خاطرات مهندس امیر رضا حسنی

♥ (دلم برای تشنج موج انفجار تنگ شده )

آنطرف آب هم رزمندگان مستقر بودند. من هم با یکی از رزمندگان که اهل همدان بود دوست شده بودم. یک قایق یکنفره با یونیت درست کرده بودیم. در واقع اون طرف آب دوتا بود که من با شنا یکیشو آورده بودم اینطرف (دزدی نبود ! ).یه روز دوست اون طرف آبی من از من دعوت کرد که برم پیشش. من هم با اولین تعارف رفتم. وضعيت تدارکاتی اونا خیلی بهتر از لشکر ما بود .خلاصه موقع برگشتن به اینطور آب کلی تنقلات ناب سوغاتی آوردم. روز اول صداشودر نیاوردم ولی روز بعد نعمت قلایی وغلام زکیخانی مچ منو گرفتند. خلاصه هروز بچه ها منو شیر میکردن که یواشکی سری به دوست اونور آبی بزنم

(ما هم دوست انور آبی داشتیم )

اون بنده خدا هم افتاده بود توی رودروایسی .من هم هر روز دلم برای دوست تدارکاتی تنگ تر میشد. بعد از چند روز هرچی صدا زدم اون بنده خدا رو ندیدم. اصلا بیرون نیومد .نگران شدم! با قایق یکنفره رفتم اونطرف دیدم هیچکس نیست فکر کنم رفته بودند خط مقدم یا جابجایی داشتند.من هم با حوصله رفتم توی سنگر یه کارتن تنقلات شامل انواع مغزها وکشمش بسته بندی شده را برداشتم وآوردم گذاشتم روی قایق. وسوسه شدم رفتم سراغ کارتن دوم و اومدم بذارم توی قایق که پام لیز خورد افتادم توی آب. قایق با کارتن اولی از من فاصله گرفت داشتم دست و پا میزنیم که کارتن دوم را نجات بدم دیدم سه نفر بالای سرم ایستادن. یکیشون فکر کرد من ستون پنجم هستم اسلحه شو گرفت طرف من و گفت: اینجا چکار می کنی؟ کی هستی؟ من هم که سرو صورت ولباس هام گلی شده بود با خونسردی گفتم :این کارتن را بگیر. ما اونطرف آب مسقر هستیم. برای شما خوردنی آوردم. کارتن را دادم تحویل و شنا کنان رفتم سراغ قایق اونا وسط آب که رسیدم نگاه کردم دیدم سه نفری دارند به من می خندند

{امیر رضا حسنی.تخریب چی}

خاطرات مهندس امیر رضا حسنی

مطالب مشابه :

تعیین تعداد عکسهایی که تا کنون دوربین گرفته، روشی مناسب برای خرید دوربین دست دوم

آخرین کتاب فروشی

ترفندهای جالب برای اینکه هنگام خرید گوشی سرتون کلاه نره

بورس فروش کارتن پلاست گروه دژگستر

مراحل تهیه کاغذ درس دوم و سوم علوم تجربی ششم

خاطرات مهندس امیر رضا حسنی