دیوان حافظ


2
3
4
5
6
7
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بودحلقه پیر مغان از ازلم در گوش استبر سر تربت ما چون گذری همت خواهبرو ای زاهد خودبین که ز چشم من و توترک عاشق کش من مست برون رفت امروزچشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحدبخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بودبر همانیم که بودیم و همان خواهد بودکه زیارتگه رندان جهان خواهد بودتا دگر خون که از دیده روان خواهد بودتا دم صبح قیامت نگران خواهد بودزلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودگویند سنگ لعل شود در مقام صبرخواهم شدن به میکده گریان و دادخواهاز هر کرانه تیر دعا کرده​ام روانای جان حدیث ما بر دلدار بازگواز کیمیای مهر تو زر گشت روی مندر تنگنای حیرتم از نخوت رقیببس نکته غیر حسن بباید که تا کسیاین سرکشی که کنگره کاخ وصل راستحافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
وین راز سر به مهر به عالم سمر شودآری شود ولیک به خون جگر شودکز دست غم خلاص من آن جا مگر شودباشد کز آن میانه یکی کارگر شودلیکن چنان مگو که صبا را خبر شودآری به یمن لطف شما خاک زر شودیا رب مباد آن که گدا معتبر شودمقبول طبع مردم صاحب نظر شودسرها بر آستانه او خاک در شوددم درکش ار نه باد صبا را خبر شود


2
3
4
5
6
7
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردآه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختاشک من رنگ شفق یافت ز بی​مهری یاربرقی از منزل لیلی بدرخشید سحرساقیا جام می​ام ده که نگارنده غیبآن که پرنقش زد این دایره میناییفکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کردآه از آن مست که با مردم هشیار چه کردطالع بی​شفقت بین که در این کار چه کردوه که با خرمن مجنون دل افگار چه کردنیست معلوم که در پرده اسرار چه کردکس ندانست که در گردش پرگار چه کردیار دیرینه ببینید که با یار چه کرد


روز هجران و شب فرقت يار آخر شد عاقبت در قدم باد بهار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان مي‌فرمود نخوت باد دي و شوکت خار آخر شد شکر ايزد که به اقبال کله گوشه گل گو برون آي که کار شب تار آخر شد صبح اميد که بد معتکف پرده غيب همه در سايه گيسوي نگار آخر شد آن پريشاني شب‌هاي دراز و غم دل قصه غصه که در دولت يار آخر شد باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز که به تدبير تو تشويش خمار آخر شد ساقيا لطف نمودي قدحت پرمي باد شکر کان محنت بي‌حد و شمار آخر شد در شمار ار چه نياورد کسي حافظ را
اگر آن ترک شيرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی يافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را
ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زيبا را
من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را
اگر دشنام فرمايی و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ می زيبد لب لعل شکرخا را
نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست تر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را
حديث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را
غزل گفتی و در سفتی بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را



الا يا ايّها السّاقی ادر کاسا و ناولها

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
به بوی نافه ای کاخر صبا زان طّره بگشايد
ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل ها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد می دارد که بربنديد محمل ها
به می سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها
حضوری گر همی خواهی از او غايب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنيا و اهملها



دوش از مسجد سوی ميخانه آمد پير ما
چيست ياران طريقت بعد از اين تدبير ما
ما مريدان روی سوی قبله چون آريم چون
روی سوی خانه خمار دارد پير ما
در خرابات طريقت ما به هم منزل شويم
کاين چنين رفته ست در عهد ازل تقدير ما
عقل اگر داند که دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پی زنجير ما
روی خوبت آيتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نيست در تفسير ما
با دل سنگينت آيا هيچ درگيرد شبی
آه آتشناک و سوز سينه شبگير ما
تير آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش

رحم کن بر جان خود پرهيز کن از تير ما



ای نسيم سحر آرامگه يار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست
شب تار است و ره وادی ايمن در پيش
آتش طور کجا موعد ديدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگوييد که هشيار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست
هر سر موی مرا با تو هزاران کار است
ما کجاييم و ملامت گر بی کار کجاست
عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
ساقی و مطرب و می جمله مهياست ولی
عيش بی يار مهيا نشود يار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

خمی که ابروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
به يک کرشمه که نرگس به خودفروشی کرد
فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوی کرده می روی به چمن
که آب روی تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره می زد
صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت
ز شرم آن که به روی تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع می و مطرب نديدمی زين پيش
هوای مغبچگانم در اين و آن انداخت
کنون به آب می لعل خرقه می شويم
نصيبه ازل از خود نمی توان انداخت
مگر گشايش حافظ در اين خرابی بود
که بخشش ازلش در می مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگی خواجه جهان انداخت

روزگاريست که سودای بتان دين من است
غم اين کار نشاط دل غمگين من است
ديدن روی تو را ديده جان بين بايد
وين کجا مرتبه چشم جهان بين من است
يار من باش که زيب فلک و زينت دهر
از مه روی تو و اشک چو پروين من است
تا مرا عشق تو تعليم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسين من است
دولت فقر خدايا به من ارزانی دار
کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است
واعظ شحنه شناس اين عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکين من است
يا رب اين کعبه مقصود تماشاگه کيست
که مغيلان طريقش گل و نسرين من است
حافظ از حشمت پرويز دگر قصه مخوان
که لبش جرعه کش خسرو شيرين من است

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببين تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دير مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بينش ما خاک آستان شماست
کجا رويم بفرما از اين جناب کجا
مبين به سيب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی روی ای دل بدين شتاب کجا
بشد که ياد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چيست صبوری کدام و خواب کجا

دمی با غم به سر بردن جهان يک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز اين بهتر نمی ارزد
به کوی می فروشانش به جامی بر نمی گيرند
زهی سجاده تقوا که يک ساغر نمی ارزد
رقيبم سرزنش ها کرد کز اين به آب رخ برتاب
چه افتاد اين سر ما را که خاک در نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بيم جان در او درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
چه آسان می نمود اول غم دريا به بوی سود
غلط کردم که اين طوفان به صد گوهر نمی ارزد
تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
که شادی جهان گيری غم لشکر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش و از دنيی دون بگذر
که يک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد

یاری اندر کـس نـمی‌بینیم یاران را چـه شد
دوسـتی کی آخر آمد دوستداران راچه شد
آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاسـت
خون چـکید از شاخ گل بادبهاران را چـه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاسـت
عـندلیبان را چـه پیش آمد هزاران را چـه شد
ـعـلی از کان مروت برنیامد سال‌هاسـت
تابـش خورشید و سعی باد و باران را چـه شد
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کـس ندارد ذوق مستی میگساران را چـه شد
کـس نـمی‌گوید که یاری داشت حق دوستی
حـق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد
شـهر یاران بود و خاک مـهربانان این دیار
مـهربانی کی سر آمد شـهریاران را چـه شد
گوی توفیق و کرامـت در میان افـکـنده‌اند
کـس بـه میدان در نمی‌آید سواران را چه شد
1.
شاعر:حافظ
2.
آهنگساز:فرهاد فخرالدینی
3.
خواننده:احمد شاملو
۱.
آرامبخش
۲.
ارکستری
۳.
بی مهری
۴.
بی وفایی
۵.
چهار چهارم (۴/۴)
۶.
دکلمه خوانی
۷.
ریتم آزاد
۸.
شعر آموزنده
۹.
گلایه
۱۰.
موسیقی ایرانی
یادداشت :
چکیده :
زبان :
گویش :
توضیحات :
مدت :۲:۵۹


مطالب مشابه :


متن برنامه معرفت - تفسیر غزل اول حافظ

حکیم عالیقدر استاد ابراهیمی دینانی - متن برنامه معرفت موضوع: تفسیر بیت اول دیوان حافظ.




آب گونگي شعر حافظ

واحه - آب گونگي شعر حافظ - به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست -- عاشقم بر همه عالم که




دیوان حافظ (1)

" نكته ها و نوشته ها " - دیوان حافظ (1) - متن کامل قانون اساسی جمهوری اسلامی




5- دیوان حافظ شیرین کلام

نوای نی - 5- دیوان حافظ شیرین کلام - وبلاگ گروه آموزشی زبان و ادبیات فارسی امارات متحده عربی




غزلهایی از حافظ

غزلهای حافظ حافظ شیرازی اشعار حافظ دیوان حافظ متن کامل دیوان حافظ دانلود گلچینغزلهای حافظ




مفهوم رند در اشعار حافظ چیست؟

رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل.




دیوان حافظ

زبان و ادبیات - دیوان حافظ - هر آنچه مربوط به زبان و ادبیات است. بویژه زبانهای فارسی، فرانسوی




متن کامل برنامه معرفت - تفسیر گلچینی از ابیات دیوان حافظ

حکیم عالیقدر استاد ابراهیمی دینانی - متن کامل برنامه معرفت - تفسیر گلچینی از ابیات دیوان




پیر نقد ادبی از حافظ می گوید:

تنها راه شناخت حافظ رجوع به متن وی درباره توضیح و شروحی که بر دیوان حافظ نوشته شده




کلمه رند در دیوان حافظ

رند چنان که از متن و دیوان حافظ برآید شخصیتی است به ظاهر متناقض و در باطن متعادل.




برچسب :