شاعری در آرزوی اصفهان

                                                                                                                                             بخش نخست

  (نگاهی به شعر و زندگی حکیم شیخ حسین شهرت شیرازی)*

 

در ادبیات هر سرزمینی همیشه شاعرانی بوده و هستند که به دلایلی به درستی مطرح نشده اند و گرد فراموشی بر آثار و نام شان نشسته است و بعد از قرنها شاید تنها یک اتّفاق توانسته است نام شان را دوباره بر سر زبانها بیندازد و گاه جاودانه کند. منظورم از جاودانه شدن تنها چاپ یک اثر در شکلی نفیس و داشتن دیوانی قطور به نام حکیم فلان و بهمان نیست، که از این دست آثار در گنجینة ادبیّات فارسی زبانان کم نیست. شاید در روزگاری عدم حضور قلّه های جدّی شعر و ادب، یک شاعر نسبتا خوب را نیز برجسته کند و آثارش را به رخ بکشاند، امّا در روزگاری بسیاری از شاعران خوب و جدّی در سایة نام شاعری بزرگتر از خود قرار بگیرند و به چشم نیایند. به عنوان مثال در حیاط حافظیّه و درست وقتی از پلّه های مقبره حافظ پایین می آیی به قبری ساده برمی خوری که نام شاعری بزرگ و آشنا را در خود  دارد. اهلی شیرازی! شاعری که در کنار قلّة حافظ تقریبا گم شده است. شهرت شیرازی نیز اگرچه از دوستان نزدیک بیدل دهلوی و معاصر این شاعر بوده است، امّا با همة زیبایی های شعرش در زیر سایه دو چیز خود را گم کرده است، یکی بیدل دهلوی و دیگری شغلش که حکیم دربار بوده است.آن هم بزرگ حکیمان دربار و از این رو نگاه مردم و اهل فرهنگ و سیاست بیش از آنکه متوجّه جلالت شاعری او باشد، بی اختیار به سمت طبابت وی می رود. از این رو حکیم شیخ حسین شهرت شیرازی را نیز باید در شمار مظلومان ادب فارسی به حساب آورد، اگرچه دوری از ایران و هجرتش به هند نیز این مظلومیّت را تا حدّی مضاعف کرد. یکی دیگر از دلایل غریب ماندن این شاعر در ایران شرایط اجتماعی و ادبی دورة این شاعر بود که تقریبا نیم قرن دیر به هند رسیده بود و از قافلة شاعرانی چون کلیم و سلیم و صائب و ... عقب مانده بود. چرا که در دورة  شاه جهان، هند مهد شعر و ادبیّات  بود و دورة طلایی خود را سپری می کرد، امّا در دورة اورنگ زیب، شعر از دربار بیرون رانده شده بود و حدیث و قرآن و لشکرکشی های شاه عالمگیر جایی برای ادبیّات و شعر باقی نگذاشته بود. اینها همه دست به دست هم داد تا شاعری چون شهرت شیرازی چندان به چشم نیاید و امروز نیز در ایران و حتّی در سرزمین مادری اش – شیراز-  نامی غریب باشد، امّا همواره روزگار بر مدار نامرادی نمی گردد و گاه به پایمردی و کوشش محقّق و پژوهشگری راستین، گَرد گمنامی  از چهره شاعری کنار می رود، چنان که در ایران  اشعار حزین لاهیجی مورد سرقت شخصی با تخلّص غوّاص! قرار گرفته بود و با کوشش شاعر و پژوهشگر ارزنده ادبیّات، دکتر محمّدرضا شفیعی کدکنی حزین دوباره جایگاه و منزلت اصلی خود را به دست آورد و به مردم ایران به درستی معرّفی شد...

حکیم شیخ حسین شهرت شیرازی بیشترین سالهای عمرش را در هند گذرانده و تا پایان حیات خویش در آرزوی دیدن وطن در سوز و بی تابی زیسته است. بیشتر تذکره نویسان سال ورود او به سرزمین هند را دوره پادشاهی اورنگ زیب(1068 -1118 ه) می دانند. وفات شاعر در سال 1149 ه روی داده است و چند ماده تاریخ وفات هم تصریح دارد که وی در این سال به دیار باقی شتافته است. امّا از سال ولادتش اطّلاع دقیقی در دست نیست. او در شعرهایش به موی سپید و بیماری اش نیز اشاره دارد و برخی از تذکره نگاران آورده اند که وی نیز چون امیرخسرو و بیدل روزگار هفت پادشاه را به چشم دیده است. به نظر می رسد که وی در دهة ششم قرن یازدهم و تقریبا همزمان با آغاز پادشاهی اورنگ زیب متولّد شده باشد و ورودش به هند می تواند مربوط به سال های میانه حکومت اورنگ زیب باشد، چرا که برخی از منابع نیز ورود او به هند را بعد از اورنگ زیب و همزمان با پادشاهی  اخلاف اورنگ زیب همچون معظّم شاه و اعظم شاه می دانند. اگرچه این پادشاه اخیرتنها چند ماه حکومت می کند و در جنگ قدرت با برادر بزرگش (معظّم شاه) کشته می شود،  امّا صاحب "سفینه هندی" و "بزم تیموریه" آورده اند که شیخ حسین شهرت و بیدل دهلوی و حاجی اسلم سالم  و میرزا محمّد زمان از شاعران دربار او بودند. امّا باید دانست که  صاحبان این سفینه ها دقـت لازم را برای بیان شرح حال این شاعران بخصوص بیدل نداشتند و اطلاق شاعر دربار به بیدل نه از آن روی بوده است که بیدل شعرش را وسیله درآمد کند بلکه وی به شغل پدرانش سپاهیگری علاقه داشت و پس از ازدواج در سال ۱۰۷۹ ه به جستجوی کسب معاش برآمد ، در خدمت شهزاده اعظم شاه پسر اورنگزيب ، پيوست و پيشه سپاهيگری نياکان را تجديد کرد ، بیدل در نظر داشت موازنهً ميان کار روحی و فعاليت جسمی ايجادکند. وی در دستگاه اعظم شاه به منصب پنجصدی نايل آمد و درطباخ خانه شاهزاده به حيث ناظر گماشته شد.با این وصف ورود شیخ حسین شهرت به هند می بایست قبل از آن و به طور یقین در همان دورة پادشاهی اورنگ زیب اتّفاق افتاده باشد. ضمن آن که بیدل خیلی زود دربار این پادشاه را ترک کرد و با حمایت های شکرالله خان - والی میوات- توانست خانه ای و گوشه ای دنج در دهلی برای خود اختیار کند و فارغ از مشکلات روزمره نام خود را به عنوان شاعری بزرگ جاودانه کند، امّا شیخ حسین شهرت شیرازی شغل اوّلش پزشکی دربار بود و وی در این حرفه تا بدانجا رسید که بعدها در دورة پادشاهی فرّخ سیر به وی، لقب حکیم الممالک و عنوان چهارهزاری** دادند. با این اوصاف وی شاعری را دستمایة مدح کسی نکرد و در تمام دیوانش نیز جز مدح مولاعلی(ع) و فرزندانش مدح کسی را نمی توان سراغ گرفت.

من به ضرورت ویراستاری و نگرش دوباره به متن و تصحیح برخی از اغلاط راه یافته به آن ، و آماده سازی کتاب برای چاپ، سعادت آن را داشتم که با دقّت و حوصلة تمام سه بار همة دیوان را بخوانم و این خوانش و ویرایش بیش از یک سال وقت برد و امروز خدا را شاکرم که این دیوان پیش روی شماست.

 پژوهشگر ارجمند دیوان شهرت شیرازی جناب دکتر غلام مجتبی انصاری در نامه ای محبّت آمیز از من خواستند که نامم همراه با نام ایشان بر جلد این تحقیق آورده شود، امّا انصاف نبود و حق همین بود که تنها نام ارجمند  ایشان بر جلد این دیوان بیاید و زحمات بی دریغ شان را به همراه درودی و سپاسی پاسخ گو باشم و خواسته شان را به گونه ای دیگر بر چشم نهم و در ثواب آن با نوشتن این مقاله و اشاره ای به برخی نوآوری ها و ویژگی های شاعر سهیم شوم، شاید اگر حوصله ای باشد در فرصتی، گزیده ای از غزلیّات شاعر را در دفتری مختصر با سرسخنی همراه با یادکرد زحمات این پژوهشگر ارجمند به ایرانیان معرفی کردم، و شاید هم این دیوان علاوه بر هند در ایران نیز فرصت معرّفی و چاپ را با همین شکل پیدا کرد.

اینک فرصتی ست تا در جای جای اشعار این دفتر عمیق شویم و برخی از جلوه ها و زیبایی های سخن شاعر را به رخ بکشیم. بیش از همه مضمون آفرینی های سبک هندی و خیال های مینیاتوری و ظریف را رصد می کنیم. این ابیات را ببینید:

از سيه‌رويان اگر مي‌بود خودبيني به‌جا

كس نمي‌بيند چرا هنگام شب آيينه را

یا این بیت :

از بس شده‌ست سنگ گرانجاني‌ام سبك

باشد فلاخن آمد و رفت نفس مرا

این نگاه های ظریف و موشکافی های دقیق در این بیت به خوبی خود را نشان داده است:

از كفر سر زلف تو بي‌چاك دلي نيست

هر شانه‌اي از موي تو زنّار به‌دست است

اگرچه شعرهای این شاعر همه یکدست نیست و با حوصله بیشتر می شد از میان حدود هشتصد غزل شاعر یکصد تا دویست غزل خوب را جدا کرد، امّا برخی از بیت های این شاعر از شعر بزرگانی چون صائب و کلیم هیچ کم ندارد و اگر برای استادان ادبیّات و شاعران فارسی زبان بیت های زیر را بخوانی بسیاری خواهند گفت این از حیث قوّت و سبک و سیاق شعر صائب است:

شب خواب حيات از بس‌كه با صبح است هم بالين
جوان پهلو به‌پهلو تا بگردد پير مي‌گردد
**

در حقيقت هركه ممسك نيست دنيادار نيست

تا نگردد سخت رو كي قطره گوهر مي‌شود

**

 مرگ ارباب هنر بي‌كارفرما بودن است

فرض كردم زنده شد ياقوت، مستعصم كجاست

اگر چه کلمه "کارفرما" کمی شعری نمی نماید، امّا مضمون، ظریف و بیت، به یادماندنی ست.

در ابیات زیر نیز ظرافت و لطافت خاص سبک هندی را می توان تماشا کرد:

ظالم از پهلوي مظلوم شود كامروا

تير هر كس به‌هدف خورد پرش از خود نيست              

**

توان ز دانة انگور فیض میکده برد

که در پیالة این قطره آب دریاهاست

**

چون متاع توتيا در شهر كورانم كساد

كم خريداري مرا بسيار ارزان كرده است

**

حاجيان از راه خرج زر ز بس دل مرده‌اند
کعبه‌از بر برنمي‌آرد لباس ماتمي
**

همچو شهرت ضعف من در نامه گر انشا شود

قوّت پرواز از بال کبوتر مي‌پرد

**

نه تنها بهر عزلت هر کسي کاشانه‌اي دارد

  کمان هم از براي گوشه‌گيري خانه‌اي دارد

**

یا این بیت که یادآور نگاه داشتن آیینه در پوششی از نمد در روزگاران قدیم بوده است:

لباس مردم درويش نيست بي‌دل روشن
هميشه در نمد خود قلندر آينه دارد


این بیت نیز اشاره زیبایی به میوه "به" یا "بهی" دارد که به دور خود پوششی نمدگون دارد:

جز قلندر مشربي کي در لباسی تن دهم

در رياض زندگي چون بِه ‌نمدپوشم گذار

زبان شهرت در بسیاری از غزل هایش با سلاست و روانی همراه است و گاه که این بلاغت و سلاست با خیال همراه می شود، بیت هایی به یادماندنی خلق می شود و اگر تنها به عدد انگشتان دو دست از این ابیات در دیوان شاعری باشد، کافی ست تا در اذهان مردم فارسی زبان  نامش جاودان بماند. شعرهایی از این دست در حدّ ضرب المثل زیباست، یا استعداد ضرب المثل شدن دارد:

چو آمدي به‌جهان توشة رهي بردار

كه هر كه آمده از بهر رفتن آمده است

**

بس‌که از كشتن هم اهل جهان خوشوقت اند

هيچ كم شادي اين طايفه از ماتم نيست

**

ميان ما و تو اي لاله فرق بسيار است
تو از براي خودي داغ و من براي کسي

**

البتّه در این میان ابیاتی که مطلع یک غزل اند به علّت داشتن قافیه و ردیف و موسیقی بالاتر از شانس بیشتری برای ضرب المثل شدن برخوردارند. این ابیات را ببینید:

هر که آمد به جهان با غم ایّام آمد

صبح تا رفت نفس تازه کند شام آمد

**

شيشه شد خالي و جام ما پر از صهبا نشد
حجّ اين ذي‌الحجّه هم رفت و نصيب ما نشد

**

يار ما بد نيست امّا قوم و خويشانش بدند
يوسف ما هر قدر خوب است اخوانش بدند
**

دل سياه به‌کار نفس نمي‌آيد
ز کوه سرمه صدا باز پس نمي‌آيد
**

بخشی از شعرهای شاعر شعرهای اعتقادی و دینی اوست:

از غدير خم شود لبريز صهبا ساغرش

هركه فهميده‌ست شهرت ساقي ميخانه کيست

**

شهرتِ لب تشنه با پامردي مهر علي (ع)

آخر از هندوستان تا كربلا ديديم رفت

**

گردد براي دُرّ نجف طينتش صدف

هر كس كه دل به‌خاك در بوتراب بست

**

به‌رنگ قبله‌نما چشم انتظار نگاهم

نظر به‌هيچ رهي جز ره حجاز ندارد

خراب ميکده‌ام محتسب بگوي به‌ناصح

مرا ز رفتن بیت الحرام باز ندارد

**

از هند تيره شکوه کجا بي‌صدا برم

فرياد سرمه را به‌خموشي کجا برم
کردم ز خون ديده و دل عرضة رقم
خود قاصدم ز هند که تا کربلا برم
يارب عنايتي که ز هند اين شکسته را
بهر طواف پنجم آل عبا برم
**

چون طينت عبيد تو از خاک کربلاست

از خاک کربلاست چو اصل نهال من
شهرت دخيل قايم آل نبي شدي
کردي تو سرفراز مرا خوش به‌حال من

ناله ها و بثّ الشکوی های شاعر نیز شنیدنی ست و در این دلتنگی ها و شکوه ها، شکوه از هند بیشتر به چشم می آید، اگرچه او از خویش نیز بارها شکوه کرده است:

ز شهرت ناله شد خاموشي‌ام فرياد از شهرت

مرا رسواي عالم كرد شهرت، داد از شهرت

**

آرامگاه خلق ز بي‌نوري است شب
هندوستان ز قحطي آدم بهشت شد

اگر بسیاری از شاعران به قول معروف فیل شان یاد هندوستان می کند، شهرت از آنهاست که دائم فیلش یاد اصفهان می کند و این دلتنگی ها آنقدر است که می توان به شهرت حتّی شهرت اصفهانی گفت! و عجیب آن که این گره خوردگی با اصفهان بیش از همه به سرمة آن مربوط می شود، شاید شاعر ما در جوانی دلش را در گرو سرمه چشمی در اصفهان گذاشته است:

در خزان هند تا كي نوبهارم بگذرد

چند در تاريكي شب روزگارم بگذرد

مي‌كند هركس كه دارد چشم استقبال آن

در صفاهان سرمه‌واري گر غبارم بگذرد

**

گريه سر کردم سواد هند را سيلاب برد
يک صفاهان سرمه را در پيش چشمم آب برد
**

سرمة تيرگي هند خموشم دارد
چه عجب نالة من گر به‌صفاهان نرسد

**

هر كه مي‌خواهد نبيند تيره روزي‌هاي هند

بايدش چون سرمه در عين صفاهان بود و بود

**

کرده‌ام يک عمر تحصيل سيه روزي ز هند

مي‌برم اين سرمه تا در چشم اصفاهان کشم

**

 دل در گرو اصفهان بستن شاعر را در سرمه سرودهای او دیدیم. بسیاری از ابیات شاعر نیز اشاره به شیرازی بودن و فارس بودن او دارد و آرزوی دیدن آن سرزمین نیز هماره با شاعر بوده است:

ز فارس كسب سخن هر كه كرد مي‌فهمد

كه فارسي همه شهري‌ست روستايي نيست

**

چشم آن دارم که گردم هالة ماه چراغ
رخصت پروانگي يابم گر از شاه چراغ

                                                           ادامه دارد...

*  این مقاله بخشی از مقدمه دیوان شاعر است که بزودی منتشر می شود.( این مقاله را در سه بخش تقدیم تان می کنم)

* *چهارهزاری مقامی والا در روزگار پادشاهان مغول هند بوده است و امیری که به وی این منصب را اعطا می کردند زیر دست خود چهارهزار  پیاده نظام داشته است و هزینه های آنان از راه بخشیدن قطعه زمینی یا روستایی تامین می شده است. منصب های بالاتر چون پنجهزاری و شش هزاری برای امرای عمومی و هفت هزاری به ندرت برای امیران با لیاقت و نه هزاری برای شاهزاده ها و استثنائا برای ولیعهد داراشکوه منصب دوازده هزاری وجود داشته است. منصب های پایین تر از دویستی را ذکر نمی کردند و بالاتر از آن در حد سیصدی و چهارصدی و ... را در وقایع درباری ذکر می کردند. همچنین این صاحب منصبان باید در موقع جنگ به همان اندازه سوار یا پیاده به جنگ گسیل می کردند.


مطالب مشابه :


سامانه انتخاب رشته مجازی سازمان سنجش فعال شد

جديد نيروي انتظامي استان اصفهان: دکتر علوی راد در نشست صمیمی با فرمانده سپاه




نشانی روان شناسان و مشاوران دارای پروانه تخصصی از سازمان نظام روان شناسی و مشاوره جمهوری اسلامی ايرا

*ثبت شده در اصفهان - خيابان 282 آقای دکتر سيد کامران علوی




شاعری در آرزوی اصفهان

قرار گرفته بود و با کوشش شاعر و پژوهشگر ارزنده ادبیّات، دکتر چشمی در اصفهان راد




نوروآناتومی

دوستان همکلاسی برای عضویت در وبلاگ و گذاشتن دانشجویان پزشـــکی اصفهان 92. دکتر علوی




برچسب :