علم در هوای تجددمآبی به دشواری نفس میکشد - دکتر رضا داوری اردکانی

<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" />

 منبع

در آن زمان که ما علم یونانیان و چینیان و هندیان را فراگرفتیم، به علم نیاز داشتیم و خود را نیازمند میدانستیم. هرکس بسراغ هر چیزی و از جمله علم برود، به آن نیاز دارد و چه خوبست که به نیازمندی خود آگاه باشد. در این دویست سال هم اگر نیاز نداشتیم، به تعلیم رو نمیکردیم. پس از تاریخ هزار و چهارصد ساله اسلامی ما دو بار به علم دیگران نیاز پیدا کردیم اما نیازهای این دو بار، دو نیاز متفاوت بود. در نوبت اول نظام تمدنی بسط مییافت که مستعدان را بر میانگیخت تا علوم اقوام دیگر و مخصوصاً اصول و قواعد فلسفه و نجوم و ریاضیات و تاریخنویسی را بیاموزند و به پیش برند. در نوبت اخیر وضع در ظاهر قدری متفاوت بود و اگر خوب تأمل کنیم باید بگوئیم بکلی و از اساس با وضع آغاز دوره اسلامی تفاوت داشت.

 

1- این بار مردمان و حتی دانشجویان علم نمیجستند بلکه در طلب چیزی بودند که آنان را به ساختن و پرداختن وسائل تکنیکی جدید و حفظ مواضع قدرت قادر سازد. کشور به دارو و توپ و کشتی و چاپ و سازمان نیاز داشت. تصوّر این بود و هنوز هم کم و بیش همانست که رو کردن به علم برای بقاء و ماندن در میدان مسابقه و همراه قافله بودن است. این معنی را با ملازم بودن علم و تکنولوژی یا تقدّم تکنولوژی بر علم اشتباه نبایدکرد. آن طرح باهم بودن یا تقدّم یک طرح تاریخی است و نه پنداری در سر بعضی اشخاص. بعبارت دیگر در هیچ جا و در جهان جدید علم وسیله رسیدن به تکنولوژی نبودهاست یعنی اروپائیها فیزیک و شیمی و زیست شناسی و علوم اجتماعی را تأسیس نکردهاند که با آن به مقاصدی برسند و حوائج معینی را رفع کنند گرچه پیدایش و رشد آن علوم ملازم با پدیدآمدن تکنولوژی جدید و آغاز گشایشهای بسیار در زندگی بودهاست. متقدمان هم علم را اخذ نکردند که مسائل جزئیشان را با آن حل کنند و اگر چنین قصدی داشتند اصلاً سراغ فلسفه و ریاضیات نمی­رفتند و به فراگرفتن نجوم (برای تبخیم) و پزشکی اختصار میکردند چنانکه متأخران وقتی به علوم اروپایی رو کردند صرفاً علمهای کاربردی را منظور نظر قرار دادند و نه فقط به فلسفه بلکه به علوم انسانی هم اعتنا نکردند. در دارالفنون رشتهها یا به زبان ایام دارالفنون شعبهها، پزشکی و داروسازی و نظامی بود. همین که مردی مثل مخبر­السلطنه هدایت در کتاب خاطرات و خطرات ذکر میکند که دارالفنون درس ادب و ادبیات نداشت، بسیار معنیدار است. امیرکبیر علاوه بر اینکه میبایست بسیاری ملاحظات را رعایت کند خود به اقتباس علوم و فنون جدید و البته بیشتر به علوم کاربردی نظر داشت و اگر جز این هم بود نمیتوانست رشتههای علوم انسانی در دارالفنون دائر کند زیرا آن درسها نه فقط طالب نداشت بلکه شاید معترضان و مدعیان بسیار پیدا میکرد و اصل تأسیس دارالفنون را منتفی میساخت. البته بعضی از استادان و معلمان دارالفنون کتابهایی از رمان و فلسفه و اقتصاد ترجمه کردهاند اما آن کتابها همه غریب و بیخواننده یا کمخواننده ماندهاند. اینکه چرا مترجمان کتابهایی را ترجمه کردهاند که جایی در تاریخ و فرهنگ ما نداشته و پیدا نکردهاست مطلب مهمی است که ما تاکنون کمتر به آن توجه کردهایم و البته تا به آن توجه نکنیم، کوششهایمان عبث خواهد بود. رضا ریشار، معلم دارالفنون با کمک شخصی بنام      محمدحسن شیرازی قسمتی از کتاب اکونومی پولیتیک سیسموندی را با عنوان کم و بیش عجیب «آداب مملکتداری» ترجمه کرد (ترجمهای که اکنون در دست داریم، در حدود چهل صفحه فارسی است. اینکه چه مقدار از کتاب ترجمه شدهاست، معلوم نیست). بنظر می­رسد که کتاب را نخوانده باشند و اگر کسانی خواندهاند، مطالب آن را نامأنوس و غریب یافته و به اهمیت آن پی نبردهاند. اسم آداب مملکتداری هم بسیار معنیدار است. اکونومی پولیتیک را چگونه میتوانستند به فارسی برگردانند؟ اکونومی لفظ یونانی است و در یونانی قدیم معنایی داشتهاست که قدمای ما آن را با لفظ تدبیر منزل تعبیر کردهاند. مترجمان میدانستند که سخن سیسموندی ربطی به تدبیر منزل ندارد و مخصوصاً تدبیر منزل سیاسی هیچ معنایی نداشت پس مترجمان سیاسی بودن را اصل گرفتند و اکونومی را ادب و آداب ترجمه کردند. در آن زمان هیچکس در کشور ما چیزی از علم اقتصاد نمیدانست و هنوز نظمی بوجود نیامده بود که در آن به علم اقتصاد نیاز باشد. کتابی هم که ترجمه شد، منشاء اثری نشد و مورد اعتنا قرار نگرفت (در جای دیگر در باب کتابی که محمدعلی فروغی برای درس اقتصاد مدرسه سیاسی ترجمه کرده­بود، بحث خواهمکرد). مثال دیگر کتابی است که میرزا عبد الغفار نجم الملک، معلم کل ریاضی دارالفنون ترجمه  کردهاست. این کتاب بخشی از یک کتاب درسی فلسفه دوره پیش دانشگاهی دبیرستانهای فرانسه در نیمه دوم قرن نوزدهم است. مترجم قسمتی از مقدمه و بخش روانشناسی کتاب را ترجمه کردهاست. بنظر نمیرسد که این ترجمه هم خوانندگانی پیدا کرده باشد پس نمیتوان به مؤسس دارالفنون و برنامهنویسان آن اشکال کرد که چرا در فکر علوم انسانی نبودهاند؟

 

2- در آغاز دوره اسلامی توجه به علوم در میان اهل دانش بوجود آمد و البته بعضی حکام هم از آن پشتیبانی کردند اما این بار مردم کمتر به علوم جدید توجه داشتند. البته حکومت هم به علم کاری نداشت اما بعضی نیازمندیها و مشکلات داشت که از طریق علم رفع و حل میشد یعنی توقع حکومت گرهگشائی در امور نظامی و فنی و معیشتی و برخورداری از نتایج و آثار عملی علم بود. شاهان و فرمانروایان همواره در دربار و دانشگاه خود طبیب و منجم داشتهاند. در دوره اخیر هم که آوازه پزشکی جدید را شنیدند، از اروپا پزشک آوردند. سراغ گرفتن از علم نجوم هم طبیعی بود. به اسلحه هم نیاز داشتند و نمیتوانستند از سلاحهای جدید و تاکتیکهای جدید جنگ چشم بپوشند. مردی مثل امیرکبیر که میخواست ایران در جغرافیای قدرت جهان روی پای خود بایستد، حق داشت که در تأسیس دارالفنون به رشتههای پزشکی و داروسازی و نظام بیشتر اهمیت بدهد. در دارالفنون ریاضیات نمیخواندند که ریاضیدان شوند بلکه آن را میآموختند که در فنون نظامی بکارشان بیاید. این نحو علمآموزی گرچه امری موجّه بود، نمیتوانست بنیاد پیدا کند و آینده داشتهباشد زیرا اولاً انگیزه علمدوستی در کار نبود یا اگر علاقهای بود، بیشتر شخصی بود و روح علمدوستی مدرسه را راه نمیبرد. ثانیاً فکر بهرهبرداری از علم هم در مردم پدید نیامدهبود بلکه میل و خواست و اعتنا یا بی اعتنایی حکومت اثر تعیینکننده داشت.     مخبرالسلطنه هدایت در کتاب خاطرات و خطرات نوشتهاست که در بازگشت از آلمان به ایران یک مهندس معدن بیاطلاع یا کم اطلاع همراهش بودهاست. او را خواستهبودند که طلا استخراج کند زیرا ناصرالدین شاه به شمش و طلا علاقه داشتهاست. بنظر هدایت، شاه خیال میکردهاست که در طبیعت شمش طلای خالص وجود دارد و بصرف حضور مهندس معدن از زمین بیرون میآید. وقتی مهندس را برای بدستآوردن شمش طلا میخواهند پیداست که به علم اعتنا نمیکنند. ممکن است اشکال کنند که مگر علم جدید، علم تصرّف و کاربرد نیست و مخصوصاً بمن اعتراض میکنند که همواره و پیوسته گفتهام که علم جدید، علم تصرف و کارسازی است و هرجا علم کارسازی نکند، خللی در آن وجود دارد پس چرا با تلقی کاربردی علم مخالفت میکنم و آن را مانع       ریشهدارشدن علم میدانم. این مشکل گرچه در ظاهر مهم مینماید، در حقیقت مشکل نیست. علم جدید در ماهیت خود علم تصرف و کارپردازی است اما با اندیشه بهرهبرداری در موارد خاص پدید نیامدهاست و پدید نمیآید بعبارت دیگر این علم وقتی بوجود آید و در زمین زندگی مردم استوار شود، علم دگرگونساز، میشود اما بوجودآمدنش موکول به تعرّض و توجه مردمان به آنست یعنی در میان مردمان و بخصوص آنها که درس      میخوانند باید تعلق به علم پدید آید و نسبتی میان دانشمند و جهان و جامعه برقرار شود و علم جایگاهی پیدا کند. علم وسیلهای نیست که هرکس هر وقت بخواهد بتواند آن را بکار برد و از آن بهرهبرداری کند. درست است که علم جدید در اروپا با این تلقی بوجود آمد که آدمی باید با آن جهان را دگرگون سازد اما این تلقی یک صفت  روانشناسی نبود و به اشخاص و افراد تعلق نداشت بلکه تحولی در عالم و وجود آدمی بود یعنی در دوران جدید شأن دیگری از وجود آدمی و نظم جهانی آشکار شد و پدید آمد که بشر در آن خود را صاحب قدرت یافت. علم جدید و این خودیابی با هم بوجود آمدند و ملازم یکدیگر بودند. با این ملازمت علم بوجود آمد و پیشرفت کرد. اگر در تاریخ پیشرفت علم جدید بنگریم کمتر نشانی از مصلحتبینی و ملاحظهکاری و سودجویی میبینیم. گالیله و کپلر و کپرنیک و پاسکال و نیوتون و پاستور هیچیک برای بهرهبرداری به علم رو نکردند. آنها با علم یگانه شدند و با علم عمر گذراندند و البته منشاء آثار بزرگ عملی هم شدند. قدرت علم جدید ربطی به قدرت حکومت نداشت و به پشتیبانی حکومت هم نیازمند نبود بلکه قضیه درست معکوس بود چنانکه در زمان ما وابستگی قدرت حکومت به علم آشکار و بدیهی شدهاست. قضیه در اروپا اینچنین اتفاق افتاد اما انقلابی که در دوران رنسانس در اروپا پدید آمد از ابتدا جهانی نبود بلکه وقتی نتایج آن انقلاب در اروپا آشکار شد (و این آشکارشدن حدود سیصد سال بطول انجامید)، مردم و حکومتهای غیراروپای غربی به اروپا نظر کردند و احیاناً بر پیشرفتهای جهان جدید غبطه خوردند و میل به اروپاییشدن و تشبّه به جهان جدید در آنان بوجود آمد. البته جان آنها به جهان خودشان تعلق داشت و مستعد روکردن به علم جدید نشدهبود ولی وسائل جدید را میخواستند و احیاناً به آنها نیاز داشتند. ضرورت زمان نادرشاه و عباس میرزا را به ساختن کشتی و راهانداختن توپخانه برانگیخت و وادار ساخت. آنها چه میدانستند که کشتیسازی و توپسازی به فیزیک و مکانیک و ریاضیات بسته است. برای مقابله با پرتغالیها و جنگیدن با روسها به کشتی و توپ نیاز بود. در ابتدا هیچ توجه نبود که صنعت جدید و علم بهم پیوستهاند چنانکه نوشتهاند نادرشاه که میخواست صاحب نیروی دریایی شود و میدید اروپائیها نیروی دریایی دارند، گمان میکرد هر اروپایی بصرف اروپاییبودن میتواند کشتی بسازد و به این جهت یک اروپایی مقیم ایران را مأمور کشتیسازی کرد. اروپایی (اسپانیایی) بیچاره هرچه گفت و اصرار کرد که من از کشتیسازی هیچ نمیدانم و از عهده این کار برنمیآیم، فایده نکرد و مجبور شد که بکار کشتیسازی بپردازد و با اینکه از عهده برنیامد باز دست از سر او برنداشتند تا آنجا که (شاید بر اثر فشار روحی) بیمار شد و مرد و کار کشتیسازی هم مهمل ماند. نکته قابل تأمل دیگر اینکه معمولاً علم را آموختنی میدانند و همه مردم جهان از اروپا یاد گرفتهاند که علم نژاد و جغرافیا نمیشناسد و همه مردم جهان میتوانند آن را بیاموزند و در آن پژوهش کنند. تجربه هم نشان دادهاست که این امر ممکن و حتی شایع است. همه مردم جهان قدری از علم آموختهاند و دانشمندانی از سراسر روی زمین در دانشگاهها و پژوهشگاههای بزرگ آمریکایی و اروپایی به کار علم مشغولند و پژوهشهای مهم کردهاند پس مسلّم شد که علم به قوم و سرزمین خاصّی تعلق ندارد اما این مسلّم در عین مسلّمبودن ممکن است موجب غفلت شود و در آن تفاوت میان علم تأسیسی و علم تقلیدی پوشیده بماند. علم را همه میتوانند فراگیرند، روش پژوهش را هم میتوان آموخت اما قرارگرفتن در نظام و جهان علمی و تعلق خاطر به علم یکسره در اختیار دانشمند و فراگرفتنی و آموختنی نیست. جهان جدید با آموختن فیزیک نیوتون و شیمی لاوارنه و زیستشناسی کلود برنار و جامعهشناسی اگوست کنت و اقتصاد آدام اسمیت جهان جدید نشد بلکه بیک اعتبار علومی که نام بردیم، در این جهان بوجود آمد و جهان جدید این دانشمندان را پرورد. پرورش دانشمند در جهان علمی یک امر طبیعی و ضروری است و آن را نمیتوان سهل انگاشت اما تصور نباید کرد که با پرورش دانشمند و افزایش تعداد آنان و تولید مقالات بیشتر، جهان علم قوام پیدا میکند. جهان علم به دانشمند نیاز دارد و بی دانشمند چگونه جهان علم وجود داشته باشد؟ اما این جهان مجمع و مجموعهای از دانشمندان نیست. علم یک نظام است و اگر آن نظام نباشد از میلیونها دانشمند و صدها میلیون مقاله و کتاب کاری برنمیآید. علم تأسیسی با علم تقلیدی تفاوت دارد و این تفاوت به جهان و نظام علم باز    میگردد. در یک نظام علمی دانشمندان و پژوهشگران بصرافت طبع کار می­کنند و از کار خود نتیجه میگیرند. حتی اگر در طیّ پژوهش فرضیهشان اثبات نشود، دست خالی نماندهاند اما در جایی که دانشمندان تنها و بیرون از نظام و جهان علمی نشستهاند باید با تکلّف پژوهش کنند زیرا در جهانی نیستند که مسائل خاص داشتهباشد و به این جهت همه مسائل یا بسیاری از مسائل برای آنها در یک عرض است. آنها خود در برابر مسائل قرار ندارند بلکه از طریق خبر مسائل را از مرکز جهان علم دریافت میکنند و به این جهت شاید نسبت آنها با مسائل مساوی باشد و احیاناّ پژوهش هم که میکنند نمیدانند چه اثری بر پژوهش آنان مترتب میشود و چه بر سرش میآید و چگونه و کی از آن استفاده میشود.

 

              تو نیکی میکن و در دجله انداز                   که ایزد در بیابانت دهد باز

 

دانشمندان و پژوهندگان شاید وصفی را که گفتم، نپذیرند و بعضی از آنان حتی آزرده شوند و این تذکر را به مخالفت با علم و پژوهش حمل کنند و مانع اصلی رشد و پیشرفت علم را بیان چنین سخنانی بدانند.

 

گمان نشود که وقتی از دو صورت علم تقلیدی و تأسیسی سخن گفته میشود مراد اینست که دانشمندان مطالب علمی را طوطیوار بیان میکنند یا مثلاً در جهان توسعه نیافته که معمولاً علمش تقلیدی است، دانشمند وجود ندارد و کسانی که هستند، از عهده پژوهش برنمی آیند. مراد از علم تقلیدی، علم بینظام و بیریشه است. یک دانشمند ایرانی و پاکستانی و اندونزیایی و مراکشی با دانشمند فرانسوی و نروژی تفاوت ندارد. آن فرانسوی و نروژی در نظامی قرار گرفتهاست که معمولاً میداند به چه مسائلی باید بپردازد و مهمّ و اهمّ کم و بیش در نظر او و در نظام علمی کشور او معلوم است اما دانشمند جهان توسعه نیافته هرچند که بسیار مستعد و صاحب معلومات باشد، در جامعه خود مسئله علمی خاصّی نمییابد که به حلّ آن بپردازد بلکه ناچار باید به جهان بیرون نظر کند و ببیند در مرکز جهان علم چه مسائلی وجود دارد تا او بنابر ذوق خود یکی از آنها را برگزیند و به پژوهش بپردازد. از این طریق است که دانشمند جهان توسعه نیافته به مرکز جهان علم متصل میشود. دانشمند جهان توسعه یا باید به تکرار آموختههای خود بپردازد یا دانشمند جهانی و سیّار میان مراکز و مجامع علمی شود (این وضع، وضع خوبی نیست و اگر سیاست علمی این باشد که این تفکیک و تقسیم رسمیت یابد، تأسیس و قوام نظام علمی منتفی  میشود).

 

دانشمندان را با توجه به آنچه گفته شد میتوان به دو گروه تقسیم کرد. گروهی که خود مسائل علم را مییابند و گروه دیگر که مسائل را میشنوند و به حل آنها می­پردازند. معلوم نیست که دانشمندان گروه دوم از حیث دانش و استعداد چیزی کمتر از گروه اول داشتهباشند اما موفقیتشان کمتر است یعنی خود کمتر در علم پیشرفت میکنند و مخصوصاً فوائد چندانی به جامعه علمی که خود به آن وابستهاند، نمیرسانند. این جوّ      مقالهنویسی و مقالهسازی اصل خوبی بودهاست که با ایجاد آن امکانی برای معرفی علم کشور به جهان و به خودمان فراهم میشده است اما کسانی طریق معرفی علم به دیگران را موضوع و غایت پنداشتهاند. این اشتباه نشانه بدی است گویی تفاوت کار اطلاعرسانی درباره علم را با تحقق علم نمیدانند. اکنون در میان دانشگاهیان کم نیستند کسانی که اگر از ایشان بپرسند ملاک دانش و دانشمندی چیست، پاسخ میدهند ملاک دانشمندی تعداد مقالات است و این مقالات باید مثلاً در فهرست ISI آمده باشد و این حرفی است که انکارش هم بیوجه است پس گویندهاش را هم نمیتوان ملامت کرد. اصلاً در اندیشه ملامت و ستایش نباشیم بلکه به علم و پژوهش بیندیشیم. کسانی که مقاله مینویسند و در داخل کشور و خارج از کشور چاپ و منتشر میکنند، به علم و به کشور خود خدمت میکنند اما توجه باید داشت که غایت علم شهرت و کسب عنوان نیست و علم را نباید صرف وسیله تلقی کرد پس باید به مضمون مقالات توجه کرد. در علوم انسانی و در هنر میدانیم که نوشتن مقاله آسان نیست و اگر نویسندگان مقالات یاوه و سطحی بنویسند، زود مشتشان باز میشود اما شنیدهام در علوم دیگر مقاله­نویسی یعنی نوشتن مطالبی که ظاهر علمی دارد اما بهیچ درد نمیخورد و بکار هیچکس در هیچ جا نمیآید. چندان مشکل نیست اگر چنین باشد. باید نگران خطر و آسیبی بود که نه فقط فوائد نوشتن مقاله مضبوط در فهرست ISI را از میان میبرد بلکه حیثیت علم را بخطر میاندازد. مقالهنویسی خوب است و پژوهشگران ناگزیر گزارش کار خود را بصورت مقاله و رساله مینویسند اما اگر مقالهپردازی در عداد شغلها درآید و جای پژوهش و دانش را بگیرد، علم کشور بدنام میشود. این امر در جهان توسعه نیافته امر عجیبی نیست زیرا در این جهان استعداد و آموزش بقدر کافی وجود دارد اما راه پیشرفت علم هموار نیست و بزرگترین موانع این راه، موانع تاریخی است. وقتی این راه دشوار میشود، هر راه فرعی دیگری که پیدا شود طبیعی است که در آن وارد میشوند و گاهی آن را نه راه فرعی بلکه راه حقیقی میانگارند. در جایی که علم و تکنولوژی در یک سطح نباشد، در صنعت و کشاورزی و مدیریت هم نیاز به پژوهش احساس نمیشود و راستی اگر کشور به پژوهش چندان نیاز ندارد، پژوهش چه جایگاهی میتواند داشتهباشد و وقتی از علم بهرهبرداری نشود، ملاک نشاط و درستی آن چیست؟ اگر در داخل کشور ملاکی پیدا نشود، به خارج رجوع میکنیم. اگر آنها پژوهشها و مقالات را علمی دانستند و چاپ کردند ثابت میشود که ما دانشمند و پژوهشگریم. برای داخل کشور هم تدبیر این شد که مجلات را درجهبندی کنند و به بعضی عنوان علمی-پژوهشی بدهند و مقالاتی را برای ارتقا و اعطای امتیازات رسمی معتبر بدانند که در مجلات علمی-پژوهشی یا علمی- ترویجی چاپ شوند و مقالات مندرج در مجلات بیرون از این دو قسم، اعتبار و امتیازی ندارند و اگر دارند، بسیار ناچیز و اندک است گویی شرط معتبربودن یک مقاله، علمیبودن آن نیست و مضمون آن اهمیت ندارد بلکه مهم اینست که کجا چاپ شدهاست. این وضع چند معنی دارد. اول اینکه علم به حزب مبدل میشود بعبارت دیگر علم وقتی علم است که در مجلاتی که مقرّر شده است، چاپ شود. دوم اینکه ما وقت و رغبت و صلاحیت نداریم که در باب اعتبار مقالات حکم کنیم و میزان و ملاک، نام و عنوان و جای مجله است و بالاخره سوم اینکه علم مجموعه مقالاتی است که در مجلات رسمی چاپ شدهاست و تعداد آن هرچه بیشتر باشد، علم پیشرفتهتر است. بعبارت دیگر برویم مقالات مجلات علمی- پژوهشی و ثبتشده در فهرست ISI را بشماریم و با همین شمارش به درجه پیشرفت دانش پی ببریم. اگر گفتهشود که مقالات بیمصرف، توده کاغذ است پاسخ میدهند که اولاً مجلات علمی- پژوهشی و ISI­ئی مقاله بد چاپ نمیکنند. ثانیاً میزان علمیبودن یا علمینبودن مقاله صرف اعتبار مجله و نشریهای که در آن چاپ میشود، نیست بلکه تعداد ارجاع هر مقاله هم به حساب    میآید. ارجاع در تتبعات و بخصوص در تتبعات ادبی و تاریخی میتواند یک ملاک باشد اما مقالات علوم باصطلاح پایه و کشاورزی و مهندسی به تکنولوژی پیوسته است و استناد و ارجاع در آن چندان مهم نیست و اگر هم باشد مقالهسازان باکی از ارجاع و استناد ندارند. آنها اوّلاً گروههای همگن تشکیل میدهند و به داد و ستد میپردازند. مقالهسازانی که به مقام تولید انبوه رسیدهاند در هر مقالهای که میسازند به صد مقاله که سابقاً برساختهاند، استناد میکنند. رسم مبادله و تهاتر هم برقرار است. این به مقاله آن استناد میکند و آن از مقاله این استشهاد مینماید. نتیجه اینکه فلان مقاله دهها بار مورد استناد قرار گرفتهاست اما فایده این استناد چیست؟ استناد معمولاً در مقام استدلال و تصدیق و اثبات بکار میآید. مقالهای که در بیوفیزیک و الکترونیک و . . . مینویسند باید کارساز باشد و اگر بود فردا همه از او یاد میکنند چنانکه از مقالات انیشتن و هاینبرگ و اوپنهایمر و . . . یاد می شود. با ذکر نام اوپنهایمر چیزی بیادم آمد. چند سال پیش که یکی از کتابهای او (ظاهراً مجموعه چند سخنرانی) را میخواندم دچار تعجب شدم که این فیزیک دان چه اطلاعاتی در ادب و هنر و فلسفه و تاریخ دارد. شاید وجه تعجب من این باشد که در دیار ما گرچه هنوز دانشمندان آشنا به فرهنگ در همه رشتهها به تعداد اندکشمار وجود دارد، اما زمانه گویی رو به سمتی میرود که دانشمندان چندان در تخصص خود محدود شوند که نه فقط به تاریخ و فرهنگ خود اعتنا نکنند بلکه زبان خود را هم فرانگیرند و ده بیت شعر ندانند و نتوانند یک نامه چند سطری بنویسند و دانستن اینها را زائد و بیهوده بدانند. تخصص خوب است و از آن چاره نیست اما تخصص با کارآمدی دانش و با تکنولوژی قرین بودهاست. اگر تخصص بکار نیاید، تخصص نیست. متخصّصی که صرفاً حرف بزند و به شبیهسازی مقالات مشغول باشد، موجودی غریب و مهجور است و باید بجایی برود که از تخصص او بهره ببرند و او خود باید به وضع خود آگاه باشد و اگر از تخصص او بهره بجایی و کسی نمیرسد در اندیشه مثمرساختن دانش خود باشد اما اگر در این اندیشه نباشد و بیحاصلی خود را بانحاء مختلف و از جمله با تحسین شغل مقالهپردازی و پرتابکردن آن به خارج از کشور توجیه کند و علوم دیگر غیر از رشته تخصص خود را خوار و ناچیز بشمارد، به دانش و حتی آنچه که خود آموختهاست ستم روا میدارد. در جایی که چنین اوضاعی وجود دارد کارها با نصیحت و دستورالعمل و تدبیرهای سیاسی حل نمیشود گرچه همه اینها در وقت و جای خود لازم است. چند کلمه از کسی که عمر در سیاست گذرانده و بارها مقام وزارت داشته و به نخست وزیری هم رسیدهاست ،نقل میشود که ببینید سیاستمداران هم گاهی قادر به تحققبخشیدن طرحهایی که اجرای آنها آسان بنظر میرسد، نیستند و معایبی را که بنظرشان میآید، نمیتوانند رفع کنند. بنظر مخبرالسلطنه هدایت: « برنامه مدارس ما صحیح نیست. هنوز یک مدرسه با تمام ملزومات نداریم و مدرسه زیاد میکنیم و افادهچی ناقص میسازیم. از هر طبقه در مدارس قبول میکنیم و یک رقم تدریس ادارات ما روزبروز پر میشود از اجزایی که طرف حاجت نیستند. چند سال است که مدرسه فلاحت داریم. یک نفر که به حقیقت فلاحت بداند تربیت نشده است. اگر هم ندرتاً یکی چیزی آموخته است به آبادی ملک پدرش نپرداخته . . . در ممالک سائره محصلین قانون وارد خدمت دولت میشوند. از شعب دیگر موقوف به حاجت است . . . مدرسه در دهات بطرزی که برنامه مرتب است سبب خواهدشد که رعیت و زارع از دست برود. همه در شهر بریزند و از دولت کار بخواهند . . . امروز از مدارس لازم، مدرسه معلمسازی مهم است . . . سردفتر برنامه مدارس ما باید دیانت باشد آنهم در تحت نظر مردمان متدین روشنفکر که حقیقت دیانت و حکمت آن را بیاموزند، نه قناعت به سطحیّات کنند و به متشابهات بپردازند . . . دزدهای مدرسه دیده به کمک فنون علمی دزدی میکنند. دو طایفه امروز در جامعه مشتری تدریس ناقص هستند و قانع به خواندن بدون استطاعت امتیاز صحیح از سقیم: روزنامه توس برای ازدیاد مشتری و اهل فساد برای انتشار افکار ناهنجار و تولید وسوسه در افکار. مدرسه باید کارآگاهان سربزیر بسازد نه مفسدان سربهوا . . . این را هم بگویم عالم بهر فنی بیش از حاجت، وجود معطّله خواهد بود. دیانت ما نکتهای از تربیت اخلاقی سیاسی و اقتصادی فروگذار نکردهاست . . . فائدهای که از توسعه مدارس بردهایم این است که جمعی را از رشته خود منصرف کردهایم. چند کلمه ناقص آموختهاند و بار بودجه مملکت شده­اند . . . » (هدایت: خاطرات و خطرات، صفحه 494).

 

در آنچه نقل شد چند نکته مهم وجود دارد اما قبل از آنکه به آن نکات بپردازیم توجه کنیم که این سخنان را یک سیاستمدار مقتدر که وزیر علوم و والی ایالات فارس و آذربایجان و سالها نخست وزیر بوده،    گفتهاست. آیا او همانطور که میاندیشیده، عمل میکردهاست؟ چیزهایی هست که در همه جا و بخصوص در عالمی که عهد گذشته را ترک کرده و عهد تازه را درنیافتهاست، ناگزیر و ضروری است. مدرسه را نمیتوان توسعه نداد. در روستا نمیتوان مدرسه دائر نکرد. «عالم بهر فنی پیش از حاجت» نمیتوان تربیت نکرد. این کارها که میکنیم نتایج همانست که سیاستمدار گفتهاست. گاهی درد اینست که باید راهی برویم که میدانیم پایانش خسران است یا لااقل بی گزند به مقصد نمیتوان رسید. اگر این را بدانیم خود را مهیای آینده و گرفتاریهای آن میکنیم. درد اینست که غالباً میپنداریم که نسخه اصلاح در دست داریم و اگر به نسخه ما عمل کنند همه کارها بصلاح میآید. گاهی ما چندان به آزادی و اختیار معتقد میشویم که میپنداریم بهرکاری قادریم و . . . در صدر آنچه نقل شد آمده است که برنامه مدارس ما صحیح نیست. تجربه هم این معنی را تأیید میکند اما آیا برنامه صحیح را میشناسیم و میتوانیم کار مدارس را اصلاح کنیم؟ همه باید درس بخوانند حتی اگر شرایط و وسائل آموزش کامل نباشد و مگر میتوان صبر کرد تا شرایط و وسائل کامل شود تا کودکان و نوجوانان به مدرسه بروند. وقتی شرایط برای تحصیل یکصدم کودکان لازم التعلیم در کشور فراهم نبود، مجلس شورای ملی در تاریخ دهم ذی القعده 1329 هجری قمری (یعنی صد سال پیش) تعلیمات ابتدایی را برای تمام ایرانیان اجباری قرارداده و قید کردهاست که هرکسی مکلّف است فرزند خود را از هفت سالگی به تحصیل ابتدایی بگمارد . . . » (حسین محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، جلد اول، چاپ سوم، 1378، ص 409)

 

شاید بگویند در این کشور همیشه همه چیز میگفتهاند و کسی تعجب نمیکردهاست وقتی مدرسه نیست و میگویند همه باید به مدرسه بروند چرا نتوان گفت که به مدرسهرفتن و درسخواندن لزومی ندارد. این را هم میتوان گفت اما نباید پرسید که چرا به مدرسه میرویم و میرویم که چه بیاموزیم و از آموختن چه مقصود داریم. این پرسشها کار را دشوار میکند مگرآنکه برای هریک از آنها پاسخهای رسمی قالبی داشتهباشیم و به آن پاسخها راضی شویم. گفتن هیچ چیز ممنوع نیست. چیزی که نباید به آن رو کرد و پرداخت، فکرکردن است. ما چه برنامه درسی برای مدارس میتوانیم تدوین کنیم؟ طرح مدرسه را ما از خارج گرفتهایم و برنامه مدارس ما از برنامههای اروپا اقتباس شدهاست. آنها مدرسه را برحسب احتیاج ایجاد کردند و برنامه را نیز کم و بیش به اقتضای نیازهای خود نوشتند. ما که خود را پشت سر آنها دیدیم بر هرچه کردند صحّه گذاشتیم و فکر نکردیم که شرایط ما با شرایط آنها یکی نیست و هر تصمیمی که آنهاگرفتهاند تصمیم ما نمیتواند باشد. آنها تعلیمات ابتدایی را اجباری کردند. ما هم اجباری کردیم و نفهمیدیم و ندانستیم که تا صد سال بعد هم نمیتوانیم شرایط آنرا مهیا کنیم. برنامه خوب را وقتی میتوان نوشت که زمان خود را بشناسیم و بدانیم که چه نیازها داریم و چه میتوانیم بکنیم و به کجا میخواهیم برویم و کسانی میتوانند برنامه بنویسند که از اوهام آزاد باشند و ظرفیتهای زمان را بشناسند. ایجاد مدرسه شرایط و لوازمی دارد و نتایجی ببار میآورد. کسی که برنامه مینویسد لااقل اینها را باید بداند.   میگویند برنامه دبستان که این تکلّفات ندارد. کودکان همه باید خواندن و نوشتن و حسابکردن و اندکی تاریخ و جغرافیا بدانند. بسیارخوب اینها را بدانند که بعد چه کنند. اگر باید به درسخواندن ادامه دهند باید بدانیم که بعد چه باید بخوانند و درسهای دبستان باید مقدمه درسهای دورههای بعد باشد. دبستان زمان ما جانشین مکتبخانه قدیم نشدهاست. بچههایی که به مکتبخانه میرفتند از آنجا که بیرون میآمدند بکاری که مثلاً پدرشان داشت       میپرداختند اما اکنون بچههایی که دوره پنجساله (و در گذشته ششساله) دبستان را میگذرانند چه شغلی      میتوانند داشتهباشند؟ این دبستان به دبیرستان و دبیرستان به دانشگاه وابسته است پس باید دید دانشگاه به کجا وابستگی دارد و شأن و مرتبه و مقامش در کشور چیست. همه اینها را باید بدانیم تا بتوانیم برنامه درست برای مدارس بنویسیم و معلم خوب تربیت کنیم. وقتی مدرسه برنامه ندارد درسخواندههایش هم بلاتکلیف میمانند. دولت و حکومت هم باید برای همه شغل و کار فراهم کنند. وقتی کسی برای کاری پرورش نیافته است بهرکاری میپردازد و لازم نیست که بدرستی از ادای آن کار برآید. حتی در کارهای حساس ممکن است مسئولیت به کسانی دادهشودکه کوچکترین اطلاع در آن کار ندارند و شاید اطلاعات خوبی در رشتهها و قلمروهای دیگر  داشتهباشند که مهمل میماند و هدر میرود. ما بسیاری از کارهای سیاسی و فرهنگیمان را به کسانی سپردهایم که به آنها در کار توسعه فنی و صنعتی و کشاورزی کشور نیاز داریم و آنها را برای همین کارها پروردهایم. اگر درست بود که کشور بودجه گزاف خرج کند و متخصصان عالی قدر در رشتههای علمی و فنی تربیت کند و آنها در شغلهای اداری و سیاسی بگمارد، پس دیگر به دانشکدههای حقوق و علوم انسانی و مدیریت چه نیاز دارد؟ البته از آن طرف هم که نگاه میکنیم میبینیم که بعضی از پزشکان و مهندسان در کار اداری و سیاسی موفقتر بودهاند. وجهش اینست که کار آموزش بیسامان بوده و بهترین استعدادها بیآنکه علاقه اصلیشان معلوم باشد، فرصت یافتهاند که بر اثر مقبولیت عمومی یا غلبه شهرت، درس مهندسی یا پزشکی بخوانند. کشور هم به کار مهندسی آنان نیاز نداشتهاست ولی آنها نیاز به شغل داشتهاند و اتفاقاً در شغل خود موفق شده و دریافتهاند که اتفاقاً در جای درست خود قرار گرفتهاند ولی این موارد استثنائی و نادر است و کشور باید از این قمار دست بردارد. اینکه چگونه این امر میسر میشود، خدا میداند. آنچه من و امثال من میتوانیم بدانیم اینست که این معضل را با تدابیر معمولی اداری و سیاسی نمیتوان حل کرد و از میان برداشت.

 


مطالب مشابه :


لیپوساکشن برای لاغری بی فایده و فوق العاده خطر ناک است

بلاخره نوبت به ما رسید و در آخرین ساعات کار مطب به اتفاق دکتر مهدی راستی اردکانی دکتر مجید




گزارش اولین دوره مسابقات ملی بتن مرکز ملی مقاوم سازی ایران

راستی اردکانی ، دکتر فرشاد وزین رام، مهندس امین معصومی گودرزی ، دکتر هرمز فامیلی ، دکتر




علم در هوای تجددمآبی به دشواری نفس میکشد - دکتر رضا داوری اردکانی

دکتر رضا داوری اردکانی احساس نمیشود و راستی اگر کشور به دکتر مهدی




گزارشی از جلسه مجمع عمومی انجمن

مرتضی دهستانی، فاطمه صحرایی و مهدی راستی: 1 رای. دکتر ناظمی اردکانی:: اردکان نما




مصائب کویر - شب یلدا ...

فتاحی راننده مینی بوس؛ محمد پورروستایی؛ مهدی راستی دکتر طباطبائی اردکانی::




با یک جوان اردکانی

با یک جوان اردکانی : مهدی محمود _ راستی خودتون معرفی نکردید؟!




برچسب :