«نظام آموزش وپرورش در«شهرکرد(دهکرد)»به روایت«دکتررضا شعبانی(1)»

به گمانم رسیده که بحث درخصوص ویژگی های«آموزش تاریخ»راازتجارب زندگی معلّمی خود آغاز کنم که تاکنون بیش از پنجاه سال است بدان پرداخته ام.

قریب مهرماه سال1338ه ش/ربیع الاوّل1379ه ق/سپتامبر1959م بودکه پس از فراغت از«دانش سرای عالی[تهران]»[که درسال های]1338- 1335ه ش/1379 -1376 ه ق/1959 - 1957م[در آن به تحصیل اشتغال داشتم،براساس شرایط خاص حاکم بر تحصیل در«دانش سرای عالی» که فارغ التحصیلانش را ملزم به خدمت در مناطق مدّ نظر وزارت«فرهنگ(آموزش و پرورش)»می نمود]به«اصفهان»رفته و خودم را [به اداره ی کلّ فرهنگ(آموزش و پرورش)استان اصفهان]معرّفی کردم.

آن موقع من به عنوان یک«ایرانی»برخاسته ازمتنی پر ازدرد ورنج،به این امید بودم که ملّت ما روی پای خودش بایستد.دلم می‏خواست به مناطق محروم کشوربروم واطلاعاتم را دراختیار مردمی بگذارم که درمحرومیّت بودند.به همین دلیل،خودم پیشنهاد کردم که می‏خواهم برای تدریس به یک منطقه ی محروم[دراستان«اصفهان»]بروم و«شهرکرد(دهکرد)»»رابرای این منظور انتخاب کردم.

[در آنجا]به من گفتند:

«- چرا می‏خواهی به«دهکرد[شهرکرد]»بروی؟ما می‏توانیم درهمین«اصفهان»به شما کار بدهیم؟».

[که چون]گفتم:

«- می‏خواهم در محل محرومی خدمت کنم».

[به«اداره ی فرهنگ چهارمحال وبختیاری»معرّفی گردیده وبه]شهر...«شهرکرد(دهکرد)»»[عزیمت کردم]م،که هنوز رابطه ی خود رابا«اصفهان»قطع نکرده بودو«اداره ی فرهنگ چهارمحال وبختیاری»ضمیمه ی[«اداره ی فرهنگ استان اصفهان»]وشهربزرگ وتاریخی«اصفهان»بود.ازنوادر اتفّاقات،دردنیای کم تحرّک آن روز،یکی هم این بودکه به فاصله ی کمی،به«اداره ی کلّ آموزش وپرورش چهارمحال وبختیاری»مبدّل شد.

من نه برای خودنمایی،آن شهر ومردم فقیرش را انتخاب کرده بودم،بلکه اساساً براین نظر بودم تا درمیان همه ی مراکزی که می توانستند لیسانسیه ی«دانش سرای عالی»راجلب کنند،نقطه ای را برگزینم که کم تر کسی بدان جا برود ویا حتّی اسمش را شنیده باشد،چون تا سال های بعد نیز که با دیار مقدّس مزبوررابطه داشتم،سکنه ی اصلی،ولایت خود را«دهکرد»می نامیدند وهنگامی نیز که سخن از رفت وآمد به«شهر» بود،«اصفهان»را،که به حق کانون فرهنگی وپایتخت علمی وفنّی«ایران»شمرده می شود،مدّنظر قرار می دادند.

آن موقع«شهرکرد(دهکرد)»مثل حالا پیش رفته نبود.تنها دو خیابان و یک کارخانه برق خصوصی داشت که تنها چند ساعت اوّل شب به خانه‏ها یک شعله برق می‏داد وبعد،دیگر برق نداشتیم تا تاریکی روز بعد.من به چشم خودم چند بار در خیابان های«دهکرد»گرگ دیدم.شب‏ها غالبا با یک نفر همراه و با گرز و چوب حرکت می‏کردیم تا مورد حمله گرگ ها قرار نگیریم.با این همه،از کارم راضی بودم و از حضورم در آن شهرپربرکت، احساس رضایت می‏کردم.آنجا، هم دوستان خوبی پیدا کردم و هم دانش‏آموزان خوبی،که سرمایه من هستند.تجارب علمی خوبی هم از آن سال‏های معلّمی برایم مانده است.حالا هم...، تنها همان شغل معلّمی را بلدم که حرفه و عشق من است و از این کار، به هیچ شغل دیگری نخواهم رفت.

[درآنجا]دردو دبیرستان«شاپور»(2)و«محمّدرضا شاه»(3)،درس تاریخ درکنار جغرافیا وتعلیمات اجتماعی به بنده سپرده شد که از کلاس اوّل تاپنجّم[رشته های]ریاضی وطبیعی،قریب یک ساعت در هفته به تدریس درکلاس های مربوطه بپردازم.

دبیرمحترمی که پیش از من ودرطی سال ها ،به این مهم اشتغال داشت،شخص معمری بود که دفتردار یکی از دبیرستان ها هم بود وتحصیلاتش به ششم ابتدایی منتهی می شد(4).تعجّبی هم درکار نبود،دریک[«فرمانداری کلّ»]،آن هم با عرض وطول وسیع آن ،شش نفرلیسانسیه دررشته های مختلف درسی حضور داشتندکه یکی ازآن ها هم«رئیس فرهنگ(آموزش وپرورش(5))»بود که چندان وقت ورغبت آموزش تاریخ وجغرافیا نداشت وبالطبع با ورود من،کلاس های درسش را نیز به تازه وارد واگذار کرد.

چیزی که دربدایت حال به چشم همه می خورد،مغفول ماندن دروس مذکور،درحدّ نادیده انگاشتن آن ها بود.در برابر دروس اصلی وعمده ی ریاضی، فیزیک، شیمی ،زیست شناسی وامثال آن ها، که همّ وغم عمده ی مسئولان دانش آموزان را تشکیل می داد، بی اعتنایی به دروسی که فرعی تلقی می شدند،اعجاب کسی را برنمی انگیخت وبرعکس این دروس در کنار«خط» و«نقّاشی»واحیاناً«انشاء» و«املا»درفقره ی موضوعاتی بودندکه به کار کسب نمره ی بهتر دانش آموزان وبالا رفتن معدل کلاس آنان می آمدند وبعدی نیز درمیان نبودکه چرا باید وقت عزیز بچه ها را ازمسایل کاملاً جدی به اموری معطوف کرد که برای کسی فایده ای نداشت.

بی هیچ مجادله ای بگویم که ورود من بیست ویک ساله که قسمت عمده ی زندگی خود را تا آن روز در«تهران»وبهترین مراکز تحصیلی آن گذرانیده بودم ونه تنها رشته ی«تاریخ وجغرافی»را به میل ورضای کامل انتخاب کرده بودم،که به واسطه ی عشق عظیم وبی حدّ وحصر به میهن وملّتم،که تا ابد سرمایه ی اساسی زندگیم خواهد بود،به رشته ی خود همانند غایت القصوی حیات علمیم نگاه می کردم،حادثه ای تصوّر می شد.

آنجا تاریخ،جغرافیا و تعلیمات اجتماعی درس می‏ دادم و چون«[زبان]انگلیسی»هم می‏ دانستم، زبان هم تدریس می‏ کردم.چنین شد که دانش آموزان اکثراً کم بضاعت ،ژنده پوش،ولی با استعداد وشایسته ی تعریف همه ی عمر خود را درآن دیار پیدا کردم وبه شرحی که می آید،فعّالیّت های آموزشی وپژوهشی خود را با آنان ودرکنارشان آغاز نمودم.

درابتدای هر کلاسی که وارد می شدم،ازماهیّت تاریخ به عنوان یک علم صحبت می کردم،جایگاه آن را دربین سایرعلوم انسانی واجتماعی نشان می دادم،اهمیّت هویت سازی والگوآفرینی آن را درعرصه های مختلف بیان می داشتم واین که چرا ملل بزرگ جهان همان هایند که گذشته ی خود را خوب می شناسند واهمیّت الگوسازی ازشخصیّت های نام دار وطن را برای ارائه ی تصویر واقعی کلّ مقدّسی که ملّت خوانده می شود ودرکنار دوعنصر ثابت وپایدار ومتبرّک دیگری که میهن ودولت نامیده می شوند، وظیفه ی ارائه ی تصویر راستین جوامع بشری را برعهده می گیرند.مثال های بارزی اززنان ومردان بزرگ تاریخ ملّت خود می آوردم که هوشیاری تاریخی ومسوولیت شناسی به موقع آنان باعث شده بود تادر ادوار سخت وتلخ وتاریک،عنصر مقاوم«ایرانی»،اهمیّت«ماندگاری»خودرادریابدواز کام همه شرنگ که بیدادگران زمان به حلقومش می ریختند،سالم وسرزنده واستوار باقی بماند.

به شاگردان می گفتم هم امروز تأکید می کنم که درمیان همه ی مواضیع درسی،تنها تاریخ است که چهره ی ملّت ها را می شناساند و وظیفه ی بزرگ ترسیم کارنامه ی خوب و بد مردان وزنان روزگاررا بر عهده دارد.باید دقیق بود وبی حب وبغض به شناخت احوال انسان ها پرداخت،نقاط قوّت وضعف جوامع بشری را تشخیص داد وبا ذکر مصائب و محنی که ضروری همه ی زندگانی هاست ،به برجسته کردن معالی ومحاسن هر قوم نظر کرد و دراحیای غرور وسرزندگی ملّی،به جدّ تمام کوشید.

دریک سخن انسان تا خود را نشناسد وخودش را نپذیرد وخودش نباشد،راه به جایی نمی برد.این تعالیم البته مربوط به یکی دوجلسه ی اوّل هر کلاس بود که بدان پای می نهادم. درجلسات بعد ،کوشیدم که به کار بسیار مهم دیگری بپردازم که ازآن روز تا کنون،نصب العین حیات محدود ومختصر من است وباور دارم که اگر به این نکته ی خاص اعتنای کافی نشود،آموزش تاریخ جایگاه شایسته ی خود را در ذهن نوجوانان و جوانان باز نخواهد کرد.

کلاس های درس،معمولاً بین سی تا چهل نفر دانش آموز داشت که آن ها را بسته به توانایی هایشان به گروه های هشت تا ده نفر تقسیم کردم.به دانش آموزان تفهیم شد که نیمی از نمره ی درس آنان را کارهای تحقیقاتی شان در بر می گیرد.این است که در کنار مطالعه ی کتاب ومنابع درسی،باید دریکی از موضوعات خاص پیشنهادی خودشان مشارکت جویند، هرکدام به طور فردی مسوولیتی برعهده گیرند ودرجمع وزیر نظر سرگروهی که با صواب دید خودشان انتخاب می شد،کارمشترکی عرضه کنند.

ازآن جا که درس ها حول سه موضوع تاریخ،جغرافیا وعلوم اجتماعی شکل می گرفت،مضامینی ازاین قبیل به هرکلاس وگروه پیشنهاد می شدوعلاقه مندان به هرمسأله ،درهمان زمینه ی خاص خویش به کار وهمکاری می پرداختند:

- جمعیّت«شهرکرد»،براساس سن،جنس واشتغال.ازآن جا که برخی از دانش آموزان ازروستاهای دوردست می آمدند، لامحاله موضوع مورد علاقه ی خود را نیز از محیط ومسکن مآلوف برمی گزیدند.

- محصولات صیفی وشتوی منطقه به نسبت مقدار وجنس در محل ومرکز برگزیده ها.

- طبقه بندی مشاغل شهری وروستایی،حدود درآمدها وهزینه ها.

- نوع تغذیه ومیزان مصرف اجناس مختلف،همراه با سرانه ی خانواده ها.

- گروه ها ودسته ها وخویشان،براساس بررسی هسته ی خانواده،تعداد مردان وزنان وبچّه ها وسنین آن ها.

- آداب ورسوم اجتماعی،جشن ها،عزاداری ها،نحوه ی ازدواج وبرگزاری تدارکات عروسی ونیز سن دختران وپسرانی که زندگی مشترک را آغاز می کردند،تک همسری وچند همسری.

- تعداد دام ها وحیوانات وطیور ومانند آن ونحوه ی نگاهداری آن ها.

- تقسیم بندی جماعات عشایری وروستایی وشهری براساس نوع زندگی، تحرکات اجتماعی، ییلاق وقشلاق دسته ها.

- روابط و مراودات انسانی در«ایل بختیاری»،جایگاه خوانین،کلانتران،کدخداها وسران خانوار،با تأکید برنوع معاش وحدود درآمدها وهزینه های اصلی.

- مسایل خاص اقتصادی که ناشی از درآمد وهزینه ی هر خانوار شهری،روستایی وعشایری است.

- بررسی علل وموجبات دوستی ها ودشمنی های میان گروه هاواقشار اجتماعی منطقه، خاصه عشایر.

- سوادآموزی ونحوه ی آن با تکیّه بردرصد درس خوانده های سبک قدیم(مکتب خانه ای)وجدید(مدارس).

- اخلاقیات عمومی،شایست هاوناشایست هاوهمانندی آن ها.

-حدود خویشاوندی هادر«شهرکرد».خاندان های متشخّصی مانند:«ریاحی»،«کمالی»،«دهکردی»،«کوهی»و... بودندکه قطعاً هم اکنون هم هستند وهرکدام درقالب های اجتماعی مخصوص زندگی می کنند وبا خصوصیات رفتاری وکرداری بالنسبه متمایزی شناخته می شوند.

آن چه که ذکر شد،به واقع مشتی از خروار است.دانش آموزان سخت کوش ومنضبط منطقه،خود به ارائه ی مسایل متعددی می پرداختند وپیشنهاد های گوناگونی می دادندکه امروزبعداز قریب پنجاه سال که ازآن روزگار می گذرد،دفترهای پژوهشی شان درکنار صدهاوشاید چند هزار کار تحقیقاتی دانشجویان دانشگاهی من در«اصفهان»،«تهران»و... درکتاب خانه وجود داردوبا شعفی آکنده از لذّت واقعی به فعّالیّت های خالصانه شان می نگرم واسامی نازنینشان را دوباره خوانی ومرور می کنم.

به این ترتیب،انقلابی کوچک درنحوه ی تدریس دروس اجتماعی،خاصه تاریخ شکل گرفت وشوق وذوق نوجوانانی که درقراءومناطق اطراف،به ایفای نقش علمی می پرداختند،تمامی شهری را که شاید آن روز کمی بیش از بیست هزار نفر ساکن داشت،به خود مشغول ساخت.درس هایی را که اصلا به حساب نمی آمدند ومعلّمانی که ابداً اهمیّتی به آن ها نمی دادند،مشغله ی عمومی اهل مدرسه شد.

هرگروه که کارش پاییان می یافت،دستاوردهای خود را همراه با عکس ونقشه وآمار،ابتدا درکلاس برای هم کلاسی های خود وسپس درساخت دبیرستان،برای آگاهی دیگران به نمایش می گذاشتند.نمایندگانی از هر گروه مسوول ادای توضیح ونحوه ی گردآوری وتنظیم دفترچه ی خاص خود بودند واهتمامی شایسته برای رقابت با یک دیگر و دیگر گروه های مدرسه ودوره های تحصیلی سیکل اوّل وسیکل دوّم به کار می بردند.

کوتاه سخن این که کاربه جایی کشید که اهمیّت واعتبار دروس مورد اشاره درسطح وسیعی به بحث وفحص گذاشته شد. دبیران محترمی که در رشته های مورد نظر عموم شأن واعتباری به هم رسانیده بودند،شروع به نجوا کردند وپنهان وآشکار به کارشکنی وجعل اخبار کودکانه پرداختند.حرف هایی ازاین دست به کرات به گوش خودم می رسید:

- «بچّه ها را به کلّی از کارهای اصلی بازداشته اند.این ها به جای خواندن ریاضی وفیزیک،به تاریخ وجغرافیا روی آورده اند، افسوس».

- «هیچ معلوم نیست که کارهایی ازاین دست به چه درد می خورد؟».

-«آخربه کسی چه مربوط است که سن ازدواج درشهر وروستای ما وایلات وعشایر چقدراست؟ این گونه کارها جزاتلاف وقت بچّه های بیچاره ،چه معنایی دارد؟».

-«این شخص(کنایه از بنده ی شرمنده ی ناچیز)نوجوانان مارابه بی راهه می برد.هیچ معلوم است که وقتی ده نفر بچّه ی ده پانزده ساله به بیابان وخیابان می روند،چه می کنند؟ ویا وقتی که می خواهند اطلاعاتی کسب کنند،چه مابه ازایی وچگونه باید پرداخت کنند؟این کارها یقیناً مایه ی تباهی است ومناسبات اجتماعی را به هم می زند».

-«این جوانی که تازه از«دانش سرای عالی»به این شهر آمده است،سخت جویای نام وشهرت است.می خواهدسری درمیان سرها دربیاوردوامروز یا فردا مقامی اداری ومنزلتی عمومی کسب کند.ازاین شخص باید پرهیز کرد وهر طور شده وسایل عزیمت اورا فراهم نمود».

پس از نه ماه تدریس،به بنده پیشنهاد دادندکه رئیس«دانش سرای عشایری»آنجا شوم.آن موقع درکلّ مملکت ما،شش«دانش سرای عشایری»بود که در مراکز عشایری کشور،مثل«شیراز»،«بوشهر»،«شهرکرد(دهکرد)»وچند جای دیگر قرار داشتند و کارشان هم این بود که برای آموزش عشایر کشور معلّم تربیت کنند.

[در آنجا]سطح سواد خاصی مطرح نبودو با هر سطح سوادی افراد را به خدمت می‏ گرفتند و یک سال در شبانه ‏روزی نگه می‏ داشتند و آموزش می‏ دادند و بعد، یک چراغ پریموس، یک چادر و یک زیلو در اختیار آنها می‏گذاشتند تا همراه با عشایر کوچنده بروند و به آنها درس بدهند.بنده دو سال از مجموع سه سالی که در«شهرکرد» بودم،رئیس«دانش سرای عشایری»بودم.

[معترضین به عملکردمن]دراین قسمت شاید پربی ربط هم نمی گفتند.چون به فاصله ی کمی کم ترازیک سال مسوولیّت«دانش سرای عشایری شهرکرد»را به من سپرده بودند،اگرچه بروز این حرف های ریز ودرشت انتقادی ونیزانحلال«دانش سراهای عشایری»[درسراسر کشوربراساس آن که ظاهرا به این نتیجه رسیده بودند نیاز به تعلیم عشایر دیگر مرتفع شده است موجب شدند تا نتوانم]درشهرمورد علاقه ام بمانم]ودرآغازمهرماه[سال]1341ه ش/ربیع الثانی1382ه ق/سپتامبر1962م به«اصفهان»و«دانشکده ی ادبیات وعلوم انسانی،دانشگاه »آن منتقل شدم زیرا درآن موقع هشتاد،نود درصد کسانی که در«دانشکده ی ادبیات دانشگاه اصفهان»درس می‏دادند،لیسانسیه بودند و دکترا در بین آنها خیلی کم بود.امّاشاگردانم که مزّه ی غرور علمی وارزش مندی تاریخ را چشیده بودند،ازآن هنگام تا امروز،هیچ گاه مرا رها نکرده اند،درتمامی پنج سالی که در«دانشگاه اصفهان»به همین سبک وسیاق به تدریس تاریخ وفرهنگ وتمدّن«ایران»به تمامی دانشجویان رشته های مختلف پرداختم،ارتباط انسانی بسیار معقول وشریف ودل چسبی بین آن ها ومن برقرار کرده بودند که به واسطه ی شوق وارادتی که به رشته ی خود دارم،مایه ی مباهات ودل خوشی عمیق من است.

حتّی بعدها دانستم که گروهی از شاگردان سابقم می خواستند جدیّت ودل سوزی من به کارم را واسطه ای برای واگذاری مسوولیت«شهرداری شهرکرد»به این بی مقدار قراردهند که بداهة معذور بودم وانشاءالله معفو واقع شده ام وامّا آن ها که آموزش علمی تاریخ را با تکیّه برعمل تجربه می کردند،مکرر یادآوری ام کرده اند که:

- ازتاریخ تعریف تازه ای می شنیدند.

- تاریخ را به عینه لمس می کردند وخوددرنگارش فصولی که مربوط به حیات اجتماعی بخشی فعّال از سکنه ی سرزمین خدائی مان،نقش چشم گیربه عهده داشتند.

- به پاکی ودرستی روش هایی که معلّم تازه به کار می برد،اعتقادداشتند وبربی نظری وبی غرضی او وکسان دیگری که عاشق کسب وکار خود بودند،اطمینان یافتند.

- واین که اگر به رشته های دیگری روی آوردند وپزشکان نام دار و مهندسان عالی مقداری ازمیانشان برخواست،تاریخ زندگی خود ومردم وملّت بزرگشان را هم آموختند وبه جایگاه بلند«ایرانی»تاریخ ساز وفرهنگ آفرین ومتمدّن درعرضه ی دادوستدهای بی پایان علوم وفنون جوامع بشری درک کردند.

این که درزمینه ی آموزش تاریخ به دانشجویان دانشگاهی درسطوح مختلف لیسانس،فوق لیسانس ودکتری[چه کارهایی انجام داده ام]،موضوع دیگری است که طبعاً درعرصه ی این صفحات نمی گنجد وباید به فرصت دیگری موکول گردد.(6)

«رضا شعبانی»،

«تهران»،1388،1384ه ش،

ویرایش وتنظیم:

«بابک زمانی پور»».

پی نوشت ها:

(1)دکتررضا شعبانی متوّلدپنج شنبه ۵ خرداد ۱۳۱۷ه ش/بیست وپنجّم ربیع الاوّل1357ه ق /بیست وششم مه1938م در روستای صمغ‌آباداز توابع بخش مرکزی شهرستان آبیک در استان قزوین است.دوره ی شش ساله ی ابتدایی را در روستای محل توّلد خود وسپس ده«دنبلید»سپری کرده وآن گاه باحمایت پدرش برای ادامه ی تحصیل به«تهران»آمد.دوره ی متوسطه را در‌دبیرستان«میرزاعبدالعظیم قریب»واقع درکوچه ی«خان مروی»منشعب ازخیابان«سعدی»دررشته ی«ریاضی»آغازودرنهایت با حمایت«علی اکبر همایونی»در«دبیرستان مروی»واقع در خیابان«ناصرخسرو»دررشته ی «ادبی»به پایان برد.به واسطه ی علاقه به رشته ی جدید انتخابی خود و اخذ رتبه ی اوّل در میان شاگردان همانند خویش جهت ادامه ی تحصیلات درسال 1335ه ش/1375ه ق/1956م پس از گذرانیدن چهار مرحله ی امتحانی عمومی،اختصاصی،هوش ودرک و فهم و صحّت مزاج به«دانش سرای عالی تهران»که وظیفه ی تربیت معلّم را برعهده داشت وبه واسطه ی ایجاد تعهد درپذیرفته شدگانش به ایشان حقوق ماهیانه پرداخت می نمود،وارد شده ودرسال 1338ه ش/1378ه ق/1959م دررشته ی تاریخ و جغرافیا موفق به اخذ مدرک لیسانس گردید.

وی ازمهرماه/ربیع الاوّل/سپتامبرهمین سال جهت انجام خدمت خویش براساس تعهد دبیری که پذیرفته بود به«اصفهان»منتقل شده وازآنجایی که متعهدین خدمت دانش سرای عالی تربیت معلّم علاقه مند به استمرار خدمت در مناطق برخورداربه جای گذرانیدن خدمت سربازی ملزم به ارائه ی خدمت  آموزشی در یکی از مناطق غیربرخوردارنسبت به دیگر نواحی کشور بودندبه«شهرکرد(دهکرد)»که در آن هنگام از جهت تقسیمات سیاسی ورازت خانه های«کشور»و«آموزش و پرورش»به عنوان«فرمانداری کلّ چهار محال و بختیاری»درزمره ی نواحی تحت پوشش استان«اصفهان» محسوب می گردید،اعزام شد.وی به دو دلیل کمبود نیروی تحصیل کرده ی دارای مدرک کارشناسی(لیسانس)درآن مقطع زمانی وجلوگیری ازپیش آمد مباحث اعمال حبّ و بغض های بومی و محلی که ممکن بود در صورت انتصاب افراد بومی تحصیل کرده در میان مردم محل رایج گردد،پس ازنه ماه کار معلّمی علاوه بر اشتغال به تدریس،درسال1339ه ش/1379ه ق/1960م به سمت ریاست«دانش سرای عشایری شهرکرد»که درمحل«دبیرستان محمّدرضا شاه(سیّدجمال الدین اسدآبادی)کنونی)»این شهرتشکیل شده بود انتخاب وبا انحلال«دانش سراهای عشایری کشور»درسال ۱۳۴۱ه ش/1381ه ق/1962م که هم زمان با پایان یافتن تعهددبیری وی بود، از آنجایی که در آن هنگام استفاده از افراددارای مدارک تحصیلی پایین تر از دکترای عمومی وتخصصی درمراکز آموزش عالی امری رایج بود،وی براساس تقاضای خود در«دانشگاه اصفهان»به تدریس دروس مختلف مرتبط با تاریخ تمدّن وفرهنگ«ایران»پرداخته وهم زمان به عنوان مسوول دبیرخانه ی این دانشگاه به فعّالیّت مشغول گردید.وی پس از مدّتی در سال ۱۳۴۴ه ش/1385ه ق/1965م جهت ادامه ی تحصیل در رشته ی تاریخ «دانشگاه تهران»شرکت کرده و پس از اخذ درجه ی فوق لیسانس،بلافاصله درهفته ی اوّل تیرماه سال 1346ه ش/1387ه ق/1967م به«فرانسه»عزیمت ودر«دانشگاه سوربن» در رشته ی تاریخ ثبت‏نام کرد.وی پس از دریافت دکترای تخصصی به کشور بازگشته و به تدریس  دروس مختلف رشته ی تاریخ در دانشگاه های«اصفهان»وسپس«دانشگاه ملّی(شهید بهشتی کنونی)تهران»مشغول شد.دکتررضا شعبانی در طی دوران فعّالیِت آموزشی اداری خویش علاوه بر ریاست«مرکز تحقیقات فارسی ایران و پاکستان»در«اسلام‌آباد»مدیریّت«گروه تاریخ تمدّن» در«مرکز بین‌المللی گفتگوی تمدّن‌ها»را نیزبرعهده داشته است.وی به واسطه سال ها  تدریس ونیزتالیف مقالات و کتاب های متعددومفاهیم تاریخی درسال 1389ه ش/1431ه ق/2010م به عنوان«چهره ی ماندگارتاریخ ایران»انتخاب شد.

 (2)نام این آموزشگاه درمتن اصلی به اشتباه پهلوی معرّفی شده است،دبیرستان شهید دکترمحمّد حسینی بهشتی کنونی که در گذشته در حاشیه ی جنب شرقی میدان بهارستان(بسیج فعلی)واقع بود و امروزه دبیرستان دوره ی اوّل شهید دکتر محمّد حسینی بهشتی به جای آن احداث شده است.

(3)دبیرستان سیّد جمال الدین اسدآبادی کنونی شهرکردواقع در خیابان مولوی غربی.

(4)مقصودمرحوم حاج آقا صفرعلی جناب نحوی می باشد.

(5)مقصودروان شادعبّاس علی رفیعیان بروجنی می باشد.

 (6)این متن از تلفیق و ویرایش خاطرات دکتر رضا شعبانی که در نشریات مختلف کشور در طی سال های 1388 – 1384ه ش/1430 - 1427ه ق/2009 - 2006م منتشر گردیده اند به وجود آمده است.براین اساس نگ به:شعبانی،رضا،مجله ی کیهان فرهنگی،اسفندماه 1384 ه ش،ش 233،صص17 – 5،نیزنگ به:شعبانی رضا،کتاب ماه تاریخ وجغرافیا،فروردین ماه 1388ه ش،ش 131،صص 22-20.


مطالب مشابه :


پیک شیمی فارسان شماره 1 سال 92-93

به نام یکتای بی همتا. مدیریت آموزش وپرورش شهرستان فارسان . کارشناسی گروه های آموزشی شهرستان




فرهنگ معلّمان مولف چهار محال و بختیاری الف - ب

گنجینه آموزش و پرورش چهارمحال و بختیاری - فرهنگ معلّمان مولف چهار محال و بختیاری الف - ب -




از : اداره آموزش و پرورش ناحیه 2 شهرستان شهرکرد

آموزش ازراه دورپسران شهیدرحمانی شهرکرد - از : اداره آموزش و پرورش ناحیه 2 شهرستان شهرکرد




شعرمعلّم63،درستایش معلّم

گنجینه آموزش و پرورش چهارمحال و بختیاری آموزش وپرورش جونقان آموزش وپرورش فارسان




اداره‌ي كل آموزش و پرورش استان‌ چهارمحال و بختياري

چهارمحال و بختياري - اداره‌ي كل آموزش و پرورش استان‌ چهارمحال و بختياري •شهرستان فارسان




«نظام آموزش وپرورش در«شهرکرد(دهکرد)»به روایت«دکتررضا شعبانی(1)»

گنجینه آموزش و پرورش چهارمحال و بختیاری - «نظام آموزش وپرورش در«شهرکرد(دهکرد)»به روایت




گرد همایی هنرآموزان رشته صنایع چوب

به:اداره آموزش وپرورش شهرستان ناحیه1و2/بروجن /فارسان /لردگان منطقه




موج تاریخ در ادبیات فارسی،138

گنجینه آموزش و پرورش چهارمحال و بختیاری - موج تاریخ در ادبیات فارسی،138 -




موج تاریخ در ادبیات فارسی98

گنجینه آموزش و پرورش چهارمحال و بختیاری - موج تاریخ در ادبیات فارسی98 -




فرهنگ معلّمان مولف چهار محال و بختیاری ت - ر

گنجینه آموزش و پرورش چهارمحال و بختیاری - فرهنگ معلّمان مولف چهار محال و بختیاری ت - ر -




برچسب :