قسمت 18 انتقام شیرین

..:: انتقام شیرین (18) ::..

با صدای تک بوقی به خودم اومدم. کیا بود.
کیا- سلام. غرق نشی یه موقع!
- سلام.ببخشید.من الان کیفمو میارم بریم.
سوار که شدم پرسید – خوبی؟
- آره چطور مگه ؟
کیا – همینطوری آخه قرار بود بهم خبر بدی که برم دنبال بی بی یا نه ولی هر چی به گوشیت زنگ زدم جواب ندادم .
- ای وای ببخشید . حواسم نبود . چیکار کردی حالا؟
کبیا – بردمش خونه اون خانومه که دوستشه . فکر کنم گفت سادات خانوم .
- آها آره . دستت درد نکنه .
کیا – معلومه حواست خیلی پرت بوده ها!
سری تکون دادم و به نشونه عدم تمایل حرفی نزدم ولی با سرسختی ادامه داد – واسه چی بیرون ایستاده بودی . اینقدر توی فکر بودی که هر چی صدات زدم جواب ندادی !
- قرار شد توی زندگی همدیگه دخالت نکنیم ها!
کیا – گفتم شاید کمکی ازم ساخته باشه!
- نه ممنون خودم از پسش بر میام . ببخشید ولی من این عادت بد رو دارم که مشکلات کوچیک رو خودم حل کنم و باعث زحمت بفیه نشم !
به قولی محترمانه دکش کردم. اینقدر توی فکر بهداد بودم که متوجه نشدم مسیرمون چقدر طولانی یا کوتاه بود . سرمو که بلند کردم جلوی یه طلافروشی بودیم . درو واسم باز کرد و رفتیم داخل . بعد از سلام و احوال پرسی منو به عنوان نامزدش معرفی کرد .
کیا - خوب عزیزم . هر کدومو دوست داری انتخاب کن .
وای خدا جون! اینو چیکار کنم !؟ مجبورم جلوی همه نفش لیلی واسه آقا بازی کنم!
لبخند کجکی زدم و گفتم – همشون قشنگن آخه !
سقلمه ای بهم زد و غرید – اصول دین که نیست . یکیشو که به نظرت بیشتر دوست داری انتخاب کن !
از حرضم دست گذاشتم روی گرونترینش . خیلی هم قشنگ بود . ولی با وجود اون همه نگین معلوم بود قیمتش زیاده .
فروشنده کلی از سلیقم تعریف کرد . نزدیک بود از اون همه چاپلوسی بالا بیارم! برعکس من کیا یه حلقه ساده با یه تک نگین انتخاب کرد . یه لحظه اول از خودم خجالت کشیدم ولی بعد برام عادی شد . قرار بود بهش پس بدم پس بهتره بود نگران قیمتش نباشم! خودمو با این حرف قانع کردم . حساب کرد و اومدیم بیرون . به تندی نفسشو داد بیرون و گفت – توی همین پاساژ لباس عروس هم داره .بریم قال قضیه رو بکنیم که به خاطر یه خرید کردن اینقدر واسه من اخم نکنی!
- معذرت میخوام ولی من اهل خرید نیستم .
نگاهی خریدار به سرتاپام انداخت و گفت – به تیپت نمیاد!
- معمولا با دوستم میرم خرید و هر چی هم میخره خودش واسم میخره !
کیا – پس بهتره برم دوستتو بگیرم !
- بفرما راه باز !
خنده ای کرد و گفت – اوه اوه چه بهشم بر میخوره!
نیششو با نگاه بدتر از فحش من بست! کلی تو دلم بهش خندیدم . رفتیم داخل مغازه . اوهههههههه چقده لباس! من چه طوری از بین اینا انتخاب کنم !؟
رفتیم پیش اون خانومای فروشنده . از نگاه هاشون به کیا خندم گرفته بود . یکیشون رو به کیا پرسید – واسه خرید تشریف آوردین یا اجاره !؟
کیا – خرید . بهترین لباساتونو بیارین . تک هم باشه چه بهتر  .
= سایزتون .
روم به سمت لباسا بود . کیا میتونستنیم رخمو ببینه ولی چهرم واسه اون خانوما پیدا نبود . نیشخند بزرگمو کیا دید !
کیا – ببخشید خانوم . مثل اینکه متوجه نشدین ! من اومدم واسه زنم لباس عروس بخرم نه خودم که سایزمو میپرسین! عزیزم ...
به زور جمعش کردم  - جانم .
کیا – لباستو انتخاب کردی؟
- نه اینا هیچ کدوم جالب نیستن!
= ما اینا رو به مشتری های معمولی میدیم . واسه مشتری های تاپمون یه قسمت جداگونه داریم . بفرمایید از این طرف .
طبقه دوم لباسای فوق العاده شیکی بودن . چند تاشونو امتحان کردم . ولی تو تنم فیکس نمیشد . یه جورایی کج و کوله بود ! بیشترم به خاطر این که یکی قبل از من امتحانش کرده بود چندشم میشد! آخرین لباسی رو که آورد گفت – این مدل فرانسوی ماست . بهترین لباس این فروشگاهه . اولین تن خورش شما هستین!
بالا تنش به سبک خورشید دوزی سنگ دوزی های زیبایی داشت و یه دامن ساده با دنباله حدودا دو متری . سادگی لباش بدجور به دلم نشست . چون دیگه هم حوصله گشتن نداشتم ترجیح دادم همینو بپوشم . برق تحسین توی نگاه کیا نشست .
کیا – خیلی بهت میاد . خوبه ؟ دوستش داری؟
- آره .
لباسو حساب کردیم و اومدیم بیرون .
کیا – چقدر از این بُعد زن جماعت بدم میاد!
- چه بعدی ؟
کیا – نگاه های خیره و تور انداختن واسه شوهر! طرف داره میبینه تو همراهمی ولی بازم با تلسکوپ داره منو رصد میکنه .
- امان از خوش تیپی !
خنده ای کرد و گفت – اینو خوب اومدی!
- احتمالا این یه مورد توی خونته!
با تعجب نگام کرد!
- ها چته ؟
کیا – اولین باره دارم میبینم یه خانوم بدون حسادت داره از یه آقا تعریف میکنه !
- میدونی به آخرین نفری که این حرفو زدم فرداش افتاد مرد!
و نیشم تا بناگوش باز شد !
ابرویی بالا انداخت و گفت – من موندم چقدر این مردا بی لیاقت بودن که گذاشتن تو تا این سن مجرد بمونی!
- واقعا !
خندید. ولی من به اولین زنگ خطر توی ذهنم گوش میدادم ! "" نکنه وابسته بشه و طلاقم نده !! ""
شام رو توی سکوت خوردیم . البته بیشتر بازی کردیم . من توی همین فکر بودم ولی کیا ... نمیدونم واقعا داشت به چی فکر می کرد!
بی بی لباسمو که دید هلهله ای سر داد و گفت – چه خوشکله مادر . ایشالا به پای هم پیر بشین .
- خدا نکنه ...
بی بی – چیزی گفتی ؟نمیدونم گوشام چرا یه مدته سنگین شده!
- نه ... گفتم ممنون زیر سایه شما . بی بی شما بعداز ازدواج من باید بیاین خونه من ها !
بی بی –نه مادر . مزاحمت نمیشم !
- وا این چه حرفیه ! شما روی تخم چشم من جا دارین!
بی بی  - نه مادر جون . سادات خانوم تنهاست . بچه هاش پیشنهاد دادن باهم زندگی کنیم . اینطوری دیگه نه اون تنهاست نه بی همدم می مونیم .
- نه بی بی مگه من میذارم  ؟ می خوای منو تنها بذاری ؟
بی بی – نه مادر به قربونت . ولی بالاخره هر زن و شوهری دوست دارن مستقل باشن . منم اینطوری راحتم مادر .
- آخه ..
بی بی – آخه بی آخه ! برو بخواب که خستگی داره از چشات میریزه .
به مسیجای دوستای دانشگاه و صبا که جواب دادم رفتم توی فکر بهداد . به رویاهام فکر کردم . همیشه دنبال مردی مثه اون بودم . با این که کیا از جهاتی سر تر از بهداد بود ولی اخلاقای خاص بهداد ، عاطفه نگاهش و نگرانی نامحسوسش توی رفتاراش رو هیشکی نداشت . حتی بابا ... به پهلو چرخیدم و به عکس خودمو و بابا خیره شدم . تک تک اعضای چهرشو مرور کردم و نفهمیدم کی خوابم برد .
****
به کاغذای توی دستم با ناباوری خیره شدم . یه سری مدارک از اتاق قدیمی و دربسته پیدا کرده بودم که نشون میداد 20 درصد از سهام کارخونه ملکی به نام پدر منه ! که در ازای یه مبلغ زیاد رد و بدل شده . یه آن از ذهنم قضیه ورشکستگی پدربزرگ مادری گذشت . اما بازم به نظرم یه چیزی درست نبود! مگه به ازای این قرض مادرم با بابا ازدواج نکرده بود؟! پس اینا دیگه چیه! مگه اینکه اینا مال اون زمان نباشه!
زنگ زدم به کیا – سلام .
کیا – سلام خانومی . حال شما!؟
- خوبم کسی پیشته ؟
کیا – آره منم خوبم . چه خبرا ؟
دوزاری افتاد ... وگرنه کیا و چه به این زذ بازیا!
- باید ببینمت !
کیا – چه زود دلت برام تنگ شده !
- نه که کشته مرده اون عشوه های خرکیتم عزیزم ! واسه همینه دلم تنگ شده!
خنده ای کرد و گفت – امان از دست تو . خوب کجا ببینیم همو؟
- نمیدونم . بریم کافی شاپ ؟
کیا – گوشی گوشی ... جانم مامان ... آره مهرشیده ... نمیدونم ... بذار بپرسم ازش.... الو مهرشید .هستی ؟
- بله بفرمایید  .
کیا – مامان میگه امروز برنامه ای نداری؟
- فعلا نه چه طور؟
کیا –گوشی ... مامان بیا میگه کاری نداره ... گوشی دستت با مامان حرف بزن .
یا خدا این دیگه چی می خواد!
-سلام سوسن جون . خوبین ؟
سوسن – سلام عزیزم . مرسی شما خوبی ؟ بی بی خوبن ؟
- ممنون سلام دارن . بابا و کامران جان چه طورن ؟
سوسن – خوبن عزیزم . کامی سلام  میرسونه .
- سلامت باشه . چه خبرا ؟
سوسن – سلامتی عزیزم خبرا که پیش شما دو تاست که آسه میرین آسه میاین .
خندیدم – سوسن جون نه که گربه ها واسمون شاخ و شونه می کشن اینه که باید حواسمون باشه یهویی شاخمون نزنن !
خنده ای کرد و گفت – همین شیرین زبونیا رو کردی که دل پسرمو بردی دیگه عروس خوشگلم .
صدای محو اعتراض و خنده کیا و کامران اومد .
- مرسی مامان . دیگه شما این آسه رفتنا و اومدنا رو بذارین به حساب استرس و خرید عروسی . ایشالله بعدا جبران می کنیم .
سوسن – فدات بشم . تو همینطوریشم عزیزی واسم . عرض از مزاحمت ...
- خواهش میکنم امر بفرمایید .
سوسن – امشب شام با بی بی بیاین خونه ما .
- ممنون سوسن جون مزاحم نمیشیم .
سوسن – مزاحم چیه خانومی . مگه نگفتی امره؟
- آخه نمیخوام به خاطر ما توی زحمت بیوفتین .
سوسن – چه زحمتی عزیزم . رحمتی . پس منتظریم دیگه .
- چی بگم والا ...
سوسن – هیچی فقط بگو چشم ...
- چشم مزاحمتون میشیم  .
سوسن – فدای عروس گلم . کاری نداری با من ؟
- سلام برسونین . بازم ممنون .
سوسن – قربونت عزیزم . سلام به بی بی هم برسون .
- چشم شمام سلام برسونین ...
سوسن – قربانت ... فعلا خداحافظ .
- خدانگهدار ...
چند لحظه بعد کیا گوشی رو گرفت – ماشالا شما زنا از فک زدن کم نمیارینا!
- امورات با همین میگذره فعلا ...
کیا – وانمونی از جواب دادنا!
- نه نترس... پس حرفا میمونه واسه شب ...
کیا – پس شب میبینمت . کاری نداری؟
- نه قربانت . خداحافظ.
کیا – فعلا .
به بی بی قضیه شام رو گفتم . یه خورده هم به صبا درباره خریدن جهاز حرف زدیم.
سر شام توجه های کیا داشت از حد میگذشت .شاید واسه بقیه عادی بود ولی واسه من که بیشتر این رابطه واسم یه قرار داد کاری بود تعجب برانگیز شده بود!
 اروم پا زدم به ساق پاش و گفتم – اهه بی خیال بابا . خیلی جدی گرفتیا! انگاری واقعا نامزدتم !
قشنگ جا خورد و اخماش رفت توی هم . دیگه تعارفو گذاشت کنار و تا اخر شام رفت تو لب! هر چی هم کامران بهش متلک انداخت حالش سر جاش نیومد . بعد از شام کامران بی بی رو برد خونه . چون خسته بود . نمیخواستم تنهاش بذارم ولی اصرار کرد که من یکی دو ساعت دیگه بمونم .. کیا پیشنهاد داد فنجونای چاییمونو توی حیاط بخوریم .
کیا – خوب . قضیه چیه؟
- توی صندوق قدیمی یه سری کاغذ پیدا کردم که نشون میده 20 درصد از سهام یه کارخونه به اسم پدر منه ...
کیا – کو ببینم .
- توی ماشینه بذار بیارمش .
از کنار ماشینای خانواده که رد میشدم با خودم گفتم خوب شد حداقل واسه حفظ ظاهر این ماشینه رو خریدما . کیف سامسونتمو آوردم و کاغذا رو بهش نشون دادم .
کیا – یه چیزی این وسط مشکل داره!
- چیه ؟
کیا – اینا به اسم پدرته ولی چرا سهام کارخونه ملکیه ؟ قصه تو چیه ؟
یه قلپ از چاییم خوردم و آروم گفتم - طولانیه . شاید بعدا بهت بگم.
کیا – بهتره الان بگی . اگه من بدونم چی به چیه و همینطور علت این انتقام تو بهتر میتونیم کار کنیم . من دیگه غریبه نیستم . نامزدتم ها!
خندم گرفت – ماشالا چه خوب رفتی تو بحر نقشتا .
کیا – قرار نیست جلوی پدر و مادرم تابلو کنم . اگه حواست به برخوردامون نباشه خیلی زود شک می کنن! پس هی تیکه ننداز! فک میکنی خودم خوشم میاد از این آویزون بازیا از خودم در بیارم ؟
- خوب حالا چرا عصبانی میشی!
کیا – آخه دائم داری تیکه میندازی! فک کردی خاطرخوات شدم واقعا ؟اگه ارثیم نبود عمرا سمت هیچ دختری نمیرفتم!
- خوب ببخشید .
یه مقدار اخماش باز شد – حالا بشین بگو چه خبره!
باید بهش اعتماد میکردم . داستان زندگی خودمو و بابا رو براش گفتم .خیلیشو نگفتم ولی اونایی که مهم تر بود توضیح دادم براش.
آخر سر گفتم - من اینجام تا داستانی که از دو نسل قبل از من شروع شده رو تموم کنم !
کیا متفکر گفت – اگه یه داستان دیگه شروع بشه چی ؟
- نمیدونم . امیدوارم این اتفاق نیوفته ! تا جایی که بشه جلوشو می گیرم!
کیا – نتونستی جلوشو بگیری و عاشق پسر ملکی شدی ! گاهی وقتا دل آدم همه برنامه هاو بهم می زنه!
- کیا داری توی دلمو خالی می کنی! منظورت چیه ؟
کیا – اگه طلاقت ندم چی کار میکنی!
جا خوردم!
- کیا خواهش می کنم! من روی قول تو حساب کردم!
کیا – دارم مثال می زنم!
- میشه از این مثالا نزنی !؟ داری منو می ترسونی!
دیگه حرفی نزد . نفس عمیقی کشید و گفت – باشه .  تنها ابهام این کاغذان!
- آره . نمیدونم اینا رو بابام از کجا اورده فقط میدونم بهترین ارثیه ای که ازش گرفتم همینه !
کیا – خوب . باید بریم دنبال یه مقدار دیگه سهام . اونطور که من تحقیق کردم تقریبا 40 تا از سهام مال خود ملکی هاست . محبور بودن یه مقدار از سهامشونو به شرکاشون بفروشن چون تو یه پروژه بین المللی سرمایه گذاری کردن . واسه همین میتونیم بیشترین قسمت سهامو مالک بشیم . ولی هنوزم یه مشکل داریم .
- چی؟
کیا – مهم نیست چقدر از سهام مال توئه . مهم تعداد رای هاست !
- اونو که درستش میکنیم . اون با من ! دیگه!؟
کیا – درباره فروش اموالت چی کار کردی ؟
- تا 4 روز دیگه پول به حسابمه . همون روز چکشو برات می فرستم .
کیا – به زودی همونی که خواستی میشه !
سری تکون دادم و رفتم توی فکر ... " ینی واقعا من میتونم اون روزی رو ببینم که ملکی میاد التماسم میکنه زندگیشو به اتیش نکشم !؟ "
کلام قدسی بزرگ منو از فکر بیرون کشید – بچه ها شماها توی خونه هم کار رو ول نمیکنین؟
کیا – حق با شماست . ولی خوب الان تنها وقتیه که میتونیم بدون دغدغه باهم دربارش حرف بزنیم .
معین – حالا این یه مدت رو بی خیال کار بشید . نمیشه ؟
کیا سکوت کرد . نمیخواست منو بذاره توی رودربایستی . جواب دادم – چرا حق با شماست . ببخشید باباجون تکرار نمیشه .
خندید و گفت – سوسن راست میگه ها ...
- مگه مامان چی می گن ؟
معین – وقتی میخواد اسمتو توی خونه بیاره به جای مهرشید میگه شیرین زبون .
خندم گرفت – مامان لطف دارن .
معین – همیشه دلم یه دختر میخواست که بهم بگه باباجون . ولی خدا دو تا گردن کلفت نصیبم کرد .
و خودش زد زیر خنده .
کیا با اعتراض گفت – بابا ! حداقل جلوی مهرشید آبرومونو نبرین دیگه و مگه ما پسرای بدی هستیم ؟
معین – نه پسرم . ولی دختر یه چیز دیگست !
ابرویی بالا انداختم و گفتم – یاد بگیر کیا!
دستشو انداخت دور شونم و منو کشید سمت خودشو گفت – باز دور برداشتی . بزنمت ؟
- باباجون ... کیا میخواد منو بزنه . اصلا من پشیمون شدم . زنش نمیشم!
معین خندید و اعتراض کیا بلند شد . معین خان یه کم دیگه سربه سر کیا گذاشت و رفت داخل .
- من دیگه برم .
کیا – بودی حالا !
- نه دیگه خستم . فردا هم که جمعست اگه رادیوی بی بی بذاره بخوابم . اگه نه که به کارام برسم .
کیا – می خوای برسونمت ؟
- نه مرسی . فقط یه لطفی بکن یه نقرو استخدام کن تنظیم برنامه های جشن و خرید های و از این جور کارها رو انحام بده دیگه اینقدر نریم بیرون . من خیلی کار دارم !
کیا – باشه خیالت راحت .
وقتی رسیدم خونه بی بی خواب بود . خدا رو شکرکردم که یه هفته دیگه گذشت بدون اینکه بفهمم چی به چیه!
ادامه دارد....


مطالب مشابه :


اپرا

محسن دانش - اپرا - Mohsen Danesh «محمدهادی اسفندیاری»، هنرمند حوزه نمایش:




عارف + ( عكس )

عارف عارف‌کیا های مشهور و پیشکسوت موسیقی پاپ ایرانی است. او به سبک خواننده‌های اپرا می




اپرای هانسل و گرتل

تا آخر مهر ماه این اپرا در سالن رودکی اجرا می شود بلیت آن در سایت ایران پریسا و کیا و




گزارشی از هشتمین روز سفر سینماگران

استاد سینما ابراهیم حاتمی کیا در یکی از این استیج‌های متوسط عملیات ساخت یک سالن اپرا رو




اپرا:سوئیت خصوصی سیار

معماران کاشان - اپرا:سوئیت خصوصی سیار - معماری دانشگاه پیام نور کاشان




دلتنگم و نمی دانم چرا!

حاتمی کیا- مرحوم ملاقلی پور- کمال تبریزی- پرویز پرستویی ( منظومه ی بلند برای اُپرا )




کنسرت آنسامبل اپرای تهران

داستان اپرا بر اساس اپرای کمدی جانی اسکیکی(Gianni Schicchi ) اثر پوچینی پریسا و کیا و




کپی برابر اصل/آخرین ساخته عباس کیا رستمی/

کپی برابر اصل/آخرین ساخته عباس کیا آخرین اپرا های مربوط به ویلیام شیمل Cosi fan tutte in Japan




قسمت 18 انتقام شیرین

رمان شبح اپرا. کیا بود. کیا- سلام. غرق نشی یه موقع! - سلام.ببخشید.من الان کیفمو میارم بریم.




برچسب :