متون ادبی مباهله

دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان وجان‌هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آوردهاست.

مدینهاولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود می‌بیند. کاروانی متشکل از شصتمیهمان ناآشنا که لباس‌های بلند مشکی پوشیده‌اند، به گردنشان صلیب آویخته‌اند،کلاه‌های جواهرنشان بر سر گذاشته‌اند، زنجیرهای طلا به کمر بسته‌اند و انواع واقسام طلا و جواهرات را بر لباس‌های خود نصب کرده‌اند.
وقتی این شصت نفربرای دیدار با پیامبر، وارد مسجد می‌شوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاهمی‌کنند. اما پیامبر بی‌اعتنا از کنار آنان می‌گذرد و از مسجد بیرون می‌رود هم هیأتمیهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی می‌شوند.
مسلمانان تا کنون ندیده‌اند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بی‌توجهی کندبه همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بی‌اعتنایی پیامبر را سؤال می‌کند، هیچکدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمی‌کنند.
تنها راهی که به نظرمی‌رسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که اونزدیک‌ترین فرد به پیامبر و آگاه‌ترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثلهمیشه به دست علی حل می‌شود.
پاسخ او این است که: «پیامبر با تجملات وتشریفات، میانه‌ای ندارند؛ اگر می‌خواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید،باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشانبرسید
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحیمی‌اندازد که خود با نهایت سادگی می‌زیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارشمی‌کرد. آنان از این که می‌بینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصلهگرفته‌اند، احساس شرمساری می‌کنند. میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود راکنار می‌گذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد می‌شوند، پیامبر از جای برمی‌خیزد و بهگرمی از آنان استقبال می‌کند.
شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبرمی‌نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد می‌گوید، در میان این شصت نفر، که همه ازپیران و بزرگان مسیحی نجران هستند،‌ «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز بهچشم می‌خورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود می‌اندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتنمی‌کند: «چندی پیش نامه‌ای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرف‌های شمارا بشنویم».
پیامبر می‌فرماید: «آنچه من از شما خواسته‌ام، پذیرش اسلام وپرستش خدای یگانه است». و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان می‌خواند.
اسقف اعظم پاسخ می‌دهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ماقبلاً به خدا ایمان آورده‌ایم و به احکام او عمل می‌کنیم
پیامبرمی‌فرماید: «پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام می‌دهید،سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا می‌دانید، در حالی که ایناعتقاد،‌ با پرستش خدای یگانه متفاوت است
اسقف برای لحظاتی سکوت می‌کند ودر ذهن دنبال پاسخی مناسب می‌گردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده درجواب می‌بیند، به یاری‌اش می‌آید و پاسخ می‌دهد: «مسیح به این دلیل فرزند خداست کهمادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان می‌دهدکه او باید خدای جهان باشد
پیامبر لحظه‌ای سکوت می‌کند. ناگهان فرشته وحینازل می‌شود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر می‌آورد. پیامبربلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو می‌کند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند،همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»(1)
و توضیح می‌دهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خداییکند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی کهچنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند
لحظات به کندی می‌گذرد، همهسرها را به زیر می‌اندازند و به فکر فرو می‌روند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی،پاسخی برای این کلام پیدا نمی‌کنند. لحظات به کندی می‌گذرد؛ دانشمندان یکی یکیسرهایشان را بلند می‌کنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه می‌کنند، به اسقفاعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.

عاقبت اسقف اعظم به حرف می‌آید: «ماقانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی می‌ماند، این است که با هم مباهلهکنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلافمی‌گوید‌، به عذاب خداوند گرفتار شود
پیامبر لحظه‌ای می‌ماند. تعجبمی‌کند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمی‌پذیرند و مقاومت می‌کنند. مسیحیانچشم به دهان پیامبر می‌دوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشتهوحی فرود می‌آید و پیام خداوند را به پیامبر می‌رساند. پیام این است: «هر کس پس ازروشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید،شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما همزنانمان. شما جان‌هایتان را بیاورید و ما هم جان‌هایمان،‌ سپس با تضرع به درگاه خدارویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»(2)
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلاممی‌کند که من برای مباهله آماده‌ام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه می‌کنند، پیداست کهبرخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چاره‌ای نیست. زمان مراسممباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین می‌شود.
دانشمندانمسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی می‌کنند و به اقامتگاه خود باز می‌گردند تا برایمراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینهایستاده‌اند و چشم به دروازه مدینه دوخته‌اند تا محمد با لشکری از یاران خود، ازشهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلماناننیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیده‌اند تا بینندةاین مراسم بی‌نظیر و بی‌سابقه باشند. نفس‌ها در سینه حبس شده و همه چشم‌ها بهدروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری می‌شود و پیامبر در حالی کهحسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج می‌شود. پشت سر اوتنها یک مرد و زن دیده می‌شوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب وحیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه می‌افکند. شرحبیل به اسقفمی‌گوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «همین نشان حقانیت است. به جایاین که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است،پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است
شرحبیل می‌گوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جان‌هایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است
«آری، علی برای محمداز جان عزیزتر است. در کتاب‌های قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمدهاست...»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف می‌رسانند و بانگرانی و اضطراب می‌گویند: «ما به این مباهله تن نمی‌دهیم. چرا که عذاب خدا را برایخود حتمی می‌شماریم.» چند نفر دیگر ادامه می‌دهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بساعذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد
کم‌کم تشویش و ولوله در میان تمامدانشمندان مسیحی می‌افتد و همه تلاش می‌کنند که به نحوی اسقف را از انجام اینمباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی می‌رود، به اشاره دست، همه را آراممی‌کند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب می‌لرزد، می‌گوید: «منمعتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من می‌بینم، اگر دست به دعابردارند، کوه‌ها را از زمین می‌کنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چهبسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد
اسقف از سنگ پایین می‌آید وبا دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر می‌رساند. بقیه نیز دنبال او روانهمی‌شوند. اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر می‌افکند ومی‌گوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول می‌کنیم
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصراف‌شان را از مباهله می‌پذیرد ومی‌پذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابلدشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگرمناطق پخش می‌شود و مسیحیان حقیقت‌جو را به مدینه پیامبر سوق می‌دهد.
پی‌نوشت‌ها:
٭ برگرفته از مجله بشارت، شماره 1.
1. «
إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)،آیة 59.
2. «
فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا وأبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنت‌الله علیالکاذبین». آل عمران (3)، آیه 6

 

منبع:سایت اسک دین

روز مباهله فرا رسید. .

تلاطم مهیبِ شک و تردید، آرامش پوشالی قلب هایشان رادرهم کوبیده بود. آرزو می کردند تو را با گروهی از یاران و سربازانت ببینند تااینکه با خاندان سراسر نورت به میدان مباهله قدم بگذاری.

ولی تو آمدی؛
با دنیایی که محو تماشای جمال و هیبتخاندان پاک و روحانی ات شده بود. قلب زمان از استواری گام های علی علیه السلام بهتپش افتاد و گل های یاس، به تماشای فاطمه علیهاالسلام عطرافشان شدند.

دست دردانه اهل آسمان، حسن علیه السلام ، را در دستان مهربانت داشتی و جگرگوشه ات حسینعلیه السلام را عاشقانه به سینه چسبانده بودی. زمین بر آسمان فخر می فروخت که برپشت او گام می نهید و آسمان از دیدن آن همه شکوه و وقار، به وجد آمده بود. باد،عظمت ایمانتان را در گوش هزار سرو آزاد نجوا کرد و یک دشت شقایق، شیفته پاکینگاهتان شد... .

و نجران، به حقانیت این خاندان، اعترافکرد.

فاطره ذبیح زاده

 

 

«پنج شور مقدس»




پیامبر، سرشار از یقین بود و تو پر از تردید.
هنوز درگوش‏هاى ناباورى‏ات، آن دعوت صریح تکرار مى‏شود؟
هنوز سه واژه‏اى که از فراوانىسرشارند، ترس غریب درونت را کبریت مى‏زنند؟
«...ابنائنا...، نسائنا... انفسنا... نکند محمد خواص خود را به همراه بیاورد! نکند به شیوه پیغمبران، هنگام مباهله زانوبزند! نکند...».
مباهله را پذیرفته‏اى اسقف! اما ذهنت، این صخره لجوج، هنوز سیلىخور امواج کلمات است.
نمى‏توانى برجستگى ملموس آن سه واژه را انکار کنى، تکرارمى‏شوند...تکرار مى‏شوند... در قالب فراخوانى مقتدر:
«
فَقُلْ تَعالَوا ندْعُ «أَبْنائنا» و أَبْنائکُمْ وَ «نِسائَنا» و نِسائَکُمْ و «أَنْفُسَنا» و أنْفُسَکُمثُمَّ نَبْتَهِل فَنَجْعَل لَعْنَهَ اللّهِ عَلَى الکاذِبینَ».
انجیل را دوبارهمرور کن:
این‏بار، رو به روى دو راهى اقرار و نابودى قرار گرفته‏اى.
جدل،صحراى وسیعى است که تو را به این ورطه کشانده است. اضلاع وجودند اینان که در تدارکنفرینند.
درست مى‏بینى اسقف! پیامبر با خواص خود آمده است و ردایى نورانى اینپنج تن را پوشانده است.
به آن دو نهال روشنایى نگاه کن؛ ببین که مسیح، چههم‏زادان بى‏بدیلى در این سوى تاریخ دارد. تو نیک مى‏دانى که این دو هیئت نورانى چهجمع مبارک فراوانى در پى آورده‏اند.
در برابر آفتاب
کویر دست‏خالى! توفان شنرا فراموش کن! تو هیچ پرده‏اى ندارى که روى حقیقت خورشید بکشى. نیستى‏ات را رقمنزن؛ مگر نمى‏دانى که روز را نمى‏شود انکار کرد؟!
و تو در برابر آفتابى.
انجیل را دوباره مرور کن و ببین، این مقدس عفیف، تو را به یاد مریم مقدسنمى‏اندازد؟
این چه دارایى کامل و شاملى است که همراه محمد است؟ این زهراست کهمى‏آید؛ قطعه گمشده تاریخ، پیدا شده و شمار بهترین زنان عالم، با او تکمیل شدهاست.
تو در برابر قرینه مادر مسیحىْ اسقف! هیچ زن دیگرى در پى پیامبر نیست. اینسیده نساءالعالمین است.
بانگ مرگ مى‏وزد
توده ظلمانى درونت را قانع کن. ششروز از غدیر مى‏گذرد و نه تنها تو، که از مکه تا مدینه، تمام ذرات خاک هم على رامى‏شناسند. یکى است؛ اما هزاران است، مرد پولادین حماسه‏ها.
جان نبى است این کهدر وعده انفسنا لبریز است.
ابو حارثه!
چهره‏هایى مى‏بینى
که اگر از خدابخواهند کوهى را از جاى برکنند، البته خواهند کرد.

 

محمدعلىکعبى


 



در هاله ای از نور، آرام آرام پیشمی آمدند و زمین زیر پایشان از تواضع، مثل حریر نرم می شد.
عده ای سایهنشین، که همیشه در تاریکی به سر برده بودند، گویی قصد مقابله با نور دارند؛ با صلیبهای به ظاهر آراسته، با ناآرامیِ تمام و با گیسوان چلیپایی، بازی می کردند و تمامذهنشان سرشار از شکّ بود؛ شکّ به آن چه در دست و دلشان بود.
امّا آنان که درهاله ای از نور پیش می آمدند، تبلور وجودشان مثل آب زلال و صداقت حضورشان، مثلخورشید، آشکار بود.
هستی، چنان غرق تماشایشان بود که انگار خداوند، بهشت رابه معرض تماشا گذاشته است. تواضع خورشید در آسمان و کُرنش خاک در زمین نشان می دادکه آن «پنج تن»، آیینه ی جمال الهی اند؛ برگزیدگان راستین خداوند در زمین. و عنایتالهی، آنان را زیر چتری از حمایت گرفته است. عطر «کسای» حقیقت از وجودشان می تراویدو نگاهشان آکنده از تبسّم مِهربانی بود.
پنج تن، پنج کهکشان و پنج اقیانوسکه وجودشان نشانه ی عظمت الهی و سر چشمه ی زلال معرفت است.
چه کسی می تواندبه انکار برخیزد؛ وقتی که آدم علیه السلام بگوید: اِلهی یا حَمیدُ بِحَقّ مُحَمّدٍصلی الله علیه و آله وسلم ...؟
وقتی که نوح بگوید: ...، وقتی ابراهیم و موسیو عیسی بگوید: ... چه کسی می تواند انکار کند!
محمّد صلی الله علیه و آلهوسلم یعنی: قرآن، یعنی: لَوْلاک لَما خَلَقتُ الْاَفْلاک؛ علی علیه السلام و فاطمهعلیهاالسلام ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام یعنی: محمد صلی الله علیه و آلهوسلم ، یعنی: اِنَما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجسَ اَهْلَ البَیْتِ ویُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا.
چه کسی می تواند سخاوت خورشید، شرافت ماه، صداقتآب، کرامتِ درخت و نجابت گل را نادیده بگیرد.؟!
رنگ از رخسار «ابو حارثه» ونصارای نجران پریده بود و لرزش دست هایشان، نشان از ضعف و پشیمانی داشت. نجوایی درضمیر ناخودآگاه ابو حارثه جریان گرفت او که عطر پیامبران دارد، او که مثل پیامبرانمی نشیند، او که آسمان و زمین می ستایندش. از آن لحظه که دست هایش بوی قنوت بگیرند،توفان خشم الهی، همه ی دشت ها و کوه ها را متلاشی خواهد کرد. از جا می خیزد و سر برآستانِ کبریایی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم می گذارد: ای ستوده ترین خلقتالهی، ای آسمانی ترین آیینه ی خلقت و ای حقیقت محض! رضای ما، در رضایت تو است ورشته ی جان ما در دست های آسمانی ات.

در دایره ی قسمت، مانقطه ی تسلیمیم
لطف، آنچه تو اندیشی، حکم، آنچهتو فرمایی

سیدعلی اصغر موسوی


مطالب مشابه :


متن جدید خوشامد گویی مهمانداران هواپیماهای ایران

متن جدید خوشامد گویی مهمانداران هواپیماهای ایران با سلام و صلوات به روح تمام ادبی داستان




روز جهانی کودک

پس از خوشامد گویی به بچه ها و قصه گویی و شعر روز سوم هفته کتاب و کتابخوانی-ادبی.




مراسم یلدای مهر

اش به مدعوین خوشامد گفت و ادامه در ادامه متن های ادبی خود را خواندند . قصه گویی




متن املا-پایه ی اول

متن املا نوبت نمی کنم که بهترینم اما خرسندم که بهترین ها حقیر را برگزیده اند ضمن خوشامد




متن اجراي هفته دفاع مقدس ( اولين يادواره شهداي شركت ...)

ابتدای برنامه‌ها با سخنراني و خوشامد گویی مدير يت محترم منطقه.آغاز متن اجراي ادبی




متون ادبی مباهله

مسیحی، دور تا دور پیامبر می‌نشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد گویی قصد مقابله متن




فرمانداری هشترود:اما و اگرها

روزهای سرنوشت ساز برای انجمن ادبی بود.این متن در پی و ضمن خوشامد گویی




برچسب :