دیگه ............. یه دست کت وشلوار که اصلا حاليت نميشد نو يا کهنه ست بايه کروات مرتب و يه جفت کفش چرمي براق ولي من خيلي ساده بودم.... انگار که اومدم به يه دورهمي من موندم اون موقعيکه علي ازم خواستگاري ميکرد تيپ زاقارت منو نديده بود . با وجود اينکه خود داريوش راضي به اومدن بود.... ولي اخم وتخمش ميگفت که حاضره هر جايي باشه غيراز اينجا. بعد از يه مدتي هم چند تا از همکاراش دورش کردن مجبور شد بره . به جرات ميگم اگه ميتونست کلهءتک تکشونو ميکند علي هم که ديد کنارم خلوته اومد سراغم ............. وااااااای صحنه رو مجسم کن داریوش با لیزر تو چشماش زل زده بود به من علی هم فارق ازعالم وادم منم این وسط مثل موش تو تله مونده داشتم مثل بید میلرزیدم یه وقت ابروریزی نشه ............ _احوال مريم خانم ؟؟؟؟ يه لبخند نيم بند زدم که نه سيخ بسوزه نه کباب .. حداقل داريوش اينجوري زياد بهم گير نميداد _مريم خانم هنوز سر حرفتون هستين ؟؟؟؟؟ با نگاه گيج من ادامه داد ؛ _منظورم درخواسته ازدواجمه با سر تاييد کردم _اخه چرا ؟؟؟تو من عيب وايرادي ميبينيد؟؟؟شايدم شایدم به خاطر داريوشه ؟؟؟ نوشتم ؛ نه علي اقا، به شما وداريوش ربطي نداره .مشکل از منه .مطمئن باشيد . وقتي خوند گفت ؛ اخه از کجا ميگيد مشکل ازشماست .ميبخشيدا ...ولي من فکر ميکنم بخاطر صحبت نکردن تونه ميگيد نه ...درسته ؟؟؟؟ .سرمو انداختم پائين... چي بهش ميگفتم ؟؟ _ببينيد مريم خانم، من ميدونم که شما به خاطر يه شوک يا ترس ناگهاني حرف نميزيند ولي اين دليل نميشه در خواست ازدواج کسي رو رد کنيد . شما خانم خوبي هستيد من واقعا بهتون علاقه مندم واز صميم قلب دوست دارم باهاتون ازدواج کنم . ميشه از تون بخوام يه بار ديگم به پيشنهادم فکر کيند نگاهم با نگاه کلافه وعصباني داريوش گره خورد نوشتم ؛ متاسفم علي اقا ،ولي جواب من همونه اميدوارم خوشبخت بشيد . سرمو به سمت ديگه اي چرخوندم _من هم همين طور ...........اميدوارم با داريوش خوشبخت بشيد ................ با تعجب برگشتم که جوابشو بدم ولي زودتر ازاون بلند شده بود ترجيح دادم بزارم تو اين فکر باشه.... اين جوري براش راحت تر بود حداقل باخودش ميگفت به خاطر يکي ديگه پَسم زده داريوش مقل صاعقه روسرم فرود اومد _چي ميگفتيد ؛ برگه رو از دستم قاپيد بعد از خوندن برگه اخماشو تو هم کردو نشست کنارم براش نوشتم ؛ حرفي نزديم فقط دوباره خواستشو تکرارکرد ومنم جواب رد دادم زير لب غريد _تو خونه راجع بهش صحبت ميکنيم تا اخرشب سگرمه هاي داريوش بازنشد . حتي وقتي کادوهاي تولدوهم دادن و اسم داريوشو اوردن بازم همون طورساکت واخمالو نشسته بود خدارو شکر ادم خسيسي نبود ويه ست ساعت مارک داروخودکار اورده بود . واقعا ساعت قشنگي بود به هرحال شريک کاري وماليش بود ويه جورايي رو کم کني حساب میشد بعدم بکوب و برقص وعشق وحال هموطن هاشروع شد. يکي دونفري ازم تقاضا کردن ولي چشماي داريوش که مثل دوتا ليزر تا ته قلبم رفته بود چهارچشمي مواظبم بود احساس ميکردم با يه حرکت اضافه منفجر ميشم بعد ازشام گيلاساي شامپاين بود که بالا رفت چشمم به داريوش بود ...........يه سرِ رفت بالا............. دست بلند کردو يکي ديگه خواست نکنه زياده روي کنه ؟؟؟؟؟اگه حالش بد بشه چي ؟؟واي من باهاش چيکارکنم ؟؟؟؟ گيلاس بعدي چي بود، نميدونم .ولي اونم رفت کنار قبلي . تا اخرشب دو سه تا زهر ماري ديگه که اصلا اسمشونم نميدونستم بالا فرستاد. سراخري جلوشو گرفتم نمي تونستم ريسک کنم با چشمام التماس کردم خداروشکر بعدازخوردن اون همه بازم حالش به جا بود وگيج ومنگ نبود دستمو که دور ليوان گذاشتم روشو برگردوند به سمتم و به چشمام نگاه کرد دستاش شل شدو گيلاس و ازش گرفتم ................. ته چشماش اونقدر غم بود که ناخواسته دستمو بردم سمت دستش انگار که داشتم تو غم چشماش اب ميشدم . باصداي علي به خودمون اومديم _ بفرمائيد کيک داريوش زود دستشو کشيد انگار که از يه عالم ديگه برگشتيم بدون ميل بشقاب کيک وگرفتم حالم خوب نبود هنوز تو فکر چشماي داريوش بودم .چرا اينقدر ناراحته ؟؟؟؟ +++++++++ اخرشب موقع رفتن شد علي براي خداحافظي تادم در اومد _داريوش جان يادت نره موقع عروسيت ماروهم دعوت کني ها ب...الاخره هم من تو رو ميشناسم هم مريم خانم رو عصباني شدم........... اين مرتيکه ديگه این وسط چي مي خواست ؟ داريوش با تعجب وچشماي ريز شده يه نگاه به من کردو يه نگاه به علي . درسته که تاخرخره خورده بود ولي جنبش بالا بود وحالش روبه راه.... مثل اينکه دوزاريش افتاد که هيچي نگه بهتره فقط بابت زحمت هاي اون شب تشکر کردو دستمو کشيد ....منم با سر خداحافظي کردم و دنبال داريوش کشيده شدم بيرون . واي خدا طوفان تو راهه . علي پشت سرش دوئيد وگفت تو که بااين حالت نميتوني پشت فرمون بشيني خودم ميرسونمت تمام طول راه و داريوش سکوت کردومرتضي پاشايي اهنگ چشماي من وخوند چشاي من دنبالته دلم هنوز تو فکرته ميخوام بگم دوست دارم هنوز صدامو يادته ميخوام بفهمي حالمو خودت بياي سراغمو دلم ميخواد بهم بگي سوال بي جوابمو استرس ودلشوره حتي نميزاشت از اهنگ لذت ببرم ااَاااه علي، اخه اين چه کاري بود که کردي ؟؟ من که جوابتو داده بودم... خودت که بهتر اخلاق داريوشو ميشناختي حالا بايد حتما به روي خودت مياوردي که چي بينمون گذشته واي حالا من با داريوش چيکار کنم !!! خودمم ميدونستم داريوش مثل يه بمب تو خونه منفجرميشه گفتي نميدوني چه طور هميشه عاشق بموني بازم تلاشتو بکن ايندفعه شايد بتوني واي اين اهنگ معرکه ست چرا من تا حالا نشنيدم .چقدر قشنگ ميخونه اصلا از اون حال و هوا دراومدم ورفتم تو هپروت ....خيلي قشنگ ميخوند هوس نبوده بين ما تهمت ناروا نزن خودم بهت پس ميدادم دلي که ميسپردي به من کمترين کاري که اين اهنگ کرد منو از شرايط وخيمي که توش بودم نجات داد فکر وگذاشتم براي خونه ورفتم به گذشته ها علي بدون هيچ حرف اضافه اي خداحافظي کردومنو باداريوش تنها گذاشت درخونه که باز شد ترس واضطراب مثل يه گردباد دورمو گرفت بااسترس قدم گذاشتم تو خونه واي نکنه دوباره عصباني بشه اخه ما که چيزي نميگفتيم . سرمو انداختم پائين و مثل يه گربهءملوس داشتم ميرفتم به اطاقم که صداي داريوش ،سرجام ميخکوبم کرد _مريم صداش شل وول بود... حتي جرات نداشتم برگردم پشت سرم ايستاد.... يه حسي ميگفت داريوش مست ترازاونيِ که نشون ميده .................. برنگشتم ،يعني جرات نداشتم ،ناجورتابلو بود حالش خوب نيست دستاش ورو بازوم احساس کردم ...سرشو از پشت رو موهام گذاشت ويه نفس عميق کشيد ==========================================  قسمت سوم تولد علی سرمو انداختم پائين و مثل يه گربهءملوس داشتم ميرفتم به اطاقم که صداي داريوش از پشت... سرجام ميخکوبم کرد _مريم ... صداش شل وول بود ...حتي جرات نداشتم برگردم پشت سرم ايستاد... يه حسي ميگفت داريوش مست ترازاونيکه نشون ميده .................. برنگشتم ،يعني جرات نداشتم ، ناجورتابلو بود حالش خوب نيست دستاش ورو بازوم احساس کردم سرشو از پشت رو موهام گذاشت ويه نفس عميق کشيد . _امروز چه قدر قشنگ شدي واي مستِ مسته ،حالا چيکارکنم ....... _خيلي وقت بود که يادم رفته بود تو هم يه دختري وميتوني لوند وزيبا باشي _چرا باهام نرقصيدي ؟ميخواستم باهات برقصم ولي نشد .عيب نداره حالا ميرقصيم ضربان قلبم رفته بود روهزار چي داره ميگه این مشنگ ؟؟؟؟ برم گردوند ودست انداخت دور کمرمو اون يکي دستمو هم گرفت واي حالش خوش نيست ..........چت کرده .............داره بامن ميرقصه ...........نکنه کاردستم بده ........... خودمو ازش جدا کردم ولي اون مثل چسب بهم چسبيده بود وول نميکرد _ميدوني وقتي از اطاق دراومدي چه حالي شدم؟؟ دلم ميخواست خودم ترتيب اون لباي صورتي روبدم دلم ميخواست مال خودم باشي ....اين لباسو گرفتم که کسي نگاه چپ بهت نکنه ، که کسي چشمش دنبالت نباشه ...،ولي بي شرفا بازم دلشون پيش تو بود ميدوني چقدرخوشم اومد که سرتو بالا نکردي... دستش دور کمرم محکم تر شد ......... بادست ازادش گل سرمو باز کردو دست شو مثل شونه کرد توموهام _عاشق موهاتم مريم ...يه وقت کوتاهشون نکني ...به دنيا هم اجازه نميدادم موهاشو کوتاه کنه موهامو ناز ميکرد ودستشو بين موهام حرکت ميداد ..کم کم داشتم شل ميشدم منم يه دختر بودم با حساي مختلف جنسي .... دوست داشتم که ازم تعريف بشه... که يه کسي مثل داريوش دراغوشم بگيره ونازمو بکشه من از صميم قلب داريوشو دوست داشتم ...اين حسي بود که خيلي وقت بود راجع بهش ميدونستم ولي به روي خودم نمي اوردم تودستاي داريوش پيچ ميخوردم وبالا ميرفتم حس شيرين خواستن توام با هوس دست وپامو بسته بود . _واي مريم ...چي به خودت زدي؟؟؟؟؟ تو چرا امشب اينقدر خواستني شدي؟؟؟؟ علي حق داره! تو تکي دلم ...ميخواد تو خودم حلت کنم . منو بيشتر به خودش فشرد سرشو پائين اورد وزل زد به لبام _ميدونستي خيلي وقتا که سکوت ميکني ولبها ت تکون نميخوره دلم ميخواد خودمو بکشم . مريم چراحرف نميزني؟؟ دلم براي صدات تنگ شده . چشماش خمارترشدوادامه داد _ميدوني امشب لبات بدجوري به هوس انداختتم جلو اومد فاصلمون اونقدر کم بود که هرم نفساش تو صورتم مثل باد گرم کويري پرحرارت بود لباش که روي لبام نشست يه چيزي مثل قِل قِلک دلمو لرزوند وبدنم شروع کرد به لرزش . فکرم نهي ميکرد نه... نبايد، مريم خودتو بدبخت نکن ... ولي قوهءجنسي قوي ترازاين حرفا بود نفسم بريد ...واقعا تو حال خودش نبود لبهامو ول کرد ورفت سراغ گردنم . گرمابود وعطش ووسوسه... _نميخوام مال علي باشي ...ميخوام مال من باشي...علي بايد خواب تروببينه ....قيافش موقعي که بفهمه باتو بودم ديدنيِ ميدوني وقتي گفت کارت عروسي روهم بهش بديم قيافش چه جوري بود؟؟ بالاخره شکست خورد ...نميزارم دست رو دختر من بزاره ...تو مال مني... همه وجوت تودستاي منه تو رو باکسي شريک نميشم.. مغزم مثل يه کامپيوترشروع کر دبه حلاجي . ميخواد منو به چنگ بياره که دست علي بهم نرسه يعني ميخواد به خاطر علي باهام باشه؟؟؟ يعني خودم براش مهم نيستم ؟؟؟؟ دوستم نداره ؟؟؟؟؟منو نميخواد؟؟براش يه دست اويزم که پوزهء علي رو بخاک بماله؟؟ داشت با دست زيپ لباسمو باز ميکرد که خودمو ازاغوشش کشيدم بيرون وباچشماي گيج زل زدم بهش ........ دست انداخت که دوباره منو بکشه تو خودش که به سمت در دوئيدم پشت سرم اومد نميزاشت در وببندم ولي بازور بستم هرچي باشه اون مست بود ومن به خاطر کاري که ميخواست انجام بده قوي تر شده بودم بالاخره من بردم وکليد وتو قفل چرخوندم ..... اشکام بي مهابا ميريخت داريوش رو نميشناختم.......این داریوش رو نمی شناختم............. اينموجود پشت در کي بود ؟ _مريم،،،،،،،،، خانم ،عزيزم ،، در وباز کن، ،،،باز کن که يه شب قشنگ کنار هم داشته باشيم چرا بازنميکني ؟مريم ،مريمي، قشنگم ،گلم باز کن ميخوام ببوسمت ،،،،،،،بوت کنم ،،،،،،،،،،،،،مريم دارم ديوونه ميشم کم کم صداش بالا میرفت باز کن اين درلعنتي رو ...مگه خودتم نميخواستي ؟مريم بازکن ...کم کم داري عصبانيم ميکني ...دِباز کن لعنتي صداي مشتهاش مي اومد خداروشکر که مستِ مست بود وگرنه تا حالا دروشکونده بود داد زد ........التماس کرد.......... زار زد............ بازنکردم ديگه حالم بدشده بود وحالت تهوع اومده بود سراغم رفتم زير دوش اب سرد وزار زدم . از ته قلبم گريه ميکردم... هق هقم باسکسکه همراه شده بود چرابامن اينکارو ميکرد؟؟ من که کاري به کار.......سکسکه.......کسي نداشتم اگه داريوش....سکسکه........... مي خواست پوز علي روبزنه چرا بامن ........سکسکه..........بازي کرد؟ با احساسات من؟؟؟؟؟ با وجودلبريز ازعشق من ؟؟؟؟؟با قلب وروح من ؟؟؟ چقدر نامرد بود و.........سکسکه...........نميدونستم ................چقدر ازارم داده بود وهنوز .................... اي لعنت به من ،اي لعنت به دل احمق من چراهنوز دوستش داشتم؟؟؟؟؟؟ چرا ميخواستم اين حرفا .........سکسکه.......... دروغ بود ومن الان کنارش پشت در اطاق بودم ؟؟؟ چرا ادم نميشدم ؟؟اي نفرين به تو داريوش ،،،،،،، اي بدبخت قلب من که ندونسته عاشق کي شده ؟؟؟ اونقدر گريه کردم که روبه موت شدم از حموم دراومدم وهمونطور باموهاي خيس روتخت خوابيدم . مطمئنن تا حالااز هوش رفته وفردا دوباره بايد جنازشواز پشت در اطاقم جمع کنم ++++++++++++++++ فرداي اون روز نه داريوش به روي خودش اوردکه شب قبل چه اتفاقي افتاده ونه من به روي خودم اوردم ميدونم يا يادش مونده بود يا به نعمت دوربيناي مدار بستش خوب لحظات اون شب وبه ياد مياورد. انگار که تو يه پيمان نانوشته هردو چشمامونو رواون شب بستيم داريوش برگشت به همون روال سابقو منم برگشتم به همون شرايط قبل بايه تفاوت........... دلم ازدست داريوش بدجور گرفته بود ديگه دوست نداشتم کنارش بشينم احساس ميکردم يه عروسکم که هرطرفي بخواد منو ميچرخونه خيلي از دستش ناراحت بودم ديگه دوستش نداشتم يا شايدم داشتم وخودمو به اون راه ميزدم . احساسم به داريوش ريشه تو وجودم داشت گسستتي نبود بايد باهاش مداراميکردم وکنارمي اومدم .............. ============================== Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA /* /*]]>*/ /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-fareast-font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-theme-font:minor-fareast; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:Arial; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}   فصل دهم (شوک) از ديشب دل پيچه داشتم ونگران بودم که ويروس جديدي که باعث تهوع واستفراغ ميشدو از يکي از بچه هاي کلاس زبان نگرفته باشم . با فرمايش آقاي خوش اخلاق اماده شدم تا براي خريد کلي خونه بريم بيرون . کم جون بودم وبي حال ترم شده بودم . اصلا حس بيرون رفتن و نداشتم ولي حوصله ءاخم وتخم وتنهايي داريوش و هم نداشتم . با بي حوصلگي زير نگاه سوزندهءداريوش لباس پوشيدم وجواب متلکشو که ميگفت (موقع بيرون رفتم با علي آقا که خوب سرحالي به من که ميرسي بي حوصله ميشي )رو.وندادم . از ماشين که پياده شدم واقعا حالم بد بود انگار که رمقمو از پاها م کشيده بودن و داشتم جون ميدادم . اصلا حواسم به ماشيني که از روبه رو مي اومد نبود با داد داريوش به عقب برگشتم . مخم کار نميکرد وپاهام مثل دو تکه سنگ چسبيده بود به زمين وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ................ که دستي بازومو کشيد ودستهايي دورشونم حلقه شدو.............. تو اغوش کسي فرورفتم. هنوز مردمک چشمام بزرگ شده بود وزل زده بودم به روبروم . بوي تن داريوش وگرمي اغوششو احساس ميکردم ودستاي مشت شده ام رو از ترس بيشتر مشت ميکردم اگه داريوش نبود احتمالا تا حالا مخم پخش زمين شده بود اضطراب و بيحالي وترس دست به دست هم داد و ضعف تموم جونمو گرفت . فقط تونستم به بازوي داريوش چنگ بزنم که نيوفتم ولي ديگه ديرشده بود وپاهاي من قدرت نگهداشتن وزن بدنمو نداشتن . داريوش دست انداخت زير بازومو وبادست ديگش هم شونمو گرفت ومنو تو آغوشش کشید درسته که چيز زيادي يادم نبودو گيج وگنگ بودم ولي هنوز مخم کار ميکرد سوار ماشينم کرد وشروع کرد به حر کت .. اونم چه حرکتی.... ماشین داشت روهوا راه میرفت سرعت زيادماشين حالت تهوعم و بيشتر ميکرد ناخواسته وزير لب اسمشو اوردم ............داريوش صدام مثل يه نجوا بود که تواون شلوغي وسروصداي خيابوناي پر تردد اصلا شنيده نميشد. واي خدا ..............اسمشو گفتم . باور نکردنیه .من خوب شدم..................... تواون لحظه ازصميم قلب خداروشکر کردم که اين نعمتو بهم برگردونده . واقعا بي زبوني سخت بود مخصوصا براي کسي که هيچي از زبون اشاره وکارهاييکه يک فردلال انجام ميده نميدونه. خدا برای هیچ کس نیاره واقعا فاجعست ................... دوباره باحرکت ماشين که ازروي يه دستنداز رد ميشد به خودم اومدم وحالت تهوعم بيشتر شد. انگارکه داره سرميبره اخه چه خبره؟؟؟؟؟ خيرسرت مريض تو ماشين نشسته . سرعت ماشين بيشتر وبيشتر ميشدو حال من وخيم ترر ررررررر ديگه طاقت نياوردم . _ارومتر برو داريوش داره حالم بهم ميخوره . شايد به ثانيه نکشيد که ماشين با يه ترمز وحشتناک کنار پياده رو پارک شدو با سرعتي که فکر نميکردم داريوش چرخيد سمت من . حالاخدايي بود که هم ماشيني پشت سرمون نبود وهم کمربندامو نو بسته بوديم وگرنه الان من تو راه بهشت بودم وداريوش پيش موسيو عزرائيل _چي گفتي ؟؟؟؟؟تو حرف زدي ؟؟ باچشماي گشادزل زده بود به من ....... ====================== شوک (قسمت دوم) _چي گفتي ؟؟؟؟تو حرف زدي ؟؟ باچشماي گشادزل زده بود به من . اونقدر حالم بد بود که اظهار خوشحالي داريوش اندازهءيه دوزاري هم برام ارزش نداشت . تمام معدم داشت مي اومد تو حلقم واقا داره برای من ذوق میکنه _داريوش حالم بده .ترووووووخدامنو برسون خونه .کم مونده تو ماشين بالا بيارماااااا _واي خدا شکرت ،شکرت... توداري حرف ميزني . چشماشو بست ويه نفس عميق کشيد انگار يه بار بزرگ واز روشونه هاش برداشتن خنده اي که به لبش ا ومد باعث تعجبم شد ماشينو راه انداخت . يه نيم نگاه بهم کردکه خوشحالي توش فرياد ميکشيد. زير لب يه چيزايي زمزمه ميکرد . يه دفعه برگشت به سمتمو گفت _ بايد به جاويد زنگ بزنم تانذرمو ادا کنه ويه گوسفند تو مشهد بکشه . جاننننننننن؟؟ گوسفند نذر کرده بود ؟؟؟؟؟ ااونم براي من ؟؟؟ مني که خودش اين بلا روسرم اورده بود ؟ تا حالا فکر نميکردم صحبت نکردن من تا ابن حد عذابش داده باشه . اخه اصلا به روي خودش نمياورد که من اصلا ادمم... چه برسه بخواد براي سلامتيم هم نذر کنه . وقتايي هم که منو ميبرد پيش گفتار درمان . فکرميکردم ميخواد يه جورايي خودشو قانع کنه که من همه کاري براش کردم ديگه صحبت نميکنه ...به من ربطي نداره . حتما قسمتش بوده که لال شده ديگه........ منو سنننننه ماشين وپارک کردو درسمت من وبازکرد حالم خيلي خراب بود ................ احساس اينکه هر چي تو معده ام هست داره ميياد تو حلقم واقعا مزخرفه . حتي جون نداشتم از ماشين پياده بشم . بازهم آغوش داريوش بود که اومد به کمکم يه حسي بهم ميگفت دستاش گرم تر شده وآغوشش مهربون تر اونقدر بد حال بودم که فقط ميخواستم يه جا دراز بکشم واز همه چي فکرمو ازاد کنم روتخت ولو شدم واز عالم وادم جدا وتو عرض چشم به هم زدنی خواب منو باخودش برد نميدونم ساعت چند بود که باصداي داريوش بيدار شدم ====================== قسمت سوم شوک نميدونم ساعت چند بود که باصداي داريوش چشمامو باز کردم _مريم، مريم خانممممممم ،بيدارشو 4-5ساعته خوابيدي .پاشو يه چيزي بخور بعد بخواب فکر کردم دارم رويا ميبينم اين داريوش بود که بامن بااين لحن حرف ميزد ؟؟؟؟ نه باباااااا حتما دارم خواب ميبينم داريوش به من بگه مريم خانم . البته اون موقع ها که با دنيا دوست بودم اسمم همين بود ولي از وقتي که به کلفتي جناب داريوش خان ارتقاع مقام پيدا کرده بودم ملقب بودم به مريم يه وقتايي هم خيلي ميخواست لطف کنه اصلا اسمم ونمياورد ولي حالا مرييييييييم خخخخانم جابه جا شدم واز لاي پلک نيمه بازم يه نگاه به داريوش کردم . ِاِااااا .اين که اين جاست ...... واقعا منو صداکرده ؟؟؟ _پاشو ببين سراشپز داريوش چه خوراک ماهيچه اي درست کرده .پاشو ديگه تنبل . هيواي برمن ...ديوونه شده..... فکر ميکنه من دنيام..... نکنه چل شده ؟؟؟؟ واي حالا من چيکار کنم ؟؟؟؟؟ توروز عاديش به اين بشر اعتباري نبود ...حالا داره بامن چييييييي؟؟؟ سراشپز داريوششششش خوراک ماهيچههه تنبلللللل ،به من ميگه تنبل؟؟؟؟ من کجا تنبلم ؟؟؟ دست انداخت زير بازومو به زور بلندم کرد. من هنوز تو شک حرفاي داريوش بودم وازاون ورم نايي براي بلند شدن نداشتم . به کمک داريوش از اطاق بيرون اومدم... ولي همينکه پامو از در گاهي در رد کردم واي ماماننننن . بوي غذا چنا ن بهم خورد که احساس کردم تمام هجم معده ام داره برميگرده به دهنم . پريدم تو توالت وهمه رو بالا اوردم ديگه واقعا رمقي نداشتم ...همونجا تکيه دادم به ديوار ونشستم روزمين . احساس مي کرم دقيقه هاي اخر عمرمه. به وضوح دست وپام ميلرزيد . سرم منگ بود وهيچي حاليم نبود فقط ميخواستم سرمو بزارم روزمين وبميرم ======================== قسمت چهارم شوک فقط ميخواستم سرمو بزارم روزمين وبميرم . تو اون لحظه از خدا ميخواستم که فقط يه بار ديگه بتونم محمدم رو ببينم داداشم رو،،،،، عزيزمو . محمد تنها کسم رو .انگار رو به موت بودم داريوش به درکوبيد _مريم ،مريم، حالت خوبه؟؟؟ نميتونستم جوابشو بدم _مريم دروبازکنم ؟؟ _دارم مييام تو .......مريم دروباز کردو اومد تو انگار حالم خيلي افتضاح بود که رنگ اونم پريد . کمک کرد صورتم وبشورم بادست پسش زدم _ بروکنار توام ميگيري _به درک.... چه جوري ميخواي ازجات پاشي ...حالت بده بايد بريم دکتر . کمک کرد لباسامو بپوشم وخودشم مدارک وبرداشت ومنو بغل کرد دست بي جونمو انداختم دورگردنش حال یه میت وداشتم که دارن میبرنم اون دنیا... .دست خودم نبود واقعا فکر میکردم دارم تموم میکنم _داريوش دارم ميميرم .محمد ونميبينم وميميرم .اگه مردم .......... دوباره حس يه حالت تهوع ديگه .......... اب دهنمو با اخرين بنيه ام فرستادم پائين و ادامه دادم؛ _حلالم کن دستاش دور کمرم محکم تر شدوگفت _حرف مفت نزن مريم ....خيلي جون داري ،داري وصيتم ميکني؟؟؟ دهنت وببند ببينم چه غلطي ميکنم .......... _مار وببخش .تقصيرما نبود...... تقصير هيچ کس نبود........... حلالم کن .......فقط حلالم کن _بسه ديگه يه مريضي ساده گرفتي مريم .......مريم .........حرف بزن......... خانمم ........ باشه بخشيدمت حرف بزن ......... ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا ....حالم افتضاح ،،،،،،افتضاح بود _خانم مريم جان .......... حرف بزن............ صداش خش دارشد _باشه حلالت ميکنم مريم فقط حرف بزن تو بايد حلالم کني نه من خانم طاقت بيار مريمم . طاقت بيار .........ميري پيش محمد خودم ميبرمت مريم جان.......... ابرامنو باخودشون بردن بالا تموم شد احساس کردم دستم تو يه دست گرمه .انگشتامو تکون دادم دستم ازاد شد .اب ميخواستم ...................زمزمه کردم اب............يه دستي سرمو بلند کردو يه ليوان وبه لبم چسبوند .اونقدر عطش داشتم که احساس ميکردم هرچي بخورم سيراب نميشم .ليوان از لبم جدا شد بازم ميخواستم ،............من اب ميخوام.................چشم باز کردم .داريوش ليوان وگذاشت روميز ونگاه کرد به من تکيه شو داد به پنجرهءپشت سرش وپرسيد _بهتري باسر گفتم اره ._خوب منو ترسونديا همچين وصيت ميکردي که انگارواقعا داري ميري اون دنيا .يه خندهءمحو اومد رو لبم ._داريوش تشنمه .بازم اب ميخوام .اونقدر ازاینکه صداش کردم ذوق تو نگاش نشست که انگار تو چشماش بارون رنگه _نميشه ممکنه معِدَت قبول نکنه و......دوباره با حس هجوم مايعات معدم دستم رفت سمت دهنم يه سطل گرفت به سمتم............. دوباره بالا اوردم ................اااااااااااااااه چرا خوب نميشم ؟؟؟؟بي حال افتادم رو تخت .............داريوش دورم ميگشت.............. نميفهميدم داره چيکارميکنه...........ميخواستم بخوابم پرستار اومد ويه سرم ديگه وصل کرد وتوش چند تا امپول و تزريق کرد چشم باز کردم وداريوشو صدا زدم _جانمدلم قيلي ويلي رفتکاش واقعا جانش بودم کاش اين واز روي عادت نميگفت ._چيه مريم؟؟؟؟ چي ميخواي؟؟؟؟_برو بيرون داريوش ...ميگيري ها _بگير بخواب انرژيتو بيخود هدر نده صداي پج پچ مي اومد ._حالا تا کي بستريه ._فعلا تاموقعي که سرمش تموم شه .........ولي حالش خيلي بده .شايدم دوباره يه سرم ديگه بزنه صداي علي رو شناختم .............چشم بازکردم ._سلام علي اقا چنا ن به سمتم چرخيد که فکر کردم وااااااااي رگ گردنش گرفت .باتعجب به چشماي بازمن نگاه کردو ازداريوش پرسيد ._مريم خانم چيزي گفت؟؟؟داريوش باخنده سرتکون داد اين خنده ازاون خنده هاي نادر روزگار بود که عمرا لنگشو پيدا ميکردي...انقدر قشنگ بود که ناخوداگاه منو هم به خنده انداخت _چه... چه.. .چه طوري ؟داريوش به شوخي گفت ._مثل اينکه حالا نوبت تواِ.مريم خوب شد تو رو بايد درست کنيم .نگران نباش علي جان خودم يه دکتر خوب سراغ دارم .وهرهر زد زير خنده ._اخه چه طوري .تاديروز که نميتونست حرف بزنه _ظهري حالش بد شد ونزديک بود تصادف کنه فکر کنم ترس از تصادف باعث شده بهش شوک وارد شه و زبونش راه بيفته .علي لبخندي زدوشکر خدا گفت==================قسمت دوم روزهاي خوشعلي لبخندي زدوشکر خدا گفت_پس شيرينيش کو اقا داريوش .اصلا شيريني چيه ...يه شام توپ بدهکاري فقط بگو کي قراره بدي که من از يه هفته قبلش چيزي نخورم .دکتر وپرستار تو چارچوب در حاضرشدن.يکم معاينم کردو گفت؛_ حالت چه طوره؟؟؟؟ داريوش به جاي من گفت؛_ دوباره حالش بد شد... حتي ابم نميتونم بهش بدم._باشه داروهايي که گفتم بزنين تو سرمش .خوب ميشي نگران نباش .....ديگه نميخواد فکر وصيت نامه باشي مطمئن باش فعلا زنده ميموني .علي که داشت با داريوش صحبت ميکرد گوشاش تيز شدو گفت ؛_وصيت؟؟ چه وصيتي؟؟داريوش گفت ؛_اون قدر حالش بد بود که فکر ميکرد داره ميميره ......مدام حلاليت ميخواست.......... علي خنديد وگفت؛_ ازاون جکاي دست اول بودا .......اخه کي از يه ويروس جزغله ميميره که شما دومي باشي .درضمن من ويادت رفته بايد ازمنم حلاليت بگيريداريوش با خوش خلقي گفت ؛_ببند دهنتو علي .حالامگه دور از جونش دار ه ميميره که از توام حلاليت بخوادواي منو میگه؟؟؟ وای دارم غش میکنم از خوشیمنو اين همه خوشبختي محاله._تازه مگه چه بدي در حقت کرده ؟؟؟؟_بگو چي کار نکرده ...چهارساعته علافِ شما شديم از کاروزندگي افتاديم دلارهاومشترياي خوشگلمونو منتظر گذاشتيم به هواي خانم ..حالا نبايد ازمن حلاليت بخواد بابا روتونو برم .هنوز حالم بد بود ولي لذت صحبت کردن وحرفاي علي لبخند وروي لبام اوردواقعا جاي شکر داشت اينکه نتوني حرف بزني بدترين تجربه اي بود که تا حالا داشتم واقعا نميدونم اين چند وقتو چه جوري گذروندم +++++++++++++++++++++++++++سه هفته اي از اون روز گذشته بودوتازه داشتم معني زندگي روميفهميدم مي پرسي چه جوري ؟؟؟؟؟بامعجزه جونم با معجز هههههبعد برگشت تازه متوجهءاخلاق داريوش شده بودم اخلاقش از اين رو به اون روشده بود بيشتر هوامو داشت وخوش اخلاق تر شده بود ته چشماش از اينکه صحبت ميکردم ومثل سابق ساکت نبودم خوشحال بودوعلنا نشون ميداد انگار که سد مقاومت اون داريوش يخ واخمو با صحبت کردن من شکسته شده بودشده بود يه مرد تمام عيار .اقا ، خوش صحبت ،دست به جيب ،که در کنارش هر دختري احساس خوشبختي ميکنه .حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفت==============================قسمت سوم روزهای خوش.حالا مي فهميدم وقتي دنيا از رفتاراي جنتلمنانهءداريوش تعريف ميکرد چي ميگفتتوطول اين سه هفته دوبار برام گل گرفته بودفکرشو بکنينننننننداريوش،،،،،،،، که منو زنداني کرده بود،،،،،،،،،،،،، که تا حالا چند بار تا دم مرگ منو برده بود،،،،،،،،،،،،،،برام گل خريده بود ............وقتي شاخهءگل وتو دستش ديدم چند تا حس بهم دست داد اول که همون جملهءمعروفه که ميگفتم ...ميخواستم بپرم دو تا ماچ ازاون لپاش بکنمبعدم احساس اينکه واي من چه قدر خوشبختم وداريوش چه مرد جنتلمنيه در اخرم با فکر اينکه شايداصلا مال من نيست که دارم از خوشحالي سکته ميزنم... زدم تو پَرخودمو لب و لوچم اويزون شد ولي همين که داد دستمو سرشو انداخت پائين ورفت فهميدم مال منه واي نميدونيد تو اون لحظه اگه يه چک سفيد امضام بهم ميدادن انقدر خوشحال نميشدم حتي يه بارم برام نون خامه اي خريد ميدونست عاشق نون خامه اي هستم وقتي بسته رو باز کردم ونون خامه اي يه قلمبه رو ديدم اشک تو چشمام جمع شد ياد وقتي افتادم که بادنيا تو خونشون سرتاپامو نون خامه اي کرده بوديموداريوشم همون موقع از کار برگشته بود وابرومون جلوش رفته بود هي روزگار پير شديم رفت شبا زودتر مي اومد وصبحها با حوصله صبحونه رو ميخورد وميرفت سرکار حتي تواين سه هفته دوبارم براي ناهار اومد خونهيه وقتايي هم از محيط کارو چيزاي بامزه اي که اتفاق افتاده بود ميگفتصداي خنده مو بلند ميکردوهيچ ابائي هم نداشت که ببينم از خندهءمن خوشحاله تغييرات داريوش باور نکردني بود خونه از اون سوت وکوري دراومد بود و منم اخلاقم بهتر شده بود همينکه حرف ميزدم سپاسگزار خدا بودم ودلتنگيم براي ديدن محمد کمتر شده بود بوي بهار تو هوا پخش شده بودومن از ته دلم راضي بودمبه اين زندگي ..........به بودن کنار داريوش...........به پستي و بلندياي زندگي داريوش ..............به اخماش............. به غيرتي شدناي بي خودش............. به آسمون تنهاي نيويرک ..............وبه قلبم که هرروز شيفته تر از قبل ميشدعادت کرده بودم ...ديگه دستم اومده بود داريوش بيش از حد غيرتيه وبايد مراقب باشم پا رو دمش نزارم ديگه قلقش دستم اومده بودتو چيزاي ديگه هم خداروشکر دست وپام رو باز گذاشته بود وکاري بهم نداشتديگه از نيم ساعت قبل اومدنش دست و دلم نميلرزيد واروم ترشده بودمدوست داشتم زودتر برگرده ومنو از تنهایی در بیاره داریوش واقعا هم صحبت خوبی بود یه چیزایی بود که باید رعایت میکردم تا عصبانی نشه ولی غیرازاون داریوش یه پارچه اقا بودنمیدونم اون داریوشی که من دیده بودم کی بودولی این داریوش ....عالی بود.... بی نظیر بود ...مهربون بود ديگه سرهر چيز کوچيکي داد وقال راه نميانداخت و اعصابمو بهم نميريخت داريوش يه مرد واقعي شده بود وکمکم احساس ميکردم که واقعا از مصاحبتش لذت مببرم ودوست دارم که در کنارش باشم تا اينکه يه شب .........................==================================فصل دوازدهم دلشورهتازه شام خورده بوديم وداشتيم fridy night show رو ميديديم که صداي زنگ موبايل داريوش بلند شد .ناخوداگاه حس دلشوره وجودمو گرفت يعني کيه اين وقت شب ؟؟؟؟ساعت از ده شب هم گذشته بود داريوش سلانه سلانه به سمت موبايلش ميرفت ونميدونست که تو دل من چه طوفاني به پاشده _سلام جاويد جان _مرسي توخوبي _آره ممنون _چييييييييييه نگاه زير چشمي به من کردو رفت به سمت اطاقش يه اتفاقي افتاده... دلم ناجورشور ميزد انگار به هم وحي شده بود هر خبري هست از ايران ومحمده دوست داشتم برم پشت در اطاقش و گوش وایسم.... ولي ميترسدم بفهمه وشاکي شه داريوش اومد ونشست سر جاش سرشو پائين انداخت بودو وباموبايلش ور ميرفت زل زده بودم به دهنش ومنتظر بودم ...............ولي دريغ از يک کلمه .انگار باخودش درگير بود اونقدر توي نگام التماس بود که وقتي سرشو بلند کرد نتونست طاقت بياره ورفت تو اطاقش يه خبر بدي بود دلم اینو میگفت ميدونستم .........ولي از ترس برگشت حالتهاي قبلي داريوش به خودم اجازه نميدادم ازش بپرسم تازه نرمال شده بود مگه مخم و خرگاز گرفته بود که دوباره به پروپاش بپيچم دلواپسي يه لحظه ولم نميکرد شوي تلوزيوني تموم شده بودو من تو عالم مادي نبودم برقا رو خاموش کردم ورفتم تو اطاقم ولي مگه دلشوره ميزاشت سرمو راحت رو بالش بزارم طول وعرض اطاق وطي ميکردم وناخونامو ميجوئيدم وحرص ميخوردمباخودم گفتم اخه الاغ شايد اصلا چيزي نباشه اخه دخترهءخنگ داريوش تو خواب پادشاه سومه وتو اينجا داري اطاقتو متر ميکني ووجب ميگيري ولي نميشد.... دلم بهم ندا ميداد يه خبري هستيه شعري تو سرم ميچرخيدشور ميزنم تلخ ميشي و زجر ميکشم کاري نميکني نگام به ساعت افتادساعت 2.5شب بود ==================قسمت دوم دلشورهساعت 2.5 نصفه شب بودبه هواي يه ليوان اب که ارومم کنه ازاطاق زدم بيرون ميخواستم برق اشپزخونه رو روشن کنم که يه چيزي رو ميز اشپزخونه حرکت کرد يه جيغ کشيدم ودستمو گزاشتم روقلبم _جيغ نزن منم _واي داريوش توييي؟؟ سنگ کوپ کردمدست بردم که برق وروشن کنم که صداش گفت _بزار خاموش بمونه دستمو کشيدم وبانگاه ريز شده پرسيدم _چرا نخوابيدي ؟؟؟_خوابم نميياد ....._چرا؟؟ چي شده....جوابم فقط سکوت بود _داريوش بگو چي شده؟؟؟؟ تو امشب يه چيزيت هست ...جريان ...جريان چيه .....سکوتش واقعا ازار دهنده بودنفسم کم کم تنگ ميشد باصدايي که شايد خودمم به زور ميشنيدم گفتم _داريوش،،،، اتفاقي براي محمد افتاده ؟؟؟؟خودمم نميدونم چرا اين سوالو پرسيدم ولي تنها چيزي که برام مهم بود همين بود.... محمد سالمه؟؟فقط همين غيرازاين ..............گورباباي هر چيزي غير از محمدپراز التماس بودم ...د ددددددددبنال حرف بزن لعنتي ....جونمو اوردي تو حلقم _محمد وتو بيمارستان بستري کردن مثل اينکه کليش مشکل داره تکيه دادم به درگاهي اشپزخونهميدونستم اوضاع از اوني که ميگه بدتره... چون اگه چيزيش نبود ساعت دوي نصفه شب نميشست تو اشپرخونه وزل بزنه به تاريکيميدونستم دلشوره ام بيخود نيست لعنتي ...............ميدونستم داريوش زير بازومو گرفت ومنونشوند روي مبل کنار اشپزخونه يه ليوان اب داد دستم تواون لحظه چهرهءمحمد وگريه هايي که سردنيا ميکرد تو ذهنم ميچرخيدهنوز تو بهت بودم مشکل داره ؟؟؟مگه چيکارکرده باخودش؟؟؟؟چرا مشکل پيدا کرده ؟؟اون که سالم بود حالا چي کار کنم؟؟؟؟ محمد چي کارکنم ؟؟؟با صداي داريوش به خودم اومدم _مريم اروم باش... چيزي نيست جاويد حواسش بهش هست گُرگرفتم جاويد.............يه لحظه رفتم به يازده ماه پيش جاويد ميخواست سر به تن محمد نباشه حالا حواسش بهش هست اونقدر يه هويي وبا عجله از جام پريدم که داريوش هم که رومبل روبه رويم بود تو جاش پريد _چيه چرا اينجوري ميکني ؟_من بايد برم داريوش ...............م ، من بايد برم وارفت انتظارشو اصلا نداشت ليوان ابو گذاشتم رو ميز ورفتم سمت داريوشنگاه داريوش تو سياهي برق ميزد _داريوش محمد تنهاست... اون هيچ کسي رو نداره.... بايد برم جلوي پاهاش روي زمين نشستم ودستاشو که تو هم گره زده بود وتودستام گرفتم _داريوش يه عمر کنيزيتو ميکنم ...يه عمر ميشم بندهءزر خريدت ...بزار برم .داداشم تنهاست اگه بلايي سرش بياد )هق هق م بلندشد _اگه بلايي سرش بياد هيچ وقت نمي بخشمت فقط بزارببينمش يه نظر...يه نگاه ...بزار برم )سرشو بالا اوردو زل زد توچشمام زمزمه کرد _پس من چي ؟؟؟؟اونقدر محو درياي خاکستري چشماش که تونور کمرنگ مهتاب ميدرخشيد بودم که اصلا جملش رونشنيدم ياشايدم شيندم وترجيح دادم به روي خودم نيارم اونقدر چشماش خاکستري و پر موجاي تيرهءابي بود که توشون غرق شده بودم .اونقدر غم تو چشماش لونه کرده بود که دل منم گرفت پلک که زد از اون همه رنگ تيره اومدم بيرون وچشم از چشماش برداشتمدستاش رو به ارومي از دستام کشيدو باسنگيني بلند شد وبه سمت اطاقش رفت ناليدم _داريوش _فردا ميرم دنبال بليط.... شب و بخواب که فردا بايد تمام وسائلتو جمع کني فکرنکنم ديگه برگردي تواين خونه درکه پشت سرش بسته شدبه خودم اومدم اونقدر گيج بودم که تا چند لحظه فقط جمله هاي داريوش تو مغزم پيچ ميخورد وسايلمو جمع کنم؟؟؟؟ ديگه به اين خونه برنميگردم ؟؟؟؟دارم ميرم ايران.. دارم ميرم پيش محمد محمدمحمد از زوق پريدم هوا آخجون محمد ايران ارديبهشت دارم ميام


مطالب مشابه :


رمان دنيا پس از دنيا

وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا




یه بار بهم بگو دوسم داری

م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا به چشم پري ميني




اصطلاحات تخصصی معماری

ملات ساروج ,ملات مخلوط شده از آهك شكفته و خاكستر ولوئي گياهي آبرا آهك سياه سبك ميني




رمان یه بار بهم بگو دوستم داری 1

م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا به چشم پري ميني




دنيا پس از دنيا 7

وپاهام مثل دو تکه سنگ چسبيده بود به زمين وهرلحظه نزديک شدن ميني بودم رو ابرا




رمان یه بار بهم بگو دوسم داری

م تلاشاي شبانه روزي هنوز وزنش 120 كيلوه يعني با يه موشتش من بايد تو ابرا به چشم پري ميني




رمان دنیا پس از دنیا فصل 7 تا 10

وهرلحظه نزديک شدن ميني کاميون وميديدم ميشنيدم که چي ميگه ولي انگار رفته بودم رو ابرا




برچسب :