مصاحبه ای خواندنی با مازیار فلاحی

 آن روزي که «مازیار فلاحی» کارش را با خواندن چند ترانه در فيلم سينمايي «مجنون ليلي» آغاز کرد، شايد جزو معدود خوانندگان پاپ بود که برخلاف ديگران، سراغ ترانه‌هاي «واسوخت» (لعن و نفرين معشوق) نرفت و با «عاشقانه» خواندن، بر احساس و اعتقاد خود پافشاري کرد و بر سر حرف‌اش ماند تا به يکي از محبوب‌ترين خواننده‌هاي پاپ ايران تبديل شد.

«مازيار» که در ميان علاقه‌مندان‌اش به «آقاي احساس» مشهور است، همرنگ جماعت نشد و از عشق خواند و خواند تا مزد پايبندي به عشق را با استقبال مردم بگيرد. در اين روزهاي زمستاني به سراغ او رفتيم تا از عشق داغ‌اش بگويد و به اين سوال پاسخ دهد که منشأ اين‌همه از عشق خواندن، کجاست و اين آرامش از کجا سرچشمه مي‌گيرد.

 

 

در آثار شما انرژي مثبت و حس عاشقانه‌اي وجود دارد. سرچشمه اين احساس کجاست؟

در سال‌هاي 85 يا 86 که انتشار کارهاي من آغاز شد، فضاي بازار موسيقي چندان مثبت نبود. يعني اشعار منفي خيلي طرفدار داشت و بيش از ترانه‌هاي مثبت و عاشقانه منتشر مي‌شد. در خلوت، فضاي امروزِ خودم را دوست داشتم و همين مسير را ادامه دادم، به دليل اينکه خلأ آن را احساس مي‌کردم. دليل ديگر احساس شخصي خودم است. به نظر من، وقتي در خلوت آدم‌ها شريک مي‌شويد و آنها تو را در حريم خودشان راه مي‌دهند، بايد يک حس و انرژي مثبت از تو بگيرند. هدف من، ايجاد آرامش، اول براي خودم و بعد براي تمام عزيزاني است که آثار من را گوش مي‌دهند. آنچه که من از موسيقي مي‌خواهم، آرامش است.

 

 

ريشه اين حس‌و‌حال مثبت و عاشقانه کجاست؟

اين سوال سختي است! خلق يک اثر، گاهي ممکن است در کمتر از يک لحظه در دل رخ بدهد و ماحصل اتفاقات يک عمر باشد. اما خودم هم نمي‌دانم که چطور اين‌گونه مي‌شود.

 

 

خلوت «مازیار فلاحی» که در آن ترانه مي‌نويسد و ملودي مي‌سازد، چگونه و چه شکلي است؟

من يک پيانو دارم در بخشي از منزل که معمولاً نور کمي دارد. يک چراغ کوچک بالاي آن روشن است ولي فضاي بازي در اطراف من وجود دارد. من آنجا مي‌نشينم و در آن خلوت، موسيقي خودم را مي‌خوانم و مي‌نوازم و يک قلم و کاغذ دارم که يادداشت مي‌کنم. اين داستان من و آن پيانو و اتاق خلوت است. ولي گاهي اوقات، نيمه‌هاي شب از خواب بلند ميشوم  و شعري را مي‌نويسم. مثل شعر «يلدا» که ساعت 5/4 صبح آن را نوشتم. آنقدر که دغدغه يلدا را داشتم و به آن فکر مي‌کردم و هرچه که نوشتم، به طور ناگهاني کنار هم قرار گرفت. بعضي وقت‌ها هجوم کلمات به شما در زماني رخ مي‌دهد که انتظار نداريد. مثل يک روز که در اتوبان به سمت غرب در حال رانندگي بودم و با ديدن غروب آفتاب، با يک حجم عظيم از واژه‌ها مواجه شدم. زمان و مکانِ مشخصي براي شعر وجود ندارد و همه‌چيز در يک لحظه اتفاق مي‌افتد.

 

 

* برخي از ترانه‌سراها يا آهنگسازها مي‌گويند براي خلق يک اثر بايد از آدم‌ها خيلي دور باشيم و به يک مکان ساکت و خلوت برويم. شما چنين عادتي نداريد؟

بلااستثناء من تمام موسيقي‌هاي خودم را در تنهايي مي‌سازم. بله، خيلي اين صحبت شما دوست‌داشتني است، زيرا گاهي اوقات دلتان براي تنهايي تنگ مي‌شود و دوست داريد خلوتي داشته باشيد و هيچ‌کس جز خودت و خودت به آن راه پيدا نکند. در آنجاست که براي خودتان يک حريم قائل مي‌شويد. من از قديم يک آدم خجالتي بودم و دوست دارم همه خلوت من با خودم، براي نوشتن شعر در تنهايي باشد. انگار که دارم يک‌سري حرف‌هاي خصوصي به خودم مي‌زنم که ممکن است حرف دل خيلي‌ها باشد. گاهي اوقات بايد تنهاي تنها و خارج از هياهوي شهر باشيد. اما بعضي وقت‌ها هم از دست شما خارج است، زيرا انگار کسي يا چيزي به سراغ شما مي‌آيد، حرف‌هايي در گوش شما مي‌گويد و بايد همان لحظه آن را ثبت کنيد و ديگر نمي‌توانيد برايش وقت و زمان و مکان تعيين کنيد. براي من هم اين اتفاق زياد افتاده است.

 

 

اين آرامش و انرژي مثبت را آيا در داخل خانه هم داريد؟

خانه به دو بخش تقسيم مي‌شود. وقتي يک پدر هستيد، بايد پدر باشيد و نمي‌توانيد شاعر يا آهنگساز و خواننده باشيد. بايد آرامش شما از نوع آرامش پدرانه باشد و عاشقانه يک دختربچه را دوست بداريد. گاهي اوقات، بايد همه قصه‌ها را پشت در منزل قرار بدهيد و فارغ از همه آنها وارد خانه شويد.

 

 

ارتباط شما با اعضاي خانواده چگونه است؟

من سعي مي‌کنم که بهترين باباي دنيا باشم. ممکن است که در اين بهترين باباي دنيا بودن هم گاهي اوقات زياده‌روي کنم!

 

www_justfallahi_blogfa_com_1.jpg

 

خيلي سخت‌گير نيستيد؟

من عاشق دخترم هستم و تجربه‌اي را در زندگي به دست آورده‌ام و به لذت و عشقي رسيده‌ام که تا تجربه نکنيد، متوجه نمي شويد که من چه مي‌گويم! انشاءالله همه کساني که اين مطلب را مي‌خوانند -اگر پدر يا مادر نيستند- يک روز که به اين جايگاه رسيدند، بدانند که چه اتفاقي در زندگي آنها رخ مي‌دهد. وقتي يک فرزند در خانواده‌اي به دنيا مي‌آيد، پدر هميشه نصف مي‌شود. يعني نيمي از وجود خود را در خانه مي‌گذارد و فقط دوست دارد که بيايد نيمه ديگر را کامل کند. ولي مادر تمام وجود خودش را پاي آن فرزند مي‌گذارد. وقتي که از خانه بيرون مي‌آيد، تمام وجود خود را در خانه گذاشته است. يک حال غريبي است و من هر چه‌قدر هم بگويم، باز هم درک کردن آن ساده نيست.

 

 

در جايگاه پدر، براي حل کردن مشکلات و سختي‌هاي خانواده، باز هم با آرامش برخورد مي‌کنيد يا برخورد شما به گونه‌اي ديگر خواهد بود؟

من هميشه در خانه آدم آرامي هستم. ما هيچ‌وقت فضاي سخت و سنگيني را تجربه نکرده‌ايم و هميشه سعي مي‌کنم عشق و آرامش در فضاي خانه حکمفرما باشد. ولي يک مشکل هميشه من و ساير اعضاي خانه را اذيت مي‌کند. آن هم براي وقتي است که کار زياد و برنامه‌ريزي‌هاي فشرده دارم. اين نبودن‌هاي زياد، هم خود من و هم اعضاي خانواده را اذيت مي‌کند؛ زيرا تنها ماندن آنها و دلتنگي مشکل است. به همين جهت وقتي با هم هستيم، خيلي با هم هستيم و سعي مي‌کنيم از هر لحظه به بهترين نحو استفاده کنيم تا لحظات با هم نبودن جبران شود. کنسرت‌هاي متوالي تهران و شهرستان و سفرهاي خارج از کشور شرايط خانوادگي را سخت مي‌کند. مشکل خانواده‌اي که يک عضو خواننده دارد، اين است که در سايت‌ها و مجلات، عکس‌ها و فيلم‌هاي او را مي‌بينيد، ولي او نيست! به همين جهت، تک‌تک لحظات با هم بودن من و خانواده‌ام ارزشمند است.

 

 

کدام يک از قطعات را با حسي که از خانواده دريافت کرديد، ساخته‌ايد يا کدام‌يک براي آنها بوده؟

قطعاتي که براي اعضاي خانواده‌ام باشد را معمولاً يادآوري مي‌کنم که «براي باران» يکي از آنها بود. قطعه «پدر» را براي پدر خودم و تمامي پدرهاي دنيا که نيستند، ساختم. «دروغه» اولين قطعه آلبوم «قلب يخي» براي پدرم بود، ولي من تا به حال اين مساله را ذکر نکرده‌ام. تمام آهنگ‌هاي من که توليد مي‌شود، ماحصل صبوري اعضاي خانواده است. از همگي آنها سپاسگزارم که مرا همراهي مي‌کنند. قبل از اينکه ترک يا آلبومي را منتشر کنم، در جمع خانواده آن را با هم گوش مي‌دهيم و به تبادل نظر مي‌پردازيم.

 

 

جالب است! چون خواننده‌ها معمولاً با همکاران خود مشورت مي‌کنند.

مي‌خواهم يک فرمولي را به شما بدهم. من هميشه با همسر و دخترم قطعات را گوش مي‌دهيم و نظر آنها برايم بسيار مهم است. زيرا ما با هم زندگي مي‌کنيم و از همه دلسوزتر براي يک خواننده، اعضاي خانواده او هستند. من اعتقاد دارم هر آهنگي را که يک کودک با همه حس کودکانه‌اش دوست داشته باشد، قطعاً آن آهنگ را کودکِ درون همه بزرگسالان نيز دوست خواهد داشت.

 

 

در اين دوره و زمانه مي‌بينيم وقتي پدر خانواده‌اي از دنيا مي‌رود، بعد از مدتي ديگر همه سرد مي‌شوند و يادي از او نمي‌کنند. اما چرا هنوز «مازيار فلاحي» براي پدرش کار مي‌سازد و وقتي از او مي‌خواند، اشک از چشمان‌اش جاري مي‌شود؟

من بين سن 16 تا 17 بودم که پدرم را از دست دادم. اين سن شايد سخت‌ترين دوره براي يک فرزند باشد که پدرش او را تنها بگذارد. درست لحظه‌اي که شما احتياج داريد يک فرد قوي در خانواده هواي شما را داشته باشد، ديگر او را نداريد. آنجا است که تنها مي‌مانيد و بايد روي پاي خودتان بايستيد، زيرا خانواده‌هاي ايراني معمولاً متکي به پدر هستند. اگر خيلي کوچک باشيد، شايد خاطرات کمي از او به ياد داشته باشيد؛ ولي در سنين نوجواني، ديگر همه‌چيز را ديده‌ايد و به خاطر داريد. بعد بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شويد، تا زماني که احساس مي‌کنيد ديگر روي پاي خودتان ايستاده‌ايد. آن موقع است که دوست داريد به پدرتان بگوييد نگاه کن، من روي پاي خودم ايستاده‌ام. 20 سال از آن روزها گذشته و من روي پاي خودم ايستاده‌ام. آن زمان دوست داريد او را داشته باشيد و هر کاري که از دست‌تان برمي‌آيد، براي پدر انجام بدهيد. الان يکي از آرزوهاي من، لحظه‌اي بودن در کنار پدرم است. دوست داشتم مثل همه پدرهايي که الان مي‌بينم بازنشسته شده‌اند و فرزندان براي آنها کارهايي را انجام مي‌دهند، من هم براي پدرم کاري بکنم [بغض مي‌کند...] پدر من بسيار پُرتلاش بود و در تمام زندگي زحمت کشيد و الان زمان استراحت او و کار کردن من بود. [گريه مي‌کند...]

 

 

از خبر درگذشت همسر «بنيامين بهادري» چگونه مطلع شديد و چه واکنشي داشتيد؟

شب قبل از شب يلدا با «علي ضياء» در مورد ويژه‌برنامه شبکه 3 صحبت مي‌کرديم که ناگهان همه از دسترس خارج شدند. من در کرج زندگي مي‌کنم و زماني که خبر فوت همسر «بنيامين» را شنيدم، خاطرات بد زيادي در ذهنم دوره شد. تلخي يک اتفاق ناگهاني، صد برابر يک اتفاق پيش‌بيني شده است. پدر من هم در جريان تصادف درگذشت و حالِ الان بنيامين را خوب درک مي‌کنم. ما گاهي اوقات حرف‌ها و آهنگ‌ها و عکسي را با هم به اشتراک مي‌گذاريم، ولي گاهي اوقات زندگي را با شخص ديگري به اشتراک مي‌گذاريم. وقتي که تصميم مي‌گيريد تمام زندگي را با يک نفر به اشتراک بگذاريد، ديگر همه‌چيز سخت مي‌شود. «بنيامين» عزيز الان شرايط سختي را پشت سر مي‌گذارد، زيرا مي‌دانم داشتن يک دختر کوچک در خانه چقدر مسئوليت به همراه دارد. نمي‌توانم به جواب‌هايي که بنيامين بايد به دخترش بدهد، فکر کنم.

 

 

چه صحبتي با او داريد؟

با اينکه مي‌دانم خيلي سخت است، ولي براي او آرزوي صبوري و مقاومت در برابر اين داغ بسيار بزرگ را دارم. اميدوارم محکم باشد و بتواند آينده خوبي را براي ساير اعضاي خانواده‌اش رقم بزند و مي‌دانم که او مي‌تواند. کسي که خوانندگي را در ايران تجربه کرده، قطعاً متحمل سختي‌هاي زيادي شده است. همه ما مي‌دانيم که خواننده‌ها در ايران بسيار محکم و صبور هستند.

 

 

از حال و روزتان در زماني که به‌طور جدي درگير شهرت شديد برايمان بگوييد و اينکه از اين شهرت راضي هستيد يا نه؟

وقتي احساس مي‏کني يک رابطه قلبي دوطرفه بين تو و افراد ديگر وجود دارد، هميشه باعث خوشحالي‏ات مي‏شود. فکر نمي‏کنم کسي از شهرت بدش بيايد، اما متقابلاً سختي‏هايي دارد که از زندگي عادي کاملاً دور مي‏شوي و آن زمان است که دلت براي يک‌سري چيزها تنگ مي‏شود، اما خب کاري‌اش نمي‏توان کرد.

 

 

خيلي افراد همه تلاش‌شان را مي‏کنند تا مشهور شوند و به همه اين توجه‏ها دست پيدا کنند، اما وقتي به آن مي‏رسند، از آن دل‏زده شده و مي‏گويند کاش ما همان زندگي عادي را داشتيم.

به‌هر‌حال کسي که براي يک کار زحمت مي‏کشد و به آن مي‏رسد، احساس پشيماني در قبال آن نمي‏کند. چون وقتي به آن نقطه مي‏رسي، آنقدر برايت دوست‏داشتني است که حتي دلت مي‏خواهد بيشتر هم باشد. من شخصاً همين‌طوري هستم و هميشه هم سعي مي‏کنم از آن چيزي که هستم دور نشوم. من عاشق عشق و مهرباني‌ام و دوست‌داشتن را دوست دارم. اما طبيعي است که اين جريان يک‏مقدار سختي دارد و آدم بايد با آن کنار بيايد. چيزي که آن را خيلي سخت مي‏کند، مسووليتي است که در قبال آن به‏وجود مي‏آيد.

 

 

مسئوليت در قبال چه چيزي؟

در قبال رفتارت، کلامت و هر چيزي که تو را به مردم مرتبط مي‏کند. من هم آن را پذيرفته‏ام و خيلي هم دوستش دارم.

 

 

در صحبت‏هايتان گفتيد که بعضي وقت‏ها دلتان براي يک‌سري چيزها تنگ مي‏شود. معمولاً حال‌و‌هواي چه چيزهايي را مي‏کنيد که با توجه به شهرت‌تان نمي‏توانيد داشته باشيد؟

معمولاً وقتي اينطور عمومي مي‏شوي، مسائل خصوصي‏ات از بين مي‏رود و دلت براي قديم‏ها تنگ مي‏شود که به هر جايي دوست داشتي مي‏رفتي و هر کاري که دوست داشتي انجام مي‏دادي. مثلاً ممکن است قديم‏ها با يک دوست قديمي به قهوه‏خانه مي‏رفتي و يک صبحانه سنتي مي‏خوردي و شايد الان ديگر خيلي براي اين کار راحت نباشي. البته من هنوز هم اين کار را مي‏کنم.

 

 

پس نقش بازي نمي‏کنيد و سعي مي‏کنيد خودتان باشيد.

بله، اما چون ممکن است رفتارت براي خيلي‏ها الگو باشد و من هم همه را دوست دارم، سعي مي‏کنم هميشه حواسم به اين نوع زندگي باشد. البته الان ديگر عادت کرده‏ام.

 

 

در عکس هاي شخصي خوشحال‌تريم ...

شايد بهتر باشد سراغ شبکه‏هاي اجتماعي برويم که چند سالي است اکثر مردم را درگير خود کرده‌اند. شما چقدر در اين شبکه‏هاي اجتماعي فعال هستيد؟ علاوه بر اين فکر مي‏کنم علاقه‌تان به عکاسي زياد است و با گوشي تلفن‌همراه‌تان عکس‏هاي زيادي مي‏گيريد. اين علاقه چطور به وجود آمده؟ از همين حضور در اينستاگرام شکل گرفت يا پيش از اين هم وجود داشته؟

فکر مي‏کنم تمام خانواده‏ها در هر سطح مالي‌اي که باشند، يک دوربين عکاسي دارند و تلاش مي‏کنند به نوعي لحظات خاطره‌انگيزشان را ثبت کنند. چيزي که باعث شده افراد اين روزها بيشتر به عکاسي علاقه‏مند شوند، تکنولوژي دوربين‏هايي است که روي تلفن‏هاي همراه هوشمند وجود دارد. آنقدر امکانات را بالا برده که طبيعتاً علاقه به عکاسي هم زياد شده. من عکاسي را به‌صورت طبيعي دوست دارم و اينطور نيست که وقت زيادي را صرف آن کنم.

 

 

موضوع ديگري که اين روزها به‏شدت فراگير شده، عکاسي آدم‏ها از خودشان است. حالا در ايران به قول «محسن يگانه» به آن مي‏گويند «خود پيکچِرينگ» و در دنيا با نام selfie شناخته مي‏شود که امسال هم در ديکشنري آکسفورد به عنوان واژه سال ثبت شد.

من نمي‏دانم اين کلمه را چه کسي اختراع کرده، اما فکر مي‏کنم اين کلمه وجود دارد و شخصي نيست. اول اينکه اين «خود پيکچرينگ» دو بخش دارد و فقط اين نيست که از خودت عکاسي کني. بعضي مواقع اين اتفاق به صورت گروهي مي‏افتد و جذابيت اين ماجرا در اين است که معمولاً در اين نوع عکاسي، نمي‏بيني که هر شخصي استايل مخصوص خودش را بگيرد و آدم‏ها خيلي به هم نزديک هستند و واقعي‏اند؛ مخصوصاً اينکه اگر قرار باشد يک‏تعداد آدم در يک کادر قرار بگيرند، بايد به هم نزديک شوند و معمولا افراد در اين عکس‏ها خيلي خوشحال هستند.

 

 

کساني که به کنسرت‌هايم مي‌آيند،قلب مهرباني دارند ...

شما به همراه تيم پرسپوليس و آث‏ميلان به شيرخوارگاه آمنه رفتيد و ظاهراً آنجا قول داده‏ايد که هر پنجشنبه به آنها سر بزنيد. چه دغدغه‏اي باعث شد چنين تصميمي بگيريد؟

من اين قول را دادم و حتماً هم به آن عمل خواهم کرد. نيت فقط شيرخوارگاه آمنه نيست، بلکه سعي مي‏کنيم از طريق جاهايي که يک‏مقدار مشهورترند، مکان‏هايي که مظلوم واقع شده‏اند را پيدا کنيم و به همه سر بزنيم. کساني که به کنسرت «مازيار فلاحي» مي‏آيند، قطعاً افرادي هستند که قلب‏هاي بسيار مهرباني دارند و دلشان بزرگ است. من اين موضوع را در کنسرت‏هايم احساس کرده‏ام، بنابراين تصميم گرفتم از طريق کانون هوادارانم از آنها بخواهم نه فقط شيرخوارگاه آمنه، بلکه به نقاط ديگر هم سر بزنيم و کمک کنيم.

 

 

تصميم داريد براي آنها کنسرت خيريه بگذاريد يا مي‏خواهيد در همان محيط يک‏سري کارها را انجام دهيد؟

سال گذشته تعدادي کنسرت خيريه برگزار کردم که يکي از آنها کاملاً شخصي بود. بعد از آن کنسرت، اتفاقاتي در زندگي من افتاد که خيلي برايم تأثيرگذار بود و تصميم گرفتم هر سال اين کار را انجام دهم.

 

 

علاوه بر اينکه مي‏توانيد به آنها کمک مالي کنيد، حضور شما و آدم‏هاي مشهور ديگر براي آنها نوعي دلگرمي است. به اين فکر کرده‏ايد که تيمي را از هنرمندان جمع کنيد و با خودتان به اين‏جور جاها ببريد؟

هر کس بايد خودش بخواهد که اين کار را انجام دهد. دوست ندارم کسي را مجبور به اين کار کنم. من و همان تيم هواداران، سعي مي‏کنيم به اين مکان‏ها سر بزنيم و بقيه هم قدم‌شان روي چشم. هر کدام از هنرمندان درگيري‏هايي در اين زمينه دارند و فعاليت‏هايي در اين‏باره انجام مي‏دهند و من اين را مي‏دانم که اگر خودم کاري انجام دهم، مي‏توانم آن را به سرانجام برسانم، حالا چه بهتر که گروهي هم باشد.

 

 

اين حضور پررنگ‌تان در بازي پرسپوليس و ميلان صرفاً به اين دليل بود که پرسپوليس را دوست داريد يا هدف ديگري پشت اين ماجرا بود؟

اولين دليل اين بود که به خاطر خيريه از من دعوت کردند که بسيار هم از اين بابت خوشحال شدم. خيلي دوست‌داشتم که روي بليت‏ها نوشته بودند؛ «فوتبال براي صلح و دوستي». اولين دليل حضور من همين موضوع بود. دومين دليل اين بود که ميلان تيم بزرگي در دنيا است و اين موضوع اتفاق خوبي براي ايران بود. اميدوارم اين رابطه همين‌طور شکل بگيرد و تيم‏هاي ديگري هم به ايران بيايند، مخصوصاً براي بازي با تيم ملي. يک دليل ديگر اين بود که بسياري از پيشکسوتان -که خيلي وقت بود از آنها خبر نداشتيم- دوباره دور هم جمع شدند. خب من پرسپوليس را دوست دارم و اين اتفاق خوب هم براي اين تيم افتاد و ما تمام آن روز را با هم گذرانديم. البته هيچ فرقي نمي‏کرد اگر اين اتفاق براي استقلال هم مي‏افتاد، من با تمام عشق و علاقه مي‏رفتم.

 

 

* در مراسم شامي که بعد از آن بازي تدارک ديده شده بود، خطاب به ميلاني‏ها گفته بوديد زبان موسيقي و فوتبال شبيه هم هستند. کمي در اين مورد توضيح بدهيد و اينکه اگر قرار باشد سرودي درباره تيم ملي به شما پيشنهاد دهند قبول مي‏کنيد؟

موسيقي زبان مشترک تمام آدم‏ها است، همان‌طور که فوتبال حس مشترک همه آدم‏ها است. اين موضوع، نقطه پيوند همان چيزي است که آن شب در موردش صحبت کردم. در مورد سرود جام جهاني هم پيشنهادي نداشته‏ام، اما فکر مي‏کنم مي‏تواند اتفاق خوبي باشد. من هميشه روي اين نوع موسيقي‏ها کار مي‏کنم. بعضي مواقع هم آنقدر اين همدلي و عشق بين مردم زياد مي‏شود که همه تصميم مي‏گيرند يک کاري انجام دهند، من هم قطعاً کاري خواهم کرد.

 

 

ماجراي عجيب قطعه ليلا ...

از قطعه «ليلا» بگوييد که از شب يلدا تا امروز مورد توجه قرار گرفته است.

قطعه «ليلا» با شعري از «ياحا کاشاني»، تنظيم «امير توسلي» و صداگذاري «عليرضا غفاري‌نژاد» توليد شد. در نقش‌هاي اين قطعه هم به جز صداي خودم، امير توسلي، عليرضا غفاري‌نژاد و خشايار فلاحي (برادرم) حضور داشتند. وقتي قطعه «ليلا» را مي‌ساختيم، کسي به اين فکر نمي‌کرد که اين کار قرار است منتشر بشود و تمام آدم‌ها با عشق و احساس کار کردند. پس از اينکه با بچه‌هاي نوازنده در مورد قطعه‌اي با چنين فرمتي صحبت کردم، نيمه‌هاي شب آمدند و هيچ‌کسي براي اين کار دستمزد نگرفت.

 

 

ترانه اين قطعه بر اساس يک داستان واقعي نوشته شده بود؟

اجازه بدهيد يک قصه عجيب براي شما بگويم. من و «ياحا» گاهي اوقات در بين تماس‌هاي تلفني که داريم، براي هم شعر مي‌خوانيم. يک روز جمله‌اي را پشت تلفن براي من خواند و گفت ابياتي هست که اين‌گونه آغاز مي‌شوند: «اين نامه رو ليلا فقط بخونه». شعر «پدر» را هم با يکديگر کار کرديم و وقتي اين ابيات را شنيدم، خيلي به دلم نشست. اين قصه‌ي يک فرزند شهيد است که هيچ‌وقت پدر خود را نديده. گلايه‌اي از او ندارد و فقط دلش مي‌خواهد که پدرش در کنارش باشد. اين جمله آغازين از زبان همان پدري بود که هرگز فرزندش را نديد. تمام اين قصه به ذهن من آمد و کار را پيش برديم. اما يک اتفاق عجيب براي من در اين چند روز رخ داده است. ايميل‌ها و پيغام‌هاي زيادي از هزاران «ليلا»ي سرزمينم داشتم که وجود دارند. اين قصه به واقعيت تبديل شد و بعد از انتشار آهنگ متوجه شدم که در اين کشور چقدر «ليلا» وجود دارد که به تنهايي دختران خود را بزرگ کردند. بچه‌هايي هم هستند که هرگز پدر خود را نديده‌اند و فرزندان شهدا هستند.

 

 

ديالوگ‌هاي ابتدايي اين قطعه را هم خودتان نوشتيد؟

بله و طرح اوليه را من دادم. «ليلا» قصه چهار رزمنده ايراني است که براي عبور ساير همرزمان خود در گودالي گير افتاده‌اند. براي عبور دوستان خود تا آخرين فشنگ مقاومت مي‌کنند و راه را براي آنها هموار مي‌کنند. آنجا بر روي يک کاغذپاره وصيت‌نامه خود را مي‌نويسند. يکي از آنها نامه‌اي خصوصي براي همسرش -که عاشقانه او را دوست دارد- مي‌نويسد. قصه آن بخش اول را نوشتم و به همراه بچه‌ها در کنار هم ديالوگ‌ها را قرار داديم و شخصيت‌پردازي کرديم. زماني که «عليرضا» اين نقش را مي‌گفت، دوست داشتم شخصيتي باشد که آنقدر شجاع است که در لحظات آخر عمرش در ميدان جنگ هنوز به تيم مورد علاقه خود پايبند است. اين نشانه شجاعت او است که همه‌چيز را به شوخي مي‌گيرد و هرگز ذره‌اي ترس به دل خود راه نمي‌دهد.

 

 

چرا از صداي بازيگران و هنرمندان مطرح استفاده نکرديد؟

پيشنهادات زيادي از دوستان دريافت کردم که چهره‌هاي سرشناس و معروف اين نقش‌ها را بگويند. براي من خيلي اهميت داشت که اين قطعه به همان سادگي که وجود دارد و با صداهايي که براي کمتر کسي شناخته شده است، منتشر بشود. قصد داشتم اين آدم‌ها براي جامعه ما خيلي ملموس باشند. نمي‌خواستم چهره يک بازيگر در ذهن جواني که جنگ را نديده است، ترسيم شود و بايد آنچه که در گذشته رخ داده را حس مي‌کرد. به همين جهت، ترجيح داديم از صداي گوينده حرفه‌اي يا بازيگر معروف استفاده نکنيم. فکر مي‌کنم آن چيزي که اتفاق افتاد، همان بود که من فکر مي‌کردم.

 

 

براي اين قطعه به فکر ساخت ويدئو هم هستيد؟

يک ويدئو در شبکه 3 پخش شد که انتقال احساسات را به خوبي انجام داد و براي خودم خيلي تلخ بود. گرچه خود اين آهنگ، کاملاً خاصيت تصويري دارد، ولي به فکر ويدئو هم هستم. قرار بود کمک‌هايي به ما بشود که ويدئو ساخته شود و در صورتي که به نتيجه برسد، حتماً اين کار را مي‌کنيم.

 

 

براي آينده چه برنامه‌هايي داريد؟

قرار بود در شب يلدا، قطعه ديگري را منتشر کنم، اما به احترام «بنيامين» عزيز -که خيلي هم او را دوست دارم- آن اثر را نگه داشتم. آن قطعه «مهمون من باش» نام داشت که ترانه آن از سروده‌هاي «ياحا کاشاني» بود. پس از مدت‌هاي طولاني، قرار است که اولين اجراي من در يزد هم برگزار شود. من خيلي شهر يزد را دوست دارم و بر اساس آمارهاي اينترنتي، متوجه شدم که آهنگ‌هاي من در يزد بيشترين بازديدکننده را داشته است. به جز قطعه «مهمون من باش» يک قطعه ديگر هم آماده دارم که به زودي منتشر مي‌شود.

 

 

از آلبوم جديد چه خبر؟

اين بار ديگر با فاصله دو سال آلبوم منتشر نمي‌کنم. نسبت به شور و اشتياق افرادي که آهنگ‌هاي من را گوش مي‌کنند وظيفه دارم و بايد به بهترين شکل به احساسات آنها پاسخ بدهم. به همين خاطر توليد آلبوم سوم را آغاز کرده‌ايم. من فاصله يک ساله‌اي را براي خودم ترسيم کرده‌ام و شهريور 93 را به عنوان زمان انتشار آلبوم بعدي مدنظر داريم. البته احتمال جا‌به‌جا شدن اين تاريخ وجود دارد و اميدوارم بدقول نشوم. يکي از کساني که قطعاً با او همکاري خواهم داشت، آقاي «آرش صدا» خواهد بود که از جوانان مستعد موسيقي است. خيلي کارهايش را دوست دارم و فکر مي‌کنم وقتي يک کار را به او مي‌سپارم، با خيال راحت آن را تحويل مي‌گيرم و قطعات «مهمون من باش» و «تمام دنيام» را تنظيم کرده است. از تمام اشعار استقبال مي‌کنم و خيلي دوست دارم که فضاهاي جديدتر را با چهره‌هاي متفاوت تجربه کنم. مي‌خواهم براي آلبوم بعدي حس‌و‌حال متفاوتي داشته باشيم و يک مقدار هم بار از روي دوش من برداشته شود! البته خيلي هم دوست ندارم که از فضاي اصلي کارهاي خودم دور بشوم. وارد فصل دوست‌داشتني زمستان شده‌ايم و سعي مي‌کنم کارهايم حس‌و‌حال اين فصل را داشته باشد. اميدوارم در کنار همه عزيزان، کنسرت‌ها و برنامه‌ها را پشت سر بگذاريم و سال جديد را پُرانرژي شروع کنيم و من هم بتوانم ذره‌اي از محبت‌هاي بزرگوارانه مخاطبان‌ام را جبران کنم.

 

 

انرژي مثبت ما بازتاب درونمان است ...

حس‌و‌حال مثبت آدم‌ها مي‌تواند بازتاب خودشان باشد. همه ما مي‌توانيم آينه خودمان باشيم و همين‌طور مي‌توانيم احساسات مثبت را به ديگران منتقل کنيم. من آن چيزي که در زندگي خودم تجربه کرده‌ام اين بوده که بعضي از اتفاقات ناخوشايند خيلي وقت‌ها از درون انسان سرچشمه مي‌گيرد. صبح که از خانه بيرون مي‌رويم، با هزاران چهره در هم گره‌خورده رو‌برو مي‌شويم که قصد دارند يک صبح خوب را شروع کنند. مي‌توانيم برعکس اين زندگي کنيم و از لحظه‌اي که بيدار مي‌شويم، با يک حس يا موسيقي خوب، روز خودمان را بهتر شروع کنيم. بايد به خودمان انرژي بدهيم و بيشتر از هر چيز موسيقي مي‌تواند به کمک ما بيايد. اگر فکر مي‌کنيم که در اين تهران بزرگ يا هر شهر شلوغ ديگري در ايران زندگي خيلي سخت و پر از ترافيک و دود است، به نظرم مي‌توانيم سختي راه را بر خودمان هموار کنيم و از اين فضا دور شويم.

 

 

دوري راه با وجود سختي‌هايش مي‌تواند پر از اتفاقات مثبت باشد ...

خيلي از خواننده‌ها و آهنگسازان بزرگ ايران به دليل همين آرامش، در خارج از شهرهاي بزرگ زندگي کردند. مرحوم «بابک بيات» يکي از کساني بود که به دليل نياز به خلوت هنرمندان، از فضاي شلوغ دور بود. استاد «اميرخاني» که گنجينه خطاطي ايران است، از شهر دور شده و در منطقه «طالقان» زندگي مي‌کنند. آن شاعري که مي‌گويد نياز دارم در چنين محيطي زندگي کنم، درست مي‌گويد ولي گاهي هم کلمات دور از زمان، سراغ شما مي‌آيند. من نيز سختي راه را به جان مي‌خرم، بهتر است کمتر اعتراض کنيم و با تلاش بيشتر و سرشار از اميد خودمان را به آرامش نزديک‌تر کنيم.

 


مطالب مشابه :


مجلس عدم تعيين ضريب حقوق كاركنان را بررسي مي‌كند

و نوجوانان بي‌سرپرست را با تشكيل جلسه‌اي در محل شيرخوارگاه آمنه، بررسي مي سايت تمزها




تهران در آئینه محلات -2

نيروي انتظامي، وزارت مسكن و شيرخوارگاه آمنه شهرسازي و هتل هما و سازمان سايت حوزه




بدون شرح پر درد

سلام زندگی پسر من هم سندرم داون داره - بدون شرح پر درد - زندگی نامه و اطلاعات عمومی در مورد




دوره‌هاي‌ كارشناسي‌ ارشد ناپيوسته‌ داخل‌ سال‌ 1388

سايت اقتصادي Access ، بالاتر از ميدان ونك، روبروي ميرداماد غربي، جنب شيرخوارگاه آمنه




دوره‌هاي‌ كارشناسي‌ ارشد ناپيوسته‌ داخل‌ سال‌ 1388

، بالاتر از ميدان ونك، روبروي ميرداماد غربي، جنب شيرخوارگاه آمنه سايت سازمان سنجش




مصاحبه ای خواندنی با مازیار فلاحی

مشکل خانواده‌اي که يک عضو خواننده دارد، اين است که در سايت نيت فقط شيرخوارگاه آمنه




شرايط وضوابط ، تاريخ و نحوه‌ ثبت‌ نام‌ در آزمون‌ ورودي‌ تحصيلات‌ تكميلي‌(دوره‌هاي‌ كارشناسي‌ ارشد نا

، بالاتر از ميدان ونك، روبروي ميرداماد غربي، جنب شيرخوارگاه آمنه سايت سازمان سنجش




برچسب :