دالیت قسمت 12

فرخ خانوم اینا که رفتن مامانم گفت:

مامان-دختره چه شانسی داره،علیرضا به اون خوشکلی و باکمالاتی گیر این سیاه سوخته افتاده

هرمان-چه ربطی داره!میخوای من صدتا دختر خوشکل نشونت بدم که عین یه سیب خوش آب و رنگن ولی از درون کرم خورده و خرابن!؟(آقا هرمان هم دستش تو کاره ها!امان از تجربه!!)

نینا-از قدیم گفتن خوشگلی به یه تب بنده

اکرم-دختره خیلی مهربونه من که خیلی ازش خوشم اومد(باز این حرف زد!خداااا)

امرمو وارفته نگاه کردم،همیشه آیینه ی دق منه این زن..اااه

مریم-انشاءالله خوشبخت بشن ظاهر که مهم نیست

نینا-چیکاره ست؟

هرمان-حسابداره

اکرم شاکی برگشت سمت هرمان و با صدایی که کنترلش داشت از دست میرفت گفت:

اکرم-تو از کجا میدونی؟!

هرمان یکه خورده درحالیکه سیب تو دهنش رو در می آورد گفت:

-علی گفته دیگه!پس فکر کردی کمر همت بستم و رفتم زاغ سیاشو چوب زدم؟!

مریم و نینا خندیدند و هرمان که از کنارم رد میشد تا بره بشینه پای تلویزیون گفت:

هرمان-هنوز بغلته؟!

-کی؟!؟!

هرمان-زانوهای غمت؟

اکرم-باید بری پیش روانشناس!

هرمان-آا روانشناس!من خودم یه پا روانشناسم،نگار هیچیش نیس فقط دو چهارش میزنه اونم بخاطر ته تغاری بودنشه...

صدای زنگ اومد و نینا سریع روسریو سرش و کرد و گفت:

نینا-سیروسه مامان من رفتم

مامان-خب چرا نمیاد تو؟!میترسه گازش بگیریم؟!!

نینا-نه خسته ست،آنیسا بدو بابایی اومده

نینا با ما روبوسی کرد و آنیسا رو بغل کرد و رفت..مامان با حرص گفت:

مامان-مردک چهل و شیش سالشه شعور بچه ی شش ساله رو نداره تا دم درمیاد تو نمیاد!

هرمان-ای بابا،مامان ول کن ها..نیاد مگه نون و آبمونو میده!؟بهزاد چرا نیومد مریم؟!

مریم-رفته سیم کشی یه مجتمعی کرش خیلی طول میکشه انگاری..

اکرم لباس پوشیده از اتاق اومد بیرون گفت:

-هرمان بریم

هرمان هاج و واج اکرمو نگاه کرد و گفت:

هرمان-چرا یهو قیام میکنی؟!قبلش یه آمادگی بده خب!

مامان-چرا یهو شال و کلاه کردی؟

اکرم-بریم دیگه رادین فردا باید بره مهد منم کلی کار دارم پاشو هرمان

هرمان-حالا بعد شام میریم خونمون کوچه بالاییِ ها!

اکرم با حرص گفت:

اکرم-میگم بریم،بدو پسرم

مامان با حرص اکرمو نگاه کرد و هرمان گفت:

هرمان-مرغت یه پا داره دیگه هان؟!میریم یه جائی...

اکرم-که چی؟نه که تو اینکارارو نمیکنی برای همین داری تهدید میکنی؟میریم خونه ی مامانم ایناانگار آتیش زیرت روشن میکنن..بریم بریم..من خوابم میاد..فوتبال شروع شده بابات اخبار میبینه..

مامان-پس داری تلافی میکنی؟

اکرم با چشم و ابرو گفت:

اکرم-نــه بریم کلی کار دارم..

هرمان-خیله خب خیله خب،مامان ما رفتیم،خداحافظ

تا از خونه رفتن بیرون مامان با حرص رو به مریم گفت:

مامان-عین مار می مونه،تا یکی باهاش یه رفتاری میکنه که میلش نیس تا نیششو نزن ول نمیکنه

مریم-شاید واقعا کار داشته..!

مامان-چه کاری؟مگه کاری هم میکنه؟!دست به سیاه و سفیدم نمیزنه،خانوم هفته ای یبار کارگر داره!پولای بچه ی منو اینطوری به باد میده،خیال کردی مدیر اجرایی یه شرکت کم درآمدشه؟!کو دمبه هرمان؟همه رو همین سلیطه خانوم به باد میده

مبین-عمه با من بازی میکنی؟

به مبین نگاه کردم و جوابشو ندادم که گفت:

مبین-عمه ازین بازی ها نه من بلد نیستم

-کدوم بازی؟!!!

مبین-همین که نگاه میکنی من باید حدس بزنم منظورت چیه دیگه!

مامان-بیا بچه هم فهمید تو یه مرگیت هس

-دستت درد نکنه مامان جون

مریم-مبیــن!برو کارتون نگاه کن چیکار عمه داری؟مگه همسن توِ؟!

مبین-آخه آنیسا و رادین رفتن من حوصله م سرمیره

مامان و مریم رفتن آشپزخونه و من هم با افکارم تنها موندم بعد چند دقیقه مبین گفت:

مبین-عمه میگن تو دیوونه شدی راسته؟!

لبخندی بهش زدمو گفتم:

-تو فکر میکنی راسته؟

مبین-نه آخه دیوونه ها گاز میگیرن ما تو کوچمون یه دیوونه داشتیم همه ی بچه ها رو گاز میگرفت ولی تو فقط نگاه میکنی...

مریم که تو چهارچوب در ماتش زده بود داد زد:

مریم-مبــین!!!بی ادب

مبین-آخه زن عمو میگفت!!

-چی میگفت؟!

مریم دست مبین رو گرفت و از جلوی من بلندش کرد و مبین هم با لجاجت گفت:

مبین-مامانی،مامانی تقصیر توِ دیگه!

مامان-چی مامان جان؟!

مبین-عمه مو دعوا کردی،گریه میکنه..زن عمو هم بدجنسه میگه عمه دیوونه شده که همش گریه میکنه؛آدم که بی دلیل گریه نمیکنه،بابام میگه حتما یه غصه اینجا«دلشو نشون داد»داره دیگه!

این بچه با این سن کمش فهمیده و صدتا آدم بزرگ دورم نفهمیدن

مامان-نگار خانوم شما چه غصه ای داری؟چه کمبودی داری؟خونه..حقوق..ماشین..دانشگاه و تحصیلات..رفت و آمد با دوستات..مسافرت...چی میخوای که نداری؟!

-وقتی همسن من بودی چی داشتی که حالا منو ازش محروم میکنی؟

مامان-والله هیچکدوم ازینایی که تو داری رو نداشتم

-میدونی چرا چشمای تو مثل مال من خیس نیستن؟چون وقتی برمیگردی و پشت سرتو نگاه میکنی میبینی زندگی کردی اونطوری که فطرتت قبول میکنه ولی من که برمیگردم(دوران لاک زدن و بچگیت رو میبینی!مگه چندسال سن داری دختره ی فسقلی؟!)پشت سرمو نگاه میکنم میبینم همش سرکوب شدم یا چیزایی که حقم بود رو ازم گرفتن(از بس که هولی..تو مشکلت اینه که برمیگردی عقب رو نگاه میکنی،گذشته رو باید پشت سر گذاشت و آینده و جلوت رو ببینی،واللااا)

از جا بلند شدم و مامان گفت:

مامان-خوشی زده زیر دلت وگرنه هیچیت نیست...

 

من دارم از تب تو میسوزم

من،به تو حس دارم

که تو حتی تو خواب هم نمیبینی چه عشقی من به تو دارم

دارم از تبِ تلخ تو میسوزم

تو به من میلی نداری میدونم

که تو واسه با من نبودن خیلی بهونه ها داری

من که از تو چیزی نخواستم

جز یه قاب خالی

که عکستو توش بذارم و حس کنم شاید تو هم منو دوس داری...

ادامه دارد

نویسنده:نیلوفر قائمی فر

تایپ و ویرایش: علی بلاغی

***

در قسمت بعد(جمعه شب)میخوانیم:

علیرضا-خونه مجردی یکی از دوستامه از کلید گرفتم

به علیرضا نگاه کردم چنان اعتمادی تو چشمام تزریق کرد که بی برو برگشت دنبالش راه افتادم،درِخونه رو که باز کرد...


مطالب مشابه :


رمان پسر ادم دختر حوا1

بـــاغ رمــــــان - رمان پسر ادم دختر حوا1 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




رمان روز نود و سوم قسمت 30

بـــاغ رمــــــان - رمان روز نود و سوم قسمت 30 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




دالیت قسمت 12

بـــاغ رمــــــان - دالیت قسمت 12 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




باغ ملک

دانستنیها ی تاریخ وجغرافیایی ایران وجهان - باغ ملک - اشنایی کامل با شهرهای ایران وجهان




رمان دالیت 20

بـــاغ رمــــــان هستی-آشغال توئی نه من از چی داری می سوزی از اینکه الأن درباره باغ




رمان هزارویک شب عشق 2

بـــاغ رمــــــان - رمان هزارویک شب عشق 2 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




پست هشتم رمان شماره تلفنت رو دارم

بـــاغ از من متنفری و کینه رو به دل داری."رکسان پدرش را به سمت خودش درباره باغ




شیدای من قسمت آخر13

بـــاغ رمــــــان - شیدای من قسمت آخر13 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید و دانلود کنید




آسمون ابری 14

بـــاغ رمــــــان -پس چی بود؟!تو داری چی کار میکنی؟!چیو میخوای مخفی کنی؟! درباره باغ




شیدای من11

بـــاغ رمــــــان -نه زحمت کجا بود؟بگو چی دوست داری -هرچی درست کنی خوبه درباره باغ




برچسب :