به یاد دوران کودکی

"کیارش" پسر 5/1 ساله همسایه ما با چهره ای سیاه و البته گرم جنوبی، علی رغم اینکه هنوز جز "بابا" – که آنهم به صورت "بَبَّ" تلفظ می کند – و چند کلمه معولی حرف دیگری نمی تواند بزند، اما به راحتی یک CD را در دستگاه ریدر قرار داده و با کنترل آنرا پخش می کند. یا اینکه با دزدگیر ماشین درب ماشین را باز می کند و سوئیچ را در جای خودش می چرخاند و آماده استارت می کند. دور و بر او پر از اسباب بازیهای برقی و کنترلی است و تمامی شیرینکاری های او با دوربین فیلم برداری توسط والدینش ضبط می شود. "سینا" پسر خردسال فامیلمان در مهد کودک آموزش زبان خارجی می بیند و کلی جملات و کلمات انگلیسی آموخته و مهارت خاصی در بازیهای رایانه ای دارد و چندبار هم مرا شکست داده. "متین" از بستگان دیگرمان هم در مسابقات کار با رایانه که بین مهد کودکهای شیراز برگزار گردید مقام اول کسب کرد و یک MP3 پلیر جایزه گرفته...
این مطلب را برای روز جهانی کودک آماده کردم. اما برای پست آن کمی تردید داشتم بعد که بر تردیدم فایق آمدم، روز جهانی کودک گذشته بود و بهانه ای می خواستم برای بیانش و حالا نزدیک شدن به روز جهانی کودک و تلویزیون شاید فرصت خوبی باشد که با هم به دوران کودکی باز گردیم. آنزمان که به سن و سال من تا به خاطر دارم جنگ حرف اول روزمره گی که نه، همه عمق زندگیمان را می زد. شرایط سخت اقتصادی و اجتماعی، کودکان آن روزها را وا می داشت که زود بزرگ شوند چرا که مجالی برای کودکی کردن نبود. "سالهای خاکستری" به حق شاید بهترین نامی باشد که بتوان بر آن سالها گذاشت چراکه در آن سالهایی که شاید زمستانش هم سردتر از امروز بود، صفهای طولانی نانوایی ها مملو از کودکانی چون ما بود که گاهی تکالیف مدرسه را در صف نانوایی انجام می دادیم. هیچگاه "سینا" و "متین" و "کیارش" باور نخواهند کرد که روزی ما با سن و سال آنها 3 ساعت را در صف نانوایی مانده باشیم و گاهی اوقات قطعی برق ما را با دست خالی و چشمی  اشکبار راهی خانه می کرد. البته پدران و مادران ما ظالم نبودند، نه. پدرها هم به سهم خود یا به دنبال نفت و کپسول گاز بودند یا به دنبال کار و یا مشغول جنگ؛ و مادران در صف مرغ و پنیر و برنج کوپنی. سالهایی که اسباب بازی ما تخته پاره ای بود که فرض می کردیم تفنگ است و به قول "فرشاد" دوستم مزیتش بر تفنگهای اسباب بازی برقی امروز در آن بود که با دهانمان هر صدایی که بخواستیم می توانستیم برایش در بیاوریم!!!

اما کودکی ما در فراغت خانه پای تلویزیون 12 اینچ سیاه و سفیدی می گذشت که تنها 2 کانال بیشتر برنامه نداشت، آنهم از 4بعداز ظهر تا 11 شب. عشق ما هر روز برنامه کودک ساعت 5 بود با آن آرم " بک بک" کنانش و مجری دوست داشتنی اش و کارتنهایی که درس اخلاق، امید، کار و تلاش و پشتکار داشت. مثل دکتر ارنست، مهاجران و سارا کوچولو. شخصیتهایی که بیشتر اوقات هم دردمان بودند. فضای آن سالها فضای تبلیغات جنگ بود همه چیز ما را جنگ و مسائل آن احاطه کرده بود. وقتی که دور چراغ "علاءالدین" که هم وسیله گرمایش ما بود و هم چراغ خوراکپزی مادر و هم ماکروفر گرم کننده نان و غذاهایمان!!! نشسته بودیم و وضعیت قرمز شروع می شد و آژیرها و قطعی برق و صدای دهشتناک ضدهوایی ها، اول خوب گریه می کردیم و از ترس در آغوش مادر بزرگ می خزیدیم و بعد تا آمدن برق زیر نور ضعیف همان "علاء الدین" مشق می نوشتیم. آنهم چه مشقی. مثل امروز نظام آموزشی نوین و یکسان سازی آموزش و این سوسول بازیها نبود. معلم کتاب فارسی را ورق می زد و تعیین می کرد و ما یادداشت می کردیم " سه بار از درس حسنک کجایی – چهار بار از درس تصمیم کبری – املا از درس فلان – صد سئوال ریاضی با جواب – کاردستی ترازو درست کنید. این قلک هایی هم که به شکل تانک درست شده به خانه ببرید و پولهایتان را در آن جمع کنید و هفته دیگر بیاورید"…

کجا بودیم؟ آره … بحث چراغ "علاء الدین بود" یک روز از داداش بزرگم مهرزاد که 11 سال داشت پرسیدم "علاء الدین" یعنی چه گفت یعنی "علاءالدین محمد هندو وزیر ایرانی مغولان" ( قسمتی از دیالوگ سریال تاریخی سربداران که در آن سالها پخش می شد) آن سالها سریال "ترانه مادری" نبود که تازه این اواخر که تلویزیون خودش را خجالت زده کرده بود و فضا را کمی شل گرفته بودند، لطیف ترین سریال "اوشین" یا همان سریال سالهای دور از خانه بود که باز بدبختیهای خودمان را به یادمان می آورد و بازهم تلویزیون بود و تبلیغات جنگ. با دوستان هم سن و سال خود که بزرگترینمان یعنی برادرم مهرزاد 11 سال داشت، عصرها روزنامه کیهان می خواندیم و خبرهایش را تحلیل می کردیم. جنگ های ایدوئولژیک حزب توده و مارکسیستها و مناظره های کیانوری با دکتر بهشتی و آیت الله مصباح و درگیریهای دموکراتها در کردستان و مساله مجاهدین خلق و نیز ماجراهای آیت الله منتظری قائم مقام رهبری و مسائل باند مهدی هاشمی و سپاه اصفهان و اختلافات اقتصادی نخست وزیر و رئیس جمهور و نیز مسائل جنگ سرد و ریگان و گورباچف و مارگارد تاچر مسائلی بود که از دست ما در نمی رفت. سالهایی که کتابهای صمد بهرنگی را می خواندیم و بحث های فلسفی ثقیل در کتابهای "موریس مترلینگ" مانند کتاب "خداوند بزرگ و من" که در سالهای ابتدای دوره راهنمایی خواندم را با هم آنالیز می کردیم.

سالهایی که نقاشیهایمان همه تصاویر جنگ بود و اگر از جنگ می نوشتیم و می کشیدیم، نقاشی و انشایمان حتما 20 می شد. دورانی که برای من هر اتفاق سیاسی در کشور یک سوژه نقاشی بود. سالهایی که "میرحسین موسوی" نخست وزیر بر قلبهای ملت ایران حکومت می کرد و همه او را دوست داشتند چون "یار امام" بود و به مدد سیاستهای اقتصادی سوسیالیستیش اجناس کوپنیمان رو به راه بود. از مرغ زنده گرفته تا چای و کره و پنیر و صابون و تاید و روغن نباتی و برنج تا برسد به سیگار!!! سالهایی که در مساجد با دفترچه بسیج اقتصادی چراغ قوه و چراغ اضطراری و جارو برقی و رادیو و ظروف و پنکه و… می دادند و ما هنوز جاروبرقی "الکترولوکسی" را که از مسجد موحد گرفتیم استفاده می کنیم. آن سالها هر سفر خارجی یک مقام ایرانی، یک پیروزی دیپلماتیک برای ایران در مجامع جهانی محسوب می گردید و سفر میرحسین موسوی به سوریه در سال 65 یا 66 (درست یادم نیست) کافی بود تا من هم در سن 8 – 9 سالگی این نقاشی را بکشم. اگر حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه را به یاد داشته باشید مرا تحسین خواهید کرد که ویژگیهای او از جمله کم مو و بلند قد بودنش را چه خوب به تصویر کشیده ام و میرحسین موسوی را که قضاوت در مورد تصویرش را به شما با مقایسه عکس و نقاشی وا می گذارم.

نقاشی سفر موسوی نخست وزیر به سوریه

مهندس میر حسین موسوی نخست وزیر

همه اینها را گفتم تا یادی کرده باشیم از دوران کودکیمان که به قول قیصر امین پور "و ناگهان چه قدر زود دیر می شود" و دورانی را که بیشتر بزرگی کردیم تا کودکی و امروز شاید فرصتی یابیم تا "در حسرت گذشته پر شور کودکی" باز گردیم و به تلافی گذشته با کیارش و متین "کارتن تام و جری" نگاه کنیم و اگر کسی حواسش نباشد، کمی "گرگم به هوا" اما این دلیل نمی شود که ما همچنان از روزگار یک کودکی دلچسب طلبکار نباشیم.


مطالب مشابه :


به یاد دوران کودکی

"متین" از بستگان دیگرمان هم در مسابقات کار با رایانه که بین مهد کودکهای شیراز برگزار گردید




آموزش ایمنی و آتش نشانی در مدارس و مهد کودک ها

اولین بازی خانگی فجر جم با بهمن شیراز . آتش نشانی در مدارش و مهد کودکهای شهرک توحید




افتتاح نمايشگاه مهد كودك لاله شهرك توحيد شركت پالايش گاز فجر جم

اولین بازی خانگی فجر جم با بهمن شیراز . مهد کودک لاله در سال تحصیلی 92-91 مهد کودکهای




فرهنگ کار تیمی در ایران و ژاپن

در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی علوم دامی دانشگاه شیراز




برچسب :