مقاله

چاپ شده در مجلة علمی-پژوهشی زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه آزاد اسلامی- واحد تهران جنوب(ادبیات عرفانی و اسطوره شناختی کنونی) سال چهارم، شماره یازدهم،تابستان 1387،صص119-136

 

 تحوّل و تعالی اندیشة دنیای آرمانی در شعر

فروغ فرخزاد

                                                                      

                                                                                                            رضا صادقی شهپر 

                                                 عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی – واحد همدان

چکیده

اندیشة دنیای آرمانی و آرزوی دستیابی به زندگی جاوید و سرشار از آرامش و کامیابی ، اندیشه ای بسیار دیرین بوده که ذهن بشر را  از دیرباز، به خود مشغول داشته است و در پی چنین باوری، بسیاری از نویسندگان و شاعران، به شیوه های گوناگون، در آثار خویش بدان پرداخته اند.

این مقاله به بررسی چگونگی نمود اندیشة دنیای آرمانی در شعر فروغ فرخزاد می پردازد و نشان   می دهد که شاعر، در اشعار خود به سبب ناخرسندی و نفرت از دنیای واقعیّت و درشتناکی ها و ناکامی های آن و در آرزوی رهایی از این همه ناگواری، به آفرینش و القای دنیایی سراسر، شکوه و آرامش و کامرانی، در فراسوی واقعّیت پرداخته است. همچنین نگارنده بر این باور است که اندیشة یاد شده، همواره در اشعار او به یکسان بازتاب نیافته و شاعر، همگام با تحوّل و پختگی اندیشه و شعرش، در اندیشة دنیای آرمانی هم به نوعی تعالی دست یافته است؛چنانکه دنیای آرمانی موهوم و خیالی شعرهای «رویا»،«به علی گفت مادرش روزی»و«دیوار»را رها می کند و در شعر«کسی که مثل هیچکس نیست»»جهان آرمانی اش را در همین دنیای واقعیت بنیان می نهد ومهم تر اینکه او دیگر،فقط در اندیشه رهایی خود و تنها خزیدن در آغوش این دنیای باشکوه کامجویی وکامیابی نیست بلکه آن را برای همه و به یکسان می خواهد و حتی در این نصیب و تمتع،دیگران را  بر خویشتن مقدم می دارد.

واژه های کلیدی: فروغ فرخزاد، دنیای واقعیّت، دنیای آرمانی، جاودانگی.

                                                                                                                                          

مقدمه

تصوّر وجود دنیایی آرمانی در آن سوی واقعیّت، بسیار دیرین است و دست کم به افلاطون، فیلسوف یونانی می رسد (cuddon, 1979: p.673, Chadwick,1971:p.3) که عالم مُثل را عالم حقیقت می دانست و فلوطین، بنیان گذار فلسفة نو افلاطونی هم به این موضوع اشاره کرده است که: «محسوسات، دارای وجود حقیقی نیستند و عالم، جز سایه ای از خدا و انعکاسی از او نیست.» (پورنامداریان، 1375: ص 91) «این اعتقاد در قرن هجدهم به وسیلة سوئدنبرگ (swedenborg) فیلسوف سوئدی گسترش یافت و در قرن نوزدهم با افول ایمان مسیحی و جست و جوی راه هایی برای گریز از رنج ها و ناکامی های دنیای واقعیّت، این تفکّر به وجود آمد که دستیابی به جهان آرمانی نه از طریق دین و عرفان بلکه به وسیلة شعر ممکن است.» (Chadwick,1971:p.3) و شارل بودلر – شاعر پیشرو سمبولیست های قرن نوزده فرانسه – نوشت: «از طریق شعر است که روح، شکوه و زیبایی آن سوی گور را مشاهده می کند.» (cuddon, 1979: p.673)

سمبولیست ها معتقد بودند که شاعر با قدرت غیب بینی اش می تواند دنیای آرمانی نهفته در آن سوی واقعیّت را ببیند و از آن خبر دهد و به همین سبب سعی می کردند چنین دنیای باشکوهی را در اشعارشان بیافرینند و القاء کنند. البته چنین دیدگاهی را در ادبیات عرفانی گذشته ایران و نگرش بدبینانة عرفا و صوفیّه به دنیا که همة مظاهر هستی را مجازی و سایه هایی از حقیقت می دانستند ومعتقد بودند که برای شناخت حقیقت، باید از ظواهر و محسوسات گذر کرد،  نمی توان نادیده انگاشت ، چرا که «تمام مظاهر وجود از نظر صوفیه جلوه های حق اند و آنچه ما با حواس خود درک می کنیم سایه های حقیقت اند.بنابراین، وجود آن ها مجازی است.»(بورنامداریان،1375:ص90) همچنین آبشخور بسیاری از قصّه های پری وار جهان را باید همین اندیشة جاودانگی و آرزوی زیستن در دنیایی پر از آرامش و کامیابی و نیز ملال و دلزدگی از رنج ها و ناگواری های جهان واقعّیت دانست و از اینروست که بیشتر این گونه قصّه ها، به رویارویی قهرمان قصّه با پری پیکر و پیوند و آمیزش آن دو با هم و سرانجام، سفر به دنیای جاودانگی می انجامد و بدین گونه، آدمی را در دنیایی فرا واقعی با آرزوهای دیرینش همآغوش می کند.(1)

در پرتو چنین اندیشه ای است که بسیاری از شاعران و نویسندگان در آثار خود به شیوه های گوناگون به آفرینش و القای دنیای آرمانی پرداخته اند و در این میان، فروغ فرخزاد هم از آن برکنار نمانده است.

فروغ و اندیشة جهان آرمانی

اندیشة دنیای آرمانی در شعرهای «رویا»، «دیوار»، «به علی گفت مادرش روزی» و «کسی که مثل هیچکس نیست» از فروغ فرخزاد بازتاب یافته است و شاعر در اندیشة رسیدن به آرامش جاوید و رهایی از رنج ها و ناکامی های جهان واقعّیت، دنیایی فرا واقعی و سراسر، زیبایی و آرامش را در این شعرها آفریده است.

شعر «رویا»در فضایی رویایی و خیالی می گذرد و بازگویی رویای دخترکی –  خود شاعر -  است که در خیال خویش چشم به راه شهزادة شهر زیبایی هاست که روزی از دوردست ها خواهد آمد و او را به شهر آرزوها و زیبایی ها خواهد برد:

بی گمان روزی ز راهی دور  /   می رسد شهزاده ای مغرور   /   می خورد بر سنگفرش کوچه های شهر   /    ضربة سمّ ستور باد پیمایش   /    می درخشد شعلة خورشید   /   بر فراز تاج زیبایش.    

(دیوار؛ رویا ص 175و 176)

سرانجام شهزادة رویاهای دخترک از راه می رسد و او را به سفر به شهر زیبایی ها و قصرهای باشکوه فرا می خواند:

ای دو چشمانت رهی روشن به سوی شهر زیبایی / ای نگاهت باده ای در جام مینایی / آه بشتاب ای لبت همرنگ خون لالة خوشرنگ صحرایی / ره بسی دور است / لیک در پایان این ره ... قصر پر نور است (همان، ص 178 )

و دخترک پا بر رکاب شهزاده می نهد و همراه او از «شهر غمگین» خویش سفر می کند:

می نهم پا بر رکاب مرکبش خاموش    /     می خزم در سایة آن سینه و آغوش  /

می شوم مدهوش  /    می کشم همراه او زین شهر غمگین رخت

(همان، ص 178)

در شعر «دیوار» هم شاعر، خود را در این دنیا همچون زندانی یی می بیند و در پی گریز از این زندان و گشودن «راه شهر آرزوها» است و می خواهد در دنیای «آرامش جاوید» رخنه کند:

عاقبت یک روز / می گریزم از فسون دیدة تردید / می تراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها / می خزم در موج گیسوی نسیم شب  /   می روم تا ساحل خورشید / در جهانی خفته در آرامشی جاوید /   نرم می لغزم درون بستر ابری طلایی رنگ   / پنجه های نور می ریزد به روی آسمان شاد     /    طرح بس آهنگ.

(دیوار؛ دیوار ص 224)

در این دو شعر از مجموعة «دیوار»، شاعری خسته و درمانده از تلخی ها و ناگواری های دنیای واقعّیت را می بینیم که آشکارا آرزوی قدم نهادن در دنیایی پر از آرامش و شکوه و زیبایی را دارد تا بتواند در آنجا آزاد و به دور از رنج ها و دشواری ها به کام خویش برسد.

اندیشة دنیایِ آرمانیِ سراسر آرامش و کامجویی در شعر «به علی گفت مادرش روزی» از مجموعة «تولدی دیگر» هم نمود یافته است با این تفاوت که در آن – بر خلاف« رویا» و« دیوار» – شاعر، آشکارا از دنیای واقعی  اظهار ملال و دلزدگی نمی کند  و زیستن در دنیایی دیگر را آرزو نمی برد بلکه بیشتر سعی دارد چنین دنیای باشکوهی را بیافریند و آن را  از راه توصیفات شعری القا کند. او آرزوی دیرین خود را از دیدگاه و زبان کودکی – علی کوچیکه – باز می گوید و بدین گونه به شیوه ای نمادین در پی القای اندیشة دنیای آرمانی بر می آید و نفرت و بدبینی اش را نسبت به واقعّیت آشکار می کند.

شعر یاد شده که به زبانی عامیانه و بسیار صمیمی سروده شده داستان خواب دیدن «علی کوچیکه» است. علی کوچیکه بعد از آنکه یک شب، ماهی یی را در خواب می بیند شیفتة او می شود و پس از توصیف های ماهی از دنیای زیر دریا و زیبایی های آن، دعوتش را برای سفر به آنجا می پذیرد و به او می پیوندد. این شعر در نگاه نخست با دنیای کودکانة شخصیت داستان یعنی علی کوچیکه، سخت تطابق دارد و از آنجا که در عالم رویا می گذرد با اندیشة بازنموده در آن نیز مناسبتی عجیب یافته است و در سطح دیگرش آنگاه که نمادها باز کاوی می شوند شعری است که اندیشه ای بزرگ و دیرین را در خود نهفته دارد و در حقیقت، بازتاب و بر ساختة ذهن و اندیشة شاعری است که حرف های خود را بر زبان کودکی نهاده و با این زبان کودکانه، از دنیای رویاگون خویش پرده بر می دارد و نفرتش را از واقعّیت آشکار می کند و در پی پناهگاهی است در فراسوی واقعّیت، تا از این همه رنج و ناکامی بیاساید.

اندیشة بازتاب یافته  در این شعر را از جهاتی می توان با اندیشة دنیای آرمانی سمبولیست های قرن نوزده فرانسه و جست و جوی راه هایی برای گریز از سختی های دنیای واقعّیت و نفرت از آن، در پیوند دانست. در این جنبه از سمبولیسم که سمبولیسم متعالی Trancendental Symbolism  نامیده می شود،«تصاویر عینی و محسوسات، نمادهای جهانی معنوی و آرمانی اند که جهان واقعی تنها، سایه و جلوه ای ناقص از آن است.» (cuddon, 1979: p.672) بنابراین، می توان گفت که سمبولیسم متعالی کوششی است برای رخنه در ماورای واقعیّت و بنای دنیایی آرمانی و به دور از هر گونه رنج و ناکامی، در بهشت خیالی و جهان زرین فراسوی واقعیت، آن چنان که انسان ،آرزومند است. و به گفتة کولریج «نشان دادن باقی از طریق فانی است.» (ولک و وارن، 1382: ص 211)

شاعران سمبولیست که انسان را در این دنیا  تبعیدی و زندانی می دانستند، در اشعار خود به آفرینش دنیایی که در باورشان سراسر، شکوه و آرامش و کامیابی بود دست می زدند و سعی می کردند آن را از طریق تصاویری محسوس و نمادین به خواننده القا کنند. و از همین رو بود که« بودلر و پیروانش، شاعر را فردی پیشگو و غیب بین (Voyant) می خواندند و معتقد بودند که فقط شاعر، از راه قدرت           غیب بینی یی که از سوی خداوند به او هدیه شده قادر است جوهرة پنهان دنیای آرمانی را در فراسوی واقعّیت ببیند و از آن خبر دهد،و بنابراین وظیفه شاعر،خلق این دنیای آرمانی به شیوه نمادین است.» (cuddon, 1979: p.673) شاعر انگلیسی، فیلیپ سیدنی (1586-1554) هم در پرتو چنین اعتقادی، شاعر را حقیقتاً یک «آفریننده» - البته آفریننده  جهانی برتر – می دانست و معتقد بود که همین صفت، او را از دیگران متمایز می کند. به عقیدة سیدنی، تنها شاعر است که  می تواند با قوة ابداع خود، جهانی برتر از جهان واقعّیت بیافریند چنان که می گوید: «عالم طبیعت، برنجین است و فقط شاعران جهانی زرّین می آفرینند.» (دیچز، 1379: ص 110)

بنابراین سمبولیسم متعالی و اعتقاد به دنیای آرمانی، در حقیقت در ناخرسندی و گریز از واقعیت و ناکامی های آن ریشه دارد و می خواهد دنیایی را بنا کند که در آن به آسانی و به دور از هر گونه رنج و ناگواری، بتوان به آرزوهای دور و دراز بشری که در این جهان دستیابی به آن ها ممکن نیست دست یافت. و در پی همین اعتقاد است که محسوسات و عالم طبیعت، از سوی شاعر به گونة نمادی از دنیای ماورای طبیعت به کار گرفته می شود تا بتواند از این راه، جهانی برتر را خلق و القا کند.

با توجه به مطالبی که گفته شد ویژگی هایی چون نفرت و ناخرسندی از دنیای واقعی، آفرینش و القای دنیای آرمانی نمادین، توصیف زیبایی ها و شکوه دنیای آن سوی واقعیّت و کوشش برای رخنه کردن و قدم نهادن در آن را، آشکارا در شعر «به علی گفت مادرش روزی» می توان دید:

نفرت و بدبینی نسبت به جهان واقعیت

شاعر در آرزوی رهایی از رنج و ناگواری دنیای کنونی و سکون و دلمردگی آن، در شعر یادشده، چهره ای زشت و منفور از دنیا را  به نمایش می گذارد؛ او از بیهودگی دنیا و آدم هایی که در لجنزار روزمرگی، ابتذال و مسخ شدگی به سر می برند با زبان سادة کودکانه پرده برمی دارد و بدین گونه نفرتش را از آن آشکار می کند و دنیایی پاک و عاری از این همه بیهودگی و رنج را آرزو می برد:

ماهی تو آب می چرخه و ستاره دست چین می کنه  /  اونوخ به خواب هر کی رفت  /   خوابشو از ستاره سنگین می کنه /   می برتش می برتش   /      از توی این دنیای دلمردة چار دیواریا  /   نق نق نحس ساعتا خستگیا بیکاریا  /   دنیای آش رشته و وراجی و شلختگی /  درد قولنج و درد پرخوردن و درد اختگی   /    دنیای صبح سحرا  /    تماشای دار زدن  /    نصف شبا  /   رو قصة آقا بالاخان زار زدن  /           می برتش می برتش از توی این همبونة کرم و کثافت و مرض   /    به آبیای پاک و صاف آسمون می برتش   /     به سادگی کهکشون می برتش.

(تولدی دیگر؛ به علی گفت مادرش روزی، ص 394 ، 395 ، 396 )

آفرینش و القای دنیای آرمانی نمادین از راه توصیف

در شعر «به علی گفت مادرش روزی»، دریا نماد دنیای آرمانی شاعر است و آرزوهایش در آنجا تحقّق می یابند؛ دنیایی که در آن، از تلخی ها و ناگواری های واقعّیت خبری نیست و به تعبیر بودلر:

آنجا همه چیز نظم است و زیبایی

شکـــوه و آرامش و کامرانــی(2)

(دعوت به سفر؛ نقل از سیّد حسینی، 1381: ج 2، ص 580)

در این شعر، فروغ از زبان ماهی به توصیف دنیای زیبای زیر آب می پردازد. ماهی که «علی کوچیکه» را به سفر دعوت می کند و خواهان پیوستن وی به دریا و رهایی از دنیای ناگوار و زشت چهرة واقعّیت است، پس از پرده برداشتن از زشتی ها و پلشتی های واقعیّت، از دنیای باشکوه و پر از آرامش درون دریا و سرزمین همیشه سبز آن و «قصرهای صدف» و «دالان های نور» بی پایان موجود در آنجا خبر می دهد. در حقیقت، این صدا، صدای خود شاعر است که شنیده می شود و او بدین گونه در پی آفرینش و القای آرمانشهر بر ساختة ذهن خویش برمی آید و آرزوی دستیابی به آن همه زیبایی و شکوه را در سر می پرورد:

من توی اون تاریکیای ته آبم به خدا  /  حرفمو باور کن علی /   ماهی خوابم به خدا   /     دادم تمام سرسرا رو آب و جارو بکنن   /    پرده های مرواری رو    /      این رو و اون رو بکنن   /     به نوکرای باوفام سپردم  /    کجاوة بلورمم آوردم   /     سه چار تا منزل که از اینجا دور بشیم  /    به سبزه زارای همیشه سبز دریا می رسیم   /    به گله های کف که چوپون ندارن   /   به دالونای نور که پایون ندارن  / به قصرای صدف که پایون ندارن.

(تولدی دیگر؛ به علی گفت مادرش روزی، ص 396 و 397)

شیفتگی به دنیای آرمانی و تلاش برای رخنه کردن در آن

«علی کوچیکه» پس از آنکه ماهی را در خواب می بیند شیفتة او می شود و به دنیای دیگر – دنیای آرمانی – دل می بندد:

علی کوچیکه  /   محو تماشاش شده بود   /     واله و شیداش شده بود  /    شب مث هر شب بود و چن شب پیش و شبهای دیگه /  آموعلی /   تو نخ یهدنیای دیگه آن

(تولدی دیگر؛ به علی گفت مادرش روزی، ص 389 و 391)

«علی کوچیکه» در پی شیفتگی اش به دریا و دعوت ماهی از وی برای سفر به دنیای شکوهمند زیر آب، دچار کشمکشی درونی می شود و در اینکه به او بپیوندد یا نه در تردید است (ر.ک: همان، ص 393 ، 394 ، 395) اما در نهایت، پس از خواهش های مکرّر ماهی و توصیفاتش از سرزمین دریایی، به او می پیوندد و با او در می آمیزد:

آب یهو بالا اومـــــد و هلفی کرد و تــــــو کشید

انگار که آب جفتشو جُست و تو خودش فرو کشید

(تولدی دیگر؛ همان، ص 397 و 398)

همان گونه که پیشتر هم گفتیم، رویارویی قهرمان قصّه با پری پیکر دریایی (یا دختر شاه پریان ) و شیفتگی اش به او و آمیزش با هم و سرانجام، سفرشان به دنیای بی مرگی و جاودانگی، از جمله ویژگی هایی است که در قصه های پری وار جهان، بیش و کم به یکسان دیده می شود. به نظر می رسد که پایه و اساس پرداخته شدن چنین قصه هایی همان اندیشة دیرین دستیابی به زندگی جاوید و کامیابی و آرامش همیشگی و تحقّق بخشیدن به آرزوهای دور و دراز آدمی بوده باشد که بشر از  زمان های بسیار دور با آن  می زیسته است.

با این وصف، در شعر فروغ هم، دریازدگی «علی کوچیکه» و شیفتگی اش به ماهی و پیوستن و آمیزش با او می تواند از همین گونه باشد و این احتمال زمانی قوّت بیشتری می یابد که در طی داستان، یکی دو بار نیز به پری زاد بودن ماهی و شباهتش با دختر شاه پریان اشاره می شود. (ر.ک: به علی گفت مادرش روزی، ص389 ) امّا از همة اینها که بگذریم، به عقیده نگارنده آنچه در اینجا مهم         می نماید اندیشه ای است که شاعر در این شعر بیان کرده و بدین گونه در پی بنای دنیای آرمانی و القای اندیشة آرمانشهر خویش برآمده است و قهرمان داستانش را در یک دنیای فرا واقعی – دریا –  و به دور از هیاهوی دنیای واقعّیت، با امیال و آرزوهای دیرین و دست نیافتنی اش، هم آغوش کرده و جاودانگی، آرامش و کامیابی بی زوال را – اگر نه در واقعیّت، دست کم در عالم رویا و خیال – به او هدیه کرده است.  

ردّ پای اندیشة دنیای آرمانی را در شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» از مجموعة «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» هم می توان دید. در این شعر، شاعر از آمدن کسی سخن می گوید که «مثل هیچکس نیست»؛ «کسی بهتر» که می تواند کارهای دشوار و غیرممکن بسیاری را انجام دهد:

کسی می آید /  کسی می آید  /    کسی دیگر   /   کسی بهتر   /     کسی که مثل هیچکس نیست، مثل پدر نیست، مثل انسی نیست، مثل یحیی نیست، مثل مادر نیست /  و مثل آن کسی است که باید باشد.

(کسی که مثل هیچکس نیست، ص 457)

او کسی است که شبیه هیچ یک از آدم های دور و بر شاعر و دیگران و دیگرتران نیست که از همه چیز – جز خویشتن شان – فارغ و آسوده اند، بلکه همیشه و در همه حال با مردم و یکدل و یکرنگ با آن هاست و از دردها و غم هایشان جدا نیست:

کسی می آید  /  کسی می آید   /   کسی که در دلش با ماست در نفسش با ماست  /  در صدایش با ماست. 

(همان، ص 461)

و سرانجام، او کسی است که می آید و همه چیز را میان مردم قسمت می کند و سهم همه را        می دهد:

کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید  /     و سفره را می اندازد /    و نان را قسمت می کند /   و پپسی را قسمت می کند  /  و باغ ملی را قسمت می کند  /   و روز اسم نویسی را قسمت می کند /  و نمرة مریضخانه را قسمت می کند /  و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند  /  و سینمای فردین را قسمت می کند  /    و سهم ما را هم می دهد.

(همان، ص 461 و 462)

در این شعر، فروغ هنوز هم اندیشة دنیای آرمانی را کنار ننهاده و همچنان در آرزوی دستیابی به دنیایی سرشار از عدالت و شکوه و کامیابی است. امّا تفاوتی که میان آرمانشهر مورد نظر شاعر در این شعر با سه شعر پیشین –« رویا»،« دیوار» و« به علی گفت مادرش روزی» – دیده می شود این است که شاعر، دستیابی بدان را دیگر، نه در یک دنیای خیالی و موهوم بلکه در همین دنیای واقعی جست و جو         می کند. او که در شعرهای پیشین، در عالم خیال و رویا به دنبال آرمانشهر خویش بود، اکنون از آن دنیای آرمانیِ خیالی و موهوم بیرون آمده و با امیدی دو چندان، بنای آن را در همین جا آرزو می کند و آرامش و آسایش حقیقی را برای آدم های درمانده و رنجور جامعه می خواهد.

اگر سیر رشد و تکامل شعر و اندیشة فروغ را به دو مرحلة کاملاً متفاوت -  امّا منطقی – قبل و بعد از «تولدی دیگر» تقسیم کنیم(3) شاهد دو نوع اندیشه در اشعار او خواهیم بود؛ یکی کاملاً شخصی و رمانتیک که از حد  سوز ناله های عشق جسمانی و هوس آلود و گاه فریادهای عصیانگرانه فراتر             نمی رود و در مجموعه های «اسیر»، «دیوار »و «عصیان» به چنین اندیشه هایی برمی خوریم و با شاعری روبرو هستیم که بازگوکنندة دردهای شخصی و احساسات زنانه و عاشقانة خویش است و با وجود تازگی و جسارتی که در آن هست عمق و ژرفای چندانی ندارد و حتی عصیانش هم سطحی و ناپایدار است و قادر به فروریختن بنیان اندیشه های بسته و تعصّب آلود حاکم بر جامعه نیست و خواننده را هم برنمی انگیزد. دوم، اندیشه ای کاملاً انسانی و پویا و انسان مدار که بازتاب دهندة دردها و دغدغه های شاعری است که انسانی و جهانی می اندیشد و نگران زوال و مسخ شدگی انسان و ارزش های انسانی است و دو مجموعة «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»، چنین رسالتی را بر دوش          می کشند. فروغ که با «تولدی دیگر»، در حقیقت، دوباره متولد می شود و از اندیشه های رمانتیک و سطحی مجموعه های پیشین بیرون می آید، نگاهش هم نسبت به انسان و هستی، یکسره  دگرگون    می شود و بدین گونه از «منِ» شخصی و رمانتیک، فراتر می رود و به «من اجتماعی» و بالاتر از آن به «من انسانی و جهانی» می رسد و همة شعرش به انسان و مسایل و دغدغه های انسانی معطوف می شود و پیوسته نگران انسان و انجماد و سکون و ابتذال و ویرانی او در رویارویی با صنعت و مدرنیزم و جدا شدن و بریدن از طبیعت و سنّت است. این جهش و تعالی اندیشه، همان چیزی است که به نظر نگارنده، فروغ را بالاتر از بسیاری از شاعران همعصرش می نشاند چرا که اگر برخی از آن ها غرق در             بی دردی های خویشند و نمی توانند از خویشتن خویش بیرون بیایند و بعضی دیگر هم – حتی         مردمی ترینشان – که از لاک خویشتن بیرون آمده اند، در همان محدودة اجتماع و جامعة خویش فرو       مانده اند – که باز هم البته ستایش انگیز است –  و اشعارشان، اغلب جنبة سیاسی – اجتماعی یافته و مبلّغ برخی افکار حزبی شان، دست کم در یک دوره شده است امّا فروغ، در این میان از گونه ای دیگر است و فراتر و به دور از همة اين وابستگي‌ها و حزب‌انديشي‌ها، به انسان و زوال انسان مي‌انديشد و در اين رويكرد انساني و انديشيدن به رهايي انسان، هيچ‌گاه شعرش از عاطفه تهي نمي‌ماند و بر خلاف بسياري از اشعار معاصرانش، با شعار گويي‌ها و تحليل‌هاي سياسي اشتباه نمي‌شود!

بنابر اين مقدمه، به نظر مي رسد در شعر «كسي كه مثل هيچ‌كس نيست» در انديشة دنياي آرماني شاعر هم نوعي تحوّل و تعالي رخ داده و همگام با تحوّل و پختگي انديشه و شعر شاعر، نگاه او نسبت به اين موضوع  نیز كاملاً دگرگون شده است؛ چرا ‌كه از يك سو شاعر، آن دنياي آرمانيِ خيال پرداخته و موهوم شعرهاي «رويا»، «به علي گفت مادرش روزي» و «ديوار» را رها كرده است و بناي دنياي آرماني‌اش را در همين دنياي واقعّيت جست و جو مي‌كند به گونه‌اي كه زمينه و عناصر آن نیز  در اين شعر تغيير كرده و با سه شعر ياد شده متفاوت مي‌نمايد. اگر كه در گذشته، مكان چنين دنيايي، ناشناخته بود و تنها در ذهن و خيال شاعر مي‌توانست تحققّ يابد و عناصر و اسباب آن نيز، عناصري خيالي بود و بيشتر به افسانه‌ها مي‌مانست و شاعر، در انتظار شهزادة موهوم شهر آرزوها و زيبايي‌ها بود امّا در شعر «كسي كه مثل هيچكس نيست»، مكان و عناصر چنين دنيايي هرچه  ملموس‌تر و شناخته‌ شده‌تر است و در حقیقت، همان جايي است كه خود شاعر نيز يكي از افراد آن به شمار مي‌آيد و دردها و دغدغه‌هايش نيز همان فقرها و مظلوميت‌هاي آدم‌ها و زوال و ويراني انسان‌هاست و حتّي ديگر، قهرمان قصّه‌اش هم، چون «شهزاده شهر آرزوها» دست نيافتني نيست بلكه كسي است كه از ميان اجتماع و جامعة شاعر برمي‌خيزد و با آنكه شبيه هيچكس نيست امّا از همين «آسمان توپخانه» مي‌آيد. از سوي ديگر، شاعر در اين شعر از فردگرايي و در انديشة رهايي و آسايش خويش بودن و تنها خزيدن در آغوش دنياي شكوه و زيبايي و كامراني – آن گونه كه در سه شعر پيشين ديديم – بيرون آمده است و بهره‌مندي از آرمش و رهايي و كاميابي و همة زيبايي‌هاي موجود در دنياي آرماني را براي همه، آن‌هم به يكسان مي‌خواهد و شگفت‌تر اينكه در اين نصيب و تمتّع، ديگران را پيشتر از خود مي‌نشاند:

و سفره را مي‌اندازد /   و نــان را قسمت مي‌كند      /  ...        /   و درخـــت‌هاي دختر سيد جواد را قسمت مي‌كنـــد    /     و هر چه را كه باد كرده باشد قسمت مي‌كند/  و سهم ما را هم مي‌دهد.

(كسي كه مثل هيچكس نيست، ص 461 و 462)

نتيجه‌گيري

انديشة دنياي آرماني و آرزوي دستيابي به آن، در شعرهاي «رويا»، «ديوار»، «به علي گفت مادرش روزي» و «كسي كه مثل هيچكس نيست» از فروغ فرخزاد ديده مي‌شود اما چگونگي بازتاب اين انديشه در همه آن‌ها به يكسان نيست. در «رويا»و «ديوار»، شاعر، آشكارا و نه چندان جدّي، فقط آرزوي رفتن به دنیایی پر از آرامش و کامیابی و رهایی از ناگواری های واقعّیت را مي‌كند. در شعر «به علي گفت مادرش روزي» با شيوه‌‌اي كاملاً متفاوت و به شكلي نمادين بدان مي‌پردازد و از طريق توصيفاتي كه از دنياي دريا و زيبايي‌هاي آن مي‌كند و نفرتي كه نسبت به جهان واقعّيت نشان مي‌دهد سعي دارد چنين دنياي باشكوهي را خلق و القا كند و در فرجام نيز پا در آن مي‌نهد و با آرزوهاي ديرينه‌اش، در عالم خيال هم آغوش مي‌شود. امّا در شعر «كسي كه مثل هيچكس نيست» تحوّلي بنيادين در اين انديشه شاعر رخ مي‌دهد؛ بدين گونه كه دنياي آرماني خيالي و موهوم شعرهاي پيشين را رها مي‌كند و مي‌خواهد كه چنين دنيايي را در جهان واقعّيت بنا كند و اميدوارانه آرزو مي‌كند كه آرامش و كاميابي و عدالت، نه در دنياي خيالي برساختة ذهن، بلكه در همين اجتماع و جامعة در حال ويراني و ابتذالي كه انسان، در آن هويّت و ارزش انساني‌اش را از دست داده، برقرار شود. و اين، در حقیقت، تعالي و تكاملي است كه همگام با تحوّل و تكامل شعر و انديشة شاعر، در انديشة دنياي آرماني او هم رخ داده است.


پی نوشت ها

1- از نمونه‌هاي شناخته شدة قصه‌هاي پري‌وار در ادبيات ملل ديگر، يكي داستان «اوسيان» ossian، شاعر افسانه‌‌اي ايرلندي و جنگاور گروه پهلواني «فيانا» Fianna در قرن سوم ميلادي است كه پس از رويارويي و آميزش با شاه‌دخت پريان، هر دو به دنياي جاويد سفر مي‌كنند. (jones,1995:p.172) و ديگر، داستان مشهور «اوراشيما» از جمله قصه‌هاي ژاپني است كه در آن، «اوراشيما» به هنگام صيد در دريا با لاك‌پشت بزرگي روبرو مي‌شود و در همان لحظه، لاك‌پشت به شكل زني زيبا درمي‌آيد و پس از آميزش با هم به جزيرة «هورايي» Horai – سرزمين جاودانگي – مي‌روند. (تاواراتاني،  1381: ص69 )

در ادب فارسي و آثار كهن ادبي ايران هم، اين گونه داستان‌ها را مي‌توان ديد؛ از جمله رويارويي بهرام چوبين با گوري به هنگام شكار و راندن در پي‌ گور و در نهايت مهمان شدن در قصر زني زيبارو. (فردوسي، 1374: ج 8، ص 399-430) و شبيه اين داستان، در منظومة «هماي و همايون»، رويارويي هماي با يك گور به هنگام شكار است (خواجوي كرماني، 1370: ص287-291) و نيز از همين گونه است فرجام رازآلود بهرام گور در هفت پيكر كه در پي گوري، داخل غاري مي‌رود و ديگر از او خبري نمي‌شود. (نظامي گنجوي، 1377: ص 348-353)

همچنين دربارة قصه‌هاي پري‌وار عاميانه نگاه كنيد به:

- انجوي شيرازي، ابوالقاسم. 1382. گل به صنوبر چه كرد (قصه‌هاي ايراني). چاپ سوم. تهران. امير كبير. ص 241 و 531.

- افشاري، مهران و مدايني، مهدي. 1377. هفت لشگر (طومار جامع نقّالان). تهران. پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي. ص 95.

- درويشیان، علي اشرف. 1381. فرهنگ افسانه‌هاي مردم ايران. ج 5. چاپ دوم. تهران. نشر كتاب و فرهنگ. ص 289 و 525.

- محجوب، محمدجعفر. 1382. ادبيات عاميانة ايران (مجموعه مقالات دربارة افسانه‌ها و آداب و رسوم مردم ايران). به كوشش حسن ذوالفقاري. ج 2. چاپ اول. تهران. چشمه. ص 817.

- ميرنيا، سيدعلي. 1369. فرهنگ مردم (فولكلور ايران). چاپ اول. تهران. پارسا. ص 315.

2- شعر «دعوت به سفر» بودلر، دنياي آرماني سراسر شكوه و كامراني را در آن سوي واقعيت تصوير و القا مي‌كند و بخش‌هايي از اين شعر در زير مي‌آيد:

دخترم خواهرم  /  بينديش چه صفايي دارد / به آنجا رفتن با هم زيستن /  با فراغت عشق ورزيدن /  آنجا همه چيز نظم است و زيبايي / شكوه و آرامش و كامراني / سقف‌هاي باشكوه  /  آينه‌هاي ژرف  /   جلال شرقي /  آنجا هر چيزي  /    در خفا به زبان شيرين زاد بومش  /  با روح سخن خواهد گفت.

(نقل از سيد حسيني، 1381: ج 2، 580)

3-تقسیم شعر فروغ به دو مرحله قبل و بعد از «تولدی دیگر»-که البته مرتبط با هم ومکمل هم اند- و اعتقاد به وجود دو چهره« شخصی و رمانتیک» و«اجتماعی و انسانی»در شعر وی ،با توجه به اظهار تاسف شاعر بعد از انتشار مجموعه «تولدی دیگر»،به سبب انتشار کتابهای«اسیر»،«دیوار»،و«عصیان»که می گوید:«من در آن سه کتاب فقط یک بیان کننده ساده از دنیای بیرونی بودم .در آن زمان شعر در من حلول نکرده بود ...»(جلالی،1375:ص188) عقیده ای گزافه و بیراه نیست.چنانکه کسانی چون دکتر حمید زرین کوب و محمد مختاری هم ،چنین نظری دارند که البته محمد مختاری قایل به سه مرحله- قبل از تولدی دیگر،نیمه اول تولدی دیگر، و نیمه دوم تولدی دیگر به بعد –است.

برای آگاهی بیشتر درباره این گونه  تقسیم بندی ها نگاه کنید به:

- زرین کوب،حمید.1358 .چشم انداز شعر نو فارسی.چاب اول.تهران.توس.ص196-206.

- مختاری،محمد.1371. انسان در شعر معاصر. چاب اول. تهران. توس. ص 567-568 .

 

منابع

1- پورنامداريان، تقي. 1375. رمز و داستانهاي رمزي در ادب فارسي. چاپ چهارم. تهران. علمي و      فرهنگي.

2- تاواراتاني، ناهوكو. 1381. «قصة اوراشيما». كيهان فرهنگي. سال نوزدهم. شماره 188.

3- جلالی،بهروز. 1375. جاودانه زیستن،در اوج ماندن. چاب دوم. تهران. مروارید.

4- خواجوي كرماني. 1370. خمسه. تصحيح سعيد نياز كرماني. چاپ اول. دانشگاه شهيد باهنر كرمان.

5- ديچز، ديويد. 1379. شيوه‌هاي نقد ادبي. ترجمة محمدتقي صدقياني و غلامحسين يوسفي. چاپ پنجم. تهران . علمي.

6- سيّد حسيني، رضا. 1381. مكتب‌هاي ادبي. چاپ يازدهم (چاپ اول تحرير جديد). تهران. نگاه.

7- فرخزاد، فروغ. 1376. ديوان اشعار. با مقدمة بهروز جلالي. چاپ پنجم. تهران. مرواريد.

8- فردوسي، ابوالقاسم. 1374. شاهنامه (بر اساس چاپ مسكو). به كوشش سعيد حميديان. چاپ دوم. تهران. قطره.

9- نظامي گنجوي. 1377. هفت پيكر. تصحيح و حواشي حسن وحيد دستگردي. به كوشش سعيد حميديان. چاپ سوم. تهران. قطره.

10- ولك، رنه و وارن، آوستن. 1382. نظرية ادبيات. ترجمه ضياء موحد و پرويز مهاجر. چاپ دوم. تهران. علمي و فرهنگي.

11-Chadwick, Charles. 1971.Symbolism. Great Britain.

- Cuddon, J.A.1979 . A Dictionary of Literary Terms. Penguin Books. 12

  13-Jones,Alison. 1995. Larousse Dictionary of World Folklore. Larousse Plc.

                                                                                                                                   

Abstract

Transformation and Trascendence of Reflection about Ideal world in forūq Farrokhzād’s poems.

 

Thought of Ideal world and desire to attain the eternal and peacfull existence that had been very old and it occupied human mineds from old times. In this way, many poets and writers reflect this thought in their works in many ways.

This article is intend to disputing reflection Ideal world in Foruq farrokhzād’s poems and It shows  that poet is hatred of reality world and its unprosperities. Therefore for the sake of releasing himself from all unprosperities, he have created and evocated the world beyond the reality that is full of success and prosperity.

Also the author belives that this above mentioned thought isn’t reflected at uniform in her poems and the poet has succeed gradually a kind of perfection in thought of Ideal world. She abandons her ideal-fantastic world in thes poems, "Roya", "Divar", "Be Ali goft madarash ruzi" ; and stablishes it in this real world in the poem of "Kasi ke mesle hichkas nist". She desires its enjoyment not only for herself but for any person and prefers others to herself.

 

Keywords: Foruq Farrokhzād, Reality world, Ideal world, eternity.


مطالب مشابه :


مقاله

این مقاله به بررسی البته چنین دیدگاهی را در ادبیات عرفانی مورد نظر شاعر در این شعر با




مقاله ای کامل در مورد ادبیات حماسی

که می گوید: که گفتد برو دست رستم ببند. نبندد مرا دست چرخ بلند. که چرخ ار بگوید مرا کاین بنوش




مقاله در مورد سیمین دانشور معصومه کیاهی دبیر ناحیه 2 همدان

گروه ادبیات استان همدان به سال 1386 این وب لاگ را طراحی و به علاقه مندان تقدیم نمود .




مقاله ای کامل در مورد ادبیات حماسی - بخش اول

موسسه هنرمندان جوان - مقاله ای کامل در مورد ادبیات حماسی - بخش اول - مجالی برای هم اندیشی




فراخوان ارسال مقاله

فراخوان ارسال مقاله در مورد نقد و ادبیات تقاضا دارد مقاله­ های نقد خود را در خصوص




مقاله‌ درباره ی ادبیات شفاهی(2)

مقاله‌ دربارهء ادبیات رشد ادبیات»،در این انسان‌شناسی مورد توجه قرار می




مقاله در ادبیات عرب معاصر( از کتاب ملامح النثرالحديث وفنونه، عمر الدقاق)

مقاله در ادبیات عرب حسین در این باره در طی پژوهشی که در مورد ادبیات عرب بین امروز




در مورد ادبیات نمایشی

در مورد ادبیات ندارد؛ولی جنبه‌های نمایشی در دیگر انواع ادبی، به چشم می‌خورد.در مقاله




ادبیات عرب

سیر تاریخی معانی واژه ادب در ادبیات بدیعی در کتاب صناعتین مورد بحث و در مقاله«گفت




برچسب :