معشوق در اشعار حافظ

                                                                                      تدوين: احسان خليجي

                          معشوق در شعر حافظ                                    

 

    گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست 

   گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت

سئوال کردم چرا با اینکه عاشق به وصال معشوق رسیده باز ناله و فریاد می کند گفت  عاشق با دیدن جمال یار  به این حالت افتاده است

    حافظ منشین بی می و معشوق زمانی

     کایام گل و یاسمن و عید صیام است .....  

یک لحظه بدون می ناب و معشوق سر نکن  زیراپایان روزه داری و رنج فراق با وصال یار  فرا رسیده است 


    معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن

    اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است 

معشوق اشکارا از برابر تو می گذرد اما چون مردم بیگانه را می بیند نقاب از چهره بر نمی دارد و در برابر نااهلان در حجاب است . اغیار را می توان پرده هایی دانست که در برابر دل ادمی قرار می گیرند و مانع از دیدن معشوق می شوند

 

    گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

     سلطان جهانم به چنین روز غلام است

همه چیز برای من فراهم شده و اسباب عیش مهیاست و در این شرایط من سلطان جهانم زیرا سلطان جهان در چنین شرایطی غلام من محسوب می شود

     گل بخندید که از راست نرنجیم ولی

  هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

گل با خنده فهماند که از حرف راست نمی رنجد اما  شیوه سخن گفتن عاشق با معشوق خشن نیست. مراد این است که گل با خنده خود نشان داد که از سخن بلبل نرنجیده است

 

 

    گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان

    نگاه دار سر رشته تا نگه دارد

تاکید  بر وفای به عهد و پیمان است, اگر که مایلی تا معشوق پیمان مودت را از بین نبرد تو نیز باید بر سر عهد و پیمان خود با معشوق استوار قدم باشی

 

   به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد

   بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

بدون  می و معشوق عمر  را به بیهود گی و بی کاری گذرانده ام, این بیهودگی کافیست از امروز  به می و معشوق می پردازم تا از گذران بیهوده عمر نجات یابم 

   ولی تو تا لب معشوق و جام می خواهی

   طمع مدار که کار دگر توانی کرد

 لب معشوق همچون جام می مستی در  پی دارد و عاشق را از پرداختن به سایر کارها باز می دارد, مادام که به این دو پرداخته می شود انتظار اینکه عاشق بکار دیگری بپردازد  باطل و بیچا است

  سخن در احتیاج ما و استغنای معشوق است

  چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی‌گیرد

واقعیت امر این است که عاشق به معشوق نیازمند است و معشوق بی نیاز از عاشق, افسونگری فایده ای ندارد و نمی توان از این راه دل معشوق را ربود

 

  تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز

  و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند

آنچه باعث برملا شدن عشق و راز میان عاشق و معشوق شده , باد صباست که صفت افشاگری دارد و اشک دیدگان عاشق است, این درحالیست که  تلاش عاشق و معشوق بر مخفی ماندن راز است

 

 

 

   معشوق چون نقاب ز رخ در نمی‌کشد

   هر کس حکایتی به تصور چرا کنند

چون  معشوق نقاب از چهره بر نمی دارد در مورد او تصورها و حرفهای مختلفی گفته می شود و این حرف و حدیثها باعث ملال عاشق شده است

   سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد

  ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

چه اشکالی دارد اگر معشوق نظر لطفی به عاشق کند  زیرا عاشق نیازمند توجه معشوق به خود است اينجا معشوق منظور خداوند است و مشتاق بودن معشوق به عاشق ناظر بر ايات فراواني است كه  خداوند محبتش را به بندگان ابراز داشته است

 

  کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر

  حیف اوقات که یک سر به بطالت برود

ای عاشق در پایان عمر  از می و معشوق کام  بگیر و کامروا شو زیرا  حیف است که عمر بدون دست یافتن به این دو به پایان برسد

 

 میان عاشق و معشوق فرق بسیار است

 چو یار ناز نماید شما نیاز کنید

عاشق و معشوق روبروی یکدیگر در نظر گرفته شده است, اگر معشوق ناز و عشوه کرد, وظیفه عاشق نماز خو.اندن و خاکساری در برابر معشوق است

   میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست

  تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

بین عاشق و معشوق فاصله ای وجود ندارد, آنچه باعث جدایی می شود منیتها و خودخواهی هاست که باید از میان برداشته شود تا امکان وصل فراهم شود

 

 

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام

از ازل معشوقه وجود داشته و تا ابد نیز خواهد بود, برای عشق ما چون آغازی متصور نیست, پایانی هم وجود ندارد. تاکید بر قدم عالم

  از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفت

یک چند نیز خدمت معشوق و می کنم

 از تظاهر و طرح مسایل و بحث  افسرده شده ام, برای رفع دلتنگی و افسردگی مدتی در خدمت می و معشوق خواهم بود

 از چار چیز مگذر گر عاقلی و زیرک

 امن و شراب بی‌غش معشوق و جای خالی

چهار چیز نشانه داشتن عقل و کیاست است, بدنبال امنیت بودن, در پی می ناب بودن و داشتن معشوقه و مکانی برای بسر بردن با او

  سر عاشق که نه خاک در معشوق بود

 کی خلاصش بود از محنت سرگردانی

اگر عاشق پیوسته سر در راه معشوق نداشته باشد هیچگاه از  رنج و سرگردانی رهایی پیدا نمی کند, یعنی با مشغول بودن به معشوق از همه آلام و محنتها فارغ است

 خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر

خویشتن در پای معشوق افکنی

برخیز و در راه رسیدن به معشوق همانند حافظ تلاش کن تا شاید بتوانی عشق و ارادت خودت را به معشوق به اثبات رسانی

 

 

 

 

 

  بر تو گر جلوه کند شاهد ما ای زاهد

  از خدا جز می و معشوق تمنا نکنی 

ای کسی که  به ما خرده می گیری که چرا شیفته معشوقمان هستیم, اگر معشوق ما لحظه ای خود را به تو نشان دهد آنقدر شیدا خواهی شد که در تمام دنیا بجز می و معشوق  بدنبال چیزی نباشی

 کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست

  این قدر هست که بانگ جرسی می آید

کسی از منزل واقعی معشوق آگاه نشد و این همانند رازی مانده است اما  نشانه و صدایی از معشوق بگوش می رسد

  سخن غیر مگو با من معشوقه پرست

  کزوی و جام می ام نیست به کس پروایی

غیر از معشوق از چیز دیگری با من  سخنی نگو زیرا من فقط به می و معشوق می پردازم و از اینکه این مساله هم فاش شود ترس و واهمه ای ندارم

 ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق

 نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

آنی که مرابخاطر دلداگی شماتت و سرزنش می کند رمز و راز میان عاشق و معشوق را نمی داند, بدون داشتن چشم بصیرت نمی توان اسرار نهان را دریافت و درک کرد

 دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم

 با من چه کرد دیده معشوقه باز من

ای دل دیدی که پس از عمری به زهد و علم مشغول بودن چشم معشوقه باز با من چکار کرد و رسوای عالمم ساخت

بخت حافظ گر از این گونه مدد خواهد کرد

زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود

اشاره به بد اقبالی شاعر است  به طنز از بد اقبالي خود گلايه مي كند که اگر روند اینگونه باشد, زلف معشوقه را در دست دیگران خواهم دید و  به مراد خود كه همانا وصال يار است نخواهد رسيد

 

 

  صرف شد عمر گرانمایه به معشوقه و می

  تااز انم چه به پیش آید  از اینم چه شود

عمر ارزشمندم به میخوارگی و معشوقه پرستی صرف شد,باید منتظر بود تا نتیجه آن چه می شود

  ای که در کوچه معشوقه ما می گذری

   برحذر باش که سر می شکند دیوارش

ای کسی که از کوچه معشوقه ما عبور می کنی متوجه باش که دیوار آن سر می شکند, مقصود اینکه مکان معشوق ما برای همه کس دست یافتنی نیست

 یارب این قافله را لطف ازل بدرقه باد

 که از او خصم به دام آمد و معشوقه بکام

بارالها این قافله مشمول   لطف همیشگی تو شود زیرا باعث گرفتار شدن دشمن و دست یابی عاشق به معشوق و کامروایی او شد

    

 

 

بیش از پانصد بیت از دیوان حافظ به شوخی با معشوق مربوط است، و در آن حسن و نكویی دلدار، بی مهری و سنگ دلیش، به كمین نشستنش برای دلبری، عاشق كشی، زود رنجی ، نازك دلی و حاضر جوابیش به شیوه ای گاه نرم و لطیف و گاه همراه با گله و شكایت و انتقاد آمیز، و در هر دو حال سراسر شوخ طبعی و بذله گویی توصیف شده است..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 





 


مطالب مشابه :


شعری زیبا از مهرداد اوستا در وصف معشوق

شعری زیبا از مهرداد اوستا در وصف معشوق. حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید .




شعر «معشوق من» از فروغ فرخزاد با تحلیل

شان کشید و تلاش شان را برای شناخت جهان بدون درک نقش زبانی که برای وصف در شعر «معشوق




بخش ۲ - در وصف معشوق

در وصف معشوق. برای مشاهده معنی هر واژه در متن وبلاگ کافیست روی واژه موردنظر دو بار کلیک




معشوق در اشعار حافظ

معشوق در شعر حافظ سر عاشق که نه خاک در معشوق




شعر حرام، شعر حلال؛ نصرالله پورجوادی

بنا بر این، اگر چه اشعار عاشقانه فارسی، از جمله اشعاری که در وصف اندام معشوق در شعر بیان




سیر معشوق در ادب پارسی

که نگاهی که در شعر به معشوق شده، نگاه های جدید در وصف معشوق فکر می‌کنم و




چشم معشوق

در شعر و ادب فارسی همواره شاعران درتوصیف چشم معشوق به رنگ سیه آن هایی از این وصف




معشوق در شعر فروغ/قسمت دوم

از شرح محنت ایام و شکایت فراق و وصف دمن و این رو تمایل به طرح معشوق فردی گاهی در شعر معاصر




انتخاب شاعر مردمی در جشنواره شعر فجر و انتقادها

جلوه ی معشوق. در نتیجه شاعری که در وصف اهل بیت . شعر بسراید نزد مردم هم از محبوبیت خاصی




برچسب :