عاشقی زلزله10

وای خدا چرا تابستون تموم نمیشه؟؟؟من؟؟؟من که هیچوقت روپا بندنمیشدم حالا هفته به هفته میگذره ولی ازخونه بیرونم نمیام...کلاساموتعطیل کردم....بادوستام بیرون نمیرم...همش خونم...حالا یا پای نتم...یا کتاب میخونم یا درس...(بلا به دور خداییش خل شدم...من توی سال تحصیلی هم درس نمیخوندم اما حالا واسه اینکه جلو کامران ضایع نشم درسامو دارم توی تابستون مرور میکنم...)امروز بازم بیرون نرفتم....باباجونم فکرمیکنه ازدست اونا ناراحتم که باهاشون بیرون نمیرم...آیی...بابایی کاش میدونستی چقدر از رها فضوله فاصله گرفتم...کاش زودتر مهر بیاد...دیگه خودمم خسته شدم....حوصله هیچ کاری روندارم...کمک مامانی نمیکنم...نمیتونم به کارام برسم... کل24 ساعت بیدارم اما انگار باز وقت کم میارم...یه لحظه برم توفکر بدون اینکه خودمم بفهمم ساعت ها بی حرکت میشینم و فقط فکر میکنم...آخرش چی میشه؟؟؟دیگه کافیه...نمیخوام به این وضع ادامه بدم....
امروز کلی کار جدید کردم...اول به مامانی کمک کردم...بعدش یکم درس خوندم...وسفارش یه دوچرخه دادم...(وایی...من عاشق دوچرخه سواریم...)بابرو بچ هماهنگ کردم یه پاتوق پیدا کنیم که هر هفته بریم...تازه کلی شعرم نوشتم...نقاشیمو تموم کردم...رفتم توی کوچه با بچه کوچولوها بازی کردم....ووی...از رها فضوله هم پرانرژی تر شدم...تنها کاری روکه حذف کردم فکرکردن بود...یعنی اصلا به کامران فکر نکردم...(چه خوب...حداقل اینجوری خودمو لو نمیدم....)شب هم خیلی زود خوابیدم...فردا دوچرخم میرسه...باید بانک هم برم...من میخواستم بگم بابایی بره ولی واسه تنوع خوبه...خودم رفتم که....
نه؟؟؟این اینجا چیکارمیکنه؟؟؟درست میبینم یاتوهم زدم؟؟؟ولی نه...خودشه....
آروم رفتم پیشش....بادست زدم سرشونش...
_کامران؟؟؟
بایه حرکت خیلی سریع برگشت منو که دید چشاش برق زد....(این چشه؟؟؟تا دودقیقه پیش انگار دنیا روروی سرش خراب کردنا....)
_رهــــا؟؟؟یعنی...سلام...تو؟؟؟ینجا؟تنها؟توکه ازخونه بیرون نمیومدی...(ایــــش حتما باید میگفتی؟ خب بابا فهمیدم میدونستی ولی بازم نیومدی دیدنم...لــوس...)
_سلام...آره یه مدت حال نداشتم...ممنون بابت اینهمه تحویلی که گرفتی...مرسی که اومدی دیدنم... واقعا ممنونم که برات اهمیت نداشتم...حتی خاله اومد ولی تو؟؟؟(وای...گاف دادم....خب بیاد چی بشه؟)
_ببخش رهایی...من خودمم حال نداشتم...حتی نمیتونستم ازجام بلند شم...
حس کردم به وضوح رنگم پرید....(حالش بد بود؟بازم ناراحتی روحی؟نه...)
_تو؟حالت خوب نبود؟چت شده بود؟حالاخوبی؟ببخشید من نمیدونستم...پسرخاله...(باز شیطونیت گل کرد رها؟ حالا نمیشد نگی پسرخاله؟؟؟؟)
معلوم بود ناراحت شده...
_آره دخترخاله...الان خوبم خانمی....ببخشید خانم حیاتی....
_خب پس منم میرم آقای سعادت...(چقدر ازاین طرز ور زدن بدم میومد...)
_صبرمیکنم میرسونمت...
_نه نمیخوام مزاحمتون بشم...آقای سعادت....
باخشمی که تاحالا ندیده بودم فریاد زد....
_من کامرانم....انقدر اسم اون مرتیکه الدنگو روی من نذار....(باباشو میگه؟این چرا اینجوری شده؟؟؟؟)
_کامران....آروم باش...باباته...بخوای نخوای...نمیتونی انقدر خودتو اذیت کنی....ببین تونباید کاری کنی که هربار اسمتو میشنوی انقدر بهم بریزی...خب؟حالا آرو....
نذاشت حرفمو تموم کنم...
_زود کارتو انجام بده...توماشین منتظرتم...
وبدون لحظه ای مکث رفت...
منم باتمام سرعت کارامو تموم کردم...(خدایا حالا چیکارکنم؟؟؟نمیخوام اینجوری ببینمش...)
خیلی سعی کردم خونسرد باشم...آروم رفتم پیشش...کامران سرشو گذاشته بود روی فرمون...
آروم گفتم...
_کامران؟؟؟؟ببخشید....
سرشو بلندکرد...معلوم بود پشیمونه که سرم داد زده...
_شرمندم رها...این روزا حالم دست خودم نیست....ببخشید...
_نه نگران نباش....من ناراحت نشدم...فقط نگرانتم...توداری چیکارمیکنی باخودت؟؟؟هیچ میدونی؟
_نه...نمیدونم...ولی دست خودم نیست...
_همه ما نگرانتیم...نذار ناراحتمون کنی...
بایه حالت معصومانه وبچگانه گفت:
_تو...نگرانم شدی؟
_آره خب...تو برام مهمی...بالاخره پسرخالمی...تنها پسرخالم...تنها هم بازی بچگیام...تنها کسی که میتونم راحت باهاش حرف بزنم و خودمو خالی کنم...
_آره...من پسرخالتم...
حس کردم ناراحت شد....
_کامران؟یادت میاد همیشه من قلدر باز در میاوردم ولی زورم به پسرا نمیرسید؟همیشه وقتی اذیتم میکردن میومدم به تو میگفتم...چون تو واقعا حالشونو میگرفتی...تنها کسی که تنهام نمیذاشت...حتی با اینکه همیشه اذیتت میکردم ولی هوامو داشتی...
لبخندی زد وگفت_ازبچگیت واسم عزیز بودی...طاقت نداشتم گریتو ببینم...بااینکه وقتی اذیتم میکردی ناراحت میشدم...وقتی میخندیدی...لبخندات ناراحتیمو میشست...
خودمو به نفهمیدن زدم....میخواستم از اون حال و هوا درش بیارم
_کاش بازم بچه میشدیم...خیلی اون روزا برام عزیزه...
_من عمرمو با اون خاطرات میگذرونم....
_وای که چه روزایی بود...
_رها؟ببخشید...
_چرا؟
_یادته خونمون بودی؟عزیزترین عروسکتو گم کردی؟من برش داشته بودم...شرمنده...
_هه هه هه من میدونستم...
_میدونستی؟؟؟پس چرا نیومدی بگیریش؟
_چون میدونستم جاش امنه....
دیگه رسیده بودیم بایه خداحافظی زیر لب ازهم جداشدیم...
هی خدا...قراره چی بشه؟؟؟


مطالب مشابه :


عاشقی زلزله

عاشقی زلزله - پاتوق رمان های ایرانی و خارجی,رمان های عاشقانه,عزیز جون سایت دانلود رمان




عاشقی زلزله8

رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها رمان عاشقی زلزله. دانلود آهنگ




دانلود اهنگ dance again جنیفر لوپز+متن اهنگ

رمان عاشقی زلزله. رمان پروای بی پروای لینک دانلود آهنگ Dance Agian. لينک




عاشقی زلزله13

رمان رمان ♥ - عاشقی زلزله13 رمان عاشقی زلزله. دانلود بهترین رمان ها




عاشقی زلزله10

رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه+رمانی ها رمان عاشقی زلزله. دانلود آهنگ




برچسب :