متن عاشقانه

نميدونم پس از مرگم آيا كسي خبر رفتنم را به تو مي دهد يا نه ؟
رفتن من دست خودم نيست همانطور كه آمدنم دست من نبود
من ميرم دوست دارم خبر رفتنم رو بهت بدن دوست دارم يادت بياد اونروزي كه بهت فتم بي تو من ميرم و تو باور نكردي حالا باورت شه
ولي باز با خودم فكر مي كنم من كه دوست دارم نميتونم ناراحتيتو ببينم چطوري بگم بهت خبر بدن كه من رفتم نميدونم چيكار كنم
تو اين مدت هر روز بزرگترين آرزوم اين بود كه تو بهم زنگ بزي ولي اين آرزو هر روز تبديل ميشد به حسرت و من مدت هاست در حسرت اينم كه تو بهم زنگ بزني
هر روز عمرمن ميره ولي تو پيشم نيستي
ازم پرسيدي چرا هنوزم دوست دارم و من مثل هميشه ميگم من دوست دارم
دوست داشتن واقعي دليلش قابل بيان نيست بايد عاشق باشي تا بفهمي
بايد اونقدر به عشقت وفادارباشي تا خودت همه چيو بفهمي
من ميرم نمي خوام اشكاتو ببينم ولي همه حرفامو ميزارم تا بعد از مرگم به تو خبر بدن

ديشب دفتر خاطراتمون رو ورق مي زدم چه زيبا بود

باز دوباره حسرت اون روزاي خوب رو مي خوردم كه چه عاشقانه با هم بوديم

ساده و دوست داشتني طوري كه همه حسرتمون رو مي خوردند

نميدونم اشكال كجا بود تقصير كي بود ولي حالاتو پيشم نيستي

من در اين روزها انتظارت رو ميكشم

انتظار اينكه بدونم حالت چطوره ولي افسوس كه نميدونم و از تو هيچ خبري ندارم

تو رفتي

با ديگري رفتي

منو شكستي و رفتي و من موندم با قلبي مملو از عشق تو ولي قلبم شكسته

نميدونم چيكار كنم دردمو با كي بگم

فقط ميدونم كه خدا خيلي كمكم كرد اونقدر كه باورش سخته

من هنوز منتظرم تا تو بيايي تا براي آخرين بار با تمامي وجودم بهت بگم هنوزم عاشقتم و دوست دارم و بعد برم و ديگه مزاحمت نشم

فقط برم به دوردست ها به جايي كه من باشم و خداي خودم و آنجا با خاطراتت زندگي كنم تا آن زمان كه بيان سراغمو بگن وقت رفتن

امشب بازم دلم باروني شد

نميدونم چرا ولي باز اومدي تو ذهنم با تمامي خاطرات خوب و بد - تلخ و شيرين

 ياد و خاطراتت بدجوري حالمو خراب ميكنه نميدونم يعني براي تو سخت نيست ؟

اونقدر داغونم ميكنه كه باز فكر ميكنم كه كاش نبودم كاش زندگيم زودتر تموم بشه واي بايد تحمل كرد نميدونم چرا ئلي بايد صبر كنم

بمونم و زندگي كنم بسوزم و بسازم درسته سخته ولي بازم اينجوري زندگيم قشنگه

نميدونم سختي اينا ۲ روزه و بعد تو فراموش ميشي يا اينكه من ميمونم و تمامي خاطراتمون يعني توام منو فراموش كردي ؟

زندگي پستي و بلندي داره ولي من رفتم سرازيري كه معلوم نيست كي مي خواد تموم شه معلوم نيست تو اين سرازيري به تهش ميرسم يا نه باز شروع ميكنم به سمت بالا رفتن !

نشستم با خودم دفتر خاطراتمون رو ورق زدن وای چه اتفاقایی رو که با هم پشت سر گذاشته بودیم چقدر قشنگ همیشه یارو همیار هم بودیم ولی نمیدونیم چی شد که از هم جدا شدیم اونم بدون یه خداحافظی یعنی به همین راحتی میشه تمومش کرد !

كاش در دهكده عشق فراواني  بود

                 توي  بازار صداقت كمي  ارزاني  يود

كاش اگر گاه كمي  لطف به هم ميكرديم

                 مختصر بود ولي  ساده و پنهاني  بود

كاش به حرمت دلهاي  مسافر هر شب

                 روي شفاف ترين خاطره مهماني  بود

    كاش دريا كمي  از درد خودش كم مي  كرد

                 قرض مي  داد به ما هرچه پريشاني  بود

كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم

               رنگ رفتار من و لحن تو انساني  بود

مثل حافظ كه پر از معجزه و الهامست

                كاش رنگ شب ما هم كمي  عرفاني  بود

چه قدر شعر نوشتيم براي  باران

              غافل  از آن دل  ديوانه  كه باراني  بود

كاش سهراب نمي رفت به اين زودي  ها

             دل پر از صحبت اين شاعر كاشاني  بود

كاش دل ها پر افسانه ي  نيما مي شد

             و به يادش همه شب ماه چراغاني  بود

كاش   اسم    همه    دختركان   اينجا

           نام  گلهاي  پر  از  شبنم  ايراني   بود

كاش چشمان پر از پرسش مردم كمتر

           غرق  اين  زندگي  سنگي و سيماني  بود

كاش دنياي  دل ما شبي  از اين شبها

         غرق هر چيز كه مي خواهي  و مي داني  بود

دل اگر رفت شبي كاش دعايي  بكنيم

         راز  اين  شعر  همين  مصرع  پاياني  بود

تنهایی و غم

 

در تنهایی خود نشته ام تا سخن از تنهایی و اندوه بر زبان بیاورم

 

تنهایی دریایی است وسیع  دریایی به رنگ سیاه

 

 با آبهای روان

 

که آب این دریا با غم و اندوه بوجود آمده

 

نمی دانم از زندگی چه میدانم

 

اصلا زندگی چیست

 

چرا آمدهابم

 

 که روزگاری هم برویم

 

ولی زندگی جزء سیاهی و کبودی رنگ دیگری برایم ندارد

 

تنهایی و غم بر من چیره شده

 

حال کاغذ دیواری اتاقم را به رنگ زیبای سیاه میزنم

 

دوست دارم تنهای چراغ اتام برنگ سیاه باشد

 

دوست دارم مرگ را در آغوش گیرم تا پایانی بر این زندگی باشد

عشق و زیبایی اسمان می گرید

و هم اوازش ،من!

پشت یک شیشه سرد

شعری از بارش و غم می خوانم

گل دلتنگی من ،منتظر باران است

باد هم می اید

و به اهنگ وزش

قطره ها می رقصند

دوست دارم بوزم

به فضایی که در ان

ابر های دل من ارامند

اسمان می گرید

اسمان جای همه می گرید

و من پشت حصاری روشن

شعری از بارش و غم می خوانم

سپیده

در دور دست                                       قویی پریده بی گاه از خواب

شوید غبار نیل ز بال و پر سپید

لبهای جویبار          لبریز موج زمزمه در بستر سپید

در هم دویده سایه و روشن

                                لغزان میان خرمن دوده

شبتاب می فروزد در آذر سپید

همپای رقص نازک نی زار        مردار می گشاید چشم تر سپید

خطی ز نور روی سیاهی است

       گویی بر آبنوس درخشد زر سپید

    دیوار سایه ها شده ویران

دست نگاه افق دور          کاخی بلند ساخته با مرمر سپید

 

دود می خیزد ز خلوتگاه من                  کس خبر کی یابد از ویرانه ام؟

با درون سوخته دارم سخن             کی به پایان می رسد افسانه ام؟

دست از دامان شب برداشتم        تا بیاویزم به گیسوی سحر

خویش را از ساحل افکندم در آب            لیک از ژرفای دریا بی خبر

بر تن دیواره ها طرح شکست     کس دگر رنگی در این سامان ندید

چشم می دوزد خیال روز و شب          از درون دل به تصویر امید

تا بدین منزل نهادم پای را        از درای کاروان بگسسته ام

گرچه می سوزم از این آتش به جان       لیک بر این سوختن دل بسته ام

تیرگی پا می کشد از بام ها             صبح می خندد به راه شهر من

دود می خیزد هنوز از خلوتم         با درون سوخته دارم سخن

دیرگاهی است در این تنهایی         رنگ خاموشی در طرح لب است

بانگی از دور مرا می خواند        لیک پاهایم در قیر شب است

رخنه ای نیست در این تاریکی    در و دیوار بهم پیوسته

سایه ای لغزد اگر روی زمین       نقش وهمی است ز بندی رسته

نفس ادمها        سر بسر افسرده است

روزگاری است در این گوشهء پژمرده هوا          هر نشاطی مرده است

دست جادویی شب    در به روی من وغم می بندد

میکنم هر چه تلاش        او به من می خندد

نقش هایی که کشیدم در روز          شب ز راه آمد و با دود اندود

طرحهای که فکندم در شب         روز پیدا شد و با پنبه زدود

بي تو من در سرازيري زندگي قرار گرفتم و تو از آن بالا در کنار ديگري ايستاديو رفتن من رو تماشا کردي بي آنکه بخواهي مانعم شوي يا اينکه کمک کني تا نجاتم دهي ولي افسوس که ديگري براي تو زيباتر بود

من میرفتم و هر از گاهی نگاهی به بالا می انداختم شاید نگاه تو مانع رفتنم شود ولی تو حتی به من نگاه نمیکردی تو غرق در شادی خودت بودی بی آنکه بدانی من میروم من تنهاتر از همیشه میروم

میروم پیش خدایم تا به او بگویم

تا ازو بپرسم که چرا عشق را در من روشن کرد و مرا اینگونه آفرید

چرا

آره مردن

مردن آسونه من میروم و دیگر هیچ بعد از مردنم نمیدانم از چشای تو اشک می بارد یا نه

حال که من میروم بازم دوست ندارم که تو غمگین باشی تنها و بی سروصدا میروم تا بزم عاشقانه تو را بهم نزنم تا تو را ناراحت نکنم نمیدانم شایدم ناراحت نشی

بعد از رفتنم همه غمگینن چه اشکهایی که ریخته می شود ولی من خوشحالم

خوشحالم از اینکه میروم و دیگر نمیبینم که تو با دیگری هستی

میروم تا به خدا بگویم که من عاشق بودم و از آنجا برای تو آرزوی خوشبختی کنم


در تمام مسیر طولانی که خود را همراه آن کرده بودم
تسلیم دوست داشتنهایم شدم و هزاران بار بغض خود را در گلوی خود حبس کردم
تو در دلم جوانه زدی و زیستی اما به خواست من ,و حال من به این زیستن خاتمه میدهم
دل گمراهم بوی عطر عشق تو را ناخواسته و ندانسته به سوی من آورد
فکر میکردم در پاییز هم می توان جوانه زد اما این بار ساقه های محبت در دل من خشک و سیاه شدند
قلب عاشقانه ام را چه بی رحمانه سوزاندی
لحظه های سبز و شیرین مرا چه ناعادلانه به سیاهی و تلخی کشاندی
همیشه بر آن بودم که از عشق زیبایم برای همگان بخونم
و فریاد برآرم که چگونه عاشق دوست داشتنت بودم
اما هرگز این خروش عشق را در دل من باور نداشتی
حالا دیگر شرمگین این دل خود شدم.... براستی چرا تورا ساختم ؟؟؟؟

 چرا تورا ساختم ؟
چرا ترانه های عاشقی را برای تو سرودم؟
حال دیگر عشق من خفته است, دستانم دیگر آغوش گرمت را طلب نمی کنند
وای بر من که چگونه در حسرت دوست داشتنت سوختم
وای بر من که چگونه شب و روزم را آلوده ی تو کردم
چه ناگاه بانگ نفسهایت را برایم خاموش کردی
چه ناگاه شیشه ی دلم را با غرورت شکستی
و چه  ناگاه  مرا در آتش عشق بی فروغت سوزاندی
رهایت کردم,رهایت کردم که دیگر در قفس قلبم اسیرو درمانده نباشی
عشق تو را برای خود یک خاطره ی جاویدانه ثبت خواهم کرد
یقین داشته باش که دیگر سرزمین تشنه ی دلم را با وجود تو سیراب نخواهم کرد
و گلهای زیبای باغچه ی عشقم را دیگر با نگاه تو آبیاری نخواهم کرد
تقدیر را اینگونه برایم رقم زدی می توانست زیباتر از این باشد
غنچه ایی در حال شکفتن باشد اما تو خواهان آن نبودی
دیگر نمی مانم,می روم ,میروم و آن کلبه عاشقی و آن غروب پاییزی را با تمام زیبائیهایش به تو می سپارم
پس رهایش نکن بگذار بپاس عشقی که به تو داشتم این خاطرات برای همیشه زنده بماند
هرگز شوق سفر را با من نداشتی ... و هرگز مرا همراهی نکردی
نمیدانم خانه عاشقی کجاست و به کدامین سو باید رفت؟؟؟؟؟؟


مطالب مشابه :


نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه

صفحه تقديم / تشكر در پايان نامه يكي از مهمترين صفحات در تمامي پايان نامه هاست كه اغلب دانشجويان و محققان به دنبال كلماتي شيوا و زيبا براي تدوين آن هستند.




نمونه هايي از تقديم و تشكر براي صفحه تقديم پايان نامه

صفحه تقديم / تشكر در پايان نامه يكي از مهمترين صفحات در تمامي پايان نامه هاست كه اغلب دانشجويان و محققان به دنبال كلماتي شيوا و زيبا براي تدوين آن هستند. در ادامه




یه شاخه گل

این گل تقدیم به کسی که هیچ وقت غصه ی تو چشماش و لبخند رو لباش یادم نمیره . ... این گل تقدیم به کسی که هر روز اومد متن منو خوند و گفت آفرین در حالی که خیلی وقت




تقدیم به دوستان و عزیزان

تقدیم به دوستان و عزیزان. با سلام خدمت دوستان و همراهان عزیز. نمیدونم چی بگم از محبت همتون ممنونم خدا خیرتون بده ان شاءالله. این حدیث رو هر وقت که میخونم یا گوش میدم




این متن تقدیم میکنم

صداقت دل - این متن تقدیم میکنم - السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین و علی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین.




متن عاشقانه

متن عاشقانه. نميدونم پس از مرگم آيا كسي خبر رفتنم را به تو مي دهد يا نه ؟ رفتن من دست خودم نيست همانطور كه آمدنم دست من نبود من ميرم دوست دارم خبر رفتنم رو بهت بدن




تقدیم به خواهرای گلم....

این متن تقدیم میکنم به همه خواهرهای گلم.... خیلی خوشحالم که خواهرهای خوبی مثل شما دارم ممنونم که این مدت کنارم بودید و هستید... مخصوصا زهرا{خاله ریزه خودم} که این ماه واین




متن فاز سنگین

متن فاز سنگین. بی تفاوت باش… به جهنم ! مگر دریا مُرد از بی بارانی ؟! . . . کـــــــــــم بــاش. از کم بودنت نتــــــــرس. اونی که اگـه کم باشی ولــــــــت میکنه،. همونه که اگه




این متن تقدیم به برادر عزیزم

زمزمه های الهام بخش - این متن تقدیم به برادر عزیزم - اگاهی و روشنگری.




تقدیم به تو...

تقدیم به تو... http://gallery.photo.net/photo/4868787-lg. چه زيباست نوشتن وقتي مي داني او مي خواند. چه زيباست سرودن وقتي مي داني او مي شنود. و چه زيباست جنون




برچسب :