دکتر زرین کوب و دکتر ریاحی

259.jpg

بعد از اینکه این عکس را در وب قرار دادم . دوستی نظر به شرح ذیل را نگاشته بودند :

سلام
آقای سلطان بیگی لطفا دکتر زرین کوب و دکتر ریاحی را در عکس برای کسانی که نمی شناسند مشخص کنید و در ضمن مناسبت این عکس چه بوده است؟
باتشکر

جواب:

با سلام- حقیقت را اگر بخواهید، ورود در میان ادبیاتچی ها هیچ چیزی نخواهد، حداقل یک سواد در پایه ی لیسانس ادبیات فارسی و عربی را لازم دارد . حال اگر کسی سوادش بشتر از آن حد باشد فبها.

اما وقتی این زمینه ها نباشد کار کمی که نه بلکه در درجه ی بالا  سخت  می شود . اولین موضوعی که باعث شد بنده وارد این گونه فضا  شوم . کتابخانه عمومی خوی در سال 1353 بود که چون قیمت حل المسائل و راهنمای کتاب هایی چون  فیزیک- شیمی و زبان انگلیسی گران بود و ما از کتابها و حل المسائل  آنجا  بهره مند می شدیم و به این ترتیب بنده به آنجا رفت و آمد می کردم. اما تا این موقع فقط همان حل المسائل ها را امانت می گرفتم و کاری به دیگر کتاب ها نداشتم. 

تا روزی که آموزگار درس ادبیات فارسی، از هر دانش آموز  یک متن ادبی خواست تا در پای تخته ارائه دهند و این آموزگار بعد ها فهمیدم که باید خیلی کاری و دانشمند می بود که از دبیرستانی ها بخواهد که مقاله ی ادبی بنویسند و چون راه کتابخانه عمومی را یاد گرفته بودم  به دنبال تهیه  مقاله ای به آن محل رفتم که البته چند نفر از همکلاسیهایم هم آمده بودند( نزدیک کوچه نوراله خان )  و نمی دانم چرا من هم از اول گله گذار عده ای شدم که خود مجال گله گذاری و شکوه پیدا  نکرده بودند و شاید این ضرب المثل قدیمی در مورد من یکی با این مورد صدق می کرد : اوزگه نین سوزونی اوزگیه دئمگه  نه وار (رساندن و ابلاغ گله  یا پیغام و حرف یکی  به شخص دیگری راحت است و یعنی ایلچی بودن زیاد سخت نیست حرف اگر هم سخت باشد برای من یا گوینده که خرجی ندارد و نمی دانم این معادل فارسی دارد یا نه؟).

 و لذا قفسه های کتابخانه عمومی خوی را به هم زدم . مسئول آنجا آقای محوی بود ( رئیس کتابخانه ) و  شاید هم تصادفی کتاب ابونواس را پیدا کردم و تا درد های او را بگویم. ابو نواس تا آنجا که یادم می آید یک شاعر ایرانی تبار و عرب زبان و بی دیوان  بود و نویسنده کتاب چه کسی بود نمی دانم که ابو نواس را معرفی کرده بود و باز هم یادم نمی آید که  معنی و مفهوم شعر هایش چی بود و تازه آن موقع هم مثل حالا بودم و چیزی بارم نبود که از شعر و ادبیات سررشته ای داشته باشم.  شعر هایش هم به زبان عربی بود . لیک چون ایرانی بود و آن طور که معرفی کننده اش که همان نویسنده این کتاب بود او را بی کس و کار و مظلوم معرفی کرده بود. رگ غیرت بنده جوشید که بابا شاعر ایرانی در غربت  و به این تنهایی و گمنامی؟ که باید کاری و کمکی بکنم و او را از گمنامی بیرون بیاورم و لذا مطالبی نوشتم و بردم سر کلاس و تا آنجا که یادم، یاد می کند معلم هم بدش نیامد و تکلیف کلاسی ام رفع گردید.

 (در آن کتاب، همان جور که عرض شد نام  نویسنده اش را  فراموش کرده ام،  هیچ ندیدم که از او بدگویی بشود و باز می گویم که تا آنجا که حافظه ام یاری می کند نویسنده از او دفاع کرده بود و خواسته بود مثلا او را از بعضی جهات کمک کرده باشد و چهره ی اورا یک فرد ادیبی نشان دهد. اما همین امروز بود (3 اسفند92) که با مراجعه به مرجع ها (اینترنت) دیدم در باره اش مطالبی نوشته اند که غیر از حرفهایی است که در آن کتاب خوانده بودم یعنی در متون قدیمی برخی ها  ابونواس را آدم لا ابالی و منحرف دانسته اند و تعدای هم از او دفاع کرده اند . در هر حال از مطلب خود دور نشویم و تحقیق در بد یا منحرف بودن یا خوب بودن او را به اهلش بسپاریم. 

بعد از آن، کتاب تاریخ خوی مرحوم آقای آغاسی را دیدم و همانجا قصیده معروف  علویه حسام چورسی را هم در کتاب ایشان دیدم و من این کتاب را امانت گرفته با راننده اتوبوس چورس آقای مرحوم عبدالحسینبه  چورس به ابوی فرستادم . آخر برای بنده تعجب انگیز  بود که اسم چورس و فردی از آن با عنوان شاعر در کتابی نوشته شود.

 ( و خدا رحمت کند این آقا عبدالحسین را، آدم بسیار با اخلاق- خوش سیما خوش برخورد - گشاده رو  و  شریفی بود و هرچه از این پیشوند های خوش - خوش را در جلو کلمات بیاورم کم آورده ام -  دانش آموزان آن دوره که وسیله ارتباطی آنها با روستای چورس همان اتوبوس این آقا بود می دانند بنده چه می گویم . این عبدالحسین آقا در کنار پدر و مادر همه ما تلاش می کرد که بچه ها درس بخوانند برای یکی پول می رساند برای دیگری ماست و آذوقه می برد و گاهی هم از خودش به آنهایی که  پول را تمام کرده بودند و به پدر و مادرشان دسترسی نداشتند مبلغی  می داد و بعد از والدینشان می گرفت .   اغلب همه ما را نصیحت می کرد . ایشان بسیار زود وفات کردند و فرصتی برایش نشد که ببیند تعداد زیادی از همان دانش آموزان را که با زحمات ایشان  تا حدی روی پای خود ایستاده اند. خدایش بیامرزد اجازه بدهید از یک نفر دیگر هم یاد کنیم که در درس بچه ها نقش داشت . او از اهالی چورس بود که در سال 1350 منزل خود را به خوی آورده بود و یک کافه در چورس قاپوسی یعنی غرب دروازه ماکو   یک کافه داشت ایشان هم کمک های معنوی و مادی زیادی در حق دانش آموزان چورس که در خوی درس می خواندند داشت . و او آقای حاج حسین ذکی بود که احتمالا نام خانوادگی شان حالا تغییر یافنه است  ). 

   سالها بعد همین شعر  ( علویه حسام را ) را با  دستخط ابوی دیدم که نوشته و زیر قالیچه ی کوچک مغازه چورس گذاشته بود که شاید اگر بگردم آن را در داخل تل کاغذها بیابم  یعنی یک جایی باید باشد. بعد ها کتاب پروین اعتصامی، بابا طاهر، دیوان شهر یار (البته بدون حیدربابا  ترکی اش، به نظر می آمد حیدربابا که جدا از کتاب اصلی استاد شهر یار بود دیگر چاپ نمی شد و قدغن شده بود . که البته بنده   همان چاپی از چاپ های قدیم را آن موقع ها دیدم) . رهی معیری ، دیوان عراقی، از پاریس تا پاریز دکتر باستانی پاریزی، مدیر مدرسه آل احمد، آوای وحش جک لندن (فقط این یکی  را خودم خریده بودم ) و سپید دندان او  را  به امانت گرفتم . دروغی در کار نیست اگر آن کتابها در کتابخانه باقی مانده باشند شاید روی کارت آنها اسم من و دیگر امانت گیر ها باقی مانده باشد. در هر حال از شما چه پنهان امانت گرفتن این کتابها به منزله عاقل شدن و مصادف با  باسواد شدن من نگردید و به قول سعدی تلمیظی بی ارادت بودم .

خلاصه اگر این دوست ما حوصله اش سر نرود که انشاء.. نمی رود، یواش یواش دارم به سئوال ایشان نزدیک می شوم .آن روزها هنوز کتاب مرحوم ریاحی چاپ نشده بود و  ریاحی را  بعد از چاپ کتاب تاریخشان شناختم . اما بعد از شناختن پشیمان شده بودم که چرا قبلا نمی شناخته ام  مثلا همان موقع که در همان سال 1353شهریور ماه که به بررسی و دیدن مسجد قرمز باستانی چورس آمده بود . همانجا و همان موقع بود که کلید به ثبت رسیدن مسجد چورس را در ردیف آثار باستانی کشور زد. و این کار را با نفوذ و پشتکاری که داشت به انجام رسانید و بعد ها  ایشان در مورد این مسجد و اقدامات خودش، دو تا نامه به آقای ح- ط دوست همکلاسی و استاد بنده هم نوشته بودند که قبلا با اجازه آقا حیدر طاهری این نامه ها در همین وب گذاشته شده است). 

 بنده قبلا در نوشته های خود ویژگی های استاد ریاحی را را تا حدودی  آورده ام از جمله وارستگی این مرد در شرح چورس که چورس را از خوی مهم تر دانسته (حداقل در برهه ای از زمان) البته هر جای این ملک ایران خوی ، چورس ، تبریز و اهواز ماست.  این خیلی مهم نیست که کجا از کجا مهمتر است . چون همه جای این ملک از آبادان تا ارس -ُبلوچستان-خراسان  همه اش  مهم و مهم پرور و مقدس هستند. اهمیت کار، در راستگویی این مرد است و هم این مرد همکلاسی دکتر زرین کوب بود (زرین کوب هم از بروجرد بود). 

و ریاحی بود که وقتی با حافظ خلوت کرده بود (گلگشت در شعر و اندیشه حافظ نوشته دکتر ریاحی) ، چند نفر را  از جمله حسام  شاعر چورسی را به این محفل راه داد و گفت :حسام بزرگترین شاعر طنز گوی مشروطه دیار ما بوده است (نقل به مضمون).  بار دیگر عرض می کنم خدمتی که دکتر ریاحی در باره چورس انجام داده هیچ محقق و تاریخ نویسی نکرده است. 

مردانی استخوان دار (منظور بنده از این افراد ذکر از نسلی است که  بعد از  دهخدا - بهار و در واقع پروردگان آنها هستند که مولود  حدود سال های 1280 تا 1310هستند). از ادبیات ایران چون مجتبی مینوی -فروزانفر- - عباس زریاب خویی- پرویز ناتل خانلری - ریاحی- زرین کوب که سخن را از دو قرن سکوت تا  پله ای از پله ها تا نزدیکی خدای رحمان برد -  شفیعی کدکنی، محمد معین و اگر شاعران را هم با آنها همراه داشته باشیم  به عنوان گل سرسید آن ها شهریار و .. که بیشترشان مرحوم شده و از پله ها بالا رفته و به ملاقات رسیده اند. و هر چند الان هم دانشمندهای زیادی در ادبیات داریم اما آنها یک پدیده ی دیگری بودند. حال چه انگیزه ای آنها را به آن پایه رسانده بود باز فکر م به جایی نمی رسد.  

و خلاصه  مردانی خود ساخته بودند، مردانی که به تعبیر بلبل سخن (حافظ) ، بی کلاس کلاس کنکور، تقویتی ، بدون سی دی های آموزشی و پرداخت مبلغ هنگفت به این کلاس ها  به دانشگاه رفتند و خود به خود مسئله آموز صد مدرس شدند.  و اغلب آنها از مکتب خانه ها و حوزه ها  آموزش گرفته بودند. 

و امید است  مناسبت این نوشته را با عکس توضیح داده باشم . که البته اگر اجازه فرمایید و البته اگر فرشته اجل فرصتی بگذارد بعد از باز نشستگی شاید بتوانم بیشتر و درست تر - با قواعد درست بنویسم، الان واقعا فرصت کم است. خدا نگهدار. 

و انشاء الله اگر وعده سر خرمن نباشد، در مورد دکتر ریاحی مطالبی را از کتاب خودش و سبک کار ایشان در تاریخ  خواهم آورد تا با کارهایش بیشتر آشنا شویم. راه نقد بر همه باز است و کاری علمی و مورد نیاز هم هست. این سخن برای کسانی است که شاید نقدی از ایشان داشته باشند .  اما  نقد و فهم حقیر تا به این جا می رسد که ایشان تاآخر

.عمرش  برای کشور در حوزه ادبیات و تاریخ و متون فارسی و عربی " محمد امین" ماند 

 دکتر ریاحی این جمله سعدی را بارها خوانده و در حافظه تند و تیز و با ذوق خود و حتی در مقدمه ی کتاب تاریخش در خصوص و خطاب به چلبی( مورخ عثمانی)، جای داده بود و برای چلبی ایرادی گرفته که چرا حقیقت را نگفته یا یکی بعد از او به تحریف آثار چلبی پرداخته است . و او را مصداق این شعر سعدی دانسته :" جهان دیده بسیار گوید دروغ، و  لذا اگرچه ریاحی یک پیر جهان دیده بود اما از دروغ اش حذر کرد ،  

رحمت خدا بر ایشان .


    دکتر زرین کوب ۱۳۰۱-۱۳۷۸

      متولد بروجرد       

zarinkob-dr1.jpg11-7-27-9519riyahi.jpgدکتر ریاحی 1302-1388


مطالب مشابه :


رونمایی از نخستین فضاپیمای سرنشین‌ دار ایرانی، امروز

☀⊰ طنز کوب ⊱☀ سروآباد رونمایی از نخستین فضاپیمای سرنشین‌ دار ایرانی، امروز.




داستان خرگوشی که می‏خواست عجیب باشد

کودکان دیروز امروز فردا او این را گفت و با یک دستش جوجه‏دار کوب را بغل کرد و با دست دیگرش




جوک پاییز

امروز دست خط بچگیامو بردم گوش کوب که پسر بچه ها استفاده اس ام اس خنده دار را در برنا




بخش ۲

من امروز بند کمرگاه بدو گفت زال ای پسر گوش‌دار یک امروز با خویشتن برآمد خروشیدن دار و کوب




دکتر زرین کوب و دکتر ریاحی

آقای سلطان بیگی لطفا دکتر زرین کوب و دکتر اما همین امروز بود (3 مردانی استخوان دار




برچسب :