کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

آب به دهان خشک شدن : کنایه از متعجب شدن

مرا می گویی از تماشای این منظره هولناک آب به دهانم خشک شد

آبروی کسی را ریختن : کنایه از بی اعتباری کردن یا رسوا کردن کسی

گفت مگر می خواهی آبروی خودت را بریزی ؟

آب نکشیده : کنایه از آبدار

صدای کشیده آب نکشیده ای طنین انداز گردید

آسمان جل : کنایه از فقیر ، بی چیز ، بی خانمان 

جوانی به سن بیست و پنج و شش لات و لوت و آسمان جل

ادا و اطوار : کنایه از افاده و ناز بی جا ، حرکات تصنعی و ساختگی

با همان صدای بریده و زبان گرفته و ادا و اطوار های معمولی خودش که در تمام مدت ناهار

از دست کسی ساخته بودن : کنایه از در توانایی او بودن

لابد این قدرها از دستش ساخته است .

از زیر سنگ چیزی را پیدا کردن : کنایه از پیدا کردن یا بدست آوردن آن که یا آنچه یافتن یا آن غیر ممکن یا بسیار دشوار می نماید .

از زیر سنگ هم شده یک عدد غاز خوب و تازه به هر قیمتی شده برای ما پیدا کنید .

از عهده چیزی برآمدن : کنایه از آن را به خوبی انجام دادن

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد 

اوقات کسی تلخ بودن : کنایه از خشمگین و در همان حال آزرده و افسرده بودن او

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که محال است 

با زبان بی زبانی گفتن : کنایه از فهماندن مقصود بدون استفاده از بیان صریح

اگر چشمم احیاناً تو چشمش می افتاد با همان زبان بی زبانی نگاهش حقش را کف دستش می گذاشتم .

بدقواره : کنایه از زشت و نامتناسب ، بدترکیب

لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه و تا بخواهی بدریخت و بدقواره 

منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون و شقاوت مردم دون و مکر و فریب جهان پتیاره و وقاحت این مصطفی بدقواره انداخته بود

برای خالی نبودن عریضه : کنایه از حفظ ظاهر

محض حفظ ظاهر و خالی نبودن عریضه کارد پهن و درازی شبیه به ساطور قصابی به دست گرفته بودند

برو و برگرد : کنایه از چون و چرا ، شک و تردید

حقاً که حرف منطقی بود و هیچ برو و برگرد نداشت

آقایان خواهش دارند این غاز را برداری و بی برو و برگرد یک سر ببری به اندرون

بنا شدن : کنایه از مقرر شدن ، معین شدن ، قرار گذاشته شدن

عیالم با این ترتیب موافقت کرد . بنا شد روز دوم عید نوروز ...

بنا کردن به چیزی : کنایه از آن را شروع کردن

به مناسبت صحبت از 13 عید بنا کرد به خواندن قصیده ای ... 

بوقلمون : کنایه از ویژگی آنچه حالت آن زود به زود تغییر می کند ، ناپایداری منظره فنا و زوال غاز خدا بیامرز مرا به یاد بی ثباتی فلک بوقلمون انداخته بود . 

به جا : کنایه از مناسب و شایسته

همه حضار یک صدا تصدیق کردند که تخلصی بس بجاست

به جان چیزی افتادن : کنایه از سخت مشغول شدن به آن . فرصت نداده مانند قحطی زدگان به جان غاز افتادند .

به خرج دادن : کنایه از بی حیا و گستاخ

این آدم بی چشم و رو که از امامزاده داوود و حضرت عبدالعظیم قدم آن طرف تر نگذاشته بود .

بی چشم و رویی : کنایه از گستاخی و وقاحت .

من هم شما چه پنهان با کمال بی چشم و رویی بدون آن خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

بی دست و پا : کنایه از آن که از عهده کار بر نمی آید و در انجام آن در می ماند ، بی کفایت و بی عرضه .

جوانی به سن بیست و پنج یا شش ، لات و لوت و آسمان جل و بی دست و پا و پخمه .

پا افتادن : کنایه از فرصت مناسب پیدا شدن ، ممکن شدن ( انوری )

این بخت ها سال آزگار یک بار برایشان چنین پایی می افتد .

پاپی چیزی شدن : کنایه از توجه کردن یا توجه داشتن به آن و دنبال کردن آن . اصلا پاپی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

پای برهنه : کنایه از فقیر و بی چیز  .

خدا را خوش نمی آید این بی چاره را که لابد از راه دور و دراز با شکم گرسنه و پای برهنه به امید چند ریال عیدی آمده نا امید کنم .

پرت و پلا : کنایه از بی ربط و نا معقول

دیدم زیاد پرت و پلا می گوید .

پشت داغ کردن : کنایه از کاری پشیمان شدن و توبه کردن از تکرار آن . پشت دستم از داغ کردن تا که من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

پیرامون چیزی گشتن : کنایه از به آن مشغول شدن . پشت دستم را داغ کردم که تا من باشم دیگر پیرامون ترفیع رتبه نگردم .

تا خرخره خوردن : کنایه از بیش تر از اندازه خوردن . من شخصا تا خرخره خورده ام .

تپیدن : کنایه از بی قراری و اضطراب داشتن .

موقع مناسبی است که کباب غاز رابیاورند دلم می تپد .

تیر از شست رفتن : کنایه از ، دست دادن فرصت و امکان جبران یک عمل انجام شده .

ولی چون تیری که از شست رفته باز نمی گردد .

جان گرفتن : کنایه از نیرو گرفتن

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

جلوی کسی در آمدن : کنایه از خوب برداشت کردن . باید در این موقع درست جلویشان در آیی .

جویده جویده : کنایه از گنگ ، نامفهونم و مقطع ، به طور نامفهوم . خواست جویدعه جویده از بروز این محبت و دل بستگی ...

چانه کسی گرم شدن : کنایه از مشغول شدن کسی به پر حرفی و ادامه دادن آن

حالا دیگر چانه اش هم گرم شده و در خوش زبانی و حرافی و شوخی . .

چشم بد دور : کنایه از رفع شدن بلای چشم بد

دیدم ماشاء الله چشم بد دور آقا واترقیده اند 

چشم به چیزی دوختن : کنایه از برای مدت طولانی به آن نگاه کردن ، خیره شدن به آن .

گر چه چشم هایشان به غاز دوخته شده بود .

چشم کسی به چشم دیگری افتادن : کنایه از روبرو شدن آن ها با هم و دیدن همدیگر .

اگر چشمم احیانا تو چشمش می افتاد . .

چند مرده حلاج بودن : کنایه از سنجیدن توانایی و قابلیت کسی در رویارویی با امری یا انجام دادن کاری و تا چه اندازه توانا بودن .

می خواهم امروز نشان بدهی که چند مرده حلاجی و از ...

چیزی به شکم کسی بستن : کنایه از گفتن چیزی به کسی

ضمنا یک ریز تعارف و اصرار بود که به شکم آقای استاد می بستم .

چیزی را از سر به در کردن : کنایه از به آن فکر نکردن ، فراموش کردن آن .

با اوقات تلخ گفت این خیال را از سرت بیرون کن که ...

چین به صورت انداختن : کنایه ازخشم یا نارضایتی خود را نشان دادن

مصطفی به رسم تحقیر چین به صورت انداخته گفت ...

حساب کار خود را کردن : کنایه از متوجه شدن و پند گرفتن یا تکلیف خود را دانستن

یارو حساب کار را کرده ...

حساب کسی را دستش دادن: کنایه از کسی را به سزای عملش رساندن ، تنبیه و مجازات کردن کسی .

اصلا پا پی می شوند که سگ را بیاور تا حسابش را دستش بدهیم .

حسابی : 1- کایه از محترم ، متشخص و فهمیده و گاهی به طنز و تمسخر برای اعتراض گفته می شود خاک به سرم مرد حسابی اگر این غاز را برای میهمان های امروز بیاوریم . ..

2- کنایه از درست و منطقی

دیدم حرف حسابی است و بد غفلتی شده گفتم ...

اولین بار است که از تو یک کلمه حرف حسابی می شنوم ...

هر دوازده تن تمام و کمال و راست و حسابی از سر نو مشغول خوردن شدند .

حق کسی را کف دستش گذاشتن :

کنایه از انجام دادن عمل انتقام آمیز نسبت به او به گونه ای که سزاوار آن است .

با همان زبان بی زبانی نگاه ، حقش را کف دستش می گذاشتم .

حلقه زدن : کنایه از به دور کسی یا چیزی جمع شدن ، گرداگرد و اطراف کسی یا چیزی را گرفتن .

دو ساعت بعد از مهمان بدون تخلف تمام و کمال دور میز حلقه زده .

حمله آوردن : کنایه از به جایی به طرف چیزی به سرعت حرکت کردن برای پیشی گرفتن .

مدام به غاز حمله آورده و چنان وانمود می کردم که ...

خاطر جمع باشید که از عهده بر خواهم آمد ...

خاطر کسی جمع شدن کنایه از مطمئن شدن .

در باب مسئله ی معهود خاطرم داشت کم کم به کلی اسوده می شد.

 خاک بر سر ریختن : کنایه از پیدا نشدن راه حل برای مشکل خود و بسیار بی چاره و مضطر شدن .

با حال استیصال پرسیدم پس چه خاکی به سر بریزم ...

خاک به سرم : کنایه، معمولا زنان هنگام تعجب یا دیدن و شنیدن امری نا خوش آیند بر زبان می آورند .

عیالم هراسان وارد شدن و گفت خاک بر سرم ...

خروار : کنایه از مقدار زیاد از هر چیز ...

دو ساعت تمام کارد و چنگال به دست با یک خروار گوشت ..

خط بر چیزی کشیدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن ، نا چیز شمردن آن .

گفت تنها همان رتبه های بالا را وعده بگیر و ما بقی را نقدا خط بکش .

خم به ابرو آوردن : کنایه از آزردگی و ناراحتی خود را آشکار کردن ، در این معنی معمولا به صورت منفی به کار می رود .

با کمال بی چشم و رویی بدون آن که خم به ابرو بیاورم همه را به غلط دادم .

خود را از تک و تا نینداختن : کنایه از خود را نباختن ، ترس و ضعف را به خود راه ندادن و خود را قوی نشان دادن .

یا رو حساب کار را کرده بدون آن که سرسوزنی خود را از تک و تا بیندازد .

خود را به بیماری زدن : کنایه از وانمود کردن به آن .

خودتان را بزنید به ناخوشی و بگویید طبیت قدغن کردن از تختخواب پایین نیایید .

خوش زبانی : کنایه از گفتن سخنان شیرین و مهر آمیز .

بر تعاریف و خوش زبانی افزوده گفتم چرا نمی آیی بنشینی .

چانه اش گرم شدن و در خوش زبانی و حرافی و شوخی ...

خون سردی : کنایه از آرامش ، بی تفاوتی ، بی اعتنایی .

تعارف معمولی را برگزار کرده با وقار و خون سردی هر چه تمام تر بر سر میز قرار گرفت .

دامن از دست رفتن :کنایه از مدهوش و بی قرار و پریشان گشتن ، نابودن شدن ، سپری شدن ، بی خود گشتن .

بوی غاز چنان مستش کند که دامنش از دست برود .

در محظور گیر کردن : کنایه از گرفتاری پیدا کردن در مقابل امر نا خوش آیند قرار گرفت .

مهمان ها سخت در محظور گیر کرده بودند .

دست به دامن کسی زدن ( شدن ) : کنای از او به او متوسل شدن و از او یاری خواستن .

وقتی غاز را روی میز آوردند می گویی ای بابا دستم به دامانتان ..

دستگیر شدن : کنایه از فهمیدن و متوجه شدن ..

مصطفی هم جانی گرفت و گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود .

پوزخندی نمکینی زد و گفت خوب دستگیرش شد .

دست نخورده : کنایه از ویژگی آن چه قبلا از آن استفاده نشده و تغییری نکرده است .

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید 

دست و پا کردن : کنایه از فراهم کردن ، پیدا کردن ، به دست آوردن .

چاره ی منحصر به فرد را دیدم که هر طور شدن تا زود است یک غاز دیگر دست و پا کنم .

از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم و برایش کار مناسبی دست و پا کنم .

دک و پوز ( تک و پوز ) : کنایه از ظاهر شخص به ویژه سر و صورت

چشم بد دور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است .

دل از عزا در آوردن : کنایه از پس از مدتی محرومیت کاملا کام روا شدن و بهره ی کافی از چیزی بردن .

یکی از همین ایام بهار خدمت رسیده از نودلی از عزا در آوردیم .

دماغ سوخته شدن : کنایه از دچار شرمندگی شدن ، خیت شدن .

یک لقمه میل بفرمائید که لااقل زحمت آشپز از میان نرود و دماغش نسوزد.

دو دل : کنایه از دارای تردید در تصمیم گیری ، مردد .

در مقابل تظاهرات شخص شخیصی چون آقای استاد دو دل مانده بودند .

دو روی: کنایه از آن ظاهر و باطن از تفاوت دارد ، منافق .

والا چه چیز ها که با آن زبان به من بی حیای دورو نمی گفت .

روی کسی را زمین انداختن : کنایه از تقاضای او را رد کردن .

روا نیست بیش از این روی میزبان محترم را زمین انداخت .

زدن : کنایه از شاید اتفاق افتادن { شاید } چنین شدن .

زد و ترفیع رتبه به اسم من در آمد .

زورکی : کنایه از به زحمت ، به سختی

به جز تحویل دادن خنده های زورکی و خوش آمد گویی های ساختگی کاری از دستم ساخته نبود .

زیر بغل کسی را گرفتن : کنایه از کمک کردن

دلم می خواست می توانستم صد آفرین به مصطفی گفته از آن تاریخ به بعد زیر بغلش را بگیرم .

ساختن : کنایه از تألیف کردن ، سرودن و نوشتن .

بنا کردن به خواندن قصیده ای که می گفت همین دیروز ساخته است .

ساعت شماری کردن : کنایه از انتظار شدید داشتن برای فرار رسیدن ساعت یا زمانی خاص .

شکم ها را مدتی است صابون زده اند که کباب غاز بخورند و ساعت شماری می کنند .

سر به مهر : کنایه از کامل { و دست نخورده بودن }

تمام حسن کباب غاز به این است که دست نخورده و سر به مهر روی میز بیاید .

سرخم کردم : کنایه از برابر کسی تعظیم و کرنش کردن .

لهذا صدایش کردم سرش را خم کرده وارد شد .

سرخ و سفید شدن : کنایه از دارای چهره ای باز ، روشن و شاداب شدن .

مصطفی به عادت معهود ابتدا مبلغی سرخ و سفید شد  .

سر دماغ آمدن : کنایه از سر حال آمدن ، به نشاط آمدن .

ستاره ضعیفی در شبستان تیره و تار درونم درخشیدن گرفت ، رفته رفته سر دماغ آمدم .

سرسری : کنایه از مقدار بسیارکم

معلوم شد آن قدرها هم نامعقول نیست و نباید زیادسرسری گرفت .

سرسوزن : کنایه از مقدار بسیارکم

ایشان در خوراک هم سرسوزنی قصور را جایز نمی شمردند.

یارو حساب کارکرده بود بدون آنکه سرسوزنی خود را...

سرکسی توی حساب بودن: کنایه از متوجه جزئیات امری

بودن و آن را خوب شناختن او

الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش تو ی حساب است .

سماق مکیدن : کنایه از وقت بیهوده در انتظار کسی یا چیزی گذراندن ، کاری بی حاصل کردن .

مابقی را نقداً خط بکش و بگذار سماق بمکند.

سوار کردن : کنایه از جور کردن ، ترتیب دادن

گفت اگر ممکن باشد شیوه ای سوار کردکه امروز مهمان شما دست به غار نزنند.

شاخ در آوردن : کنایه از تعجب وشگفت زدگی فراوان، بسیار تعجب کردن، شگفت زده شدن

از این بهانه تراشی هایش داشتم شاخ درمی آوردم .

شست کسی خبردارشدن : کنایه از پی بردن او به چیزی ،مطلع شدن او از امری

ولی شستش خبردار شده بود و چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب می دوید.

شش دانگ : کنایه از تمام ، همه ، به طور کامل

شکم را صابون زدن: کنایه از به خود دل خوشی دادن وامیددریافت چیزی را داشتن

این بدبخت ها...شکم خود را مدتی است که صابون زده اند که کباب غاز بخورند.

صرف کردن : کنایه از خوردن یا نوشیدن

دو ساعت بعد مهمان ها بدون تخلف تمام وکمال دور میز حلقه زده در صرف کردن صیغه ی ...

حالا آش جو وکباب بره و پلو وچلو ومخلفات دیگر صرف شده است.

صندوقچه ی سرکسی بودن : کنایه از رازداربودن ، سرّ او را حفظ کردن

وبه منی که چو ن تویی را را صندوقچه  سرخود قرار داده بودم ...

عقل کسی سرجای خود نبودن : کنایه از کم عقل بودن او

الحمدالله هنوز عقلش به جا وسرش توی حساب است.

غلیان: کنایه از جوش عواطف و احساسات ، شدت هیجان عاطفی ، شور وهیجان

قدری برای به جا آمدن احوال وتسکین غلیان درونی در حیاط قدم زده ...

غول بی شاخ ودم : کنایه از شخص درشت هیکل، زشت ، بدقواره

بگو فلانی هنوز از خواب بیدار نشده وشر این غول بی شاخ ودم را از سرما بکن

قالب چیزی در آمدن : کنایه از اندازه ی آن شدن، مناسب آن شدن

خیلی تعجب کردم که با آن قد دراز چه حقه ای به کار برده که لباس من این طور قالب تنش درآمده است.

قدم نهادن : کنایه از واردشدن

گویی هرگز غازی قدم به عالم وجود ننهاده بود.

قنداقی: کنایه از نوازد

گفتم تو رفقای مرا نمی شناسی بچه قنداقی که نیستند.

قید چیزی را زدن : کنایه از صرف نظر کردن از آن

معلوم شد می فرمایند در این روز عید قید غاز را باید به کلی زد

کاسه وکوزه یکی شدن : کنایه از هم خانه شدن

ودر اواخر عمر با بنده مألوف بودند وکاسه وکوزه یکی شده بودیم .

کار به جای باریک کشیدن: کنایه از مرحله ی حساس و بحرانی رسیدن جریان امری

ازمن همه اصرار بود و ا زمصطفی انکار وعاقبت کار به جایی کشید...

کار از دست کسی ساخته بودن : کنایه از توانا بودن او بررفع مشکلات وموانع .

جز خوش آمدگی هایی ساختگی کاری از دستم ساخته نبود.

کباده ی چیزی را کشیدن : کنایه از ادعای آن را داشتن ، خود را شایسته ی آن دانستن

یکی از حضار که کباده ی شعر وادب را می کشید.

کش رفتن : کنایه از دزدیدن ،ربودن

راستی راستی تصورم کردم دو رأس هندوانه از جایی کش رفته و در آن جا مخفی کرده است.

کشمکش : کنایه از دعوا ف ستیزه ، منازعه

سرهمین میز آقایان دو ساعت تمام کارد وچنگال به دست با یک خروار گوشت...در کشمکش وتلاش بوده اند.

کشیده : کنایه از سیلی ، چَک

در را بستم  وصدای کشیده ای آب نکشیده ای ...

وباز کشیده ی دیگر نثارش کردم .

کلک چیزی را کندن: کنایه از آن را خوردن

یعنی به زبان خودمانی رندان چنان کلکش را کندند.

کمرکش: کنایه از میانه ، وسط

مانند گوشت و استخوان شتر قربانی درکمرکش دوازده حلقوم وکتل ...

کودن : کنایه از سست و کند، تنبل و کم کار

این مصطفی گر چه زیاد کودن و بی نهایت چلمن است...

کیفور شدن : کنایه از خوشی فراوان کردن ، لذت بسیار بردن ، خوشحال شدن

درست کیفور شده بودم که عیالم وارد شد.

گردن دراز گشتن : کنایه از علاقه مند و حریص شدن

مصطفی که با دهن باز و گردن دراز حرف های مرا گوش می داد.

گره به دست کسی باز شدن : کنایه از حل شدن مشکل به کمک او

ولی به نظرم این گره فقط  به دست خودت گشوده خواهد شد

گل انداخته : کنایه از افروخته وسرخ ، سرخ وبرافروخته شده

بر روی صورت گل انداخته ی آقای استادی نقش بست.

گلی به سرکسی زدن : کنایه از کار مهمی برای او انجام دادن ، سبب حفظ آبرو و افتخار او شدن

پسر عموی خودت است هر گلی هست به سرخودت بزن

گوش شدن : کنایه از با دقت و توجه گوش کردن

همه گوش شده بودند و ایشان زبان

مادر مرده : کنایه از قابل ترحم ودل سوزی بودن کسی که دچار مصیبت و یا سختی شده است ، بیچاره ، فلک زده .

دریک چشم به هم زدن گوشت و استخوان غاز مادر مرده مانند گوشت و استخوان شتر قربانی ...

ماسیدن : کنایه از به انجام رسیدن ، به ثمر رسیدن

دیم توطئه ی ما دارد می ماسد.

ماشاء الله : کنایه از تعجب و تحسین وبرای رفع چشم بدو برای بیان تعجب یا تمسخر گفته می شود.

دیدم ماشاءالله چشم بددور آقا واترقیده اند.

ماشاء الله هفت قرآن به میان پسر عموی خودت است .

مثال مرغ سربریده : کنایه از بسیار بی قرار و نا آرام ، مضطرب و پریشان .

چشمش مثل مرغ سربریده مدام در روی میز از این بشقاب به آن بشقاب می دوید.

مهار کسی را به سویی کشیدن: کنایه از او را بدان سو میل دادن .

گر چه هنوز درست دستگیرش نشده بود که مقصود من چیست و ومهار شتر را به کدام جانب می خواهم بکشم .

نارو زدن : کنایه از فریب دادن وکلک زدن

چون تویی را که صندوقچه ی سرخود قرار داده بودم نارو زدی .

ناز شست: کنایه از آن به عنوان پاداش به کسی به ویژه به آن هنرنمایی کند می دهند .

خیانت کردی و نارو زدی دبگیر که نازشست باشد.

نثار کردن: کنایه از حواله کردن .

وباز کشیده ی دیگری نثارش کردم .

نشخوار کردن : کنایه از تکرار یا یادآوری امری از گذشته

کم کم وقتی درست آن را زوایار وخفایای خاطر و مخیله نشخوار کردم .

نمک ناشناس: کنایه از آن که خوبی های دیگران را نادیده می گیرد، حق نشناس

بی اختیار در خانه را باز کردم واین جوان نمک ناشناس را مانند...

نمکین: کنایه از دل نشین ، خوش آیند

پوزخند نمکینی زد و گفت خوب دستگیر شد.

نوک کسی را چیدن : کنایه از روی کسی را کم کردن و به سکوت یا عدم دخالت وادشتن او

در خوش زبانی وحرافی وبذله ولطیفه نوک جمع را چیده .

نو نوار شدن : کنایه از دارای لباس نو شدن ، لباس نو پوشیدن

نو نوار که شدی باید سر میز پهلوی خودم بنشینی .

واترقیده: کنایه از تنزل کردن ، پس روی کردن

دیدم ماشاء الله چشم بدور آقا واترقیده اند قدش درازتر و تک و پوزش کریه تر شده است.

هفت قرآن به میان: کنایه از دور ماندن از رویدادی ناخوش آیند.

گفت به من دخلی ندارد ماشاء الله هفت قرآن به میان پسرعموی خودت است.

همراه کردن : کنایه از مشارکت دادن کسی در انجام کاری ، شریک کردن

به هر شیوه ای هست مهمانان دیگر را هم با خودت همراه می کنی.

هوا دار: کنایه ا زحمایت گر وجانب دار کسی ،طرفدار

دسته جمعی خواستار بردن غاز و هوا دار تمامیت وعدم تجاوز به آن گردیدند.


مطالب مشابه :


کنایه های فارسی

هر چی بخوای - کنایه های فارسی - در این وبلاگ می توانید از مطالب گوناگون بازدید نمائید. - هر چی




کنایه های فارسی بخش نهم

کنایه 64 - کنایه های فارسی بخش نهم - زبان و ادبیات فارسی




کنایه های دروس ادبیات فارسی دوم دبیرستان

مطالب این وبلاگ برگرفته از وبلاگ های دبیران زبان و ادبیات فارسی انتخاب شده است.




کنایه های فارسی

sosanflowersohastar - کنایه های فارسی - معلم ششم سما ØÑÇÍ ÞÇáÈ [ ØÑÇÍ ÞÇáÈ: ÂæÇÒ˜ ]




کنایه های معروف فارسی

کنایه های فارسی. نطقش کور شدن: براثر گفتگو وجنجال سخن کسی قطع شدن، از ادامه صحبت بازماندن.




«کنایه» و کاربرد آن در زبان فارسی

زبان و ادبیات فارسی - «کنایه» و قبل از آن‌که به بحث و تحلیل تعریف‏‌های کنایه بپردازیم




کنایه

شعر و ادب فارسی - کنایه - آموزش شعر و ادب فارسی و نقد نوشته های




کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان

زبان و ادبیات فارسی - کنایه های درس کباب غاز ادبیات دوم دبیرستان - زبان و ادبیات فارسی دوره ی




کنایه

کنایه « کنایه » واژه ای عربی است که در زبان فارسی نیز بکار می رود.این کلمه در اصل مصدر ثلاثی




برچسب :